در حالی که کمخونی، بهخصوص کمخونی ناشی از فقر آهن یکی از اساسیترین مشکلات زنان بهخصوص در کشورهای جهان سوم تلقی میشود و با اینکه به گفته متخصصان، بیش از آنکه مردم دنیا از پروتئین، قند و چربی آسیب ببینند، از فقر آهن آسیب میبینند، بهتازگی محققان کشور دریافتهاند چنانچه زنان سالم و آن گروهی که دچار کمخونی و فقر آهن نیستند در دوران بارداری بهطور مرتب از قرصهای مکمل آهن استفاده کنند، بیشتر در معرض فشار خون بالا و تولد جنین نارس قرار میگیرند.
بر اساس نتایج این تحقیقات که در مجله زنان و مامایی بریتانیا هم به چاپ رسیده، آهن اغلب برای مقابله با کمخونی در دوران حاملگی تجویز میشود، چرا که کمخونی اگر مهار نشود میتواند به زایمان پیش از موعد و تولد نوزادانی با وزن غیرعادی منجر شود، اما مطالعات نشان داده بسیاری از زنان قرصهایی مازاد بر نیاز مصرف میکنند.
در این مطالعه، محققان تاثیر قرصهای آهن را بر زنان بارداری که میزان گلبولهای قرمز خون آنها عادی بود(یعنی کم خونی نداشتند)، ارزیابی کردند. محققان این خانم های باردار را به دو گروه 370 نفری تقسیم کردند.
گروه اول روزانه 150 میلیگرم فروس سولفات که معادل 30 میلی گرم آهن است، مصرف کردند. گروه دوم قرصهای بدون خاصیت که حاوی هیچ آهنی نبود، دریافت کردند.
دکتر سعیده ضیایی، دانشیار دانشکده علوم پزشکی تربیت مدرس و متخصص زنان و زایمان و نازایی، در مورد نتایج این مطالعات میگوید: شمار زنانی که فشار خون آنها بالا بود، در گروهی که قرصهای آهن مصرف کرده بودند، بیشتر بود. نتیجه این تحقیق نشان داد فشار خون بالا میتواند هم برای زن و هم برای کودک دردسرآفرین باشد.
همچنین مصرف قرص آهن در دوران بارداری در زنان با هموگلوبین بیش از 2/13 گرم در دسیلیتر، آنها را در معرض خطر تولد نوزاد کم وزن قرار میدهد.
تحقیقات محققان دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تربیت مدرس حاکی از آن است که مصرف مکمل آهن در زنان باردار با کند کردن جریان افت فیزیولوژیک غلظت هموگلوبین و هماتوکریت و فریتین در طی سه ماهه دوم بارداری، که احتمالاً با افزایش نامناسب حجم پلاسما مواجه هستند، به دلیل عدم رقیق شدگی مناسب خون و در نهایت صدمه به گردش خون رحمی جفتی، آنها را در معرض افزایش خطر تولد نوزاد کموزن قرار میدهد.
به گفته دکتر ضیایی زنان بارداری که کمخون نیستند و تا حدی هم مبتلا به پرخونی هستند، اصلاً نیازی به قرص آهن ندارند و به این افراد فقط مصرف اسید فولیک و مولتیویتامینها را توصیه میکنند.
در حال حاضر حدود نیمی از زنان جهان مبتلا به کمبود آهن و یک چهارم زنان جهان مبتلا به کمخونی ناشی از فقر آهن هستند.
دکتر فاطمه قائم مقامی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و متخصص زنان در رابطه با میزان آهن مصرفی زنان باردار میگوید: برای خانمی که هموگلوبین بین 11 تا 12 دارد، نیاز به آهن بسیار ضروری است. البته کسانی که هموگلوبین آنها 5/13 است نیازی به دریافت آهن ندارند و افت هموگلوبین در این افراد در دوران بارداری به حدی نیست که به آنها مصرف آهن را توصیه کنیم ولی متاسفانه بیش از نیمی از زنان کشور ما مبتلا به نوعی کم خونی هستند که در نتیجه آن هموگلوبین خونشان پایینتر از 11 تا 12 است.
کسی که باردار میشود به علت افزایش حجم پلاسما هموگلوبینش رقیق میشود که همین امر کاهش هموگلوبین را نیز به همراه دارد، در نتیجه کسانی که کم خونی دارند، عوارض زایمان در آنها شامل تولد جنین نارس و زایمان زودرس به علت ایجاد هایپوکسی (فقر اکسیژن) است. به همین دلیل این زنان حتماً باید قرص آهن را از چهار ماهگی به بعد مصرف کنند، چون افزایش حجم خون از این زمان بهوجود میآید و ترکیبات آهن از این به بعد به بهبود اختلالات گوارشی خانمها کمک میکند.
ریشه ی بسیاری از طلاقهای فیزیکی و عاطفی را باید در نوع ازدواج جستوجو کرد.
ازدواج ریشه طلاق است. این جمله در ابتدا ممکن است کمی عجیب به نظر برسد ولی واقعیت دارد و ریشه ی بسیاری از طلاقهای فیزیکی و عاطفی را باید در نوع ازدواج جستوجو کرد
شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه به دلیل نابسامانی از یک سو و پیچیدگی از سوی دیگر ، زمینههای لازم برای یک ازدواج واقعی و سالم را فراهم نمیکند.
عدم تعادل جنسی ، فشارهای اقتصادی و معیشتی تأمین یک زندگی خانوادگی، شرایط فرهنگی جامعه و سنتهایی که کارکرد مطلوب خود را از دست داده و بلکه کارکرد منفی پیدا کردهاند، تغییر و تحول نگرشها و ارزشهای اجتماعی و... همه و همه دست به دست هم دادهاند و امکان ازدواج درست و تشکیل زندگی خانوادگی پایدار را برای خیل عظیمی از جوانان کشور دشوار کرده است.
