قضاى الهى چنان بود که مرگ این زن فداکار- خدیجه نخسیتن بانوى مسلمان- با مرگ ابوطالب در یکسال اتفاق افتاد آنهم در فاصلهاى کوتاه (1)
فاطمه (ع) چنانکه از قرآن کریم درس گرفته است باید این آزمایش را هم ببیند مرگ خویشاوندان براى او آزمایش دیگرى است. باید برابر این دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (2)
آن آزمایشها آزمایش جسمانى بود و این امتحان، آزمایش قدرت نفسانى است. مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابوطالب او را برابر دشمنان بیرونى حمایت مىکرد. با بودن ابوطالب مشرکان مکه نمىتوانستند قصد جان پدرش را بکنند. زیرا خویشاوندان او- تیرهى بنىهاشم- تیرهاى بزرگ بودند اگر مکنت و مال آنان در حد بنىزهره، بنىمخزوم و یا بنىحرب نبود، هیچ قبیلهاى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمىکرد. مهتران مکه و ثروتمندان شهر مىدانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخیزند، بنىهاشم خاموش نمىنشینند، و بسا که تیرههاى دیگر نیز به حمایت آنان برخیزند. ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار آرام مىکردند. دشنام، ریشخند، سنگپرانى، دهنکجى، تهمت: حربههائى که ناتوانان از آن استفاده مىکنند. تقدیر چنین بود که فاطمه (ع) شاهد همهى این منظرهها باشد، و پس از تحمل این رنجها آن دو صحنهى دلخراش را نیز ببیند.
اکنون فاطمه دیگر دختر خانواده نیست. او جانشین عبداللَّه، عبدالمطلب، ابوطالب و خدیجه است. (اُمّأبیها) چه کنیهى مناسبى! مام پدر. او باید وظیفهى مادرش را عهدهدار شود. باید براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.
|
دوران کودکى فاطمه زهرا (ع) همزمان با یکى از پرشکوهترین دورههاى تاریخ ادیان، تاریخ انبیاء و کل تاریخ بشریت است. چرا که وقتى آن نور چشم پیامبر و سرور بانوان عالم چشم به جهان گشود، زمانى بود که دوران رسالت پدر بزرگوارش تازه آغاز گشته بود و مىرفت تا جهان را فروپوشاند و زمان و مکان را درنوردد و تا صبح قیامت پرتوافشانى کند و درست به همین دلیل همزمان بودن دوران کودکى فاطمه (ع) با چنان برههى عظیمى از تاریخ است که مىبینیم سنین کودکى آن میوهى دل پیامبر، با دردها و رنجها و مرارتهاى بسیار نیز توأم است. زیرا وى در خانوادهاى به دنیا آمده بود که آقاى خانه از سوى خداوند متعال به آقایى و سرورى تمام جهان بشریت برگزیده و مبعوث شده بود و همین امر موجب گشته بود که آقاى آن خانه و سرور عالمیان مورد حقد و حسد و خشم و کینهى گروهى از نابکارترین و سیاهدلترین مشرکین و کفار زمان قرار گیرد. آرى وقتى رسول خدا مورد خشم و کینهى دشمنان قرار داشت، وقتى که دشمنان، تمامى پیروان و یاران و دوستان او را نیز از آزار و ایذاء در امان نمىگذاشتند، پیداست که خانوادهى آن بزرگوار نیز از آن همه رنج و عذاب مصونیت نداشت و در این میان شاید بتوان گفت که طفل خردسال پیامبر، به دلیل همان طفولیت و حساسیت روحى، سنگینى، بار عذاب و ایذاء مشرکین و کفار را بیش از دیگران بر شانههاى لطیف و شکنندهى خود احساس مىکرد.
با این همه، آشکار است که فاطمه (ع) از همان آغاز طفولیت همزمان با رشد و شکوفایى آئین عالمگیر اسلام، ناظر آن همه تلاشها و کوششهاى پرثمر پدر گرامى و فداکارش و شاهد همراهىها و ایثارگریهاى مادر رنجدیده و وفادارش بوده است. آن طفل خردسال، با چشم خود مىدید و با احساس لطیف کودکانهاش درمىیافت که پدر و مادر بزرگوارش چگونه با آن همه مشکلات عظیم روبرو مىگردند و با چه اتکاء و اتکال بىمانندى به عنایات الهى در برابر مصایب ایستادگى مىکنند، و با چه روحیهى پرتوان و قلب سرشار از امید و شوق و نشاطى حل معضلات و گرفتاریهاى مسلمانان زجر دیده، با جدیت و تلاش گام برمىدارند در هر گام به شاهد موفقیت نزدیکتر مىشوند.
در آن دوران، هم پیامبر گرامى و خانوادهى ارجمندش و هم تمامى مسلمین و یارانش، از هر طرف مورد تهاجم دشمنان مشرک قرار داشتند. مشرکین به انواع گوناگون، مسلمانان را آزار مىدادند، شکنجه مىکردند، زیر ضربههاى تازیانه مىگرفتند زخم مىزدند، از خانه و کاشانه خود مىراندند، در محاصرهى اقتصادى قرار مىدادند و در مجموع جان و مال مسلمانان از سوى دشمنان در امان نبود. و فاطمه (ع) نیز در اوج آن تلخىها و مشکلات، با وجود خردسالى، تمام آن حوادث رنجآمیز و مرارتهاى طاقتسوز را مىدید و لمس مىکرد. آواى دردناک و نالههاى سینهسوز مسلمین مستضعف را که روى صخرههاى سوزان عربستان به این سوى و آن سوى کشیده مىشدند، با گوش جان مىشنید. ولى دریغا که نمىتوانست پدر بزرگوار خود و یاران اسلام را یارى دهد و از آنهمه رنج و تلخى رهایى بخشد. از این رو، رام و خاموش، تماشاگر تمام آن صحنههاى دردناک بود و از درد و بىتابى به خود مىپیچید. او آن همه ناراحتىها و شدت فشارها را بر دوش جان پدر احساس مىکرد، و روح حساس و ظریفش متأثر و متألم مىشد، حال آن که مجال و توان فریاد کشیدن هم نداشت. همهى دردها را به درون سینه مىریخت و بغضهاى گلوگیرش را فرومىخورد و دم برنمىآورد. فقط گاهى شبها که از صداى ناله و ضجه کودکان گرسنه و آواى دردآلود بیچارگان و مستضعفان بیدار مىماند، چشم به ستارههاى آسمان شفاف عربستان مىدوخت و در عالم کودکى اشک مىریخت.
او در آن سنین طفولیت و شکنندگى، رنج همهى مسلمین و محرومین را مىدید، و بالاتر از همه رنج پدر بزرگوارش را که به تنهایى بیش از همه در رنج بود و غیر از دردهاى خود، بار غم دیگران را نیز بر دل مىگرفت و بر دوش مىکشید. پدر عالیقدرش را مىدید که چگونه یکى از نابکاران حیوان صفت قریش، مشتهاى خود را پر از خاک و خاکروبه و زباله و آلودگى کرده و بر سر و صورت نورانى او مىپاشید و چهرهى زیبا و قامت رعنایش را آلوده مىساخت و آنگاه آن دختر خردسال و نازکدل و مهربان، پدر را در آغوش مىکشید و در حالى که اشک در چشم و بغض در گلو داشت، با دستهاى کوچک و ظریفش آن آلودگىها را شستشو مىداد و سر و صورت پدر را پاک مىکرد. آرى این صحنهها را مىدید و از شدت تأثر اشک در چشمانش حلقه مىزد و به یاد مادر تازه درگذشتهاش مىافتاد و دلش آتش مىگرفت، اما با اینهمه سعى داشت پدر، این حالت را نبیند و رنج و دردش افزونتر نشود.
