بحث تقابل یا عدم تقابل دنیا و آخرت و تقابل دین و دنیا و تقسیم امور به مقدس و عرفى یا دینى و دنیوى از دیرباز در کلام مس یحیت مطرح بوده است. این بحث ابتدا در جهان مسیحیت مطرح شد و افرادى پس از رنسانس با انگیزههاى مختلف براى محدود کردن قلمرو دین و جدایى دین از شئون دنیوى که همان سکولاریزم است سخن گفتهاند، سپس این بحث به جوامع اسلامى کشیده شد و بعضى از روشنفکران مسلمان نیز به نوعى به تفکیک بین دو مقوله دنیا و آخرت قائل شدهاند تا جایى که هدف از بعثت پیامبران را جز دعوت به خدا و آخرت نمىدانند.(1) این موضوع در حقیقت پذیرفتن دوگانگى بین دنیا و آخرت است.
واژه «دنیا» مؤنث «ادنی» است. اگر آن را از «دنى» و «دنائت» بگیریم به معناى پستتر و اگر از «دنو» بگیریم به معناى نزدیکتر است و زندگى دنیا را «دنیا» مىگوییم یا از این جهت که نسبت به زندگى آخرت پستتر و ناچیزتر است یا از این حیث که این زندگى از زندگى آخرت به ما نزدیکتر است.(2)
جوهرى در صحاح گفته است: دنیا به علت نزدیک بودنش، دنیا نامیده شده است. در قاموس و اقرب نیز دنیا به عنوان نقیض آخرت معرفى شده است.(3)
دنیا نیز به دو قسم است: یکى آن که علاقه به آن و گرفتارى به اصلاح آن و التذاد از آن، به آن جهت بود که وسیله آخرت باشد و به کار سراى جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است. و قسم دیگر آن قسمى است که به زبان همه پیغمبران و ماموران و در همه ملل و ادیان مذموم است، آن است که علاقه و گرفتارى و التذاذ از آن نه از پى اصلاح امر آخرت باشد و در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجى نبوده باشد، مگر به مجرد خواهش نفس باشد. و هوا و هوس عبارت از همین لذات است که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است، هر که خود را از آن باز دارد.
کلمه «دنیا» صد و پانزده بار در قرآن مجید تکرار شده است و در تمام آنها صفت زندگى کنونى است مگر در چهل مورد که صفت آسمان و کنار بیابان آمده است.(4)
مرحوم ملا احمد نراقى رحمة الله علیه در مورد معناى دنیا و آخرت مىگوید:
«اما حقیقت دنیا در حق بندگان عبارت است از آن چه پیش از مردن از براى بنده در آن بهره و حظّى و غرضى و لذتى مىباشد. آن دنیا است در حق او و از براى او دو نوع علاقه به آن چیز مىباشد. یکى علاقه دل که دوستى آن است و دیگرى گرفتارى بدن که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است تا استیفاى حظ خود را از آن کند. و حقیقت دنیا در حق بندگان همان علاقه قلبیه و گرفتارىهاى بدنیه است و لذات نفسیه که حاصل مىشود؛ نه آن اعیانى که علاقه به آنها دارد یا مشغول آنها مىشود. و چنین ندانى که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن مىباشد که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است.» (5)
ایشان در بخش دیگرى مىگوید:
«حقیقت دنیا چیزى است و در حق بندگان چیز دیگر. مذموم دنیا در حق بندگان آن است که دلبستگى ایشان به اعیان مذکور و گرفتارى ایشان به آنها و استیفاى لذات خود از آنها باشد. و دانستى که دنیا نیز به دو قسم است: یکى آن که علاقه به آن و گرفتارى به اصلاح آن و التذاد از آن، به آن جهت بود که وسیله آخرت باشد و به کار سراى جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است. و قسم دیگر آن قسمى است که به زبان همه پیغمبران و ماموران و در همه ملل و ادیان مذموم است، آن است که علاقه و گرفتارى و التذاذ از آن نه از پى اصلاح امر آخرت باشد و در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجى نبوده باشد، مگر به مجرد خواهش نفس باشد. و هوا و هوس عبارت از همین لذات است که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است، هر که خود را از آن باز دارد.» (6)
مرحوم ملا احمد نراقى براى نظریه خود به روایاتى تمسک کرده که مردم را به کار و تلاش و فعالیت و کسب روزى توصیه نموده است: از امام سجاد علیه السلام نقل مىکند که فرمود: «دنیا بر دو قسم است: دنیایى است که قدر کفاف و ضرورت است و دنیایى که ملعون است. و امام صادق علیه السلام فرمودهاند: کسى که سعى کند در تحصیل روزى عیال؛ مثل کسى است که در راه خدا جهاد نماید و به درستى که خدا دوست دارد سفر کردن و اختیار غربت را در طلب روزى و فرمود که: از ما نیست کسى که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید.» (7)
واژه «دنیا» مؤنث «ادنی» است. اگر آن را از «دنى» و «دنائت» بگیریم به معناى پستتر و اگر از «دنو» بگیریم به معناى نزدیکتر است و زندگى دنیا را «دنیا» مىگوییم یا از این جهت که نسبت به زندگى آخرت پستتر و ناچیزتر است یا از این حیث که این زندگى از زندگى آخرت به ما نزدیکتر است.
