|
| ||||
|
حضرت صادق علیهالسلام در این زمینه بیان روشن و واضحى فرمودهاند:
«لو لا ان اللَّه عز و جل خلق امیرالمؤمنین، لم یکن لفاطمة کفو على وجه الارض، آدم فمن دونه». (1)
«اگر خداى عز و جل امیرالمؤمنین را نمىآفرید،- از اولین و آخرین- فاطمه را بر روى زمین نظیر و همتائى وجود نداشت».
على و فاطمه هر دو صاحب ولایت، هر دو داراى مقام عصمت و طهارت و هر دو از ارکان توحید و ایمانند.
امام ششم با عبارت دیگرى مىفرماید:
«لو لا ان امیرالمؤمنین تزوجها، لما کان لها کفو الى یوم القیامه على وجه الارض، آدم فمن دونه». (2)
تشخیص «رکن بودن» و یا «کفو و همتا بودن» بشرى با بشر دیگر، مطلبى است که فهم انسان از درک آن عاجز و ناتوان است، و تنها خداى تعالى (واللَّه یعلم ما خلق) که از ضمائر مخلوقات خویش آگاه است مىداند و مىتواند معین کند چه کسى کفو نظیر و همانند کیست، و همتاى هر موجودى در عالم کدامست.
لذا اختیار فاطمه علیهاالسلام براى همسرى على علیهالسلام، یک انتخاب الهى است، خداى تعالى خود براى زهرا علیهاالسلام زوجى را که کفو و همتاى اوست برمىگزیند و در این عقد آسمانى خود خطبه مىخواند، و شهود این ازدواج مقدس، پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم جبرئیل و فرشتگان هستند؛ و باید اینچنین باشد، زیرا جز خداى خالق یکتا چه کسى مىداند کفو و همانند زهرا علیهاالسلام کیست، زهرایى که همتا ندارد و هیچ بشرى جز على شبیه و نظیر او نیست، و در نتیجهى همین جهل و نادانى و ناتوانى بشر در شناخت مقام شامخ زهرا علیهاالسلام است که مىبینیم ابوبکر و عمر نیز خواستار ازدواج با فاطمه علیهاالسلام مىشوند و پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم در جواب آنان چنین مىفرماید: فاطمه از آن خداست و من در این مورد هیچگونه اختیارى ندارم (اللَّه یعلم ما خلق)، و تنها خدا که خالق زهراست مىداند کفو و همسر و زوج شایستهى او کیست، و من و دخترم اگر چه صاحب مقام ولایتیم، ولى خداى متعال بر من و او ولایت دارد و انتخاب و تعیین همسر فاطمه علیهاالسلام امرى است خدایى.
|
على علیهالسلام مىدانست که پیغمبر دخترش را به عنوان ازدواج نمىفروشد، متاع ناپایدار دنیا در پیش رسول خدا (ص) آن ارزش و اعتبار را ندارد که جانشین فضل و کرامت شود.
رسول خدا (ص) نماینده خدا است و از طرفى در پیشگاه خداوند تعالى سرمایه امتیاز و فضیلت فقط تقوى و دانش است و فرستاده خدا هرگز غیر از آنچه را که خدا دوست دارد نمىخواهد و به آن اعتبار نمىدهد.
على پیغمبر خدا را بیش از هرکس مىشناسد که روح او آسمانى و ملکوتى است هرگز گرفتار قید و بند مادیات زودگذر نشده و نمىشود اما لازم است در این عقیده از دیگران نیز گواهى و اعتراف بگیرد لازم است آنها که در امر ازدواج رقیب او هستند و به غرور مال و دارایى خود از فاطمه (س) خواستگارى کردهاند اقرار کنند که درهم و دینار، ملاک فضیلت نیست. ملاک، تقوى است که آنها فاقد آن مىباشند این اعتراف، بر آنها حجتى بزرگ بوده باشد. حجتى بزرگ براى روزهایى که در پیش خواهد بود.
آنها که به آن حضرت گفته بودند که شما در مورد خواستگارى دختر پیامبر (ص) قدم به جلو بگذارید، در دنباله سخنان خود گفتند اى على! تو از ما بهتر مىدانى که رسول خدا (ص) در بند مال و متاع دنیا نیست آنچه در نظرش گرانبها است در تو وجود دارد او جز به تقوى و دانش به چیزى اهمیت نمىدهد على علیهالسلام که در مزرعهاى مشغول آبیارى درختان بود از کار دست کشید و شتر خود را به خانه آورد و سر و صورت خود را شستشو داد و به خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شد و درب خانه آن حضرت را کوبید، رسول خدا (ص) به امسلمه فرمود ببین کیست درب خانه را مىکوبد؟ امسلمه پرسید کیست؟
بانگى دلنشین شنیده شد که باز کنید منم.