ولى پدر، که همه چیز برایش روشن و آشکار بود، رنج دختر کوچک را مىدید و با آن لحن آسمانى و صداى زیبا و پر طنین که فرشتگان آسمان براى شنیدنش صف مىبستند، دختر خردسال و مهربان را دلدارى مىداد و مىگفت: دخترم! گریه نکن و غمگین مباش خداوند یار و یاور تو است و سرانجام فتح و پیروزى عطا خواهد کرد.
بلى، دوران کودکى فاطمه(ع) بدین گونه مىگذشت. آن صدمهها و لطمههاى روحى، دختر خردسال را به تحمل رنج و درد عادت مىداد و توان و مقاومتش را مىافزود و چون فولاد آبدیدهاش مىکرد. و از سوى او مىپرورانید، باعث مىشد که نیروى صبر و استقامت و پایدارىاش هر چه بیشتر تحکیم یابد. و از آن جا که دوران کودکى او همزمان با بحران مشکلات تبلیغى پدر بزرگوارش رسولالله (ص) بود، اما در جریان این بزرگتر شدن، چه رنجهاى عظیمى را مىدید و تحمل مىکرد، فقط خدا مىداند و بس...
در آن زمان پیامبر اسلام، از طرف قریش، هر روز با مشکلات جدیدى روبرو مىشد. هر روز با مسایل حاد اقتصادى و فکرى تهدید مىگشت و مشرکین بر سر راه او، و در ارتباط با دعوت عظیم تاریخساز و جهان شمول وى، موانع و مخاطرات تازهاى ایجاد مىکردند. فاطمه (ع) هنوز کودکى بیش نبود که گاهى مىدید دشمنان قسم خوردهى اسلام در تعقیب جدى پدرش هستند و قصد جان عزیزش را دارند. گاهى مىدید که در ابراز کینه و دشمنى، دنائت و پستى را به جایى مىرساندند که وقتى پیامبر مشغول تلاوت قرآن و سجده بر درگاه الهى بود، شکمباره و أمعا و احشاى گوسفندى را بر اندام و لباس تمیز او مىافکندند، و آنگاه او اشک مىریخت و با دستان کوچکش آنها را از لباس پدر پاک مىکرد. سپس در حالى که قلب پر عطوفتش مالامال از درد و اندوه بود، خود را خسته و کوفته به خانه مىرسانید و در گوشهاى خلوت، اشک بر دامن مىافشانید تا کسى او را گریان نبیند. روز دیگرى مشاهده مىکرد که خانوادهاش و یاران پدرش، از خانه و کاشانهى خود رانده مىشوند و با اتکاى به خداوند و به خاطر هدف متعالى خود همه رنجها را به جان مىخرند و دم نمىزنند. آرى او مىدید که مسلمین رنجدیده، سه سال و اندى در آن درهى محدود و در آن تنگناى اقتصادى و اجتماعى اقامت مىکنند بىآنکه کمترین سستى و فتورى در اصول اعتقاد و ایمان پایدارشان ایجاد شود...
و سختتر و تلختر از همه آن که هنوز بیش از چندین بهار از عمر مبارکش سپرى نشده بود که ضربهى بزرگ روحى بر او وارد آمد و مادر مهربان و تنها مونس شبهاى تاریک و دردآلودش را از دست داد... در اینجا بود که غمى سیاه و اندوهى جانکاه سایهى هولناک خود را بر وجود مبارک فاطمه (ع) افکند و او را با سختىها و مرارتها و ناراحتىهاى روحى، همدم و همراه ساخت...
هنگامى که فاطمه علیهاالسلام را تمیز و پاکیزه نمودند و قنداقهاش را در دامن خدیجه گذاشتند، آن مادر مهربان مسرور شد و پستانش را در دهان کوچک نوزاد عزیزش نهاد و از شیرهى جان سیرش کرد تا به خوبى رشد و نمو نماید. (1)
خدیجه از آن زنان خودخواه و نادانى نبود که بدون هیچ عذر و بهانهاى، نوزاد را از شیر مادر که خدا برایش مهیا ساخته محروم سازد. خدیجه خود مىدانست یا از پیغمبر شنیده بود که براى تغذیه و بهداشت اطفال هیچ غذائى بهتر از شیر مادر نیست (2)
زیرا شیر مادر با وضع دستگاه گوارش نوزاد و مزاج مخصوص او کاملاً هماهنگى و تناسب دارد، کودک مدت نه ماه در رحم مادر، شریک غذا و هوا و خون او بوده و مستقیما از مادرش ارتزاق مىکرده است. و از این جهت، ترکیبات مخصوص شیر مادر، با ساختمان ویژه طفل کاملاً تناسب دارد. علاوه بر این، در شیر مادر تقلب راه ندارد و میکربهاى بیمارىزا در آن نیست.
خدیجه چون مىدانست که آغوش پر مهر و محبت مادر و شیر خوردن کودک از پستانش، چه نقش بزرگى را در زندگى آیندهى نوزاد انجام مىدهد و براى سعادت او چه تأثیرات قابل توجهى دارد، ترجیح داد که فاطمه عزیز را در آغوش گرم خویش پرورش دهد و به وسیلهى شیر پاک خودش که از منبع شرافت و نجابت و دانش و فضیلت و بردبارى و فداکارى و شجاعت سرچشمه مىگرفت غذا دهد.
راستى مگر غیر از شیر پستان خدیجه، شیر دیگرى مىتوانست چنین عنصر پاک و کانون معرفت و شجاعتى را رشد و نمو دهد و میوهى پربرکت باغ نبوت را به ثمر رساند؟.
دوران شیرخوارگى و ایام کودکى زهرا علیهاالسلام در محیط بسیار خطرناک و اوضاع بحرانى و انقلابى صدر اسلام گذشت که بدون شک در روح حساس آن کودک تأثیرات شایانى داشته است. زیرا نزد دانشمندان این مطلب به اثبات رسیده که محیط نشو و نماى کودک و افکار و احساسات پدر و مادر در روحیات و اثبات شخصیت او کاملاً مؤثر مىباشند. (از این جهت، ناچاریم اوضاع و حوادث صدر اسلام را به طور خلاصه یادآور شویم تا خوانندگان بتوانند وضع فوقالعاده و بحرانى دوران نشو و نماى دختر گرامى پیغمبر را پیش خودشان مجسم سازند.
رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. در آغاز دعوت، با مشکلات بزرگ و حوادث سخت و خطرناکى مواجه بود. یک تنه مىخواست با جهان کفر و بتپرستى مبارزه کند. تا چند سال مخفیانه تبلیغ مىکرد و از ترس دشمنان جرأت نداشت دعوتش را علنى کند. بعداً از جانب خدا دستور رسید که مردم را آشکارا به دین اسلام دعوت کن و از مشرکین باک مدار. (3)
پیغمبر اکرم به دستور خدا دعوتش را علنى کرد. آشکارا و در مجامع عمومى مردم را به سوى آیین مقدس اسلام دعوت مىنمود و روز بروز بر تعداد مسلمانان افزوده مىشد.
وقتى دعوت پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) علنى شد اذیت و آزار دشمنان نیز شدت یافت. رسول خدا را اذیت مىکردند. مسلمانان را تحت شکنجه و عذاب قرار مىدادند. بعضى را مقابل آفتاب سوزان حجاز روى ریگهاى داغ مىخوابانیدند و سنگهاى سنگین روى سینهشان قرار مىدادند و بعضى را مىکشتند.
مسلمانان به قدرى سختى و عذاب کشیدند که بستوه آمده جانشان به لب رسید. به طوریکه ناچار شدند از خانه و زندگى دست بردارند و به کشور دیگرى هجرت نمایند. گروهى از مسلمانان از رسول خدا اجازه گرفتند و رهسپار حبشه شدند. (4)
وقتى کفار بوسیلهى اذیت و آزار نتوانستند از پیشرفت و توسعه اسلام مانع گردند و دیدند مسلمانان اذیت و آزار را تحمل مىکنند ولى دست از عقیدهشان برنمىدارند، انجمنى برپا ساخته همگى تصمیم گرفتند که محمد (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) را به قتل رسانند.
