مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 95
کل بازدید : 766260
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

دنیا و آخرت

بحث تقابل یا عدم تقابل دنیا و آخرت و تقابل دین و دنیا و تقسیم امور به مقدس و عرفى یا دینى و دنیوى از دیرباز در کلام مس یحیت مطرح بوده است. این بحث ابتدا در جهان مسیحیت مطرح شد و افرادى پس از رنسانس با انگیزه‏هاى مختلف براى محدود کردن قلمرو دین و جدایى دین از شئون دنیوى که همان سکولاریزم است ‏سخن گفته‏اند، سپس این بحث‏ به جوامع اسلامى کشیده شد و بعضى از روشنفکران مسلمان نیز به نوعى به تفکیک بین دو مقوله دنیا و آخرت قائل شده‏اند تا جایى که هدف از بعثت پیامبران را جز دعوت به خدا و آخرت نمى‏دانند.(1) این موضوع در حقیقت پذیرفتن دوگانگى بین دنیا و آخرت است.

 

معناى لغوى

واژه «دنیا» مؤنث «ادنی» است. اگر آن را از «دنى‏» و «دنائت‏» بگیریم به معناى پست‏تر و اگر از «دنو» بگیریم به معناى نزدیک‏تر است و زندگى دنیا را «دنیا» مى‏گوییم یا از این جهت که نسبت‏ به زندگى آخرت پست‏تر و ناچیزتر است ‏یا از این حیث که این زندگى از زندگى آخرت به ما نزدیک‏تر است.(2)

جوهرى در صحاح گفته است: دنیا به علت نزدیک بودنش، دنیا نامیده شده است. در قاموس و اقرب نیز دنیا به عنوان نقیض آخرت معرفى شده است.(3)

دنیا نیز به دو قسم است: یکى آن که علاقه به آن و گرفتارى به اصلاح آن و التذاد از آن، به آن جهت‏ بود که وسیله آخرت باشد و به کار سراى جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است. و قسم دیگر آن قسمى است که به زبان همه پیغمبران و ماموران و در همه ملل و ادیان مذموم است، آن است که علاقه و گرفتارى و التذاذ از آن نه از پى اصلاح امر آخرت باشد و در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجى نبوده باشد، مگر به مجرد خواهش نفس باشد. و هوا و هوس عبارت از همین لذات است که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است، هر که خود را از آن باز دارد.

کلمه «دنیا» صد و پانزده بار در قرآن مجید تکرار شده است و در تمام آنها صفت زندگى کنونى است مگر در چهل مورد که صفت آسمان و کنار بیابان آمده است.(4)

 

معناى دنیا و آخرت از دیدگاه مرحوم نراقى

مرحوم ملا احمد نراقى رحمة الله علیه در مورد معناى دنیا و آخرت مى‏گوید:

«اما حقیقت دنیا در حق بندگان عبارت است از آن چه پیش از مردن از براى بنده در آن بهره و حظّى و غرضى و لذتى مى‏باشد. آن دنیا است در حق او و از براى او دو نوع علاقه به آن چیز مى‏باشد. یکى علاقه دل که دوستى آن است و دیگرى گرفتارى بدن که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است تا استیفاى حظ خود را از آن کند. و حقیقت دنیا در حق بندگان همان علاقه قلبیه و گرفتارى‏هاى بدنیه است و لذات نفسیه که حاصل مى‏شود؛ نه آن اعیانى که علاقه به آنها دارد یا مشغول آنها مى‏شود. و چنین ندانى که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن مى‏باشد که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است.‏» (5)

ایشان در بخش دیگرى مى‏گوید:

«حقیقت دنیا چیزى است و در حق بندگان چیز دیگر. مذموم دنیا در حق بندگان آن است که دلبستگى ایشان به اعیان مذکور و گرفتارى ایشان به آنها و استیفاى لذات خود از آنها باشد. و دانستى که دنیا نیز به دو قسم است: یکى آن که علاقه به آن و گرفتارى به اصلاح آن و التذاد از آن، به آن جهت‏ بود که وسیله آخرت باشد و به کار سراى جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است. و قسم دیگر آن قسمى است که به زبان همه پیغمبران و ماموران و در همه ملل و ادیان مذموم است، آن است که علاقه و گرفتارى و التذاذ از آن نه از پى اصلاح امر آخرت باشد و در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجى نبوده باشد، مگر به مجرد خواهش نفس باشد. و هوا و هوس عبارت از همین لذات است که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است، هر که خود را از آن باز دارد.» (6)

مرحوم ملا احمد نراقى براى نظریه خود به روایاتى تمسک کرده که مردم را به کار و تلاش و فعالیت و کسب روزى توصیه نموده است: از امام سجاد علیه السلام نقل مى‏کند که فرمود: «دنیا بر دو قسم است: دنیایى است که قدر کفاف و ضرورت است و دنیایى که ملعون است. و امام صادق علیه السلام فرموده‏اند: کسى که سعى کند در تحصیل روزى عیال؛ مثل کسى است که در راه خدا جهاد نماید و به درستى که خدا دوست دارد سفر کردن و اختیار غربت را در طلب روزى و فرمود که: از ما نیست کسى که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید.» (7)

واژه «دنیا» مؤنث «ادنی» است. اگر آن را از «دنى‏» و «دنائت‏» بگیریم به معناى پست‏تر و اگر از «دنو» بگیریم به معناى نزدیک‏تر است و زندگى دنیا را «دنیا» مى‏گوییم یا از این جهت که نسبت‏ به زندگى آخرت پست‏تر و ناچیزتر است ‏یا از این حیث که این زندگى از زندگى آخرت به ما نزدیک‏تر است.