این صدا از هر چیز خوشتر براى پیامبر (ص) بود فرمود: باز کن اى امسلمه زودتر این، آن کس است که خدا و رسولش دوستدار او هستند.
امسلمه عرض کرد: کیست او یا رسولاللَّه که این چنینش بلند مىستایى؟
فرمود: اى امسلمه آرام باش او مردى است که در حوادیث سخت و بزرگ هرگز ناتوان و زبون نمىشود و اظهار ضعف و سستى نمىکند او برادر و پسر عموى من، محبوبترین خلق خدا در نزد من است امسلمه با شتاب رفت و در را گشود على علیهالسلام وارد شد و سلام کرد و به اذن رسول خدا (ص) نشست اما سر بزیر انداخت.
رسول خدا (ص) فرمود: پسر عموى عزیز، گویا به حاجتى آمده است و از حیاء اظهار نمىکند ولى دوست دارم که آشکارا هر چه هست بگوید قصه چیست؟
على علیهالسلام که گویى منتظر صحبتى بود عرض کرد: آرى یا رسولاللَّه مرا حاجتى است که از على علیهالسلام شرم دارم ولى کرامت رسول خدا (ص) و محبت خاصى که به من دارد اجازه مىدهد که آشکارا بگویم.
اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، تو همان بزرگوارى هستى که مرا در کودکى از پدر و مادرم گرفتى، و مرا از غذاى خود پروراندى، به آداب خود مؤدبم فرمودى؟ تو براى من از پدر و مادر مهربانتر و خوبتر بودى، امروز اندوخته دنیا و آخرت من نیز تو هستى، دوست دارم همانطور که خداوند بازوى مرا به وجود تو نیرومند کرد، از برکت تو مرا به همسرى نیکو نیز برساند، من به این امید به سوى حضرتت شتافتهام زیرا دخترى را که من خواستار او هستم در خانه صاحب اختیار من زندگى مىکند.
رسول خدا (ص) از خوشحالى چهرهاش شکفته و متبسم گشت، آرى على جان چنین است که مىگویى ولى براى این کار چه تهیه کردهاى؟
یا رسولاللَّه بر آنچه مالک آن هستم شما داناتر هستید و شما خوب مىدانید که جز یک زره و شمشیر و شتر آبکش چیزى از متاع دنیا برنگرفتهام.
رسول خدا (ص) فرمود: بسیار خوب من امشب با فاطمه (س) در این مورد صحبت مىکنم امید است فردا تو را آنچنان که دوست دارى ملاقات نمایم.
همواره به حکم قرآن پاکان نصیب پاکان هستند
الطیبات للطیبین والطیبین للطیبات.
زنان پاک طینت مخصوص مردان پاکنهاد و مردان پاک براى زنان پاکسرشت ذخیره شدهاند.
در برخى از کتب اینگونه آوردهاند.
برخى از صحابه از امیرالمؤمنین على علیهالسلام خواستند که چرا به خواستگارى حضرت زهرا علیهاسلام نمىروید؟ ایشان در جواب فرمودند که من چیزى ندارم گفتند پیغمبر (ص) از شما چیزى نمىخواهد و پس از آن على علیهالسلام به خانه پیغمبر (ص) رفت و از شرم و حیا نتوانست چیزى بگوید و منظور خود را به عرض برساند بدون نتیجه برگشت روز دوم به محضر رسول خدا (ص) شرفیاب شد. باز هم عرق شرم بر پیشانى مبارکش نشست و بدون نتیجه برگشت ولى روز سوم که به حضور سرور کاینات رسید پیغمبر (ص) خودش فرمود: یا على آیا حاجتى دارى؟ عرض کرد آرى. رسول خدا بلافاصله فرمود بگو گمانم به خواستگارى زهرا آمدهاى! عرض کرد آرى، یا رسولاللَّه در این موقع جبرئیل نازل شد و گفت یا محمد خداوند سبحان امر فرموده است که فاطمه را به ازدواج على مرتضى درآورى. (1)
|
حضرت فاطمه علیهاالسلام چون به سن ازدواج رسید، اکثر بزرگان و شخصیتهاى برجسته عرب مسلمان، به مقام خواستگارى برآمدند، ولى رسول خدا با عکسالعمل منفى همه را مأیوس کرد و در برابر اصرار آنان خشمگین شد.... (1)
حتى در تاریخ و حدیث آمده است: از جمله خواستگاران، دو مرد ثروتمند و توانگر عبدالرحمن عوف و عثمان بن عفان بودند. آنان ثروت خود را به رخ پیامبر صلى اللَّه علیه و آله کشیده. مثل سایر دنیاپرستان دم از مهریه زیاد و رفاه زندگى سر دادند و مىگفتند: ما حاضریم در برابر ازدواج با فاطمه علیهاالسلام یک صد شتر گرانقیمت و ده هزار دینار طلا مهریه دهیم.