ابوطالب از تصمیم خطرناک آنان آگاه شد و براى حفظ جان رسول خدا آن حضرت را با گروهى از بنىهاشم به درهاى که «شعب ابوطالب» نامیده مىشد منتقل ساخت.
ابوطالب و سایر بنىهاشم در حفظ و حراست رسول خدا کوشش مىنمودند. حمزه عموى پیغمبر شبها با شمشیر برهنه اطرافش پاس مىداد. دشمنان وقتى از کشتن رسول خدا ناامید شدند زندانیان شعب ابوطالب را در فشار اقتصادى قرار دادند و خرید و فروش با آنان را ممنوع ساختند.
مسلمان در حدود سه سال در آن زندان سوزان با فشار و ناراحتى و گرسنگى بسر بردند و با مختصر غذائى که بطور قاچاق برایشان فرستاده مىشد زندگى نمودند. بسا اقوات فریاد اطفالشان از گرسنگى بلند بود. فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در چنین روزگار بحرانى و در چنین محیط خطرناک و وحشتآورى به دنیا آمد و رشد و نمود کرد. خدیجهى کبرى در چنین اوضاع و شرائطى نوزاد عزیرش را شیر مىداد. مدتى از ایام شیرخوارگى و زهرا در شعب ابوطالب سپرى شد. در همانجا از شیر خوردن بازگرفته شد. در همان ریگستان سوزان راه رفتن آموخت. در همان محیط قحطى غذاخور شد. هنگامى که سخن گفتن یاد مىگرفت فریاد و نالهى اطفال گرسنه «شعب» را مىشنید. در وسط شب که از خواب بیدار مىشد خویشانش را مىدید که با شمشیرهاى برهنه اطراف پدرش پاس مىدادند.
در حدود سه سال طول کشید که فاطمه علیهاالسلام بغیر از زندان سوزان شعب چیزى ندید و از دنیاى خارج خبرى نداشت.
فاطمه در سن پنج سالگى بود که پیغمبر و بنىهاشم از تنگناى شعب نجات یافته به خانه و زندگى خودشان مراجعت نمودند. مناظر زندگى جدید و نعمت آزادى و توسعهى در خوراک و پوشاک و منزل براى زهرا تازگى داشت و شادمان و مسرور بود.
|
حضرت فاطمه زهرا(س)، دختر گرامى پیامبر اکرم(ص) و خدیجه کبرى، چهارمین دختر پیامبر اسلام(ص) است. القاب حضرتش: زهرا، صدّیقه، طاهره، مبارکة، زکیّه، راضیه، مرضیّه، محدثَّه و بتول میباشد. بیشتر مورّخان شیعه و سنّى، ولادت با سعادت آن حضرت را در بیستم جمادىالثّانى سال پنجم بعثت در مکّه مکرّمه مىدانند. پرورش زهرا(س) در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوّت بود; خانه اى که محلّ نزول وحى و آیه هاى قرآن است. آنجا که نخستین گروه از مسلمانان به یکتایى خدا ایمان آوردند و بر ایمان خویش استوار ماندند. آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان، این تنها خانه اى بود که چنین بانگى از آن برمیخاست: اللّه اکبر. و زهرا تنها دختر خردسال مکّه بود که چنین جنب و جوشى را در کنار خود میدید. او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهایى میگذراند. دو خواهرش رقیّه و کلثوم چند سال از او بزرگتر بودند. شاید راز این تنهایى هم یکى این بوده است که باید از دوران کودکى همه توجّه وى به ریاضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد. حضرت زهرا(س) بعد از ازدواج با امیرالمؤمنین على(ع)، به عنوان بانویى نمونه بر تارک قرون و اعصار درخشید. دختر پیامبر همچنان که در زندگى زناشویى نمونه بود، در اطاعت پروردگار نیز نمونه بود. هنگامى که از کارهاى خانه فراغت می یافت به عبادت میپرداخت، به نماز، دعا، تضرّع به درگاه خدا و دعا براى دیگران. امام صادق(ع) از اجداد خویش از حسن بن على(ع) روایت کرده است که : مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت می ایستاد و چون دست به دعا برمیداشت مردان و زنان باایمان را دعا میکرد، امّا درباره خود چیزى نمیگفت. روزى بدو گفتم: مادر! چرا براى خود نیز مانند دیگران دعاى خیر نمیکنى؟ گفت: فرزندم! همسایه مقدّم است. تسبیح هایى که به نام تسبیحات فاطمه(س) شهرت یافته و در کتابهاى معتبر شیعه و سنّى و دیگر اسناد، روایت شده نزد همه معروف است. فاطمه(س) تا وقتى که رسول خدا از دنیا نرفته بود، سختى ها و تلخى های زندگى را با دیدن سیماى تابناک پیامبر اکرم(ص) بر خود هموار مینمود، ملاقات پدر تمام رنجها را از خاطرش میزدود و به او آرامش و قدرت میبخشید. امّا مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حقّ، و بالاتر از همه دگرگونیهایى که پس از رسول خدا(ص) ـ به فاصله اى اندک ـ در سنّت مسلمانى پدید آمد، روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت. چنان که تاریخ نشان میدهد، او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است. داستان آنان را که به در خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر کس که درون آن است آتش زنند شنیده اید. خود این پیشامد، به تنهایى براى آزردن او بس است، چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود. دختر پیغمبر، نالان در بستر افتاد. زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند. آن بانوى دو جهان، خطبه اى بلیغ در جمع آن زنان بیان فرمود : «به خدا سوگند، اگر پاى در میان مینهادند، و على را بر کارى که پیغمبر به عهده او نهاد، میگذاردند، آسان آسان ایشان را به راه راست میبُرد، و حقّ هر یک را بدو میسپرد... شگفتا! روزگار چه بوالعجب ها در پس پرده دارد و چه بازیچه ها یکى پس از دیگرى برون می آرد. راستى مردان شما چرا چنین کردند؟ و چه عذرى آوردند؟ دوست نمایانى غدّار، در حقّ دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار. سر را گذاشته و به دُم چسبیدند! پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند! نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند و تبهکارى خود را نیکوکارى مىپندارند!»سرانجام، دختر پیغمبر، دنیا را به دنیا طلبان گذاشت و به لقاى پروردگارش شتافت. فاطمه را شبانه دفن کردند و على(ع) او را به خاک سپرد و رخصت نداد تا ابوبکر بر جنازه او حاضر شود، و او این گونه مظلوم و شهید از دنیا رفت. در تاریخ شهادت آن بانوى بزرگ نیز محدّثان اقوال گوناگونى دارند که مشهورتر از همه، سیزده جمادى الاولى سال یازده هجرى و دیگرى سوم جمادى الثّانى همان سال است.
آیت الله شیخ جواد تبریزی در سال 1305 شمسی در شهرستان تبریز در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشودند.
تحصیلات ابتدایی
آیت الله میرزا جواد تبریزی تحصیلات علوم جدید را تا پایان سال دوم دبیرستان در شهر تبریز به آخر رساندند. ایشان به خاطر برخورداری از هوش و استعداد سرشار، از کودکی مورد توجه خاص اطرافیان قرار گرفتند. به گونهای که هنگام تحصیل، مدیران و معلمان ایشان، تعجب میکردند و باور داشتند که ایشان از نظر درک مطالب، از استعداد بالایی برخوردارند. از این رو همواره ایشان را بری رسیدن به حرفه خاص مورد تشویق و تحسین قرار میدادند. اما ایشان به خاطر علاقه زیاد به مکتب غنی اهل بیت ـ ع ـ و روحانیت شیعه، تصمیم گرفتند در این مسیر مقدس وارد شود. از این رو پس از سپری نمودن تحصیلات جدید، با شوق فراوان و با وجود مخالفت اطرافیان، به مدرسه طالبیه تبریز روی آوردند و در سال 1323 ش در سن هجده سالگی تحصیل علوم دینی را آغاز نمودند و طی چهار سال، مقدمات و مقداری از دروس سطح را در شهر تبریز به پایان رساندند.