کسانى که جداانگارى امور دنیا از امور آخرت را مطرح کردهاند، امور مربوط به انسانها را به دو دسته تقسیم مىکنند: یک دسته از امور رنگ اخروى و ماوراى طبیعت و دسته دیگر صبغه دنیوى دارد. دسته اول، مانند پرستش، توکل، دعا، توسل؛ و دسته دوم، مانند خوراک، پوشاک، روابط اجتماعى و حکومت دارى است.
ویلسون مىنویسد: «جریان کلى جداانگارى دین و دنیا به جدایى روزافزون دین از سایر نهادهاى اجتماعى مىانجامد و سرعت و وضوح این جدایى در امور آن نهادهایى که (همچون حقوق، سیاست، اقتصاد، و النهایه آموزش) پایههاى اصلى ترتیبات زندگى اجتماعى را تشکیل مىدادهاند و بسیار بیشتر در مورد آن نهادهایى که (همچون ازدواج، خانواده و اخلاق شخصى) ریشه در زندگى جماعات محلى داشته بسیار کمتر خواهد بود.» (8)
مرحوم ملا احمد نراقى در مواردى از تضاد بین دنیا و آخرت سخن گفته است:
«اى دوستان از مستى هوا و هوس هوشیار شوید و ضدیت میان دنیا و آخرت را بشناسید و متابعت آنانى کنید که از حقیقت حال آگاه هستند، خود را از لذتهاى فانیه دنیا باز گیرید. جان من اگر چه این بر تو شاق است، اما چند روزى بیش نیست و با اندک وقتى زمان آن به سر مىرسد تا چشم بر هم مىزنى رفته است.» (9)
این گونه تعابیر در کلمات بزرگان دیده مىشود و با آیات و روایات نیز تایید مىگردد. قرآن مجید مىفرماید: «و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ما له فى الاخرة من نصیب»؛ هر کس کشت دنیا را بخواهد از آن به او مىدهیم و در آخرت نصیبى ندارد.» (10)
امام سجاد علیه السلام فرمود: «دنیا بر دو قسم است: دنیایى است که قدر کفاف و ضرورت است و دنیایى که ملعون است.
امیر مؤمنان امام على علیه السلام مىفرماید: «تلخى دنیا، شیرینى آخرت و شیرینى دنیا، تلخى آخرت است.» (11)
اوج تباین و تضاد بین دنیا و آخرت در کلام دیگر آن حضرت دیده مىشود که جدایى این دو را مانند جدایى مشرق از مغرب و دشمنى این دو را چون دو «هوو» مىداند و مىفرماید: «دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلفاند. پس کسی که دنیا را بپسندد و دوست بدارد با آخرت کینه ورزیده و دشمنى کرده و آن دو همچون مشرق و مغرباند و رهسپار میان این دو، هرگاه به یکى نزدیک شود از دیگرى دور شده است و آن دو پس از این، هم چون دو همسر یک مرد (هوو) هستند که با هم سازگارى ندارند.» (12)
پینوشتها:
1- مهندس بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا.
2- سید على اکبر قریشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 362.
3- همان، ص 363.
4- همان، ص 363.
5- ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص 245- 246.
6- همان، ص 248.
7- همان، ص 246- 247.
8- میرچا الیاده، فرهنگ و دین، مقاله جدا انگارى دین و دنیا، ترجمه دکتر اسعدى، ص 126.
9- ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص 281- 282.
10- شورى، آیه 20.
11- نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، کلمات قصار، 243.
12- همان، ص 99.
"محمد سبحانىنیا
نخست باید دانست که از دیدگاه آیات و روایات اسلامی، زیارتگاهها و محلهای عبادت، نباید نمادی از تجملات دنیایی و زخارف مادی باشد؛ ولی زیباسازی فضا در حد ایجاد جذابیت برای زائران، دارای آثار ثمربخش و سازندهای است که به بعضی از آنها اشاره میشود: |
|
||
استاد مطهری، دکتر شریعتی و حسینیة ارشاداز زبان رهبر معظم انقلاب*
.... اما مسئله شرکت ایشان[استاد مطهری] در حسینیة ارشاد نباید گفت «شرکت» باید گفت «مؤسس»، ایشان مؤسس ارشاد است.