«فغضب النبى صلى اللَّه علیه و آله من مقالتهما... و قال لعبد الرحمن: انک تهول على بمالک؟! (2)
رسول خدا از سخن آنان به خشم آمده و به عبدالرحمن فرمودند: آیا مىخواهى از طریق مال دنیا مرا فریب دهى؟!
در احادیث دیگرى از طریق شیعه و سنى آمده است که خلیفهى اول و دوم نیز به ترتیب به خواستگارى فاطمه علیهاالسلام آمدند و خیلى سماجت کردند، ولى جوابى گرفتند که دیگران مأیوسانه گرفته بودند.
اینک توجه خوانندگان عزیز را به چند حدیث در این زمینه جلب مىکنم:
1- ان ابابکر و عمر خطبا فاطمة علیهاالسلام، فرد هما رسولاللَّه (ص) و قال: لم اومر بذلک، فخطبها على علیهالسلام فزوجه ایاها. (3)
حکم بن ظهیر از سدى نقل مىکند که: ابوبکر و عمر هر دو به خواستگارى حضرت فاطمه علیهاالسلام آمده، ولى رسول خدا هر دو را رد کرد و فرمود: من به این کار مأمور نیستم. سپس على علیهالسلام از او خواستگارى نمود، حضرت فاطمه علیهاالسلام را به تزویج او درآورد.
2- عن على علیهالسلام: خطب ابوبکر و عمر فاطمة الى رسولاللَّه (ص) فابى رسولاللَّه علیهما، فقال عمر: انت لها یا على!.... (4)
على علیهالسلام نقل مىکند: ابوبکر و عمر به سراغ فاطمه آمدند، ولى پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله خواستگارى آنان را نپذیرفت، آنگاه عمر گفت: یا على تو به سراغ او برو....
3- عن عبداللَّه بن بریدة، عن ابیه،: ان ابابکر و عمر خطبا فاطمة الى النبى (ص) فقال: انها صغیرة، فخطبها على علیهالسلام فزوجها منه. (5)
عبدالله برید از پدرش نقل مىکند: ابوبکر و عمر از فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله خواستگارى کردند، ولى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: او صغیر است و چون على علیهالسلام خواستگارى کرد به او تزویج فرمود.
4- عن انس بن مالک: جاء ابوبکر الى النبى فقعد بین یدیه فقال:... تزوجنى فاطمه! فسکت عنه، او قال: اعرض عنه، فرجع ابوبکر الى عمر فقال: هلکت و اهلکت. قال: و ماذاک؟ قال: خطبت فاطمه الى النبى فاعرض عنى قال: مکانک حتى آتى النبى فاطلب مثل الذى طلبت، فاتى عمر النبى فقعد بین یدیه فقال: یا رسولاللَّه،! تزوجنى فاطمه! فاعرض عنه.... (6)
انس بن مالک، که یکى از دشمنان امیرالمؤمنین علیهالسلام و از طرفداران سرسخت خلفاى ثلاثه به شمار مىآید، مىگوید: ابوبکر به حضور پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله رسیده و از خدمات و سوابق خویش بسیار تعریف کرد. آنگاه گفت مىخواهم دخترت فاطمه علیهاالسلام را به من تزویج کنى. پیامبر اسلام چون این سخن بشنید، با وى سخنى نگفته و از او چهره برگردانید و ابوبکر با شرمندگى به پیش عمر آمد و چنین اظهار داشت.
من دیگر هلاک شدم. عمر گفت: مگر چه شده؟ ابوبکر جواب داد: من به خواستگارى فاطمه علیهاالسلام رفته بودم، ولى....
عمر گفت: اجازه بده من نیز خواستگارى کنم، این بگفت و به سراغ خانهى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آمد و مو به مو سخنان ابوبکر را تکرار کرد، ولى جواب همان بود که رفیق دیرینش شنیده بود. لذا عمر با شرمندگى بیشتر به نزد ابوبکر برگشت و چنین سخن آغاز کرد:
او منتظر فرمان الهى است، هان رفیق! هرچه زودتر بلند شو تا به سراغ على علیهالسلام رویم و از او درخواست کنیم که مانند ما به خواستگارى فاطمه برخیزد....