این مرجع تقلید در سال 1327 شمسی شهر تبریز را ترک نمودند و وارد حوزه علمیه قم شدند. ایشان در قم دوره سطح را به پایان برده و وارد درس خارج فقه و اصول اساتیدی همچون مرحوم آیت الله سید محمّد حجت و مرحوم آیت الله بروجردی و هم زمان با آن مشغول تدریس کتب سطح شدند. این افاده و استفاده پنج سال یعنی تا سال 1332 شمسی طول کشید. در طول این مدت، چهار سال نزد مرحوم آیت الله رضی زنوزی تبریزی استفاده کامل نمودند و در نزد مرحوم آیت الله بروجردی در فقه و اصول بهره لازم را بردند. موفقیت ایشان در این مرحله تا جایی بود که استادشان مرحوم بروجردی ـ ره ـ ایشان را به عنوان ممتحن طلاب حوزه، انتخاب نمودند. ایشان در طول سالیان نخستین اقامت در قم بیشترین تدریس را در مسجد نور روبروی قبرستان شیخان داشتند که طلاب و فضلای بسیاری از محضر درسشان فیض میبردند.
تحصیلات عالی
آیت الله تبریزی پس از گذشت پنج سال از حضور در حوزه علمیه قم، در سال 1332 شمسی برای ادامه تحصیلات به نجف اشرف عزیمت نمودند. در نجف اشرف در محضر درس اساتید برجسته و عالی مقام آن زمان حاضر شده و به خوشه چینی پرداختند.
ایشان عمدتاً از افاضات مرحوم آیت الله حاج سید عبدالهادی شیرازی و مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم خوئی استفاده کردند و در آغاز ورود به درس ایشان، توجه استاد را به خود جلب کردند. به گونهای که به شورای استفتای معظم له دعوت شدند. در آن روزگار، حوزه درس نجف اشرف در اوج شکوفائی، شور و نشاط بود. پس ایشان با تمام توان و تلاش خود در محضر اساتید حاضر شدند و از موقعیتی که فراهم آمده بود کمال استفاده را نمودند تا به مدارج عالی علم و مقام بلند اجتهاد نائل آمدند.
استاد دروس خارج حوزه علمیه قم در آغاز ورود به نجف اشرف، حجرهای در مدرسه قوام السلطنه شیرازی تهیه کردند و مشغول تدریس مکاسب و کفایه در مسجد خضراء و عمران شدند. روز به روز بر گستره حوزه درسی ایشان افزوده میشد، تا جایی که عده زیادی از فضلاء از محضر درس ایشان استفاده نمودند و با تقاضای آنان، درس خارج استاد تشکیل شد.
آیت الله خویی ـ ره ـ پس از آگاهی از آغاز درس خارج ایشان، به مرحوم آقای مشکینی فرموده بودند: میرزا جواد فاضل و مجتهد مطلق است.
آیت الله تبریزی یکی از شاگردان برجسته مرحوم آیت الله خوئی هستند که همیشه مورد عنایت و توجه خاص استادشان بودند و در اغلب جلسات علمی خصوصی استادشان شرکت میکردند در بحثها و درسها با طرح اشکالات و مطرح کردن فروعات، بر بار علمی محفل میافزودند. ایشان طرف مشورت آیت الله خوئی ـ ره ـ بودند و از اصحاب استفتا به شمار میرفتند. در سفرهایی مانند کوفه و کربلا، ملازم استادشان بودند. این مرجع تقلید علاوه بر تدریس و تحقیق در حوزه علمیه نجف، از امر تبلیغ احکام و مسائل دینی مردم غافل نبودند و در ایام تبلیغی به نقاط مورد احتیاج تشریف میبردند و به تبلیغ احکام الله میپرداختند و از آنجا که گفتارشان با عمل آمیخته بوده است این تلاشها، اثر بسیار مطلوبی را به جای گذارده است که میتوان گفت ناشی از اخلاق و روش برخورد ایشان با مردم است. ایشان موجب پایه گذاری تشیع در منطقهای از کرکوک عراق بودهاند، به گونهای که اکثر مردم آن مناطق به واسطه آشنایی با ایشان به مکتب غنی اهل بیت ـ ع ـ روی آوردند.
آیت الله حاج شیخ جواد تبریزی پس از گذشت 23 سال حضور دائم، فعال و جدّی در حوزه علمیه نجف و استفاده، افاده، تحقیق، تدریس و تبلیغ، سرانجام در سال 1355 شمسی به هنگام مراجعت از زیارت سید الشهداء حسین بن علی ـ ع ـ به سوی نجف، توسط رژیم بعث عراق دستگیر و به ایران فرستاده شدند.
پس از ورود به ایران، مجدداً به حوزه علمیه قم وارد و فعالیتهای خود را از سر گرفتند و هم اکنون، ایشان همچنان تمامی وقت خود را در مسیر تحقیق، تألیف، بحث، تدریس و تربیت شاگردان صرف میکنند.
سوابق و محل تدریس
ایشان در طول سالیان دراز تدریس، هزاران طلبه فاضل را به جامعه اسلامی تحویل داده اند و در طول این مدت حوزه درس ایشان یکی از شلوغترین حوزههای درسی بوده است. اکنون نیز درس خارج فقه ایشان که صبحها (ساعت 9 تا 10) در مسجد اعظم قم برگزار میشود یکی از پررونقترین درسهای حوزه علمیه قم است. استاد در بیان مطالب بسیار دقیق و نکته پردازند و به خاطر آنکه درس ایشان، درسی مجتهد پرور است فضلایی قوی را به خود جلب کرده است. ترتیب درس خارج فقه ایشان طبق عروه الوثقی میباشد و چندین سال است که کتاب الصلاه را آغاز کرده و در حال حاضر بحث ایشان در نماز جماعت است.
تألیفات
مرجع عالیقدر آیت الله حاج شیخ جواد تبریزی تألیفات بسیاری دارند که برخی از آنها چاپ و برخی هنوز به زیور طبع آراسته نگشته است،
از جمله تألیفات ایشان عبارتد از:
ارشاد الطالب، تعلیقه چهار جلدی بر مکاسب محرمه شیخ اعظم انصاری
اسس القضاء والشهادات
طبقات الرجال که بحث وسیع رجالی است
تکمله منهاج الصالحین و تعلیقه بر آن
رساله توضیح المسائل
مسائل منتخبه
مناسک حج
حاشیه عروه الوثقی
حاشیه بر وسیله مرحوم آیت الله اصفهانی
حدود
فی علم الاصول
فی علم الفقه
شرح کفایه الاصول
صراط النجاه در 6 جلد
قصاص
التهذیب در احکام حج
الأنوار الالهیة فی المسائل العقائدی
رساله احکام بانوان
رساله احکام نوجوانان و جوانان
استفتائات جدید
چندین جزوه در موضوعات گوناگون
پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله میرزا جواد تبریزی
- شخصی از دوستان میگفت:
روزی خدمت مرحوم میرزا رسیدم، از محضرشان یک سؤال نمودم؛ با توجه به این که ایشان چند روزی بیش نبود که از بیمارستان مرخص شده بودند و پس از عمل جراحی، دوران نقاهت را در منزل می گذراندند، ولی پس از این که سؤال کردم، ایشان خودشان را کشان کشان روی زمین کشیدند تا رسیدند به نزدیک اشکافی که کتابهایشان را آنجا می گذاشتند. سپس کتابی برداشتند و جواب مسئله مرا دادند. این عمل ایشان در شرایطی بود که بنده کنار اشکاف نشسته بودم، ولی معذلک به بنده نفرمودند که فلانی، فلان کتاب را برای من بیاور یا به من بده! و جالب این که هر سئوالی از احکام که از ایشان میشد، مقید بودند از روی توضیح المسائل پاسخ دهند. ( و هرگز نظر خود را نمیگفتند که یعنی من هم هستم!)