گروهی دیگر با رویاهای بلند پروازانه، تن به دامی میسپارند که وعده ارتقای موقعیت اجتماعی و طبقاتی آنها را در ازدواج با اقشار بالا و مرفه جامعه و یا ازدواج با افرادی از آن سوی مرزها میدهد.
جمعی دیگر در حسرت عدم امکان ازدواج با مطلوب خویش ، تن به ازدواجی اجباری میدهند که با پوششی از منع و محدودیتهای فرهنگی و فشارهای اجتماعی و خانوادگی همراه است.
برخی به قول خودشان ، میسوزند و میسازند ، اما دم بر نمیآورند . چرا که عهد کردهاند با لباس سفیدی که به خانه بخت میروند به زندگیشان خاتمه دهند.
عدهای جسورتر ، پشیمان از ازدواجی ناشی از عدم شناخت و آگاهی، راه دادگاههای خانواده را پیش میگیرند و ماهها و سالها در راهروهای دادگستری سرگردانند تا حکم طلاق بگیرند.
و بالاخره گروهی نیز با هنجارشکنی و بیوفایی، ازدواج ناخواسته و نامطلوب را در ظاهر ادامه میدهند ، اما با نوعی طلاق عاطفی ، دل در گروی دیگری دارند و آشیانهای دیگر بنا میکنند.
اشکال و انواع ازدواجهای نامطلوبی که ریشههای طلاق و جدایی را در خود دارند به فهرستی که در بالا اشاره رفت محدود نمیشود و میتوان باز هم به آنها اضافه کرد. اما همه این اشکال و انواع زندگیهای از هم گسیخته و ناموفق یک پیام دارند؛ ازدواج نامطلوب ریشه ی جدایی است
بیائید و بیائیم با شناخت مسائل و مشکلات این عرصه از اجتماع و تلاش برای حل تعدیل آنها ، زمینههای ازدواجی سالم و زندگی متداوم و پایدار زوجهای جوان را فراهم کنیم.
منبع : همشهری
حضرت «آیة الله حسنزاده آملى» درباره مقبره مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى مىفرماید:
تا مدت زیادى مىپنداشتم قبر آن جناب در نجف اشرف است، تا این که در شبى از نیمه دوم رجب 1388 قمرى، حدود سه ساعت از شب رفته، با جناب آقاى «آیة الله سید حسین قاضى طباطبایى تبریزى»، برادرزاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى، در کنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد. با جناب ایشان در بین راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى سخن به میان آوردم و از تربتشان سؤال کردم. فرمودند: قبر ایشان در همین شیخان قم نزدیک قبر مرحوم میرزاى قمى، صاحب قوانین، است و لوح قبر دارد. من با شنیدن این که لوح قبر دارد ازایشان نپرسیدم که در کدام سمت قبر میرزاى قمى.
و چون با جناب آقاى سید حسین قاضى خداحافظى کردم شتابان به سوى شیخان رفتم که مبادا در را ببندند. در آنجا بسیارى از الواح قبور را نگاه کردم، که بعضى را تا حدى تشخیص دادم و بعضى را چون شب بود و برقهاى آنجا هم بسیار ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود، با خود گفتم حالا که شب است و تاریک است، باشد تا فردا، با نومیدى از شیخان بیرون مىآمدم، ولى آهسته آهسته باز هم نظرم به الواح قبور بود که دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مىآید، تا به من رسید گفت: آقا قبر آمیرزا جواد آقاى ملکى را مىخواهید؟ مرا در کنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعتبه سوى در غربى شیخان رهسپار شد که از قبرستان بیرون رود. من بىاختیار تکانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را صدا زدم و گفتم: آقا من قبر ایشان را مىخواستم، اما شما از کجا دانستید؟ آن شخص در همان حال که به سرعتبه سوى در غربى شیخان مىرفت، صورت خود را برگردانید و نیمرخ به سوى من نمود، گفت: ما مشترىهاى خودمان را مىشناسیم. (7) یکى از شاگردان شایق و علاقهمند مرحوم حاج میرزا جواد آقا، مرحوم «حاج میرزا عبدالله شالچى» است. وى درباره نورانیت و آثار ملکوتى آرامگاه استاد خویش مىفرماید:
سر قبر ایشان بروید و حوایجخود را بخواهید، نتیجه مىگیرید. من هر وقتحاجتى داشته باشم سر قبر ایشان مىروم. روزى خطاب به استاد کرده گفتم: شما در حال حیات خود به من لطف داشتید، الان که روحتان روشنتر است مرحمتى فرمایید!
شب شنبه خواب دیدم که در محضر حاج میرزا جواد آقا هستم، سلام کردم، جواب دادند، فرمود: بیا بالا. رفتم بالا و ایستادم. مقدارى فاصله داشتیم. فرمود: بیا جلو! من مقدارى رفتم تا فرمان وى را اطاعت کنم و از سویى ایستادم تا ادب کرده باشم. باز فرمود: جلوتر بیا! و چندین بار تکرار فرمود و من آنقدر جلو رفتم که زانوى من به زانوى او وصل شد. دو زانویش را باز نمود و ناگاه شروع کرد نگاه کردن به من. نگاههایى که حس مىکردم با لحظه لحظه آنها اثرى ژرف و چشمگیر در وجودم مىگذارد و مرا با چشمهایش «تجرید» مىکند. بعد از آن فرمود بلند شو. پس ادامه داد: روزى 35 مرتبه اناانزلنا و 65 بار قل هو الله احد بخوان. در لحظه آخر این جمله را به من فرمود: «من چیزى از شما دریغ نکردهام، اگر کوتاهى کنى از خودت است».