این احادیث که همگى آنها از طریق اهل سنت نقل گردید، مىرساند که شیوخ عرب و بزرگان قریش و از جمله خلفاى ثلاثه با تمام سماجت از فاطمهى زهرا خواستگارى کرده و از خود مدح و ستایش نمودهاند.... ولى پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله همهى آنان را رد کرده و طبق فرمان الهى با درخواست امیرالمؤمنین موافقت نموده است.
|
قضاى الهى چنان بود که مرگ این زن فداکار- خدیجه نخسیتن بانوى مسلمان- با مرگ ابوطالب در یکسال اتفاق افتاد آنهم در فاصلهاى کوتاه (1)
فاطمه (ع) چنانکه از قرآن کریم درس گرفته است باید این آزمایش را هم ببیند مرگ خویشاوندان براى او آزمایش دیگرى است. باید برابر این دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (2)
آن آزمایشها آزمایش جسمانى بود و این امتحان، آزمایش قدرت نفسانى است. مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابوطالب او را برابر دشمنان بیرونى حمایت مىکرد. با بودن ابوطالب مشرکان مکه نمىتوانستند قصد جان پدرش را بکنند. زیرا خویشاوندان او- تیرهى بنىهاشم- تیرهاى بزرگ بودند اگر مکنت و مال آنان در حد بنىزهره، بنىمخزوم و یا بنىحرب نبود، هیچ قبیلهاى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمىکرد. مهتران مکه و ثروتمندان شهر مىدانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخیزند، بنىهاشم خاموش نمىنشینند، و بسا که تیرههاى دیگر نیز به حمایت آنان برخیزند. ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار آرام مىکردند. دشنام، ریشخند، سنگپرانى، دهنکجى، تهمت: حربههائى که ناتوانان از آن استفاده مىکنند. تقدیر چنین بود که فاطمه (ع) شاهد همهى این منظرهها باشد، و پس از تحمل این رنجها آن دو صحنهى دلخراش را نیز ببیند.
اکنون فاطمه دیگر دختر خانواده نیست. او جانشین عبداللَّه، عبدالمطلب، ابوطالب و خدیجه است. (اُمّأبیها) چه کنیهى مناسبى! مام پدر. او باید وظیفهى مادرش را عهدهدار شود. باید براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.
|
دوران کودکى فاطمه زهرا (ع) همزمان با یکى از پرشکوهترین دورههاى تاریخ ادیان، تاریخ انبیاء و کل تاریخ بشریت است. چرا که وقتى آن نور چشم پیامبر و سرور بانوان عالم چشم به جهان گشود، زمانى بود که دوران رسالت پدر بزرگوارش تازه آغاز گشته بود و مىرفت تا جهان را فروپوشاند و زمان و مکان را درنوردد و تا صبح قیامت پرتوافشانى کند و درست به همین دلیل همزمان بودن دوران کودکى فاطمه (ع) با چنان برههى عظیمى از تاریخ است که مىبینیم سنین کودکى آن میوهى دل پیامبر، با دردها و رنجها و مرارتهاى بسیار نیز توأم است. زیرا وى در خانوادهاى به دنیا آمده بود که آقاى خانه از سوى خداوند متعال به آقایى و سرورى تمام جهان بشریت برگزیده و مبعوث شده بود و همین امر موجب گشته بود که آقاى آن خانه و سرور عالمیان مورد حقد و حسد و خشم و کینهى گروهى از نابکارترین و سیاهدلترین مشرکین و کفار زمان قرار گیرد. آرى وقتى رسول خدا مورد خشم و کینهى دشمنان قرار داشت، وقتى که دشمنان، تمامى پیروان و یاران و دوستان او را نیز از آزار و ایذاء در امان نمىگذاشتند، پیداست که خانوادهى آن بزرگوار نیز از آن همه رنج و عذاب مصونیت نداشت و در این میان شاید بتوان گفت که طفل خردسال پیامبر، به دلیل همان طفولیت و حساسیت روحى، سنگینى، بار عذاب و ایذاء مشرکین و کفار را بیش از دیگران بر شانههاى لطیف و شکنندهى خود احساس مىکرد.
با این همه، آشکار است که فاطمه (ع) از همان آغاز طفولیت همزمان با رشد و شکوفایى آئین عالمگیر اسلام، ناظر آن همه تلاشها و کوششهاى پرثمر پدر گرامى و فداکارش و شاهد همراهىها و ایثارگریهاى مادر رنجدیده و وفادارش بوده است. آن طفل خردسال، با چشم خود مىدید و با احساس لطیف کودکانهاش درمىیافت که پدر و مادر بزرگوارش چگونه با آن همه مشکلات عظیم روبرو مىگردند و با چه اتکاء و اتکال بىمانندى به عنایات الهى در برابر مصایب ایستادگى مىکنند، و با چه روحیهى پرتوان و قلب سرشار از امید و شوق و نشاطى حل معضلات و گرفتاریهاى مسلمانان زجر دیده، با جدیت و تلاش گام برمىدارند در هر گام به شاهد موفقیت نزدیکتر مىشوند.