آن وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر افتادند که یک کار این جوری بکنند. عنصر اصلی هم آقای مطهری بود و آقای همایون که بانی مالی آنجا بود جزو پیش قدمان این کار بودند.
چند نفری نشستند و یک محلی را در یک مقداری بالاتر از محل کنونی حسینیه، زمینی بود آنجا را در نظر گرفتند و چادری زدند و دیوار مختصری دورش کشیدند واین شد حسینیه ارشاد و از گویندگان دعوت کردند.
از جمله کسانی که دعوت شد آقای محمدتقی شریعتی بود که آن وقت ایشان آمده بود تهران و ساکن شده بود. سال 45 بود که ایشان یکی دو سالی بود در تهران بود و سخنرانی میکرد.
از ایشان، آقای مطهری دعوت کردند و خیلی هم ترویج کردند. ایشان در آنجا سخنرانی کردند. و خود آقای مطهری هم در سال 46 در آنجا سخنرانی داشتند.
در سال 46 که کتاب «محمد خاتم پیامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای مطهری از عدهای خواستند که مقاله بنویسند، از جمله مرحوم دکتر شریعتی بود.
دکتر هم تازه دو سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی میکرد. آقای مطهری ایشان را دیده و خیلی از او خوشش آمده بود. یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عمیق بود. انصافاً یک کسی مثل آقای مطهری از یک شخصی مثل شریعتی طبعاً خیلی خوشش آمده و از ایشان هم خواسته بود که یک چیزی بنویسند.
یک مقاله مفصلی مرحوم دکتر نوشت از «هجرت تا وفات پیغمبر» و همچنین بخشی از «سیمای محمد(صلیاللهعلیهوآله)» را که من در جریان این تبادل مقاله بودم. یعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری تهران بود. من هم میرفتم مشهد و برمیگشتم قم. گاهی در [جریان] تبادل این مقالهگیری و مقاله دهی بصورت پیغام یکی دو دفعهای قرار گرفتم.
مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(صلیاللهعلیهوآله)».
ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خواندهام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی میآمد حسینیه، سخنرانی میکرد؛ خیلی کم.
تا سال 49 آمد و رفت دکتر از این سال در حسینیه ارشاد به دو ماه یک بار یا سه ماه یک بار رسید که ایشان میآمد و یک سخنرانی میکرد.
در سال 49 مسئلهای پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی.
مسآله این بود آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود، عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همة کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقای مطهری میگفت خُب نمیشود ما یک مؤسسه را به وجود آوردهایم. مردم اینجا را متعلق به ما میدانند، ما ندانیم اینجا کی سخنرانی میکند؛ یا مثلاً چه موقع کتابش میخواهد چاپ بشود؛ یا چه مطالبی گفته میشود.
استاد مطهری جزو سه نفر هیئت امنا بود. و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمیکرد؛ و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمیرسید تا اینکه اختلافات بین اینها بالا گرفت.
ما مشهد بودیم. آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود.
در یک جلسه که همه ما جمع بودیم، قرار شد که به مسئلة حسینیه رسیدگی بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم.
آقای دکتر قرار بود که کلاسهای 15 روز یک بار «اسلامشناسی» را تشکیل بدهد. آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند به عنوان اعتراض حسینیه نرفتند.
یادم میآید که آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند: تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمیتوانم در حسینیه باشم. و من عملاًً کناره گیری خودم را از حسینیه اعلام میکنم تا همه بدانند که من نیستم در حسینیه. با اینکه برنامه هم داشت، ایشان هفتم - هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسینیه نمیآیم و رفت از حسینیه بیرون. با رفتن آقای مطهری، حسینیه واقعاً از روح خالی میشد. تعبیر مرحوم دکتر این بود. گفت که: وقتی آقای مطهری گفت من نمیآیم، من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد. همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ چیز برای من معنا نداشت.
مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(صلیاللهعلیهوآله)».
ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خواندهام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی میآمد حسینیه، سخنرانی میکرد؛ خیلی کم.
یعنی آقای دکتر عمیقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید آقای مطهری میدانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی میشد. برای اینکه این اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواستههای مرحوم مطهری توجه بکند، بقیه سخنرانهایی که در حسینیه برنامه داشتند برنامههایشان را حذف کردند.