از اعمالى که بصیرت و ادراک ناب براى سالک فراهم مىآورد، «تداوم بر دعاى عهد» پس از نمازهاى پنجگانه است. پس از آن سه بار سوره معرفت آفرین «توحید» را به نیابت از حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه الشریف - تلاوت کند و نیز در هر صبح دعاى عهد بخواند. تا خداوند تبارک و تعالى او را از ظلمات معصیت و غفلت نجات بخشد.
از حضرت رسول اکرمصلى الله علیه وآله سؤال کردند: «کیف الطریق الى معرفة الرب؟; چه راهى براى شناخت پروردگار است؟
فرمودند: معرفة النفس (شناخت نفس)». پس این را بدان که انسانیت انسان، به ظاهر نیست و در جسم خلاصه نمىشود; چرا که صورت آدمى را بر در حمام مىکشند و حیوانات نیز از جسم برخوردارند. در چارچوب غریزه، میل و حرص به طعام و شهوت جنسى نیز محدود نمىشود; زیرا خرس و خوک هم میل به اینها دارند و از سوى دیگر، شخصیت انسان به خشم و نیروى دافعه نیست; چرا که این صفت در سگ و گرگ نیز بسیار است; بلکه صفت مخصوص و ویژه آدمى «علم و معرفت و اخلاق حسنه» است که در بقیه وجود ندارد. چنان که مىفرماید: علم در آسمان نیست تا بر شما فرود آید و در دل زمین نیست تا براى شما از دل خاک روید، بلکه در اندرون دلهاى شما سرشته است. اخلاق روحانیون را به خود بگیرید تا براى شما ظهور کند. آرى انسان طرفه معجونى است که از همه عوالم در او نمونهاى هست; از تمام صفات خداوندى و همه اسماى الهى تاثیرى در وجود او به چشم مىخورد. کتابى مختصرتر از لوح محفوظ است و بسان بزرگترین حجتخداوند والا و ارزشمند بوده، حامل امانتى گرانبهاست; امانتى که آسمانها و زمین توان حمل آن را نداشتند. این موجود، از عظمت و شکوهى غیرقابل توصیف برخوردار استبه طورى که اگر دو عالم حس و مثال را تابع عقل خود سازد، سلطنت دو عالم شهادت و مثال به او داده مىشود. به مقامى مىرسد که بر قلب هیچ کس خطور نکرده و در خیال احدى نمىآید.
و اگر عقل فردى تابع لذات و حس او قرار گیرد، مصداق کسى مىشود که دنیا را دار باقى قرار داده، اخلد الى الارض شده است. این افراد بعد از جدا شدن روح از جسمشان، ظلمتى شدید و شقاوتى عجیب سراغشان مىآید، دردى سخت و شدتى هولناک بر آنها سرازیر خواهد شد و در قیامت که روز آشکار شدن باطن افراد است رنجى غیر قابل وصف خواهند برد. (3) توشه راه کسى که در حال سیر به سوى حق است، در اول صبح باید با نفس خود پیمان ببندد امروز تا وقتخواب نباید کوچکترین نافرمانى از من سرزند و در این عهد، بسیار سختگیرى کند.
پس از «مشارطه» و عهد گرفتن در صبح، «مراقبه» در طول روز را انجام دهد و در پى آن، شبهنگام «محاسبه» را آغاز کند; محاسبهاى کامل از لحظهها و ساعات و حسابرسى دقیق از اعضا و قواى ظاهرى و باطنى. «سالک» راه خدا باید در «محاسبه نفس»، خود را درمان کرده، خیانتهاى نفس را به قدر توان بررسى کند. هرگز از محاسبه و علاج غفلت نکرده، چنان این مهم را استمرار بخشد که برایش عادت شود و هیچگاه بدون محاسبه به خواب نرود. البته باید در برابر کارهاى خلاف تنبیه و محرومیتى براى خویش قرار دهد تا بدین وسیله «معاتبه» و «معاقبه» انجام شود.
توجه به این نکته لازم است که سالک باید هماره خواب را برادر مرگ بداند و هر شب آمادگى این پدیده را داشته باشد. با تجدید عهد و ایمان خود، وضو ساخته، رو به قبله با یاد و نام خدا به بستر رود. ابتدا آیةالکرسى و سپس تسبیحات حضرت زهرا - سلامالله علیها - را بخواند و در آخر استغفار کند. (4) تنها و تنها «او» «توکل» سکوى پرش انسان سالک و عاملى ارزشمند در راه تکامل است. در اهمیت این صفت والاى اخلاقى همین بس که پروردگار متعال به داوود وحى کرد: اى داوود! هیچ بندهاى از بندگان من دستبه دامن من نزند مگر این که آسمانها و زمین و هر که در آنهاستبا او به دشمنى برخیزند، ولى او را از میان همه این دشمنان نجات مىدهم و هیچ بندهاى از بندگان من دستبه دامن یکى از مخلوقات من نزند مگر آن که سببهاى آسمانى را از او بریده، زمین را از زیر پاى او خشمناک کنم و در غم آن نباشم که در کدام بیابان به هلاکت مىرسد. و باز پروردگار مىفرماید: همانا بىنیازى و عزت همواره در گردشند، همین که به جایگاه «توکل» برسند در آن منزل گزینند. درباره توکل باید دانست که خداوند مىفرماید: «الیس الله بکاف عبده; آیا خداوند بندهاش را کافى نیست؟» و اهل ایمان بگویند: «بل الله یکفى; آرى خداوند تبارک و تعالى کافى است». آرمان خود را حضرت حق قرار داده، حزنى همیشگى و همتى فراگیر براى رسیدن به قرب پروردگار داشته باشند تا مبادا از مقامات عالى محروم مانده، از درجات والاى معرفتبازمانند. (5) با حضرت بقیةالله (عج) «حزن» رشتهاى بین بنده و خداوند است که موجب ارتباط با ملکوت شده، سبب توسل به خلیفه خدا در زمین، وجود مبارک خاتمالاوصیا امام زمان - عجلالله فرجه - مىشود و به دنبال آن انتظار ظهور آن بزرگوار - ارواح العالمین له الفداء - بیشتر و بیشتر در وجود انسان رسوخ مىکند.