در آن دوران، هم پیامبر گرامى و خانوادهى ارجمندش و هم تمامى مسلمین و یارانش، از هر طرف مورد تهاجم دشمنان مشرک قرار داشتند. مشرکین به انواع گوناگون، مسلمانان را آزار مىدادند، شکنجه مىکردند، زیر ضربههاى تازیانه مىگرفتند زخم مىزدند، از خانه و کاشانه خود مىراندند، در محاصرهى اقتصادى قرار مىدادند و در مجموع جان و مال مسلمانان از سوى دشمنان در امان نبود. و فاطمه (ع) نیز در اوج آن تلخىها و مشکلات، با وجود خردسالى، تمام آن حوادث رنجآمیز و مرارتهاى طاقتسوز را مىدید و لمس مىکرد. آواى دردناک و نالههاى سینهسوز مسلمین مستضعف را که روى صخرههاى سوزان عربستان به این سوى و آن سوى کشیده مىشدند، با گوش جان مىشنید. ولى دریغا که نمىتوانست پدر بزرگوار خود و یاران اسلام را یارى دهد و از آنهمه رنج و تلخى رهایى بخشد. از این رو، رام و خاموش، تماشاگر تمام آن صحنههاى دردناک بود و از درد و بىتابى به خود مىپیچید. او آن همه ناراحتىها و شدت فشارها را بر دوش جان پدر احساس مىکرد، و روح حساس و ظریفش متأثر و متألم مىشد، حال آن که مجال و توان فریاد کشیدن هم نداشت. همهى دردها را به درون سینه مىریخت و بغضهاى گلوگیرش را فرومىخورد و دم برنمىآورد. فقط گاهى شبها که از صداى ناله و ضجه کودکان گرسنه و آواى دردآلود بیچارگان و مستضعفان بیدار مىماند، چشم به ستارههاى آسمان شفاف عربستان مىدوخت و در عالم کودکى اشک مىریخت.
او در آن سنین طفولیت و شکنندگى، رنج همهى مسلمین و محرومین را مىدید، و بالاتر از همه رنج پدر بزرگوارش را که به تنهایى بیش از همه در رنج بود و غیر از دردهاى خود، بار غم دیگران را نیز بر دل مىگرفت و بر دوش مىکشید. پدر عالیقدرش را مىدید که چگونه یکى از نابکاران حیوان صفت قریش، مشتهاى خود را پر از خاک و خاکروبه و زباله و آلودگى کرده و بر سر و صورت نورانى او مىپاشید و چهرهى زیبا و قامت رعنایش را آلوده مىساخت و آنگاه آن دختر خردسال و نازکدل و مهربان، پدر را در آغوش مىکشید و در حالى که اشک در چشم و بغض در گلو داشت، با دستهاى کوچک و ظریفش آن آلودگىها را شستشو مىداد و سر و صورت پدر را پاک مىکرد. آرى این صحنهها را مىدید و از شدت تأثر اشک در چشمانش حلقه مىزد و به یاد مادر تازه درگذشتهاش مىافتاد و دلش آتش مىگرفت، اما با اینهمه سعى داشت پدر، این حالت را نبیند و رنج و دردش افزونتر نشود.
ولى پدر، که همه چیز برایش روشن و آشکار بود، رنج دختر کوچک را مىدید و با آن لحن آسمانى و صداى زیبا و پر طنین که فرشتگان آسمان براى شنیدنش صف مىبستند، دختر خردسال و مهربان را دلدارى مىداد و مىگفت: دخترم! گریه نکن و غمگین مباش خداوند یار و یاور تو است و سرانجام فتح و پیروزى عطا خواهد کرد.
بلى، دوران کودکى فاطمه(ع) بدین گونه مىگذشت. آن صدمهها و لطمههاى روحى، دختر خردسال را به تحمل رنج و درد عادت مىداد و توان و مقاومتش را مىافزود و چون فولاد آبدیدهاش مىکرد. و از سوى او مىپرورانید، باعث مىشد که نیروى صبر و استقامت و پایدارىاش هر چه بیشتر تحکیم یابد. و از آن جا که دوران کودکى او همزمان با بحران مشکلات تبلیغى پدر بزرگوارش رسولالله (ص) بود، اما در جریان این بزرگتر شدن، چه رنجهاى عظیمى را مىدید و تحمل مىکرد، فقط خدا مىداند و بس...
