نمونهای از شیوه رفتار حضرت رضا علیهالسلام با مردم
یسع بن حمزه میگوید: در مجلس حضرت رضا علیهالسلام بودم و جمعیت بسیاری در مجلس حضور داشتند و از آن حضرت سوال میکردند و از احکام حلال و حرام میپرسیدند و امام رضا علیهالسلام پاسخ آنها را میداد، در این میان ناگهان مردم بلند قامت و گندمگونی وارد مجلس شد و سلام کرد و به امام هشتم علیهالسلام عرض نمود: "من از دوستان شما و دوستان پدر و اجداد پاک شما هستم. در سفر حج، پولم تمام شد و خرجی راه ندارم تا به وطنم برسم. اگر امکان دارد، خرجی راه را به من بده تا به وطنم برسم. خداوند مرا از نعمتهایش برخوردار نموده است، وقتی به وطن رسیدم، آن چه به من دادهای معادل آن، از جانب شما صدقه میدهم، چون خودم مستحق صدقه نیستم."
امام رضا علیهالسلام به او فرمود: "بنشین، خدا به تو لطف کند." سپس امام علیهالسلام رو به مردم کرد و به پاسخ سوالهای آنها پرداخت. سپس مردم همه رفتند و تنها آن مرد مسافر و من و سلیمان جعفری و خثیمه در خدمت امام ماندیم. امام علیهالسلام به ما فرمود: "اجازه میدهید به خانه اندرون بروم؟" سلیمان عرض کرد: "خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است. " حضرت برخاست و وارد حجرهای شد و پس از چند دقیقه بازگشت و از پشت در فرمود: "آن مرد مسافر خراسانی کجاست؟" خراسانی برخاست و گفت: "این جا هستم." امام علیهالسلام از بالای در دستش را به سوی مسافر دراز کرد و فرمود: "این مقدار دینار را بگیر و خرجی راه خود را با آن تامین کن و این مبلغ مال خودت باشد. دیگر لازم نیست از ناحیه من، معادل آن را صدقه بدهی، حالا برو که نه تو مرا ببینی و نه من تو را ببینم."
مسافر خراسانی پول را گرفت و رفت. سلیمان به امام رضا علیهالسلام عرض کرد: "فدایت گردم که عطا کردی و مهربانی فرمودی، ولی چرا هنگام پول دادن به مسافر، خود را نشان ندادی و پشت در خود را مستور نمودی؟!"
امام رضا علیهالسلام در پاسخ فرمود: "مَخافةً اَن اَری ذلَ السوالِ فِی وَجهِهِ لِقَضایی حاجتَهُ؛ از آن ترسیدم که چون حاجتش را برآوردم، شرمندگیِ درخواست را در چهره او ببینم."
هر گفتار و کرداری باطن و ملکوتی دارد غیر از ظاهرش. خواستند ملکوت پنج چیز را نشان یکی از پیغمبران بدهند (مطابق روایتی که از حضرت صادق علیهالسلام رسیده است)1 . از جانب ملکوت به پیغمبر گفتند: فردا اولین چیزی که دیدی آن را بخور، دومین چیزی که دیدی دفنش کن و رویش خاک بریز، سومین چیزی را که دیدی نگه دار، چهارمین چیزی که دیدی مأیوس و محرومش نکن، از پنجمین چیزی که دیدی فرار کن.
گفت: چشم. فردا که شد، عالم ملکوت برایش آشکار شد. اولی چیزی که دید کوه عظیمی بود که جلویش پیدا شد. با خود گفت به من گفتهاند هر چه دیدی بخور، خدای این کوه گفته است، من چه کار کنم؟ خودش را قانع کرد. گفت به من دستور دادهاند بخور، پس میشود خورد، بروم نزدیک، اگر نمیشد بخورم نمیگفتند. حرکت کرد آمد به طرف کوه، دید هر قدمی که برمیدارد، کوه کوچک میشود، هر چه او نزدیکتر میشود، کوه کوچکتر میشود تا به اندازه لقمهای شد، در دهنش گذاشت، دید از حلوا شیرینتر است. نخست کوه و سنگی محکم بود، سپس لقمهای اینطور شیرین و لذتبخش گردید. لذت ملکوتی غیر از لذت مادی است صدها برابر است.