امام صادقعلیه السلام فرمود: نماز شب سنت انبیا، نور معرفت، اصل ایمان، راحتى بدن، کراهت و ناخشنودى شیطان، سلاح بر دشمنان، موجب رضایت پروردگار و محبت ملائکه و سبب اجابت دعا، قبولى اعمال، برکت در رزق و شفیع بین انسان و ملک الموت است. چراغ گور و فرش زیر پهلوى انسان در قبر بوده، جواب منکر و نکیر و مونس و زایر انسان تا روز قیامت است. هنگامى که روز قیامت فرامى رسد، سایهاى بر بالاى سر چنین شخصى است و تاجى بر سر او، لباس بر بدن دارد و نورى در پیشاپیش وى حرکت مىکند. مانعى میان او و آتش است و حجتى بین او و خداوند متعال شمرده مىشود. نماز شب مایه سنگینى او، گذرنامه عبور از صراط و کلید بهشت است. در روایت دیگرى آمده است که خداى متعال به یکى از صدیقان وحى کرد که من بندگانى دارم که مرا دوست دارند و من نیز آنان را دوست دارم; آنها مشتاق من بوده، من نیز مشتاق آنهایم. آنان مرا در یاد دارند و من هم به یاد آنها هستم. به من نظر دارند و من نیز به آنان نظر دارم; پس اگر تو قدم جاى قدم آنها بگذارى، تو را هم دوستخواهم داشت و اگر از راه آنها منحرف شوى، عقوبتتخواهم کرد.
او گفت: بار الها! نشانههاى آنها چیست؟
خطاب رسید: آنها روزها بسان چوپان مهربانى که مواظب گوسفندان خود استبه سایه مىنگرند و منتظر رسیدن شب هستند. با شور و اشتیاق بسیار به استقبال غروب مىشتابند و چون شب فرا رسید و هر دوستى با دوستخود در محفلى خلوت کرد، اینان در برابر من به پاى مىایستند، صورتهاى خود را بر خاک نهاده، با تلاوت قرآن به مناجات وراز و نیاز با من مىپردازند. در برابر نعمتهایم سپاسگزارى کرده، گاه گریه و گاه شیون مىکنند، زمانى آه مىکشند و ساعتى از گناهان شکوه مىکنند. مدتى ایستاده و مدتى نشسته، گاه در حال رکوع وزمانى در سجده هستند.آنچه را آنان به خاطر من تحمل مىکنند، همه را مىبینم و شکوههایىکه از محبت من بر لب دارند مىشنوم، اول نعمتى که به آنها عطا مىکنم سه چیز است:
یکى این که نور خودم را در دل آنها مىافکنم. در نتیجه همانگونه که من از آنها آگاهم آنان نیز از من باخبرند.
دوم این که اگر آسمانها و زمینها و آنچه در این میان است در میزان آنها ببینم باز آن را کم خواهم دانست.
سوم این که رو به سوى آنها مىکنم و اگر من به کسى توجه کنم، احدى نمىتواند بداند که چه به او عطا خواهم کرد.
آرى نماز شب و تلاوت قرآن موجب نورانیتخانه براى اهل آسمان خواهد بود. رسول خدا در وصیتش به علىعلیه السلام فرمود:
بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب... و فرمود: آیا به آنان که در شب نماز مىگزارند نمىنگرید؟ اینان زیباترین مردم هستند; زیرا براى خدا در شب نماز گزاردند و خداوند هم از نور خود بر آنها پوشانید.
خداوند در قرآن کریم مىفرماید: و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا; و پارهاى از شب را به عبادت برخیز که این افزونى براى تو است، امید است پروردگارت تو را به مقام محمود و پسندیده برساند. این مقام براى آنان که نماز شب به پا مىدارند، بسیار رفیع است.