در آن زمان پیامبر اسلام، از طرف قریش، هر روز با مشکلات جدیدى روبرو مىشد. هر روز با مسایل حاد اقتصادى و فکرى تهدید مىگشت و مشرکین بر سر راه او، و در ارتباط با دعوت عظیم تاریخساز و جهان شمول وى، موانع و مخاطرات تازهاى ایجاد مىکردند. فاطمه (ع) هنوز کودکى بیش نبود که گاهى مىدید دشمنان قسم خوردهى اسلام در تعقیب جدى پدرش هستند و قصد جان عزیزش را دارند. گاهى مىدید که در ابراز کینه و دشمنى، دنائت و پستى را به جایى مىرساندند که وقتى پیامبر مشغول تلاوت قرآن و سجده بر درگاه الهى بود، شکمباره و أمعا و احشاى گوسفندى را بر اندام و لباس تمیز او مىافکندند، و آنگاه او اشک مىریخت و با دستان کوچکش آنها را از لباس پدر پاک مىکرد. سپس در حالى که قلب پر عطوفتش مالامال از درد و اندوه بود، خود را خسته و کوفته به خانه مىرسانید و در گوشهاى خلوت، اشک بر دامن مىافشانید تا کسى او را گریان نبیند. روز دیگرى مشاهده مىکرد که خانوادهاش و یاران پدرش، از خانه و کاشانهى خود رانده مىشوند و با اتکاى به خداوند و به خاطر هدف متعالى خود همه رنجها را به جان مىخرند و دم نمىزنند. آرى او مىدید که مسلمین رنجدیده، سه سال و اندى در آن درهى محدود و در آن تنگناى اقتصادى و اجتماعى اقامت مىکنند بىآنکه کمترین سستى و فتورى در اصول اعتقاد و ایمان پایدارشان ایجاد شود...
و سختتر و تلختر از همه آن که هنوز بیش از چندین بهار از عمر مبارکش سپرى نشده بود که ضربهى بزرگ روحى بر او وارد آمد و مادر مهربان و تنها مونس شبهاى تاریک و دردآلودش را از دست داد... در اینجا بود که غمى سیاه و اندوهى جانکاه سایهى هولناک خود را بر وجود مبارک فاطمه (ع) افکند و او را با سختىها و مرارتها و ناراحتىهاى روحى، همدم و همراه ساخت...
هنگامى که فاطمه علیهاالسلام را تمیز و پاکیزه نمودند و قنداقهاش را در دامن خدیجه گذاشتند، آن مادر مهربان مسرور شد و پستانش را در دهان کوچک نوزاد عزیزش نهاد و از شیرهى جان سیرش کرد تا به خوبى رشد و نمو نماید. (1)
خدیجه از آن زنان خودخواه و نادانى نبود که بدون هیچ عذر و بهانهاى، نوزاد را از شیر مادر که خدا برایش مهیا ساخته محروم سازد. خدیجه خود مىدانست یا از پیغمبر شنیده بود که براى تغذیه و بهداشت اطفال هیچ غذائى بهتر از شیر مادر نیست (2)
زیرا شیر مادر با وضع دستگاه گوارش نوزاد و مزاج مخصوص او کاملاً هماهنگى و تناسب دارد، کودک مدت نه ماه در رحم مادر، شریک غذا و هوا و خون او بوده و مستقیما از مادرش ارتزاق مىکرده است. و از این جهت، ترکیبات مخصوص شیر مادر، با ساختمان ویژه طفل کاملاً تناسب دارد. علاوه بر این، در شیر مادر تقلب راه ندارد و میکربهاى بیمارىزا در آن نیست.
خدیجه چون مىدانست که آغوش پر مهر و محبت مادر و شیر خوردن کودک از پستانش، چه نقش بزرگى را در زندگى آیندهى نوزاد انجام مىدهد و براى سعادت او چه تأثیرات قابل توجهى دارد، ترجیح داد که فاطمه عزیز را در آغوش گرم خویش پرورش دهد و به وسیلهى شیر پاک خودش که از منبع شرافت و نجابت و دانش و فضیلت و بردبارى و فداکارى و شجاعت سرچشمه مىگرفت غذا دهد.
راستى مگر غیر از شیر پستان خدیجه، شیر دیگرى مىتوانست چنین عنصر پاک و کانون معرفت و شجاعتى را رشد و نمو دهد و میوهى پربرکت باغ نبوت را به ثمر رساند؟.
دوران شیرخوارگى و ایام کودکى زهرا علیهاالسلام در محیط بسیار خطرناک و اوضاع بحرانى و انقلابى صدر اسلام گذشت که بدون شک در روح حساس آن کودک تأثیرات شایانى داشته است. زیرا نزد دانشمندان این مطلب به اثبات رسیده که محیط نشو و نماى کودک و افکار و احساسات پدر و مادر در روحیات و اثبات شخصیت او کاملاً مؤثر مىباشند. (از این جهت، ناچاریم اوضاع و حوادث صدر اسلام را به طور خلاصه یادآور شویم تا خوانندگان بتوانند وضع فوقالعاده و بحرانى دوران نشو و نماى دختر گرامى پیغمبر را پیش خودشان مجسم سازند.
رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. در آغاز دعوت، با مشکلات بزرگ و حوادث سخت و خطرناکى مواجه بود. یک تنه مىخواست با جهان کفر و بتپرستى مبارزه کند. تا چند سال مخفیانه تبلیغ مىکرد و از ترس دشمنان جرأت نداشت دعوتش را علنى کند. بعداً از جانب خدا دستور رسید که مردم را آشکارا به دین اسلام دعوت کن و از مشرکین باک مدار. (3)
پیغمبر اکرم به دستور خدا دعوتش را علنى کرد. آشکارا و در مجامع عمومى مردم را به سوى آیین مقدس اسلام دعوت مىنمود و روز بروز بر تعداد مسلمانان افزوده مىشد.