بنده هم گفتم من هم نمیآیم. آقای هاشمیرفسنجانی هم گفتند که من هم نمیآیم و حتی آقای محمدتقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را کنسل کردند. خود دکتر هم گفت من هم کنسل میکنم و من هم نمیآیم، یعنی همه قبول داشتند و این حقانیت مطالب مطهری را نشان میدهد.
... و من تأکید بر روی این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای شریعتی صحبت کردم. ایشان گفتند که من میروم و علی را نمیگذارم که برود.
یعنی آن چنان روشن و واضح بود دلیل مخالفت آقای مطهری، که همه قبول کردند. هیچکس نبود که قبول نداشته باشد حرف ایشان را، که یک حرف منطقی و حق بود.
بعد که این طور شد، حسینیه عملاً بایکوت شد، منتها بعد دوستان برای اینکه چراغ حسینیه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامههایش تعطیل نشود، گفتند هفتهای یک بار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند. یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود آن اجتماع. آن سخنرانیهای متنوع دیگر نبود.
آقای میناچی همانطور که گفتم بسیار مرد مدیر و زرنگ و باهوش است. ایشان زمینه را طوری آماده کرد برای کلاسهایی که گفتم و اشاره کردم، و دکتر را قانع کرد که این کلاسها امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین میآید و زمین به آسمان میرود!
در مشهد در آن جلسات (که صحبت شد) دوستان گفتند که خوب است دکتر این کلاسها را حالا شروع نکند، دو ماه دیگر شروع کند تا آن وقت مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد.
دکتر میناچی و دیگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دیر میشود و دین از دست میرود! این بود که ایشان کلاسها را شروع کرد و عملاً آن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد.
وقتی دیدند حتی حاضر نیستند که به نظر ایشان اندک توجهی بکنند، دیگر نرفت سراغ حسینیه. و موجودی را که محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد که رها و ترک کند.
البته خُب، حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر [به آنجا] میرفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگی شد. منتها حسینیه دیگر «فردی» شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شریعتی بود. اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمیتوانست بیاید، حسینیه هم دیگر نبود و این نقیصه بزرگی بود که کوشش میکردند که این نقیصه را برطرف کنند.
حتی یک بار آمدند پیش من و با یک حرفهای خاصی من را وادار کردند از مشهد آمدم یکی دو تا سخنرانی اینجا کردم؛ در 28 صفر همان سال. بعد دیدم آقایان حقایق را به ما نگفته بودند که ماهها حسینیه به این شکل میگذشت.
البته بعدها مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برویم حسینیه را اداره کنیم. یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم به اینکه با دوستان همکاری داشته باشیم. شاید حدود بیست ساعت یا بیشتر بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی چهار نفره در جلسات مستمری نشستیم در تهران، صحبت کردیم. طرحی برای حسینیه ریختیم.
طرح بسیار خوبی بود روی کاغذ ترسیمش کردیم و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر گفت این بله را من از ایشان میگیرم. ایشان رفت بله را بگیرد، خودش هم نیامد. و ما دیدیم که همة زحمات ما هدر رفت.
من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کارهایشان شدند. البته بعدها دکتر گله میکرد که چرا شما نیامدید؟
گفتیم ما آمدیم قرار بود که شما بله بگیرید از آقای میناچی. غرض، ماجرای آقای مطهری و کنارهگیری ایشان از حسینیه بود و البته صحبت زیاد هست ولی بعضیها ظالمانه و بیرحمانه در این مورد تحریف حقیقت کردهاند....
... مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود. یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود. و این را من خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم در پی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراضهایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا میگفتند. اما آن نقطهای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطهای بود که در سال 49 آشکار شد و از آنجا اختلافات پدید آمد که الآن فرصت پرداختن به آن نیست.
.... و اما گروهکها از هر چیز استفاده میکنند. این دلیل بر چیزی نمیتواند باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت گروهکها بود. هر کسی با آقای مطهری در میافتاد و مخالف میشد، یقیناً گروهکها به او اظهار علاقه میکردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.
همین گروه منافقین را که امروز شما ملاحظه میکنید که شاید دم از علاقمندی به شریعتی هم بزنند، اینها کسانی بودند که شریعتی را تخطئه میکردند. یعنی اینها میگفتند که وجود شریعتی بعنوان یک سوپاپ اطمینان است. یک دریچه اطمینان است. و حسینیة ارشاد در جهت خواستهای دستگاه است. و اگر شریعتی این سخنرانیها را نداشته باشد و نیاید و این حرفها را نزند، ما موفقیتهای بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با شریعتی بسیار مخالف بودند.
اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با من حرف زدند، شاید خیلی تعجب کنید. البته الآن دلیلی ندارد که من از آن افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهای درجه یک تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی با این چیزها مخالف بود، در سخنرانیهایش هم مشخص است. اینها هم به خاطر مخالفت با آقای مطهری، با شریعتی گرم میگرفتند. بنابراین شما ملاحظه میکنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با مطهری با شریعتی گرم میگرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی میزدند. پس منشأ بهرهبرداری گروهکها یا جریانهای سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم شریعتی، میتواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد....
... مرحوم شریعتی کارش کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاههای او، دیدگاههایی نزدیک به جریانهای انقلابی. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفکر، خیلی زود گُل میکرد.
مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایهای و بنیانی مسائل اسلامی را بررسی میکرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزههای علمیه و در میان فضلأ خیلی جالب توجه بود.
یقیناً اگر به مبانی و اصول کار توجه کنیم، میتوانیم یک تفاوتهای بنیانی را بین دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برههای از زمان، این هر دو در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. کمااینکه حسینیه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیة ارشاد شد. و نیز میدانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً «محمد(صلیاللهعلیهوآله) خاتم پیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسیش را کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم شریعتی بود.
در یک برههای از زمان - آن وقتی که هنوز جزئیات مسائل آشکار نشده بود - اینها در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. آن خط را اگر بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم، باید بگوئیم «خط بازنگری متجددانه اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت:
یکی اینکه همان طور که قبلاً اشاره کردم، آقای مطهری به مسائل زیربنائی و فکری و فلسفی و اعتقادی میپرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت میداد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهندة این تفاوت هست.
مسئله دوم این است که وقتی که این دو جریان پیش رفتند، و هر کدام به نقاط تعیین کنندهای رسیدند، معلوم شد که در پارهای از مبانی با هم اختلاف نظر دارند؛ یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم؛ در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت و از آن افکار اطلاع داشت، و آن افکار در برداشتهای اسلامیاش اثر میگذاشت. بنابراین با وجود وجوه مشترکی که با مطهری داشتند، یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا میکردند و این دو مسئله به نوبه خود حوزة تأثیر را و نوع تأثیر را تعیین میکرد.
منبع:
مجله معارف،اردیبهشت 1384، شماره 25
|
||
|
||
|
| |
|
|
||
|
| |
|
از مسلمات دین و علم و تجربه است که کردار انسان خواه نیک و خواه بد داراى پىآمد و نتیجه، در دنیا و آخرت است و همچون بذرى است که در مزرعهى جهان کاشته مىشود، اگر بذر گل بود، نتیجهاش گل است و اگر خار بود، نتیجهاش خار است. به قول سعدى:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر *** اى نور چشم من بجز از کِشته ندروى
به عبارت دیگر، هر عملى داراى عکسالعمل و هر کنشى داراى واکنش است و باید توجه داشت که مکافات عمل هم در دنیا وجود دارد و هم در آخرت، با این فرق که مکافات در دنیا نسبت به آخرت بسیار کمرنگتر مىباشد و نیز باید توجه داشت که کیفر یا پاداش عمل به صورتهاى گوناگون به سراغ انسان مىآید. گرفتارىهاى گوناگونى که در دنیا دامنگیر انسان مىگردد، گاهى مکافات عمل است و گاهى براى امتحان است و براى بعضى مایه و پایهى ترقّى و تکامل و پاداش افزون و مضاعف است؛ چنانکه در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است «وَ لَنَبلُوَنّکم بِشَىء مِنَ الخَوف والجُوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین؛ و مسلما شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کاهش محصولات می آزماییم، و صابران را نوید ده» (بقره، 155) و روایات متعدد نیز دلالت بر آن دارد. از جمله؛ امام صادق علیه السلام فرمودند: «إنّ أشدّ النّاس بلاء الأنبیاء ثمّ الّذین یَلونهم ثمّ الأمثل فَالأمثل؛ سختترین مردم از نظر بلا پیامبرانند سپس کسانى که در پى آنانند، سپس کسى که از دیگرى بهتر است به ترتیب» (کافی، ج 2، ص 252).