من و خواهر دوقلوی من که سه ماهه قبل براثر تصادف فوت کرد.خیلی به هم وابسته بودیم.او یک مهندس کامپیوتر بسیار عالی بود.او خیلی پشتکار قوی داشت.با آن همه تلاش و فعالیتی که داشت هیچ کس فکر نمی کرد بهار عمرش اینقدر زود خزان شود.وقتی ما مجلس ختمی می رفتیم یا مجلس ختم مادربزرگمون بود یا مادربزرگ یا پدربزرگ آشنایانمان.تا حالا طعم مرگ را برای جوانی زیبا و فعال نچشیده بودیم.دست بر قضا چه کنیم که قرعه به نام خود خواهر جوانم افتاد .من غیر از او دیگه خواهر و برادری ندارم.دوست دارم براتون از خاطرات خودم و او بگویم.من و خواهرم هر دو در از یک دانشگاه در رشته مهندسی کامپیوتر فارغ التحصیل شدیم.البته او خیلی بهتر از من بود.او در درس و کارش خیلی موفق بود.یک برنامه نویس حرفه ای و یک طراح سایت حرفه ای بود.بهترین دوران من و او در دانشگاه بود.من و خواهرم در سالهای اول دانشگاه کمی بی حجاب بودیم ولی نمازمان را می خواندیم و کارهای واجب دین را انجام می دادیم.ولی نسبت به حجاب و طرز لباس پوشیدمان بی اهمیت بودیم.تا اینکه روزی من و خواهرم و یکی از دوستانمون داشتیم در راهروی دانشگاه قدم می زدیم که روی برد دفتر نهاد مقام معظم رهبری مطلبی را تحت عنوان (چرا چادر) را دیدیم.کنجکاو شدیم و وارد دفتر شدیم تا با مسئول مربوطه در مورد این موضوع بحث کنیم و حتی مخالفت کنیم!خانمی که بسیار مهربان بود با دلایل بسیار منطقی برای ما شرح داد که حجاب یعنی چی ؟برای چه باید حجاب داشته باشیم و حتی چرا بهتر است چادر بپوشیم.من و خواهرم و دوستم به هم نگاهی کردیم و حتی من یادم است که به هم اشاره کردیم و مقنعه مان را جلو کشیدیم و حتی آروم آرایشمون رو هم کمرنگ کردیم.او گفت که حجاب یعنی مصونیت نه محدودیت.چرا ما دختران باید خودمان را آرایش کنیم تا جلب توجه کنیم.تا بعضی از آقایونی که چشمان ناپاک دارند ما را نگاه کنند.چرا باید کلی از وقت با ارزش خودمان را که می شود صرف کارهای دیگر کرد به زینت کردن خود اختصاص دهیم.مگر ما دختران کمبود شخصیت داریم که می خواهیم با آرایش یا بدحجابی جلب توجه کنیم.مطمئن باشید حتی برای ازدواج آقایون خانمهایی را می پسندند که آفتاب مهتاب ندیده باشند.چرا ما از ارزشهایمان فاصله گرفتیم.چرا ما الگوهای عزیزمان را چون خانم حضرت فاطمه(س) و حضرت زینب (س) را فراموش کردیم.ما چگونه می خواهیم جوابگو باشیم.چرا از یاد شهدا غافل شدیم.چرا هدف آنها را که حفظ حرمت و حیای ناموس بود فراموش کردیم.چرا با بدحجابی فساد را در جامعه رواج می دهیم .چگونه ما مسئول اینهمه گناه باشیم؟و ....
ما گفتیم:خوب آقایون نگاه نکنند چرا ما خودمان را بپوشایم ؟چرا آنها چشمانشان را درویش نکنند ؟خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد.ما به خاطر کسی آرایش نمی کنیم ما به خاطر دل خودمان آرایش می کنیم.مگر بد است که آدم زیبا بشه؟حجاب باعث می شود جلوی دست و پای ما را بگیرد.تازه اگر ما بخواهیم دیگران مسخره می کنند .حتی در آشنایان و فامیل ما کسی خیلی با حجاب نیست.البته چرا پیرزن ها! مگر رقص چه اشکالی دارد.مگر گوش کردن موسیقی شاد چه اشکالی دارد؟چرا همیشه باید غمگین باشیم؟
آن استاد نازنین با آرامش پاسخ داد:درست است خدا زیبایی را دوست دارد ولی بهتر نیست انسان زیبایی های خودش را در مقابل محارمش عرضه کند.من نمی گویم آرایش نکنید چرا بهترین لباسها بهترین و مدترین آرایش ها را در جلوی محارم مخصوصا همسر آینده تان بپوشید.مطمئن باشید لذت آن بیشتر است تنا اینکه برای مردهای غریبه خود را زینت کنید.آیا می دانی اگر مردی شما را ببیند و لذت ببردو لی خانمش اینگونه نباشد.این مرد در منزل به بهانه های مختلف خانمش را اذیت می کند و بهانه تراشی می کند .چرا که می بیند خانمش اینگونه آرایش نمی کند و شاید هم همیشه بوی پیاز داغ بدهد.درست است خانمها باید در خانه به شوهرانشان برسند و همیشه مرتب و آرایش کرده باشندولی شاید خانمی بیچاره مریض باشد یا شاید وقت نداشته باشد یا شاید بلد نباشد اینگونه لباس بپوشد و آرایش کند.می دانید آن مرد که بیرون از منزل خانمهای مختلف با لباسهای مختلف و آرایشهای متفاوت و دیدنی را مشاهده کرده و بوی عطرها گران قیمت و شهوت انگیز را استشمام کرده و قتی وارد خانه می شود و می بیند خانمش اینگونه نیشت و اگر به صورت غیر مستقیم بهانه جویی کرد و خانمش را اذیت کندبه ازای هر ناله آن خانم یک آتش بر ما فرود می آید. مطمئن باشید خیلی زندگی ها به دلیل این مسائل از هم پاشیده است.قبول کنید بعضی ها بی ظرفیت هستند.همه که یکجور نیستند .آیا شما روز قیامت می توانید پاسخگو باشید یا خیر.
درست است انسان باید شاد باشد ولی چگونه؟موسیقی های غنا و مطربی غیر از یک شادی با استرس و شادی بیخود و لحظه ای سودی ندارد.بگذارید یک فرمول کلی به شما بگویم.هر کاری که شما را از خدا دور کرد گناه است .از این به بعد در کارهایتان بیندیشید اگر برای غیر خدا بود انجام ندهید.
با این سخنان همه ما به فکر فرو رفتیم شاید باز هم صددرصد قبول نکردیم تا اینکه روزها همچنان می گذشت و ما هر روز چند ساعتی مزاحم این استاد عزیز می شدیم و پرسش مطرح می کردیم و ایشان جواب می داد.حتی مسائل شرعی و مسائل سیاسی مسائل اعتقادی و ...