دوباره حرکت کرد. به او دستور داده بودند دومین چیزی که دیدی آن را نهان کن، همانطوری که میرفت طشت طلایی دید، فوراً طشت طلا را کرد زیر خاک. پشت که کرد صدای زمینلرزه آمد، خاکها عقب رفت و طشت طلا آشکار شد. با خود گفت به من مربوط نیست، به من گفتهاند خاکش کن، من هم خاکش کردم.
سومین چیزی که دید کبوتری بود که بازی دنبال او بود. کبوتر آمد پناهنده شد به پیغمبر. به او گفته بودند سومین چیز را نگه دار. فوراً آن را در آستین لباسش آرام نگه داشت. چهارمین چیزی که آمد باز شکاری بود. گفت به من گفتهاند محرومش نکن. یک تکه گوشت به او داد.
پنجمین چیزی که تا میدید باید فرار میکرد، لاشه مرداری بود که بوی گندش بلند بود (مردارها مختلف است، آنکه بوی گندش از همه بیشتر است مردار آدمی است. بوی مردار انسان زیاد اذیت میکند. لذا واجب شده بدن را دفن کنند و به اندازهای پایین ببرند که بویش بالا نیاید و زندهها را ناراحت و اذیت نکند.) تا دید لاشه مردار است، پا به فرار گذاشت. اما بعد از مرگ نمیتوان فرار کرد. قرآن میفرماید: آرزو میکنی دور باشی ولی نمیشود. هر جا بروی لاشه همراهت هست.2
پس از اینکه پنج منظره ملکوتی را مشاهده کرد، حکمتش را پرسید.
دوم: عمل خالص
(( او مى دانست که کلید حل بعضى از امور مشکل به دست عالم ربّانى است . و آگاه بود که عالم ربّانى برکت و رحمت خدا در میان مردم است .
عالم ربّانى انسان والایى است که بنا بر روایات نظر کردن به چهره ى او عبادت و بلکه نگاه کردن به در خانه ى او نیز عبادت است .
عالم ربّانى از چنان ارزشى برخوردار است که اگر از قبرستانى که تعدادى از ارواح مردگانش در عذابند عبور کند ، خدا به احترام قدم هاى او عذاب را از ارواح برمى دارد !
خدا درجات مؤمنانى از شما و دانشمندان را بالا مى برد . ))
معتمد الدوله حاکم متکبّر و قلدر اصفهان ، که از جانب فتحعلیشاه قاجار بر آن حومه حکومت مى کرد با همه ى تکبّر و فرعونیتش به محضر آن عالم ربّانى و چهره ى نورانى شتافت و عرضه داشت : اصفهان و نواحى اطرافش در معرض
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجادله ( 58 ) : 11 .
|
نابودى است ، شما چاره اى کنید . فرمود : من چه کارى انجام دهم ؟ گفت : در قوانین دینى و فقه اسلامى آمده براى رفع خشکسالى و کمبود باران نماز باران بخوانید . فرمود : من ضعیف و ناتوانم ، از کار افتاده و رنجورم ، توان راه رفتن و به کار گرفتن شرایط نماز باران را ندارم ، من باید براى نماز باران ، پیاده از اصفهان تا تخت فولاد بروم ، و شرایطى را رعایت کنم ولى از همه ى این امور معذورم ، جسم رنجورم حتى طاقت سوار شدن بر مرکب هم ندارد ، مرا از این داستان معاف کن .
حاکم گفت : تخت روانى که در اختیار حکومت است و مرا به هر جایى که لازم است مى برد ، فرمان مى دهم براى شما حاضر کنند تا به مصلاّى منطقه حاضر شوید و نماز بگزارید و مردم را از این پریشانى نجات دهید .
آن عالم ربّانى و مطیع حضرت مولا ، و تسلیم خواسته هاى خدا بدون ترس و وحشت پاسخ داد : از من مى خواهى بر تخت غصبى سوار شوم ، و روى فرش حرام بنشینم ، و بر متّکا و بالشى که از راه نامشروع به دست آمده تکیه زنم ، آن گاه به پیشگاه حق روم و از او در حالى که پیچیده به حرامم درخواست باران کنم !!
(( آرى ، کسى که شایستگى مقامى را ندارد تخت و صندلى آن مقام و درآمدى که از آن راه به دست مى آورد بر او حرام است ، و آنان که کارگزار او هستند نیز غرق در حرامند !