آثار و کیفرهاى دنیوى گناه
در قرآن، دهها آیه پیرامون آثار و کیفر گناه آمده: «فَاَنزلنا عَلى الّذینَ ظلموا رِجزاً مِنَ السّماءِ بِما کانوا یَفسقُون» «بر ستمگران به خاطر نافرمانى عذابى از آسمان فرستادیم» (بقره، 59)،
«یرید اللّه اَن یُصیبَهم بِبَعض ذُنُوبهم؛ خدا مىخواهد آنان را به پارهاى از گناهانشان مجازات کند» (مائده، 49)،
«...فَاهلَکناهُم بِذُنوبِهم؛ آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختیم» (انعام، 6)،
«فاَخذناهُم بِما کانُوا یَکسِبون؛ آنها را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» (اعراف، 96)،
«فَتِلکَ بُیوتَهم خاوِیةً بِما ظَلموا؛ این خانههاى آنهاست که به خاطر ظلم و ستمشان خالى مانده است» (نمل، 52)،
«ممّا خطیئاتِهم اُغرِقُوا؛ آنها به خاطر گناهانشان غرق شدند» (نوح ، 25)،
«فَدَمدَم عَلیهِم رَبّهم بِذَنبِهم فَسوّاها؛ پس خدا آنها (قوم ثمود) را به خاطر گناهانشان درهم کوبید و سرزمینشان را صاف و مسطح کرد» (شمس، 14)،
«اِنّ اللّه لایُغَیّرُ ما بقَوم حتّى یُغَیّروا ما بِاَنفُسهم؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتى را تغییر نمىدهد، مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند»(رعد، 11)،
«کلاّ بَلْ رانَ على قُلوبِهم ما کانوا یَکسِبون؛ چنین نیست که آنها مىپندارند، بلکه اعمالشان همانند زنگارى بر دلهایشان نشسته است» (مطففین، 14).
«و ما اَصابَکم مِن مُصیبَة فَبِما کَسبتْ اَیدیکُم و یَعفُوا عن کثیر؛ و هر گرفتارى که به شما رسد به خاطر اعمالى است که انجام دادهاید و (خدا) بسیارى را نیز عفو مىکند» (شوری، 30).
جالب اینکه امام علی علیه السلام به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مىفرماید: «خیر آیة فى کتاب الله هذه الایة؛ بهترین آیه خدا در قرآن همین آیه است». سپس فرمود: «یا على! ما من خدش عود و لانکبة قدم الا بذنب» از امام صادق(ع) «اى على! هر خراشى که از چوبى به انسان مىرسد و هر لغزش قدمى بر اثر گناهى است که از او سرزده است» (مجمع البیان ذیل آیه کافی ج 2 ص 269).
گناه سبب سلب نعمت
امام صادق علیه السلام مىفرماید: پدرم همواره مىفرمود:«اِنّ اللّه قَضى قَضاء حَتماً الاّ یُنعِمُ على العبد بِنِعمةٍ فَیَسلُبها ایّاه حتّى یُحدِث العبد ذَنباً یَستَحقّ بذلک النّقمة؛ خداوند حکم قطعى فرموده که نعمتى را که به بندهاش داده، از او نگیرد، مگر زمانى که بنده گناهى انجام دهد که به خاطر آن سزاوار کیفر گردد» (کافی،ج 2، ص 273).
امیر مؤمنان على علیه السلام در خطبه 178 نهج البلاغه مى فرماید: «و ایم الله ! ما کان قوم قط فى غض نعمة من عیش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها ، لان الله لیس بظلام للعبید؛ به خدا سوگند هیچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد مگر به واسطه گناهانى که مرتکب شدند، زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد»، سپس افزود: «و لو ان الناس حین تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من نیاتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد علیهم کل شارد و اصلح لهم کل فاسد؛ هر گاه مردم موقعى که بلاها نازل مى شود، و نعمتهاى الهى از آنها سلب مى گردد، با صدق نیت رو به درگاه خدا آورند، و با قلبهائى آکنده از عشق و محبت به خدا از او درخواست حل مشکل کنند، خداوند آنچه را از دستشان رفته به آنها باز مى گرداند و هرگونه فسادى را براى آنها اصلاح مى کند» و از این بیان رابطه گناهان با سلب نعمتها به خوبى آشکار مى شود.
ممکن است این گونه فهمیده شود که آیا اگر خداوند به انسان نعمتی داد و انسان گناهی مرتکب شد، آن گناه هر چه میخواهد باشد، خدا آن نعمت را از انسان میگیرد، یا میان گناهان و نعمتهایی که سلب میشود رابطه خاصی است یعنی هر گناهی تأثیر دارد در سلب نعمت معینی، و در سلب نعمت دیگر اثر ندارد کما اینکه هر طاعتی تأثیر دارد در جلب یک نعمت معین نه همه نعمتها. مثلا ما به طور کلی میدانیم که هم باید رعایت حق الله را بکنیم و هم رعایت حق الناس. حق الله وظایفی است بین ما و خدا مثل نماز و روزه، حق الناس وظایف مستقیمی است که ما در برابر مردم داریم از عدالت، انصاف و غیره، تکالیفی است که نسبت به مردم داریم، حقوقی است که دیگران بر عهده ما دارند.