یک سال طول کشید.بعد از یک سال و چند ماه آروم آروم تغییرات حتی ظاهری در من و خواهرم و دوستم ایجاد شد.تا اینکه بعد از چند ماه دیگه ما آ آدمهای سابق نبودیم.از دوستان قبلیمان کمی فاصله گرفته بودیم ولی باز با آنها در ارتباط بودیم و حتی آنها را هم تشویق می کردیم که اعتقادشان را محکم کنند.من و خواهرم شدیم عضو فعال دفتر نهاد مقام معظم رهبری.در یک سال چهار مرتبه به زیارت امام رضا(ع) مشرف شدیم.چه معجزاتی که در این سفرها ندیدیم .باور کنید اینقدر نشانه دیدیم که دیگه برای تغییر کردن و با ایمان شدنمان کافی بود.به سفر سوریه رفتیم.یادم هست که در حرم مطهر و زیبای خانم حضرت رقیه(س) در حالی که من و خواهرم دستمان به ضریح خانم بود مداحی روضه مصیبلت آن خانم را می خواند و چقدر ما گریه کردیم.یادم هست در اون لحظه خواهرم گفت:واقعا چه سعادتی داریم که درحالی که دستمان را در ضریح گره کردیم داریم برا یمصیبت خانم گریه می کنیم.چیزی بالاتر از این دیگه نمی خواهیم.اون موقع حس می کردیم به اوج رسیدیم و دیگه هیچی از خدا نمی خواهیم.یادم هست وقتی که از طرف دانشگاه به اردوی جنوب رفتیم و قتی با بچه ها قرار گذاشتیم هر کس یک نشانه پیدا کرد به بقیه بگوید.من و خواهرم در حالی که در شلمچه از روی پلی می گذشتیم در مرداب زیر پایمان بوی بسیار مطبوعی را استشمام کردیم که حتی مسئول آن قسمت خودش از این بو متعجب شده بود.دیگه من و خواهرم شده بودیم مسئول هیات خادم الحسین(ع) دانشگاه.من و خواهرم اکثر شبهای جمعه در دعاهای کمیل شرکت می کردیم و در ایام محرم و شهادت ائمه حتما در مراسم روضه و عزادای شرکت می کدیم.یه رنوی سفید کهنه داشتیم که همیشه همه مراسمها با اون می رفتیم و تا دیر وقت در مراسم بودیم و وقتی برمی گشتیم مامانم اول بعد از یه کمی غرغر شاممونون را می آورد و بعد می خوابیدیم.یادمه یاد گرفته بودیم هر روز صبح دعای عهد و زیارت عاشورا را بخونیم و همیشه بعد از نمازمون سلام بعد از نماز را بدهیم و منتظر جواب ائمه باشیم.یادمه اردوی جمکران را که از شب تا صبح با خواهرم در حیاط مسجد قدم زدیم و از گذشته و حال گفتیم .یادمه خواهرم همیشه در مسابقات زیارت عاشورا اول می شد و من مثل همیشه دوم و...
تا اینکه درسمون تموم شد و من ازدواج کردم و کم ی از خواهرم دور شدم.در مدت این دو سال که فارغ التحصیل شده بودیم خواهرم به خاطر پشتکار و علاقه شدیدش به درس و کار بسیار مشغله داشت.او سایتهای بسیار عالی طراحی می کرد در دانشگاه تدریس می کرد برنامه نویس خوبی بود زبانش در حد عالی بود و ... قرار شد در ماه خرداد برای ادامه تحصیل به مالزی رود.با دانشگاه صحبت کرده بود گفتند بعد از اتمام درست عضو هیات علمی دانشگاه خواهی شد.من خیلی بی تابی می کردم.می گفتم تورو خدا نرو خیلی دلم برات تنگ می شه.خواهرم می گفت:قول می دهم یک یال ونیمه درسم را بخونم و زود برگردم .حتی هر سه ماه سه ماه به دیدنتون می آم.تا اینکه در یک روز غمگین و نفرت انگیز اسفند ماه سال 1385 درست یک هفته قبل از عید در حالی که می خواست به سر کارش برود تصادف کرد و منو تنها گذاشت.
از اون روز حدودآ 80 روز می گذره.دیگه نه خواهری هست نه همدلی نه همراهی
خیلی دلم براش تنگ شده .اکثر مواقع خوابشو می بینم.مطمئنم که جایش تو بهشته ولی ...
من خیلی تنها شدم.موقعی که خواهر عزیزم را داخل قبر می گذاشتم اصلا باور نمی شد فکر می کردم خواب می بینمد.فقط در اون لحظه یه چیزی یادم افتاد.گفتم خدایا به حرمت اشکهایی که خواهرم در هنگام روضه و غزاداریهای حسینت ریخت امشب کمکش کن.گفتم یا امام رضا به حرمت اون زیارتهای با صفایی که نصیبش کردی به دادش برس.گفتم یا خانم حضرت رقیه (س) یا خانم حضرت زینب(س) بازدید خواهرم را پس بده.گفتم یا امام زمان به حق دعای عهد و زیارت آل یاسینت خواهرم را کمک کن.گفتم یا حضرت فاطمه تورا به پهلوی شکسته ات به پهلوی شکسته و دست و پای شکسته خواهرم رحم کن و امشب کمکش کن. گفتم یا امام خمینی یادته در سالروز ارتحالت به مرقدت آمدیم و با اینکه هواخیلی گرم بود به خاطر ولایت و رهبری ساعتها سرپا ایستادیم و افتخار می کردیم که ولایتی هستیم.گفتم یا شهداسلامی که خواهرم هنگام خداحافظی به شما داد پاسخ گویید.گفتم خدایا به حرمت نوکرای حسینت این نوکر را هم کمک کن.دستمال سبز رنگی که در تمام مکانهای مقدس که با خواهرم رفته بودیم متبرک کرده بودیم در روی کفنش گذاشتم . قرآن سبز رنگی که هدیه دفتر نهاد مقام معظم رهبری بود و در همه جا مخصوصا حرم امام رضا(ع) متبرک شده بود را روی کفنش گذاشتم.زیارت عاشورا و دعای معراج را هم در کنار قرآن گذاشتم و مقعی که خاک می ریختند به جسم زیبای خواهرم که بی حرکت افتاده بود نگاه کردم و گفتم اوف بر این دنیای بی وفا.دیگه دنیا برام ارزشی نداره.آروم آروم بعذ از تلقین سنگ لحد را گذاشتن و خاک ریختند و دیگر تمام.دیگر از آن دختر زیبا و دلسوز و مهربان اثری نبود.فقط مداح بعد از نوحه گفت که حلالش کنید که ناگهان همه دوستانمان دانشجویانش همکارانش همه افراد فامیل و آشنایان همسایه ها استادانمان و ... فریاد زدند و ناله کردند و گریه کردند و آه کشیدن.حالا دیگه غیر از یک نام نیک که سالومه دختری بود مومن پاک خانم زیبا فعال باهوش دیگه چیزی باقی نمانده.حالا دیگه کارم شده روزهای پنج شنبه می رم پیشش و باهاش دردو دل می کنم.براش از بی وفایی زمون میگم .از دلتنگی ها از غصه ها از گر یه های مامان و بابا از دلتنگی همسرم که مثل برادرش بود.از اینکه بعد از اون دیگه هیچی نمی خوام فقط می خوام منو هم زودتر ببره پیش خودش.