- جمعی از آقایان طلاب خدمت ایشان بودند؛ آقا نشسته بودند و صحبت می کردند، ناگهان حالشان به هم خورد و صحبت را قطع کردند؛ روی فرش اطاق خوابیدند و خود را روی زمین به طرف گوشه اطاق که کلمن آبی بود، کشیدند.
ما نمی دانستیم منظورشان چیست؟! تا به کلمن آب نزدیک شدند، شیر آن را باز کردند، مقداری آب خوردند پس از دقایقی به حال آمدند، بعد عذرخواهی کردند که پیش ما مجبور شدند دراز بکشند و خود را به کلمن آب برسانند.
ما از عمل آن بزرگوار در تعجب بودیم که چگونه در آن حال حاضر نشدند موجبات زحمت کسی را فراهم سازند.
- یکی از دوستان نقل می کند :
میرزا جواد آقا تهرانی در بیمارستان عمل پروستات انجام داده بودند و به منزل آمده و پزشکان ملاقات ایشان را ممنوع اعلام کرده بودند، ولی ارادتمندان و دوستداران ایشان مرتب در خانه را می زدند و احوالپرسی می کردند، من و یک نفر دیگر از شاگردان ایشان قرار گذاشتیم به نوبت برویم و در ابتدای کوچه ورودی منزلشان بایستیم و هر کس آمد از همانجا او را آگاه کنیم که درِ منزل ایشان نرود.
مدتی که ایستادیم، میرزا جواد آقا یکی از فرزندانشان را دنبال ما فرستادند و فرمودند: من راضی نیستم شما آقایان چنین زحمتی را تحمل کنید، حتما برگردید!
وقتی که نزد آقا میرزا رفتم آنقدر عذرخواهی کردند و فرمودند: من وسیله زحمت شما شدهام و مرتب عذرخواهی می کردند.
مکرر می شنیدیم هیچگاه حاضر نشدند زحمتی را به خانواده خود و فرزندانشان بدهند، تا چه رسد به دیگران.
در رابطه با تأثیر پر معنویت ایشان نقل شده است:
روزی آقای طاهانی به منزل آمدند و گفتند: امروز در خدمت آقا شاهد ماجرای عجیبی بودم. دو نفر برای طرح شکایتی نزد ایشان آمده بودند؛ آن که شاکی بود وقتی خواست مسئله خود را عنوان کند. آقا فرمودند: اجازه بدهید من چند کلمه ای صحبت کنم بعد شما بفرمائید. و خود اینگونه آغاز فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحیم ـ ولا تستوی الحسنه ولا السیئه ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم ـ یعنی بدی و نیکی مساوی نیستند، بدی را به نیکی دفع کن پس در این هنگام آن که دشمن توست، دوست صمیمی تو خواهد شد.
تا این آیه به وسیله ایشان خوانده و ترجمه شد، یک مرتبه اشک از دیدگان آن دو نفر فرو ریخت؛ برخاستند و یکدیگر را در آغوش کشیده و گفتند: ما دیگر با هم دشمن نیستیم، دوست و برادریم و شکایتی نداریم. و رفتند.
ایشان میفرمودند:
روزی به یکی از دوستان قدیمی و با سابقهام رسیدم. هر چه سعی کردم نتوانستم نامش را بر زبان بیاورم و کاملا فراموش کردم. این را دانستم که خداوند میخواهد بفهماند که هر چه داری از من است و تو هیچ نیستی و چیزی از خودت نداری، علمت عارضی است نه ذاتی!
نبی اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند: خردمندترین مردم، شدیدترین مردم است، در مدارا و ملاطفت با مردم؛ و هوشیار و دوراندیشترین مردم، کسی است که بیشتر از همه خشم خود را فرو خورد. |
در مقام علمی هر گاه میخواستند نظریه کسی را رد کنند هیچگاه با نگاه تحقیر یا توهین مطلبی را نمیگفتند و مواظب بودند که هتک حرمت بزرگان نشود. در همین ارتباط یک روز هنگام درس، اشکالی به گفتههای صاحب جواهر داشتند، نام ایشان را که بردند، آنقدر از ایشان تعریف و تمجید نمودند مثلا صاحب جواهر کسی است که اسلام را زنده کرده و چه خدمات ارزندهای برای جامعه اسلامی نموده و کتب گرانقدری را تألیف نموده و خیلی تعریفهای دیگر، سپس فرمودند حالا من هم یک نفهمی به گفتههای ایشان دارم و بعد اشکالشان را بیان کردند.
حتی ایشان درباره عظمت و جاه و مقام علمای شیعه می فرمودند:
کسی کتاب شریف «وسیلة النجاة» مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی را به عنوان تمسخر و بیاحترامی و هتک حرمت، پرت کرد، یکباره لال شد.
در جلساتی که بزرگان و علماء بودند اگر سئوالی پیش می آمد، ایشان سکوت اختیار مینمودند تا دیگر بزرگان جواب بدهند و این به خاطر ادب و احترامی بود که برای آنها قائل بودند.
و اگر اظهار نظری میکردند و کسی میگفت شما اشتباه کردید یا خودشان میفهمیدند که اشتباه نمودند، علنا میفرمودند: «من اشتباه کردم» و این جمله را بدون خجالت میفرمودند.
مدتها بود که با شخص سلمانی ریش تراشی دوست بودند. بعضیها از دوستی ایشان تعجب میکردند و نمیتوانستند بفهمند که چرا آقا با او رفاقت می کنند، تا این که یک روز هنگامی که آقا از کنار مغازه سلمانی رد میشوند و میبینند که او یک مشتری را روی صندلی نشانده و به صورت او صابون یا خمیر ریش مالیده و تیغ در دست آماده تراشیدن ریش مشتری است. در همان موقع آقا با یک حالت خاص و ابهت الهی میفرمایند: "فلانی" و رد می شوند.
شخص سلمانی با دیدن ایشان دست از تراشیدن صورت مشتری برمی دارد و به دنبال آقا میدود و اظهار ندامت و پشیمانی میکند. و همین امر سبب میشود که دیگر از این شغل دست برمی دارد و به شغل دیگری مشغول میشود.
ایشان از منزل بیرون آمده بودند و از حاشیه خیابان در حال گذر بودند که ناگهان دوچرخه سواری با شدت به ایشان برخورد کرد، به نحوی که عبا و عمامه و عصا و نعلینها هر کدام به طرفی پرت شد، و ایشان زخمی گردید. پس از لحظهای، قبل از این که به سوی عبا و عمامه بروند، به سراغ دوچرخه سوار رفتند، در حالی که خودشان بیشتر آسیب دیده بودند با این حال او را از زمین بلند کرده، و گرد و غبار از صورتش پاک نموده و پشت سر هم تکرار میکردند که: پسر جان! حالت چطور است؟ آیا جایی از بدنت درد میکند؟ آیا آسیبی دیدی؟ ... و از این قبیل حرفها!
نبی اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند:
خردمندترین مردم، شدیدترین مردم است، در مدارا و ملاطفت با مردم؛ و هوشیار و دوراندیشترین مردم، کسی است که بیشتر از همه خشم خود را فرو خورد.
- ایشان به وقت مردم خیلی اهمیت میدادند. از وصایای ایشان این بود که برای تشیع جنازه من اگر چهار نفر بودند دیگر منتظر نشوید که مردم جمع شوند؛ مرا تشیع کنید و مزاحم وقت مردم نشوید.