یک وقت گناه ما این است که حق الله را ادا نمیکنیم، و یک وقت گناه ما این است که حق الناس را ادا نمیکنیم. حق الله هم فرق میکند، یک وقت نماز نمیخوانیم، یک وقت روزه نمیگیریم، یک وقت العیاذ بالله شراب میخوریم، یک وقت دروغ میگوییم، یک وقت حج خانه خدا را نمیرویم. همین طور است حق الناس. آیا اینها دیگر فرق نمیکند؟ همین قدر که انسان یک گناه مرتکب شد خدا هر نعمتی را که شد از او میگیرد یا هر گناهی با یک نعمت خاصی ارتباط دارد؟ دومی درست است.
در دعای کمیل این طور میخوانیم: «اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم . اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم . اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء . اللهم اغفر لی الذنوب التیتحبس الدعاء» گناهان را دسته دسته میکند: خدایا آن گناهانی را که نقمت را بر بنده نازل میکند ببخش، آن گناهانی را که نعمت را میگیرد ببخش، گناهانی را که بلاها را نازل میکند بیامرز، گناهانی را که سبب میشود دعاهای ما حبس بشود ببخش ( یعنی حال دعا از ما گرفته بشود که دعا نکنیم که این بدترینش است، یا دعا بکنیم و مستجاب نشود). معلوم میشود هر دستهای از گناهان یک خاصیت مخصوص به خود دارد.
گناه سبب عدم استجابت دعا
امام باقر علیه السلام فرمودند: «همانا بنده از خدا حاجتى مىخواهد، اقتضا دارد که زود یا دیر برآورده شود، سپس آن بنده گناهى انجام مىدهد خداوند به فرشته مىفرماید: حاجت او را روا مکن و او را محروم ساز زیرا در معرض خشم من درآمد و سزاوار محرومیت شد» (کافی، ج 2، ص271) .
گناه سبب قطع روزى
امام باقر علیه السلام مىفرماید: «إنّ الرّجُل لَیَذنب الذَّنْب فَیَدرء عنه الرّزق؛ مردى گناهى انجام مىدهد و در نتیجه روزى از او دور مىشود» (کافی، ج 2، ص271).
گناه سبب محرومیت از نماز شب
از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «ان الرجل یذنب الذنب فیحرم صلوة اللیل و ان العمل السیىء اسرع فى صاحبه من السکین فى اللحم؛ گاهى انسان گناه مى کند و از اعمال نیکى همچون نماز شب باز میماند ( بدانید ) کار بد در فناى انسان از کارد در گوشت سریعتر اثر مى کند» (کافی، ج 2، ص271).
گناه سبب عدم امنیت از حوادث
امیرمؤمنان على علیه السلام فرمودند: گنهکار نباید خود را از بلاهاى شبانه و حوادث ناگهانى ایمن بداند (کافی ج2 ، ص 269) و نیز از جمله عواقب شوم دیگر گناهان عبارتند از: قطع باران، ویرانى خانه، حبس صدساله قیامت،خشم و لعن الهى، بلاهاى بى سابقه، پشیمانى، پرده درى و رسوایى، کوتاهى عمر، زلزله، فقر عمومى، اندوه، بیمارى، تسلط اشرار.
آثار و کیفرهاى اُخروى گناه
«و مَن جاءَ بِالسَّیّئة فَکُبّت وُجوههُم فى النّارِ هَل تُجزَون الاّ ما کُنتُم تَعمَلون» (نمل ، 90) «آنانکه اعمال بدى انجام دهند، به رو در آتش افکنده مىشوند، آیا جزایى جز آنچه عمل مىکردید خواهید داشت.»«و مَن یَعصِ اللّه و رَسُوله فَاِنّ لَه نار جَهنّم خالِدینَ فِیها اَبداً» (جن ،23) «و هر کس نافرنانى خدا و رسولش کند، آتش دوزخ از آن او است، جاودانه در آن مىمانند.»«یَودُّ الُمجرم لو یَفتَدى من عَذابِ یومئِذ بِبَنیه و صاحِبَته و اَخیه و فَصیلَتِه الَّتى تؤْویه و مَن فى الاَرضِ جَمیعاً ثُمّ یُنجیه کلاّ انّها لَظّى نَزّاعَة لِلشَّوى» (معارج 16) «گنهکار دوست مىدارد که فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند و (نیز) همسر و برادرش را و قبیلهاش را که همیشه از او حمایت مىکردند و تمام مردم روى زمین را تا مایهى نجاتش شود. اما هرگز چنین نیست، شعلههاى سوزان آتش است که دست و پا و پوست سر را مىکند و مىبرد.»«تَلفَحُ وُجوهَهم النّار و هم فیها کالِحُون» (مومنون ،104) «شعلههاى سوزان آتش همچون شمشیر به صورت آنها نواخته مىشود و آنها در دوزخ چهرهاى درهم کشیده دارند.»