دوستان عزیزم تا یکی از نزدیکان عزیز رو از دست ندیم نمی فهیم مرگ یعنی چی؟گناه یعنی چی؟روز قیامت یعنی چی؟ثواب و کار خیر یعنی چی؟نمی فهمیم تنها چیزی که به دردمون می خوره اعمال نیک و خیره.تو رو خدا بیایید دیگه گناه نکنیم زندگی ارزش نداره بیایید حجابمون را رعایت کنیم.بیایید دیگه دروغ نگییم.تهمت نزنیم.مسخره نکنیم.چرا که حق الناس هزار بار مهمتر از حق الله است.بیایید در جمع کردن کار خیر و ثواب حرص بزنیم.نه اینکه هر روز بر گناهانمان افزوده شود.چرا که من همیشه فکر می کنم اگر سه چهار سال پیش خواهرم فوت کرده بود بارش سنگین بود ولی بعد از اینکه توبه کرد و مومن واقعی شد فوت کرد.خدا را شکر.اون الان توی بهشت داره واسه خودش حال می کنه و به ما می خنده می گه بابا اگر در دنیا سختی بکشی (سختی رعایت حجاب و دروغ نگفتن و حق مردم را پس دادن و البته سختی که با لذت همراه است)در دنیای آخرت آسوده هستس و اینجا واسه خودت حال می کنی.عزیزان بیایید همگی کمی فکر کنیم.شاید فردا نوبت ما باشد که برویم.شاید وقتی برای جبران گناهانمان نداشته باشیم.بیایید عبرت بگیریم و دیگه خودمون را توجیه نکنیم که آدم باید دلش پاک باشه و ظاهر مهم نیست.خیلی وقت داریم وقتی پیر شدیم مومن می شیم و...
یادمان باشد در عزاداریها و دعاهایمان اموات را فراموش نکنیم .به یاد شهدا امام شهدا اموات و گذشتگانمان هم باشیم.برای شادی آنها صلوات
زن های ایرانی باورشان شده که بی حجابی یعنی آزادی مطلق و حجاب یعنی تحقیر و محدودیت و توهین. برای همین است که دیگر باز گرداندن حجاب به ایران مشکل شده است.
امابی حجابی آزادی مطلق نیست، بی حیایی است و و قتی بی حجابی باب شود و حجب و حیا از بین برود، همه چیز دیگر هم از دست می رود و راه برای دیگر محصولات بی دینی هم باز می شود.
حالا محصولات بی دینی چه چیزهایی هستند؟
*سی دی های غربی. پدر و مادرها فکر می کنند با خرید سی دی بچه ها را ازسرگردانی در کوچه و خیابان نجات می دهند، نمیدانند که با سی دی غربی دزد ومفسد و جنایتکار را راست آورده اند توی خانه خودشان.
*کارتون و بازی های کامپیوتری خشن:بچه ها را با روحیه ای خشن و جنگ طلب بار می آورد.
*داستان ها و شخصیت های تخیلی: وای وای ترا به خدا این دفعه که" به خیابان رفتید به عکس های روی سی دی ها نگاه کنید. بعضی ها به ظاهر خوب و فریبنده اند و لی بعضی ها وحشتناک و ترسناک، بعضی شخصیت ها عجیب و غریب، با قیافه هایی که اصلا در عالم واقع یافت نمی شوند و فقط پرداخته ذهن کارگردانند، آیا از دیدن آن ها وحشت نمی کنید؟"
همه این ها محصولات بی دینی است که خود محصول بی حیایی است که خود محصول بی حجابی است.
من از مادرانى تعجب مى کنم که با حجاب کامل در خیابان ظاهر مى شوند در حالیکه دخترانشان با حداقل حجاب کنارشان راه مى روند. چرا فکر می کنیم بی حجابی یعنی مدرن شدن یعنی به روز بودن یعنی ...
به نظر من کسی که بی حجاب است فکر می کند که یک آدرم مدرنیته است.فکر می کند که با تمدن شده است.ولی اینطور نیست.کسانی که بی حجاب هستند یا به هر طریق و روشی کاری می کنند که جلب توجه شود کمبود شخصیت دارد.چون از نظر شاید تحصیلات موقعیت خانوادگی شکل ظاهری و .. دچار مشکل هستند .می خواهند با جلب توجه عقده های درونی خودشان را بیرون بریزند.چرا که کسی که از لحاظ قیافه مشکلی ندارد چه نیاز دارد که آرایش کند یا لباسهایی بپوشد که جلب توجه شود.اگر به موقعی خانوادگی این افراد نگاه کنیم می فهمیم که خانوادهای متزلزل و سطح پایینی از نظر فرهنگ هستند.پس ای دختران بی حجاب سعی کنید درون خود را از نظر شخصیتی و اخلاقی بسازید تا همیشه در هر حالتی همه شما را دوست داشته باشند و همیشه حتی با صورت بی آرایش برای همه عزیز باشید.