وقتى دعوت پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) علنى شد اذیت و آزار دشمنان نیز شدت یافت. رسول خدا را اذیت مىکردند. مسلمانان را تحت شکنجه و عذاب قرار مىدادند. بعضى را مقابل آفتاب سوزان حجاز روى ریگهاى داغ مىخوابانیدند و سنگهاى سنگین روى سینهشان قرار مىدادند و بعضى را مىکشتند.
مسلمانان به قدرى سختى و عذاب کشیدند که بستوه آمده جانشان به لب رسید. به طوریکه ناچار شدند از خانه و زندگى دست بردارند و به کشور دیگرى هجرت نمایند. گروهى از مسلمانان از رسول خدا اجازه گرفتند و رهسپار حبشه شدند. (4)
وقتى کفار بوسیلهى اذیت و آزار نتوانستند از پیشرفت و توسعه اسلام مانع گردند و دیدند مسلمانان اذیت و آزار را تحمل مىکنند ولى دست از عقیدهشان برنمىدارند، انجمنى برپا ساخته همگى تصمیم گرفتند که محمد (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) را به قتل رسانند.
ابوطالب از تصمیم خطرناک آنان آگاه شد و براى حفظ جان رسول خدا آن حضرت را با گروهى از بنىهاشم به درهاى که «شعب ابوطالب» نامیده مىشد منتقل ساخت.
ابوطالب و سایر بنىهاشم در حفظ و حراست رسول خدا کوشش مىنمودند. حمزه عموى پیغمبر شبها با شمشیر برهنه اطرافش پاس مىداد. دشمنان وقتى از کشتن رسول خدا ناامید شدند زندانیان شعب ابوطالب را در فشار اقتصادى قرار دادند و خرید و فروش با آنان را ممنوع ساختند.
مسلمان در حدود سه سال در آن زندان سوزان با فشار و ناراحتى و گرسنگى بسر بردند و با مختصر غذائى که بطور قاچاق برایشان فرستاده مىشد زندگى نمودند. بسا اقوات فریاد اطفالشان از گرسنگى بلند بود. فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در چنین روزگار بحرانى و در چنین محیط خطرناک و وحشتآورى به دنیا آمد و رشد و نمود کرد. خدیجهى کبرى در چنین اوضاع و شرائطى نوزاد عزیرش را شیر مىداد. مدتى از ایام شیرخوارگى و زهرا در شعب ابوطالب سپرى شد. در همانجا از شیر خوردن بازگرفته شد. در همان ریگستان سوزان راه رفتن آموخت. در همان محیط قحطى غذاخور شد. هنگامى که سخن گفتن یاد مىگرفت فریاد و نالهى اطفال گرسنه «شعب» را مىشنید. در وسط شب که از خواب بیدار مىشد خویشانش را مىدید که با شمشیرهاى برهنه اطراف پدرش پاس مىدادند.
در حدود سه سال طول کشید که فاطمه علیهاالسلام بغیر از زندان سوزان شعب چیزى ندید و از دنیاى خارج خبرى نداشت.
فاطمه در سن پنج سالگى بود که پیغمبر و بنىهاشم از تنگناى شعب نجات یافته به خانه و زندگى خودشان مراجعت نمودند. مناظر زندگى جدید و نعمت آزادى و توسعهى در خوراک و پوشاک و منزل براى زهرا تازگى داشت و شادمان و مسرور بود.
|
در این باره به چند نکته توجه فرمایید:
2. گرچه نام حضرت فاطمه(علیهاالسلام) در قرآن به صراحت نیامده؛ ولى بر اساس روایات، فضیلت ایشان از حضرت مریم(علیهاالسلام) بیشتر است. امام صادق(علیه السلام) در این باره مى فرماید: «اما مریم بانوى زنان زمان خود بود؛ ولى فاطمه(علیهاالسلام) بانوى همه بانوان جهان از اولین و آخرین است». اصولا یاد کردن فردى بوسیله ذکر اوصاف ارزشمند، مطلوبتر است، از اینکه به نام از آن شخص تعریف شود. [1]
افزون بر اینکه در قرآن کریم آیاتى درباره اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده که بسان تصریح به نام آنان و بهتر از تصریح است و کسى که به دنبال حقیقت باشد، از هر دو گفتار (صراحت، عدم صراحت) یک مطالب را مى فهمد. [2]
1. آیه تطهیر: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس إهل البیت و یطهرکم تطهیرا» احزاب/ 33
2. آیه مودت: «قل لا إسئلکم علیه إجرا الا الموده فى القربى» شورى/ 23
4. «انا إنزلنه فى لیله مبرکه انا کنا منذرین» دخان/ 3
5. «انا إنزلنه فى لیله القدر» قدر/1 (که مراد از «لیله» در این آیه، حضرت فاطمه(علیهاالسلام) مى باشد.)