یکی از شاگردان نقل میکند: در یک روز گرم تابستان ساعت یک بعد از ظهر در اتاقم در مدرسه میرزا جعفر استراحت می کردم. ناگهان شنیدم مرا صدا می زنند، از ایوان اتاق به داخل مدرسه نظر انداختم استادم آقا میرزا را دیدم که مرا می طلبند.
فورا به پایین دویدم، عرض کردم چه می فرمایید آقا؟
اشاره کردند به یک نفر نوجوانی که به تازگی از روستا برای تحصیل به این مدرسه وارد شده بود و فرمودند: این آقا را می شناسی؟ پرسیدم برای چه؟ فرمودند: اظهار میدارد از محلهمان پولی برایم پست کردهاند. چون برای دریافت مراجعه کردم مأمور پست گفت: چون شناسنامه همراهت نیست باید یک نفر معرف بیاوری. حال ایشان دنبال من آمده است. چون او را نمی شناسم خواستم به وسیله شما او را شناسایی کنم تا در اداره پست گواهی نمایم که ایشان فلانی است و پول حواله شده متعلق به ایشان است.
عرض کردم ایشان را با همین نام می شناسم و به تازگی به این مدرسه آمده است ولی اجازه بفرمایید تا بنده همراه ایشان بروم و شما خود را با این ضعف حال و هوای گرم زحمت ندهید. این کار از من ساخته است .
فرمودند: مرا معرفی کرده، خودم باید همراه ایشان بروم. هر چه اصرار ورزیدم فایده ای نبخشید و مرحوم میرزا همراه با آن نوجوان تازه از روستا آمده به طرف اداره پست راه افتادند.
ایشان می فرمودند: راه مبارزه با شیطان آن است که به او اعتناء نکنی؛ زیرا شیطان متکبر است، هر چه به او بیشتر اعتناء کنی او سرکش تر می شود.
هنگامی که ایشان به عنوان نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شدند، در تهران که بودند سعی می نمودند از بیت المال استفاده نکنند و احتیاط زیاد می نمودند؛ حتی از غذای آنجا نمی خوردند.
بعدها برای فرزندشان نقل نموده بودند که:
من وقتی در مجلس خبرگان اول برای تدوین و تنظیم قانون اساسی شرکت داشتم، شبها در منزل فرزندم در تهران مقیم بودم و روزها ایشان مرا با وسیله شخصی خود به مجلس می برد و ظهر برای نهار برمی گرداند و مجددا عصر می برد و چون مسافت راه از مجلس تا خانه طولانی بود من به ایشان گفتم لزومی ندارد که برای نهار به منزل بیایم؛ در همانجا نهاری می خورم.
بنا شد که من ظهرها در مجلس بمانم اما چون نمیخواستم از غذای بیت المال استفاده کنم، صبح که از منزل بیرون می رفتم چند عدد میوه ( سیب یا پرتقال یا غیره) با خود می بردم . ظهر برای ادای فریضه نماز پائین میآمدیم پس از پایان نماز، مراقب بودم که رفقا برای صرف نهار بروند و کسی متوجه من نباشد. آن وقت میرفتم و میوههایی را که با خود آورده بودم را از جیب درمی آوردم و می خوردم، این ناهار من بود، بدون این که کسی متوجه شود؛ حتی برادرت هم نمیدانست.
هنگامی که ایشان جبهه رفته بودند، یک روز برای تهیه فیلم و خبر آمده و شروع کرده بودند به فیلمبرداری از جاهای مختلف تا رسیده بودند به مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی.
شناخته بودند که ایشان چه شخصیتی است و میخواستند بهتر و بیشتر فیلمبرداری کنند، ولی تا دوربین فیلمبرداری به ایشان میرسد، ایشان عمامه را از سر برمیدارند تا شناخته نشوند، که موجب شهرت و آوازه ایشان شود.
- بعد از فوت ایشان، نامهای در یادداشتهای شخصی شان پیدا شد که از ایشان خواسته بودند تا در برنامهای به معرفی خود تحت عنوان یکی از شخصیتهای اسلامی این مرز و بوم بپردازند.
ایشان در زیر جملاتی که از ایشان به عنوان شخصیت اسلامی در نامه یاد شده بود، با خودکار قرمز خطی کشیده بودند و در حاشیه آن دو جمله نوشته بودند یکی:
"رب شهرة لا اصل لها؛ ای بسا شهرتی که هیچ اصل و اساسی نداشته باشد."
و حدیث شریفی بدین مضمون آمده بود: "رحم الله امره عرف قدره و لم یتعد طوره؛ خداوند رحمت کند شخصی را که قدر و اندازه خود را بشناسد و پایش را از گلیمش دراز نکند.
کسی خدمت ایشان آمده و سئوال نموده بود که آقا یک فرش زیلو دارم که روی آن نام ابراهیم نوشته، آیا پای گذاشتن روی آن اشکال دارد یا خیر، و آن اسم به نیت حضرت ابراهیم(ع) نوشته نشده، بلکه به طور مطلق میباشد.
ایشان فرموده بودند: ولو این که اسم مطلق می باشد ولی من این کار را نمی کنم.
مرحوم آیة الله میرزا جواد آقا تهرانی از عارفان و پاکانی بود که با رفتار و منش خود بسیاری را شیفته و مرید خود کرده بود. ایشان به کوچکترین اعمال خود نیز توجه داشته و کسب رضایت خداوند برایش اهمیت داشت. در این جا برای شناخت این عالم بزرگوار به مواردی از گونههای رفتاری ایشان میپردازیم باشد که راهی به سعادت برایمان گشوده شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرماید: کسی که مؤمنی را اذیت کند خدا او را اذیت نماید، و کسی که مؤمنی را اندوهگین کند خدا او را اندوهگین نماید. |
میرزا جواد آقا تهرانی شبی، دیروقت به منزل میآیند؛ به در منزل که میرسند، متوجه میشوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطر رعایت حال خانواده شان که در خواب بودند، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه میمانند و تا اذان صبح همانجا قدم میزنند.
هنگام اذان که اهل خانه میباید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در میزنند و وارد خانه میشوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار میشود، سؤال میکند چرا زنگ نزدید؟
ایشان میگویند: شما خواب بودید، زنگ من موجب اذیت و آزار شما میشد!
نقل دیگری را هم فرزند ایشان شنیده است که گویا همسر ایشان در رؤیا میبینند که مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بیدار شده و هنگامی که در را باز میکنند میبینند که آقا آنجا منتظرند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرماید:
کسی که مؤمنی را اذیت کند خدا او را اذیت نماید، و کسی که مؤمنی را اندوهگین کند خدا او را اندوهگین نماید.
ایشان می فرمودند: راه مبارزه با شیطان آن است که به او اعتناء نکنی زیرا شیطان متکبر است، هر چه به او بیشتر اعتناء کنی او سرکش تر می شود |
خانه ایشان بسیار جالب و دیدنی بود، وسائل و لوازم منزل به طور منظم چیده شده بود، مثلا رنگ پردهها در عین این که خیلی ساده بودند ولی متناسب با رنگ منزل بود. بقیه وسائل موجود در خانه نیز چنین بود.
علت اینها را از مرحوم آقا پرسیدند.
ایشان فرمودند:
موقعی که من ازدواج کردم همسرم از خانواده آبرومند و نسبتا متمکنی بود، و من گفتم که طلبه هستم و چیز زیادی ندارم و آنها بدین صورت قبول کردند، ولی بعدها میدیدم هر وقت اقوام و خویشان همسرم به منزل ما میآمدند، خانه سر و سامان خوبی نداشت و باعث خجالت و شرمندگی همسرم میشد. لذا به خاطر احترام به همسرم و رضایت او منزل را به این صورت در آوردم که مشاهده میکنید و این موجب رضایت و خشنودی او شد.