چگونه کسى که تسلیم خداست ، و جز با خدا بیعت نکرده و نمى کند ، و از همه ى قیود مادى و مقامى آزاد است با حاکم ستمکار همکارى کند ، و از خواسته ى او پیروى نماید . آن چهره ى ملکوتى با کمال شجاعت در برابر حاکم ستمکار ایستاد ، و حاضر به پذیرفتن خواسته ى او نشد !
حاکمى مورد پذیرش اسلام است که مؤمن ، آگاه ، مدیر ، مدبّر ، عادل ، دلسوز ، مهرورز ، و مخالف با هوا و هوس باشد .
کلباسى حاکم متکبّر را از خود راند ، و دلش به این که حاکم به خانه اش آمده خوش نشد ، او به دست آوردن خشنودى خدا را در طرد ستم و ستمکاران مى دانست و بر این اساس حاکم اصفهان را از خود راند و وى را از خانه اش بیرون کرد ، و زبان حالش این بود که اگر با این روح آلوده و بدن نجس شده به غذاهاى حرام نزد من نمى آمدى براى من بهتر بود !
به قول امیرالمؤمنین (علیه السلام) :
عَظُمَ الخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِم فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى أَعْیُنِهِم(1) .
فقط آفریننده در باطنشان بزرگ است ، پس غیر او در دیدگانشان کوچک است .
موحد چو در پاى ریزى زرش *** و گر تیغ هندى نهى بر سرش
نباشد امید و هراسش ز کس *** بر این است آیین توحید و بس
همه ى وجود مؤمن با زبان حال مترنّم به این حقایق است : « لا إله إلاّ الله » ، « لا حول ولا قوة إلاّ بالله » ، « لا مؤثر فى الوجود إلاّ الله » .))
هنگامى که حاکم رفت فرزند آن عالم آگاه گفت : پدر جان آیا اجازه مى دهید چند تخته ى کهنه را که خودمان مالک آن هستیم به هم ببندیم تا به صورت تختى روان درآید آن گاه شما را با آن به سوى مصلاّ حرکت دهیم شاید از برکت نماز شما باران بر این قوم ببارد ؟ پاسخ داد : آرى . تخته ها را به هم بستند و او را بر آن قرار دادند و به سوى مصلاّ حرکت کردند .
آرى ، روى تختى حلال و در لباسى پاک ، و با جسمى پاکیزه و روحى آراسته و دلى پر از امید و اخلاص به سوى محبوب حرکت کرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالى صدوق : 570 ، المجلس الرابع والثمانون ، حدیث 2 ; نهج البلاغه : 425 ، خطبه ى 184 ( خطبه ى همام ) .
|
(( او مى دانست که : هر نمازى نماز نیست ، هر تکبیرى تکبیر نیست ، هر آهى آه نیست ، هر اشکى اشک نیست .
او مى دانست که : فاطمه ى زهرا (علیها السلام) پس از وفات پیامبر هر روز و هر شب از بام مسجد صداى اذان مى شنید ولى در برابر آن هیچ عکس العملى نداشت ، تا زمانى که به درخواست خودش بلال شروع به اذان کرد ، وقتى بلال گفت : الله اکبر . پاسخ داد : خدا از هر چیزى بزرگ تر است . چون بلال گفت : اشهد ان لا إله إلاّ الله . جواب داد : گوشت و پوست و رگ و همه ى وجودم به وحدانیت حق شهادت مى دهد .
او مى دانست که : حضرت زهرا (علیها السلام) از همه ى آن اذان ها که مُهر تأییدى بر حکومتى است که حاکمش از سوى پیامبر نصب نشده خشمگین بود ، ولى نسبت به اذان بلال که از گلویى پاک و زبانى پاکیزه و قلبى مخلص برمى خاست شاد و خوشحال مى گشت .
آن عالم ربّانى مى دانست که : دعوت هر کسى را نباید پاسخ گفت ، به هر مجلسى نباید قدم گذاشت ، از هر غذایى نباید خورد ، هر چهره اى را نباید دید ، به هر دستى نباید دست داد ، در هر نمازى نباید شرکت کرد ، به هر اذانى نباید گوش سپرد . ))
آن عالم ربانى به سوى تخت فولاد حرکت کرد . هنگام عبور از منطقه ى جلفا ـ محل زندگى ارمنى ها و یهودى ها که آنان نیز مانند دیگران دچار قحطى و خشکسالى بودند ـ دید که مسیحیان ، تورات و یهودیان ، انجیل روى دست دارند و در دو طرف جاده صف کشیده اند ، پرسید : اینان براى چه با در دست داشتن تورات و انجیل صف بسته اند ؟ گفتند : این دو گروه هم در این شهر زندگى مى کنند و داراى شغل کشاورزى و باغدارى هستند و دچار زیان خشکسالى شده اند .