سید احمد فهرى مترجم رساله لقاءالله درباره غیبتى که در حضور مرحوم حاج میرزا جواد آقا شده مىنویسد: از یکى از دوستان شنیدم که گفت: در مجلس مؤلف بزرگوار، مرحوم حاجى میرزا جواد ملکى - قدس الله نفسه - یکى از حضار غیبتى کرده بود. آن بزرگوار خیلى ناراحتشده و خطاب به غیبت کننده فرموده بود:
چهل روز مرا به زحمت انداختى!
آرى صفاى باطن و نورانیت وجود ایشان به حدى بود که با کوچکترین عمل ناشایست، غبار دورى از یاد خدا را بر وجود خویش حس مىکرد. جام باده هستى مرحوم ملکى به عبادت عشق مىورزید و از یاد خدا و همدمى با آن لذت فراوان مىبرد. او در هر سال سه ماه پى درپى روزه مىگرفت و روزه رجب و شعبان را به رمضان متصل مىکرد.
وى در قنوت نمازهاى نافله، این بیت عارف شیراز را از عمق جان زمزمه مىکرد:
ما را زجام باده هستى خراب کن
زانپیشتر که عالمفانى شود خراب
مرحوم آیةالله حاج شیخ محمدرضا طبسىرحمه الله از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج میرزا جواد آقا، خاطره روزى از روزهاى درس آن استاد فرزانه را این گونه بیان مىکند: دو ساعتبه غروب بود که ایشان براى تدریس درس اخلاق به مدرسه فیضیه تشریف آوردند، در بحث آن روز این آیه قرآن مطرح شد:
«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة... ».
بعد از آن این جمله را فرمود: از دنیا نرفتم و در وادى السلام نجف با چشمان خودم دیدم که ارواح مؤمنین دور هم حلقه زدهاند.
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى انسان وارسته و عاشقى بود، که دهها سال پس از وفات استادش مرحوم ملکى تبریزىقدس سره در دورى وى اشک غم مىریخت و مىگفت: روزى استادم مرحوم حاج میرزا جواد آقا مرا خواست، در تنهایى دستورهایى داد و فرمود: این کارها را بکن.
آن وقت ایام جوانى بود و کثرت خواب و سهلانگارى و غفلت. دستورهاى ایشان را جدى نگرفتم و مسامحه کردم. چندى بعد نزد ایشان رفتم، مشغول موعظه بودند. پس از صحبتهاى خود با افراد مصافحه کرد و بعد از مصافحه با من، در گوشم گفت: چرا کوتاهى و مسامحه مىکنى؟!
در عین تنگدستى در عیش کوش و مستىکاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را
شبها کى بیدار مىشوى؟!
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى داستان دیگرى از برخورد استاد عزیز خود را این گونه نقل مىکند:
«یک روز صبح زود به طرف حرم کریمه اهل بیتحضرت معصومه - سلامالله علیها - در حرکتبودم. چون پشت در صحن رسیدم دیدم هنوز در را باز نکردهاند. ناگاه جناب حاج میرزا جواد آقا را دیدم که پشت در ایستاده و مثل من انتظار ورود به حرم را مىکشد. چون نگاهش به من افتاد مرا صدا زد و فرمود: بگو ببینم، شبها کى از خواب بلند مىشوى؟ گفتم: من بیدار نمىشوم، اگر هم گاهى بیدار شوم نیم ساعتیا یک ربع مانده به اذان صبح است.
فرمود:نه،در تابستانیک ساعتو در زمستاندو تا سه ساعت زودتر باید بلند شوى و مشغول تهجد گردى. حال اگر بلند شدى چه مىکنى؟
گفتم: دعا و قرآن مىخوانم.
فرمود: چه دعایى؟
گفتم: دعاهاى خمسة عشر.
من دقت کردم دیدم همچون طبیبى دلسوز که در پى مداواى مریض بدحال خود است، سؤالاتى از شبهاى من، راز و نیازها و دعاهاى من مىکند تا ریشهیابى کرده، علت توقف روحى و رکود معنوى من را بفهمد. در این لحظه از نام دعایى که مىخوانم، سؤال کرد:
کدام یک از دعاهاى خمسةعشر را مىخوانى؟
گفتم: علاقهام به «مناجات محبین» است; اما پدر و مادرم مانع مىشوند که خیلى زود بیدار شوم. آنها از سر دلسوزى معتقدند اگر زیاد بیدار بمانم ضعیف و لاغر مىشوم.
فرمود: هر طور صلاح مىدانى آنها را راضى کن. به پدر و مادرت بگو الان عدهاى هستند که در مجلس انس حقند، شما راضى مىشوید من از این توفیق و آن مجلس بازبمانم؟!
... و سرانجام راهنمایىها، دستورها و دلسوزىهاى آن پدر مهربان و استاد گرانقدر و ربانى کار عدهاى را بدانجا رساند که وقتى از آنها سؤال مىکردم چه مىبینید، گروهى مىگفتند: دیشب فرشتهاى مرا براى خواندن نماز شب بیدار کرد و دستهاى جواب مىدادند: من بهشت را دیدم و...» .گویا مرحوم حاج میزا جواد آقا همیشه این شعر را زمزمه مىکرد:
سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مىکرد
بى دلى در همه احوال خدا با او بود
او نمىدیدش و از دور خدایا مىکرد