زینت منزل فقط به خاطر رضایت او بوده نه برای تمایل خودم به تجملات و زرق و برق دنیوی.( البته خانه و فرش مربوط به یکی از اقوام آقا بود و بعضی از وسائل خانه هم توسط همسرشان که تمکنی داشتهاند تهیه شده بود.)
همسر ایشان از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت که در خانه فرصت یاری مینمود، یار و کمک کار ایشان بودند؛ اساسا ایشان به کسی زحمت نمیداد مخصوصا امور شخصی خویش را تا آنجایی که میتوانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام میدادند، تا آنجا که از همسر خود نمیخواستند که مثلا لباسهایشان را بشویند، بلکه این همسرشان بودند که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان میخواستند که لباسهایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند. و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند گاه نیز دیده می شد که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جارو می زنند و این در حالی بود که حتی راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود!
ایشان سفرهای تفریحی نداشتند. در هوای گرم تابستان راضی نمیشدند که چند روزی، یا اقلا یک روز به عنوان هواخوری به خارج از شهر بروند و اصرار همه را در این جهت رد می نمودند.
زمانی پس از یک عمل جراحی، ضعف مفرطی داشتند و هوا بسیار گرم بود، به فرزندشان عرض شد به هر طریقی که میشود آقا را چند روزی به خارج از شهر ببرید.
ایشان با اصرار فرزند راضی شده بودند و منزل کوچکی در یکی از ییلاقات گرفتند و به آنجا منتقل شدند.
حاج اصغر آقا ( فرزندشان) می گفت: همان روز اول که به آن روستا رفتیم آقا فرمود: اگر من مُردم باید مرا در قبرستان همین روستا دفن کنی و راضی نیستم به شهر برگردانی و مردم را به زحمت اندازی!
هنگامی که ایشان جبهه رفته بودند، یک روز برای تهیه فیلم و خبر آمده و شروع کرده بودند به فیلمبرداری از جاهای مختلف تا رسیده بودند به مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی. شناخته بودند که ایشان چه شخصیتی است و میخواستند بهتر و بیشتر فیلمبرداری کنند، ولی تا دوربین فیلمبرداری به ایشان میرسد، ایشان عمامه را از سر برمیدارند تا شناخته نشوند، که موجب شهرت و آوازه ایشان شود. |
در محله شترداران تبریز مرد متدینی میزیست که پیشهاش شاطری بود و به راستگویی در شهر خویش شهرت داشت. وقتی در تبریز قحطی شده بود، شب عیدی مرد شاطر چند قرص نان و چند تکه باسلوق (شیرینی مخصوص تبریز ) به منزل می برد. در راه دید دو سه نفردورهم نشسته اند و از روی زمین چیزی را بر می دارند و می خورند. به آنها نزدیک می شود و مشاهده می کند از شدت گرسنگی چند تکه استخوان پیداکرده اند، آنها را با سنگ پودر کرده و در حال خوردن آن هستند. متأثر می شود، دو قرص نان و باسلوق را کنار آنها روی زمین می گذارد و می گوید امشب مهمان ما. چند قدمی که جلو می رود یکی از آنها می گوید ای مرد خدابه تو پسری دهد که نامش شرق و غرب عالم رابگیرد. چندسال بعد آن دعا مستجاب شد و خداوند پسری به او داد که شهرتش شرق و غرب عالم را گرفت. پسرش متفکر و فیلسوف فرزانه ای شد به نام محمدتقی جعفری.
خود محمدتقی نقل می کرد که هنگامی که به سن مدرسه رسید با برادرش به مدرسه رفت در مدرسه می بایست لباس فرمی که در آن زمان چندان گران هم نبود می پوشیدند، اما به دلیل اینکه پدر محمدتقی بضاعت خرید لباس فرم را نداشت وی را به مدرسه راه ندادند. او نیز از رفتن به مدرسه صرف نظر کرد.
یک شب وقتی محمد تقی در خواب به سر می برد، پدرش بر بالین وی نشسته بود.ظاهرأ درخواب شعری زمزمه کرده بود که پدرش می شنود. مضمون شعر این بود که ما در این دنیا فقط به علم علاقه داشتیم که آن هم دنیا از ما دریغ داشت. این حرف پدر را متأثر می کند. شخصی به او می گوید پسرت را به حوزه علمیه بفرست. آنجا دیگراز لباس فرم خبری نیست حتی گاهی کمک هزینه هم پرداخت می کنند. بدین ترتیب محمد تقی به حوزه راه یافت. چند وقتی در تبریزدرس می خواند، از آنجا به قم می آید و از قم نیز میرزا فتاح شهیدی از مراجع تقلید آن زمان که از استادان وی نیزبود، هزینه سفر به نجف را برایش مهیا می کند و او برای ادامه تحصیل به نجف اشرف می رود. آنجا در محضر افرادی چون آیت الله خویی و آیت الله شیرازی درس خواند و به مدارج عالی رسید. پس از نجف به تهران بازگشت و در حوزه های علمیه تهران مشغول تدریس درسهای خارج فقه و اصول درسطح عالی شد.
حکیم الهیقمشهای به عبادت و انجام نوافل تقیّد خاصی داشت. همسرش میگوید:
نیمهشب از خواب برمیخاستند. پس از نوافل و نماز شب در صحن خانه قدم میزدند. نگاه به سیارات مینمودند و آنها را نشان میدادند و میفرمودند: اگر این دو ستاره به هم برسند، چقدر به صبح میباشد. بدون تردید هوا که صاف بود، ساعت ایشان از دیدن سیارات تعیین میشد. از مرگ هراس نداشتند، ناملایمات را تحمل میکردند و میفرمودند: بلاهای این جهان همه از جانب حق است؛ و آنها را از جان و دل قبول میکردند... زاهد نبودند ولی عارف بودند. به غنی و فقیر به یک نحو نظر میکردند. امر به معروف ایشان با ملایمت و دلسوزی توأم بود. روحشان شجاع بود. کینه کسی را در دل نداشتند و از مردم بدگویی نمیکردند و میگفتند خوبی و صفات پسندیده افراد را بگویید.
تأکید همیشگی ایشان به فرزندانشان این بود که: «چشم ظاهر را برهم گذارید و با نور باطن خدا را مشاهده کنید.» در نماز به قدری در دریای حیرت فرو میرفتند که هیچ چیز را نمیدیدند و نمیشنیدند. ساعتها در خلوتخانه خود با حق مشغول تضرع و دعا بودند... با آنکه حکیم الهیقمشهای استاد دانشگاه بود و 35 سال به تدریس حکمت و فلسفه و تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه شهید مطهری کنونی و دانشگاه تهران مشغول بود، خیلی ساده و بدون تکلّف زندگی میکرد.