|
آن مؤمن پاک دل و عالم خاضع و خاشع با دیدن این منظره اشکش بر چهره ى نورانى اش جارى شد ، عمامه از سر برداشت و روى تخت در حالى که به مصلاّ نرسیده بود و نمازى اقامه نکرده بود توجهى به حضرت محبوب نمود ، عرض کرد :
مولاى من ! محاسنم را درب خانه ى تو سپید کرده ام ، آبروى مرا نزد این یهودیان و مسیحیان مبر .
هنوز کلامش تمام نشده بود که آسمان شهر و حومه را ابر گرفت و باران رحمت الهى به سبب همان چند کلمه به مردم رسید و آنان را از بلاى قحطى و خشکسالى نجات داد !!
و اما کسانى که فاسق بودند جایگاهشان آتش است ، هرگاه بخواهند از آن درآیند ، آنان را در آن برمى گردانند و به آنان گویند : عذاب آتشى که همواره آن را انکار مى کردید بچشید .
و هر آینه عذاب نزدیک تر را ( که عذاب دنیاست ) ، و غیر از عذاب بزرگتر است به آنان مى چشانیم ، باشد که از فسق خود باز گردند .
این دو آیه ى شریفه داراى نکات بسیار مهمى است که به آنها اشاره مى شود .
عرب ، خروج خرما را از پوستش فسق مى گوید ، و قرآن به همین مناسبت انسانى را که از مدار طاعت و عبادت و حدود انسانیت و آدمیت خارج شده فاسق مى نامد .
فاسق در همه ى امور باطنى ، و اعمال و حرکات ظاهرى ضد مؤمن است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سجده ( 32 ) : 20 ـ 21 .
|
مؤمن در دایره ى اطاعت و عبادت ، اخلاص و ایمان ، درستى و راستى و کرامت و فضیلت قرار دارد ، و بر این عقاید استقامت مىورزد . او در این دایره بدون این که تحت تأثیر حوادث شیرین و تلخ قرار گیرد ثبات قدم دارد ، و دست در دست کسانى که بیرون از این دایره هستند نمى گذارد .
مؤمن با حقّ و حقّ با مؤمن است ، و مؤمن همیشه در آن جهتى است که حق است .
مصداق اتم و اکمل این معیت و گردش ، وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . چنان که پیامبر اسلام درباره ى او فرمود :
پیروان امیرالمؤمنین (علیه السلام) که مؤمن حقیقى هستند مانند امام بزرگوارشان همه جا و در همه ى شرایط با حق هستند ، و حق هم با آنان است و در آن جهتى حرکت مى کنند که حق حرکت مى کند .
ولى فاسق بیرون از حوزه ى ایمان و خارج از دایره ى طاعت و عبادت و درستى و راستى به سر مى برد ، و دست در دست هر ابلیس و شیطان و مفسد و اغواگرى مى گذارد ، و بدون توجه و آگاهى ، دنیا و آخرتش را بر باد مى دهد ، و سرمایه ى وجودش را ضایع و تباه مى کند . از انجام واجبات و ترک محرمات روى مى گرداند و گامى به سوى انبیا و امامان و قرآن برنمى دارد . از آشنایى با حقایق مى گریزد و جز شکم و لذت خواهى هم چون شکم پرستى و لذت خواهى چارپایان نمى شناسد و با این روش و منش فاسقانه ـ که تا لحظه ى مرگش ادامه مى دهد ـ زمینه ى ورود به آتش دوزخ را براى خود به دست خود فراهم مى آورد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مناقب : 3/62 ، فصل فى أنّه مع الحق والحق معه ; بحار الانوار : 38 / 29 ، باب 57 . این روایت با عبارات مختلف و به یک معنا حدود 100 مورد در کتب شیعه و اهل سنت آمده است .
|
چون به قیامت وارد شود جایگاهى جز آتش نخواهد یافت ، به ناچار به آتش کشیده مى شود . و چنان که در دنیا هرگاه از گناهى فارغ مى شد دوباره با فراهم شدن شرایط به آن گناه باز مى گشت ، در قیامت هم هربار که بخواهد از دوزخ درآید به آن بازش مى گردانند و به او مى گویند :
عذاب آتشى را که همواره انکار مى کردى بچش !!
|
هر زمان مرحوم حائرى نیاز به نجّارى و اصلاح درب و پنجره و تخت چوبى داشت، پدرم را براى نجارى دعوت مى کرد؛ زیرا پدرم از محترمین و مقدّسین و متدیّنین بود، و سحرهاى هر شب به تهجّد و عبادت بر می خاست، و آن مرجع بزرگ علاقه داشت کارهاى نجّارى خانه اش با آن دست پاک صورت بگیرد.