حضرت فاطمه زهرا(س)، دختر گرامى پیامبر اکرم(ص) و خدیجه کبرى، چهارمین دختر پیامبر اسلام(ص) است. القاب حضرتش: زهرا، صدّیقه، طاهره، مبارکة، زکیّه، راضیه، مرضیّه، محدثَّه و بتول میباشد. بیشتر مورّخان شیعه و سنّى، ولادت با سعادت آن حضرت را در بیستم جمادىالثّانى سال پنجم بعثت در مکّه مکرّمه مىدانند. پرورش زهرا(س) در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوّت بود; خانه اى که محلّ نزول وحى و آیه هاى قرآن است. آنجا که نخستین گروه از مسلمانان به یکتایى خدا ایمان آوردند و بر ایمان خویش استوار ماندند. آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان، این تنها خانه اى بود که چنین بانگى از آن برمیخاست: اللّه اکبر. و زهرا تنها دختر خردسال مکّه بود که چنین جنب و جوشى را در کنار خود میدید. او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهایى میگذراند. دو خواهرش رقیّه و کلثوم چند سال از او بزرگتر بودند. شاید راز این تنهایى هم یکى این بوده است که باید از دوران کودکى همه توجّه وى به ریاضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد. حضرت زهرا(س) بعد از ازدواج با امیرالمؤمنین على(ع)، به عنوان بانویى نمونه بر تارک قرون و اعصار درخشید. دختر پیامبر همچنان که در زندگى زناشویى نمونه بود، در اطاعت پروردگار نیز نمونه بود. هنگامى که از کارهاى خانه فراغت می یافت به عبادت میپرداخت، به نماز، دعا، تضرّع به درگاه خدا و دعا براى دیگران. امام صادق(ع) از اجداد خویش از حسن بن على(ع) روایت کرده است که : مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت می ایستاد و چون دست به دعا برمیداشت مردان و زنان باایمان را دعا میکرد، امّا درباره خود چیزى نمیگفت. روزى بدو گفتم: مادر! چرا براى خود نیز مانند دیگران دعاى خیر نمیکنى؟ گفت: فرزندم! همسایه مقدّم است. تسبیح هایى که به نام تسبیحات فاطمه(س) شهرت یافته و در کتابهاى معتبر شیعه و سنّى و دیگر اسناد، روایت شده نزد همه معروف است. فاطمه(س) تا وقتى که رسول خدا از دنیا نرفته بود، سختى ها و تلخى های زندگى را با دیدن سیماى تابناک پیامبر اکرم(ص) بر خود هموار مینمود، ملاقات پدر تمام رنجها را از خاطرش میزدود و به او آرامش و قدرت میبخشید. امّا مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حقّ، و بالاتر از همه دگرگونیهایى که پس از رسول خدا(ص) ـ به فاصله اى اندک ـ در سنّت مسلمانى پدید آمد، روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت. چنان که تاریخ نشان میدهد، او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است. داستان آنان را که به در خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر کس که درون آن است آتش زنند شنیده اید. خود این پیشامد، به تنهایى براى آزردن او بس است، چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود. دختر پیغمبر، نالان در بستر افتاد. زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند. آن بانوى دو جهان، خطبه اى بلیغ در جمع آن زنان بیان فرمود : «به خدا سوگند، اگر پاى در میان مینهادند، و على را بر کارى که پیغمبر به عهده او نهاد، میگذاردند، آسان آسان ایشان را به راه راست میبُرد، و حقّ هر یک را بدو میسپرد... شگفتا! روزگار چه بوالعجب ها در پس پرده دارد و چه بازیچه ها یکى پس از دیگرى برون می آرد. راستى مردان شما چرا چنین کردند؟ و چه عذرى آوردند؟ دوست نمایانى غدّار، در حقّ دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار. سر را گذاشته و به دُم چسبیدند! پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند! نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند و تبهکارى خود را نیکوکارى مىپندارند!»سرانجام، دختر پیغمبر، دنیا را به دنیا طلبان گذاشت و به لقاى پروردگارش شتافت. فاطمه را شبانه دفن کردند و على(ع) او را به خاک سپرد و رخصت نداد تا ابوبکر بر جنازه او حاضر شود، و او این گونه مظلوم و شهید از دنیا رفت. در تاریخ شهادت آن بانوى بزرگ نیز محدّثان اقوال گوناگونى دارند که مشهورتر از همه، سیزده جمادى الاولى سال یازده هجرى و دیگرى سوم جمادى الثّانى همان سال است.