در دو وعده متوالی غذای پختنی نمیخورد. اغلب نان را در دوغی ترید میکرد و با اشتیاق تناول مینمود.(1) در مسائل شخصی میکوشید به اهل خانه و خصوصا همسر زحمتی وارد نشود و خصوصا در پذیرایی از مهمانان، این مورد را بیشتر مدنظر داشت. برخی از مواد و وسایل پذیرایی را خود تهیه میکرد. علامه حسنزادهآملی میگوید: در روز اول فروردین به حضورش شرفیاب شدیم. پس از طی تعارفات برخاست و به اندرون رفت و با فنجانی بیرون آمد. احتراما برخاستم و وی عادتا بنشست، با دست مبارکش فنجان را تسلیم ما کرد و ما تعظیم وی کردیم و سپس فرمود: این شربتی است خاص. ساخته دست من، بر آن آیات و ادعیه و اوراد دمیدم و این پیمانه را برای شما برگزیدم.(2)
همسرش خاطرنشان نموده است که حکیم الهیقمشهای، در خانه به امور داخلی کمک میکردند و به هیچ عنوان درس و بحث و تحقیق مانع این همکاری نمیشد و در برخورد با اهل خانه بشاش و خوشصحبت بودند و با موعظه و نصیحت و رفتارهای پسندیده برخورد نموده و تبسم مدام بر لبانشان نقش بسته بود.(3)
در ایام، قحطی سالهای قبل از 1320 ه.ش که بیشتر مردم از نظر آذوقه در مشقت بودند، گاهی صبح هنگام مرحوم الهی به نانوایی رفته و حوالی ظهر با یک نان و در مواقعی دست خالی برمیگشتند. یکی از دوستان ایشان که در دستگاه دولت نفوذی داشت به وی پیشنهاد کرد؛ اگر اجازه دهند، یکی، دو خروار آرد برای ایشان به صورت خصوصی تدارک ببینند و چون آن زاهد متشرع نمیخواست ابراز محبت آن دوست را با صراحت رد کند فرمودند: فردا به شما خبر میدهم و فردا وقتی آن دوست به دیدارشان آمد گفتند: در رؤیای صادقانهای سروش غیبی، ما را به توکل دعوت نمود و با این حساب انبارمان به مخزن حق وصل گردید و دیگر احتیاجی به آرد نداریم.(4)
از کمالات روحی این حکیم برخورداری از توکل و امید بستن به خداوند در امور زندگی بود و در عین حالی که این روحیه و اعتماد به خداوند در وجودش بسیار قوی بود، وظیفه خویش را به بهترین نحو انجام میداد و از تلاش و کوشش دست برنمیداشت. همسرش خاطرنشان نموده است: حکیم الهی قمشهای سالی به مکه مشرف گردیدند. آن سفر شش ماه به درازا کشید. چندینبار برایشان نامه نوشتیم که امکان دارد دانشگاه، حقوق شما را قطع کند. جواب فرمودند: من شما را به حق سپردهام نگران نباشید، روزی ما دست آنها نیست:
گر نهاری نیست، یا شامی چه غم شادی لیل و نهار ما خوش است
و در قصیده آفاقیه سروده بود:
دل با توکل و صبر و تسلیم دار و مدار اندیشه کم و بیش، اندوه فقر و غنا
از عمر یک دو سه روز میکوش و دل بفروز خندان چو شمع بسوز در بزم اهل وفا
آیتاللّه علامه حسنزادهآملی به خاطرهای اشاره کرده و گفته است:
یک وقتی بنده به حضور شریف جناب استاد علامهمیرزامهدی الهیقمشهای رضواناللّهعلیه در باره شعر و نظر شریفشان راجع به شعراء سخن به میان آوردم. تعبیر ایشان این بود که تمام این دیوانها فدای دیوان چند تن که همه فدای اینها (ملای رومی، نظامی، سعدی، حافظ و سنایی) و بعد فرمودند: همه گفتهها فدای این دو بیت باباطاهر عریان:
خوشا آنان که اللّه یارشان بی به حمد قل و هواللّه کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بی
خودشان از این دوبیتی خاطرات خوشی داشتند و فرمودند آن سالی که به مکه مشرف شدم مسافرت به طول انجامید تا آنکه شبی در مکه خواب دیدم که این دوبیت باباطاهر را برایم این گونه میخوانند:
خوشا آنان که اللّه یارشان بی توکلت علیاللّه کارشان بی
بعد بیدار شدم. چون معظمله به سبب عاطفه پدری مضطرب عائله و اولادشان بودند به ایشان این طور تلقین کردند که «توکلت علیاللّه کارشان بی»(5)
از مظاهر عطوفت و لطافت روحی مرحوم الهیقمشهای توجه به فقیران و افراد مستمند بود. یک روز از مسجد به خانه آمدند بدون لباس و در حالی که عبا را به دور خود پیچیده بودند. همسرش میگوید وقتی این وضع را مشاهده کردم گفتم حاجآقا لباستان چه شد؟ فرمودند: در شبستان مسجد، فقیری برهنه را دیدم لباسم را به او دادم. خانم طیبه الهی (تربتی) افزوده است تا آنجا که به یاد دارم در ایام زندگی مشترکی که داشتیم، سه بار شبیه این ماجرا تکرار شد. ایشان در جایی دیگر گفته است؛ بارها فقیری به در خانه میآمد و تقاضای چیزی را میکرد. مرحوم الهی، اثاثیهای مانند ظرف مسی به او داده و میگفتند: ببر بفروش و خرج زندگی خود کن.(6)
حکیم الهیقمشهای به دلیل حالات معنوی و صفای روحانی که از طریق عبادت و تهجّد و پارسایی به دست آورده بود، از کرامت هم بیبهره نبود. همسرش اظهار داشته است: در یکی از تابستانها تب شدیدی بر ایشان عارض گشته و او را در بستر بیماری افکنده بود. فرمودند: من مستحق ده دانه لیمو شیرین هستم. خدمتگزاری که در خانه بود گفت: آقا یا همسرتان یا بنده یکی باید برای تهیه این خواسته به شهر برود (خانه حکیم الهیقمشهای آن زمان در یکی از کوچه باغهای شمیران بود) و نسبت به تهیه این میوه و اجابت خواسته شما، اقدام کند وگرنه لیمویی در کار نیست! حکیم الهیقمشهای گفتند: به این زحمت هیچ نیازی نیست! خدمتگزار گفت: آقا یادتان باشد که از آسمان هم لیموی شیرین نازل نمیشود! همسرش میافزاید، لحظاتی بعد ملاحظه کردم پیرمردی با دستمال سفیدی که ده دانه لیمو شیرین در آن بود به عیادت آقا آمد و دستمال و لیموها را گذاشت و رفت.
1- حکمت عملى یا اخلاق مرتضوى، علامه حسنزاده، ص37.
2- در آسمان معرفت.
3- خوشهها، ص127، 128.
4- میراث ماندگار، ص69.
5- خوشهها، ص127.
6- همان مأخذ، ص132، 133.
منبع:
مجله پیام زن، شماره 63
جهت هر حاجت وگرفتاری
ملا محسن فیض کاشنی (ره)در الئالی المخزونه
نقل می نماید که اگر کسی را حاجتی به درگاه خداوند(جل جلاله) باشد ومطلبی را از خداوند (عظم شانه ) بخواهد از حیث ثروت - علم وعمل وغیر ذالک یا انکه به بلایی گرفتار باشد از قبیل فقر - بدبختی -هلاکت –ناخوشی جسمانی یا نا راحتی روحی
باید سه شب جمعه بعد از گذشتن دو ثلث از شب جمعه تقریباساعتی قبل از اذان صبح) بیدار شودو وضوی کاملی بعمل اورد به نیت قربت وسپس دو رکعت نماز حاجت بخواند به حمد وهر سوره ای که خواست وبعد از ان صد مرتبه صلوات بفرست وهزار ویک مرتبه بگوید :
(( بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم))
وبعد از ان دوباره صد مرتبه صلوات بفرستد ومطلب خودرا از خداوند (عز ذکره) بخواهد که انشا الله بر اورده است واگر دفعهء اول بر اورده نشد شب جمعه دوم انجام دهد واگر نشد شب جمعه سوم انجام دهد که انشاء الله تخلف ندارد .
همچینین در اللئالی فیض کاشانی (ره) است که گاه شخصی دچار سختی بشود یا حاجتی داشته باشد که هیچ جای امیدی برای بر اوردن ان نباشد در اخر شب واگر ثلث سوم جمعه باشد بهتر است بر خیزد و وضو بگیرد ودو رکعت نماز حاجت بخواند وبعد از نماز هفتاد بار این دعا را بخواند به اذن خدا مطلب حاصل شود و بسیار مجرب است.
((یا ابصر الناظرین یا اسرع الحاسبین یا اسمع السامعین یا اکرم الاکرمین یا ارحم الراحمین ویا احکم الحاکمین))
بعد از دعا دست خود را بلند کند واز قاضی الحاجات حاجت خود را بخواهد که روا است انشاء الله تعالی