(آرى، هر دستى نباید براى انسان کار انجام دهد، هر دستى نباید براى مؤمن نان بپزد، خانه بسازد، خیاطى کند، زراعت نماید، دست موسوى و دم عیسوى لازم است که از هر دو براى زندگى انسان نور ببارد! قصاب محل از امیرالمؤمنین (علیه السلام) درخواست نمود تا براى خانه حضرتش گوشت ببرد، امام نپذیرفت؛( یعنى سراغ هر گوشتى، هر مرغى، هر نانى، هر عسلى، هر مقامى، هر شخصى، هر مردى، هر زنى، هر صندلى و تختى و هر دسته و گروهى نروید.)
او گفت: مرحوم حائرى دنبال پدرم فرستاد که چون شبهاى بسیار گرم تابستان قم، در حیاط منزل روى تخت چوبى استراحت مى کنم و اکنون تخت نیاز به اصلاح دارد، بیا و تخت را اصلاح کن. پدرم آمد و پس از بررسى تخت به آن عالم ربانى گفت: من با شاگردم بارها این تخت را اصلاح کرده ایم و اکنون قابل اصلاح نیست.
آن عالم ربّانى، محاسنش را نشان داد و گفت: جناب نجار! موى صورتم نشان مى دهد که مرگم نزدیک است، دو تختى که مى خواهى براى من بیاورى و به من هدیه کنى عمر هر دو تخت از عمر من بیشتر است، ممکن است سالیان درازى در خانه ى من بماند، من توان و طاقت پاسخ گویى به حق را در قیامت در مورد آن دو تخت سالم و نو ندارم،
آن مرحوم گفت: در هر صورت تدبیرى براى اصلاح آن به کار بگیر. پدرم گفت: تنها راه اصلاحش به این است که آن را به نانواى محل جهت سوختن در تنور ببخشید! سپس گفت: آقا! شما مى دانید که من همه ساله خمس مالم را مى پردازم، و آنچه دارم از هر جهت شرعى و حلال است؛ اگر خود نمى خواهید از مال خود تختى بسازید به من اجازه دهید با پول خودم دو تخت سالم و نو براى شما بیاورم.
آن عالم ربّانى، محاسنش را نشان داد و گفت: جناب نجار! موى صورتم نشان مى دهد که مرگم نزدیک است، دو تختى که مى خواهى براى من بیاورى و به من هدیه کنى عمر هر دو تخت از عمر من بیشتر است، ممکن است سالیان درازى در خانه ى من بماند، من توان و طاقت پاسخ گویى به حق را در قیامت در مورد آن دو تخت سالم و نو ندارم، براى اصلاح تخت کهنه ى خودم چه پیشنهادى دارى؟ پدرم گفت: راهى ندارد مگر آن که چهار پایه اش را با آجر و گِل به هم ببندم. آن بزرگ مرد قانع گفت: همین کار را انجام بده، تا به اندازه ى کمى که از عمرم باقى است از آن استفاده کنم و نیاز به نو کردن تخت نداشته باشم.
زیبائیهای اخلاق، حسین انصاریان، با اندکی تصرف و تلخیص.
علامه حلى (متوفى 726 هجرى قمرى) در زادگاهش حلّه سکونت داشت و داراى حوزه درس بود، او هر شب جمعه با وسائل آن زمان، از حلّه به کربلا برای زیارت مرقد شریف امام حسین (ع ) مى رفت، (با اینکه بین این دو شهر، بیش از ده فرسخ فاصله است) با این کیفیت که بعد از ظهر پنجشنبه سوار بر الاغ خود، به راه مى افتاد و شب جمعه در حرم مطهر امام حسین (ع) مى ماند و بعد از ظهر روز جمعه به حلّه مراجعت مى کرد.