احباط و پوچ شدن اعمال نیک
یکى از پىآمدهاى گناه این است که موجب پوچى و بىخاصیت شدن کارهاى نیک مىشود، یعنى گنهکار اگر کار خیرى انجام دهد، بىنتیجه و بىپاداش مىگردد.در قرآن 16 بار سخن از «حبط عمل» به میان آمده است که از مجموع آنها چنین نتیجه مىگیریم گناهان بزرگى همچون: کفر، شرک، تکذیب آیات الهى و انکار معاد، ارتداد، مخالفت با پیامبران موجب حبط است.در دنیا نیز اگر کسى سنگى را از وسط جادهاى کنار ببرد تا رهگذرى از آن، آسیب نبیند، این کار او را نیک مىشمرند، ولى اگر همین شخص در چند قدمى آن سنگ، جادهاى را خراب کرده و مانع عبور و مرور شود، در این صورت - ارتکاب گناه بزرگ و خراب کردن جاده - انجام کار نیک - سنگ برداشتن از جاده - را خنثى مىنماید.بنابراین گناهان بزرگ موجب بىاثر شدن اعمال نیک و پوچ شدن آنها مىشوند، چنانکه تکبر و سرکشى ابلیس از فرمان خدا در مورد سجده کردن آدم موجب پوچى شش هزار سال عبادت او گردید. (نهج البلاغه ، خطبه 192) روى این اساس باید توجه داشت که آدم گنهکار نمىتواند به کارهاى نیکش دل ببندد زیرا چه بسا گناهان او ثواب کارهاى نیک او را از بین ببرند.
پیامبر صلى الله علیه وآله مىفرماید:هرکس در امر نماز سستى کند و آن را سبک شمرد خداوند او را به پانزده بلا گرفتار مىکند: کوتاهى عمر، کمى روزى، زدودن سیماى صالحان از چهرهاش. ، عدم پاداش براى اعمالش، عدم استجابت دعا، عدم بهرهمندى او از دعاى صالحان، مرگ ذلیلانه. ،مرگ در حال گرسنگى و تشنگى، ماموریت فرشتهاى از طرف خدا که او را در قبرش شکنجه دهد، قبر را بر او تنگ نماید، قبرش تاریک است، ماموریت فرشتهاى براى کشاندن او بر زمین از ناحیه صورت در منظر مردم، حسابرسى شدید قیامت، سلب نظر و توجه خدا به او، ابتلا به عذاب سخت (سفینة البحار ،ج2 ،ص 44) .
همچنین پیامبراکرم صلى الله علیه وآله می فرماید:زنا کردن داراى شش اثر است که سه اثرش در دنیا است و سه اثرش در آخرت مىباشد،اثر دنیوى آن عبارتست از: رسوایى، کوتاهى عمر و قطع روزى.و اما اثر اخروى آن عبارتست از: سختى حساب، خشم خدا و جاودانگى در آتش دوزخ و همچنین اعمال نیک او بدون پاداش است و دعایش به استجابت نمىرسد و بهرهاى از دعاى صالحان نمىبرد. (عقاب الاعمال صدوق) .
با توجه به آیات قرآن مشخص می شود که در حقیقت دعوت پیامبران براى دو هدف بوده ، یکى آمرزش گناهان و به تعبیر دیگر پاکسازى روح و جسم و محیط زندگى بشر ، و دیگر ادامه حیات تا زمان مقرر که این دو در واقع علت و معلول یکدیگرند ، چه اینکه جامعه اى مى تواند به حیات خود ادامه دهد که از گناه و ظلم پاک باشد . در طول تاریخ جوامع بسیارى بوده اند که بر اثر ظلم و ستم و هوسبازى و انواع گناهان به اصطلاح جوانمرگ شدند ، و به تعبیر قرآن به اجل مسمى نرسیدند .در حدیث جامع و جالبى نیز از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم «من یموت بالذنوب اکثر مما یموت بالاجال ، و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمال» آنها که با گناه میمیرند بیش از آنها هستند که با اجل طبیعى از دنیا مى روند و آنها که با نیکى زنده میمانند ( و طول عمر مى یابند ) بیش از آنها هستند که به عمر معمولى باقى میمانند ..