در یکى از روزها که به طرف کربلا رهسپار بود، در راه شخصى به او رسید و همراه علامه با هم به کربلا مى رفتند، علامه با رفیق تازه اش هم صحبت شد و در این میان مسائلى به میان آمد، علامه دریافت که با مرد بزرگ و عالمى سترگ هم صحبت شده است، هر مسأله مشکلى مى پرسید، رفیق راهش جواب مى داد، از وسعت علم رفیق راهش، متحیر ماند، با هم گرم صحبت بودند تا آنکه در مسأله اى، آن شخص برخلاف فتواى علامه فتوا داد.
علامه گفت: "این فتوای شما بر خلاف اصل و قاعده است، دلیلى هم که این قاعده را از بین ببرد نداریم ".
آن شخص گفت: "چرا دلیل موثقى داریم که شیخ طوسى (ره) در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه، آن را نقل کرده است".
علامه گفت: "من چنین حدیثى در کتاب تهذیب ندیده ام ".
آن شخص گفت: " کتاب تهذیبى که در پیش تو است، در فلان صفحه و سطر،این حدیث، مذکور است ".
علامه در دنیایى از حیرت فرو رفت، از این رو که این شخص ناشناس، تمام علائم و خصوصیات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذیب را که داشت گفت، پی برد که در پیشگاه شخص بزرگى قرار گرفته، لذا مسائل پیچیده اى که براى خودش حل نشده بود، مطرح کرد و جواب شنید، در این وقت تازیانه اى که در دست داشت به زمین افتاد، در این هنگام از آن شخص ناشناس پرسید: " آیا در غیبت کبرى امام زمان (ع )، امکان ملاقات با آن حضرت وجود دارد؟ " آن شخص ناشناس، که تازیانه را از زمین برداشته بود و به علامه مى داد، دستش به دست علامه رسید، و گفت :
"چگونه نمى توان امام زمان (ع ) را دید، در صورتى که اکنون دستش در دست تو است!".
علامه در دنیایى از حیرت فرو رفت، از این رو که این شخص ناشناس، تمام علائم و خصوصیات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذیب را که داشت گفت!
علامه با شنیدن این سخن، خود را به دست و پاى امام زمان (عج ) انداخت، و آن چنان محو وجود او شد که مدتى چیزى نفهمید، و پس از آنکه به حال عادى خود بازگشت، کسى را در آنجا ندید، بعد که به منزل مراجعت نمود و کتاب تهذیب خود را باز کرد، دید آن حدیث با همان علائم، از صفحه و سطر، تطبیق مى کند، در حاشیه آن صفحه کتاب نوشت: « این حدیثى است که مولایم، امام زمان (عج ) مرا به آن خبر داده است». عده اى از علماء همان خط را در حاشیه آن کتاب دیده اند.
محمدی اشتهاری، محمد، داستان دوستان، ج4
« اگر این دو کار را انجام دهید، خیلی پیشروی کرده اید:
یکی این که نماز را اول وقت بخوانید،
دیگر آن که دروغ نگویید.
خیال نکنید ضرر می کنید. ان شاء الله مورد توفیقات خدا هم واقع می شوید و آن وقت اگر این کارها را کردید، فهم شما هم عوض می شود، یعنی درک دیگری پیدا می کنید.الان شاید شما نتوانید این مطالب را از ما قبول کنید، ولی وقتی خودتان به آن رسیدید، قبول می کنید.
وقتی وجدان شما مسأله را حل کرد، می بینید راست است و می بینید که اسلام چه نعمت بزرگی برای بشر بوده است. و این بشر، روی همان هوی و هوس و شیطنت خودش، از آن بی بهره بوده است. پیامبر اسلام می خواهد همه به ستاره ثریا برسید؛ ولی این ها می گویند بگذارید ما برویم در یک منجلاب غرق شویم. »
برگرفته از: نردبان آسمان
مرحوم حجة الاسلام دکتر امینى چنین مى نویسد:
" پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم آیة اللّه علاّمه امینى نجفى یعنى سال یکهزار و سیصد و نود و چهار هجرى قمرى، شب جمعه اى قبل از اذان فجر ایشان را در خواب دیدم. او را شاداب و خرسند یافتم.
جلو رفته و پس از سلام و دست بوسى عرض کردم:
پدر جان! در آنجا چه علمى باعث سعادت و نجات شما گردید؟
گفتند: چه مى گویى ؟
مجدّداً عرض کردم: آقاجان! در آنجا که اقامت دارید، کدام عمل موجب نجات شما شد؟
کتاب الغدیر... یا سایر تاءلیفات ... یا تاءسیس و بنیاد کتابخانه امیرالمؤ منین علیه السلام؟
پاسخ دادند: نمى دانم چه مى گویى. قدرى واضح تر و روشن تر بگو!
گفتم: آقاجان! شما اکنون از میان ما رخت بر بسته اید و به جهان دیگر منتقل شده اید. در آنجا که هستید کدامین عمل باعث نجات شما گردید از میان صدها خدمت و کارهاى بزرگ علمى و دینى و مذهبى؟
مرحوم علاّمه امینى درنگ و تأمّلى نمودند. سپس فرمودند: فقط زیارت ابى عبداللّه الحسین علیه السلام.
عرض کردم: شما مى دانید اکنون روابط بین ایران و عراق تیره و تار است و راه کربلا بسته. چه کنم ؟
گفتم: آقاجان! شما اکنون از میان ما رخت بر بسته اید و به جهان دیگر منتقل شده اید. در آنجا که هستید کدامین عمل باعث نجات شما گردید از میان صدها خدمت و کارهاى بزرگ علمى و دینى و مذهبى؟ مرحوم علاّمه امینى درنگ و تأمّلى نمودند. سپس فرمودند: فقط زیارت ابى عبداللّه الحسین علیه السلام.
فرمود: در مجالس و محافلى که جهت عزادارى امام حسین علیه السلام برپا مى شود شرکت کن. ثواب زیارت امام حسین علیه السلام را به تو مى دهند.
سپس فرمودند: پسرجان! در گذشته بارها تو را یادآور شدم و اکنون به تو توصیه مى کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت و به هیچ عنوان ترک و فراموش نکن. مرتباً زیارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظیفه بدان. این زیارت داراى آثار و برکات و فوائد بسیارى است که موجب نجات و سعادتمندى در دنیا و آخرت تو مى باشد... و امید دعا دارم.
آرى! علاّمه امینى با کثرت مشاغل و تاءلیف و مطالعه وتنظیم و رسیدگى به ساختمان کتابخانه امیرالمؤ منین علیه السلام در نجف اشرف مواظبت کامل به خواندن زیارت عاشورا داشتند و سفارش به زیارت عاشورا مى نمودند و به این جهت خودم حدود سى سال است مداوم به زیارت عاشورا مى باشم.*
* نشریه نصیحت : شماره 9، ص 1، 25/5/72.
----------------------------------------------
منبع:
خاتمی، علیرضا، داستانهایی از علما
انسان دو دهان دارد: یکى گوش که دهان روح او است و دیگر دهان که دهان تن او است. این دو دهان خیلى محترماند. انسان باید خیلى مواظب آنها باشد. یعنى باید صادرات و واردات این دهنها را خیلى مراقب باشد. آنهایىکه هرزه خوراک مىشوند، هرزه کار مىگردند. کسانى که هرزه شنو مىشوند، هرزه گو مىگردند.
وقتى واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پلید و کثیف مىشود. یعنى قلم او هرزه و نوشتههایش زهرآگین خواهد داشت. حضرت وصى، امیرالمؤمنین، علیه السلام فرمود: عمل نبات است و هیچ نبات از آب بىنیاز نیست و آبها گوناگوناند. هر آبى که پاک است، آن نبات هم پاک و میوهاش شیرین خواهد بود; و هر آبى که پلید است، آن نبات هم پلید و میوه او تلخ است.*
خود عمل، حاکى است که از چه آبى روییده شده است.
بدان که باید تخم و ریشه سعادت را در این نشأ، در مزرعه دلتبکارى و غرس کنى. اینجا را دریاب، اینجا جاى تجارت و کسب و کار است; و وقت هم خیلى کم است. وقتخیلى کم است و ابد در پیش داریم. این جمله را از امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کنم، فرمود: «ردوهم ورود الهیم العطاش» ; یعنى شتران تشنه را مىبینید که وقتى چشمشان به نهر آب افتاد چگونه مىکوشند و مىشتابند و از یکدیگر سبقت مىگیرند که خودشان را به نهر آب برسانند، شما هم با قرآن و عترت پیغمبر و جوامع روایى که گنجهاى رحماناند این چنین باشید. بیایید به سوى این منبع آب حیات که قرآن و عترت است. وقتخیلى کم است و ما خیلى کار داریم. امروز و فردا نکنید. امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را ببینید، خواهید دید اکثر مردم به علت تسویف، به کیفر اعمال بد اینجاى خودشان مبتلا شدهاند .» تسویف یعنى سوف سوف کردن، یعنى امروز و فردا کردن، بهار و تابستان کردن، امسال و سال دیگر کردن.
وقت نیست، و باید به جد بکوشیم تا خودمان را درستبسازیم.
1) نهج البلاغه، خطبه 155
منبع:
مجله پرسمان، پیش شماره 2
جلالت شان و منزلت پدر شیخ صدوق تا بدان پایه رسید که امام حسن عسگری علیهالسلام طی نامهای، او را با لقب «شیخ»؛«فقیه» و «معتمد» مورد خطاب قرار داده و توفیقات او را برای کسب رضای پروردگار درخواست کرد. متن این نامه نورانی که در حقیقت درس زندگی و حیات سعادتمند است را با هم میخوانیم.
امام عسکری علیهالسلام پس از حمد و ثنای ربوبی و صلوات و سلام بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله و عترت طاهرینش خطاب به او مینویسند:
«یا شیخی و معتمدی و فقیهی ابا الحسن علی بن الحسین القمی وفّقک اللّه لمرضاته و جعل من صلبک اولادا صالحین برحمته»
ای فقیه بزرگوار و مورد اعتمادم ابوالحسن علی بن حسین قمی! خداوند تو را بر انجام افعال پسندیده حق توفیق دهد و از نسلت به رحمت و کرمش فرزندان شایستهای به وجود آورد.
امام علیهالسلام در ادامه این پیام که به حق منشور عبادی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی برای یک زندگانی شرافتمندانه انسانی است، در روزگار پر از مخاطره و گردابهای جهالت و هوسها چنین وصیت میکند:
تو را وصیت میکنم به تقوای الهی، بپا داشتن نماز و پرداخت زکات زیرا نماز کسانی که زکات نمیدهند پذیرفته نمیشود و تو را وصیت میکنم به گذشت از گناه دیگران، فرو بردن خشم، صله رحم، همدردی با برادران و کوشش در انجام نیازمندیهای آنان در هنگامه کارها، هم پیمانی با قرآن، خوش خلقی و امر به معروف و نهی از منکر چرا که خداوند متعال میفرماید:
«لا خَیرَ فی کثیر مِن نَجویهِم اِلاّ مِن أمر بِصَدَقَة اَو مَعروف اَو اِصلاح بَینَ النّاس» (نسأ/114)
در بسیاری از گفتگوهای درِ گوشی آنان خیری نیست جز آن کس که به صدقه یا معروفی امر کند و یا میان مردم اصلاح نماید.
و دوری از تمام پلیدیها و زشتیها.
و بر تو باد به نماز شب خواندن! زیرا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بهامام علی علیهالسلام چنین سفارش کرد و فرمود:
«ای علی! بر تو باد به نماز شب خواندن - و این جمله را سه بار تکرار نمود - و هرکس نماز شب را سبک بشمارد از ما نیست»
پس توصیه مرا بکار بند و شیعیانم را بر انجام آن فرمان ده تا عمل کنند و بر تو باد به صبر و انتظار فرج زیرا پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«برترین اعمال امت من انتظار فرج است»
امت من و شیعیان ما همواره اندوهگین خواهند بود تا فرزندم که پیامبر صلیاللهعلیهوآله بشارت ظهور او را داده است قیام کند؛ او زمین را پس از آنکه پر از ظلم و ستم شده است سرشار از عدالت و برابری خواهد بود.
ای شخصیت بزرگ من! (ابن بابویه قمی) پس صبر کن و شیعیانم را به صبر دستور ده، زیرا زمین از آن خداوند است به هرکس از بندگانش که بخواهد واگذار میکند و فرجام نیک از متقین خواهد بود.
«والسلام علیک و علی جمیع شیعتنا و رحمة اللّه و برکاته».(1)
نامه رهبری دینی و معنوی و پیشوای به حق در روی زمین که بدست ابن بابویه قمی رسید، آن را بوسید و بر چشمانش گذارد و فرامین و سفارشات مولایش آب حیات و سرچشمه جوشانی در روزگار طلاییاش شد.
1- قاموس الرجال، ج 7ص.439؛ روضات الجنات، ج4ص.274