کسانى که جداانگارى امور دنیا از امور آخرت را مطرح کرده‏اند، امور مربوط به انسان‏ها را به دو دسته تقسیم مى‏کنند: یک دسته از امور رنگ اخروى و ماوراى طبیعت و دسته دیگر صبغه دنیوى دارد. دسته اول، مانند پرستش، توکل، دعا، توسل؛ و دسته دوم، مانند خوراک، پوشاک، روابط اجتماعى و حکومت دارى است.

ویلسون مى‏نویسد: «جریان کلى جداانگارى دین و دنیا به جدایى روزافزون دین از سایر نهادهاى اجتماعى مى‏انجامد و سرعت و وضوح این جدایى در امور آن نهادهایى که (همچون حقوق، سیاست، اقتصاد، و النهایه آموزش) پایه‏هاى اصلى ترتیبات زندگى اجتماعى را تشکیل مى‏داده‏اند و بسیار بیشتر در مورد آن نهادهایى که (همچون ازدواج، خانواده و اخلاق شخصى) ریشه در زندگى جماعات محلى داشته بسیار کمتر خواهد بود.» (8)

 

اندیشه تضاد دنیا و آخرت

مرحوم ملا احمد نراقى در مواردى از تضاد بین دنیا و آخرت سخن گفته است:

«اى دوستان از مستى هوا و هوس هوشیار شوید و ضدیت میان دنیا و آخرت را بشناسید و متابعت آنانى کنید که از حقیقت ‏حال آگاه هستند، خود را از لذت‏هاى فانیه دنیا باز گیرید. جان من اگر چه این بر تو شاق است، اما چند روزى بیش نیست و با اندک وقتى زمان آن به سر مى‏رسد تا چشم بر هم مى‏زنى رفته است.‏» (9)

این گونه تعابیر در کلمات بزرگان دیده مى‏شود و با آیات و روایات نیز تایید مى‏گردد. قرآن مجید مى‏فرماید: «و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ما له فى الاخرة من نصیب‏»؛ هر کس کشت دنیا را بخواهد از آن به او مى‏دهیم و در آخرت نصیبى ندارد.» (10)

امام سجاد علیه السلام فرمود: «دنیا بر دو قسم است: دنیایى است که قدر کفاف و ضرورت است و دنیایى که ملعون است.

امیر مؤمنان امام على علیه السلام مى‏فرماید: «تلخى دنیا، شیرینى آخرت و شیرینى دنیا، تلخى آخرت است‏.» (11)

اوج تباین و تضاد بین دنیا و آخرت در کلام دیگر آن حضرت دیده مى‏شود که جدایى این دو را مانند جدایى مشرق از مغرب و دشمنى این دو را چون دو «هوو» مى‏داند و مى‏فرماید: «دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف‏اند. پس کسی که دنیا را بپسندد و دوست‏ بدارد با آخرت کینه ورزیده و دشمنى کرده و آن دو همچون مشرق و مغرب‏اند و رهسپار میان این دو، هرگاه به یکى نزدیک شود از دیگرى دور شده است و آن دو پس از این، هم ‏چون دو همسر یک مرد (هوو) هستند که با هم سازگارى ندارند.» (12)

 

پی‎نوشت‎ها:

1- مهندس بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا.

2- سید على اکبر قریشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 362.

3- همان، ص 363.

4- همان، ص 363.

5- ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص 245- 246.

6- همان، ص 248.

7- همان، ص 246- 247.

8- میرچا الیاده، فرهنگ و دین، مقاله جدا انگارى دین و دنیا، ترجمه دکتر اسعدى، ص 126.

9- ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص 281- 282.

10- شورى، آیه 20.

11- نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، کلمات قصار، 243.

12- همان، ص 99.

 

                                                                                                                                          "محمد سبحانى‏نیا


  

نخست باید دانست که از دیدگاه آیات و روایات اسلامی، زیارتگاه‏ها و محل‏های عبادت، نباید نمادی از تجملات دنیایی و زخارف مادی باشد؛ ولی زیباسازی فضا در حد ایجاد جذابیت برای زائران، دارای آثار ثمربخش و سازنده‏ای است که به بعضی از آنها اشاره می‏شود:
یکم. تعمیر و زیباسازی قبور ائمه اطهار(ع) تعظیم شعائر الهی است و قرآن مجید آن را نشانه تقوای قلوب و تسلّط پرهیزگاری بر دل‏ها می‏داند: « وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ؛ » حج، آیة 32 مقصود از شعائر در این آیه، نشانه‏های دین الهی است. اولیای خدا ـ به ویژه آنان که در راه گسترش دین جانبازی کرده‏اند ـ از شعائر و نشانه‏های دین او هستند. یکی از راه‏های بزرگداشت آنان ـ علاوه بر حفظ آثار و مکتب آنها ـ حفظ و تعمیر قبور آنان است. معمولاً در میان تمام ملل، شخصیت‏های بزرگ سیاسی و دینی در نقاط حساس به خاک سپرده می‏شوند و از مقبرة آنان به عنوان نشانه مکتب و نماد افتخار، محافظت می‏شود. قرآن مجید به روشنی به ما دستور می‏دهد که به بستگان و خویشاوندان پیامبر گرامی(ص) مهر ورزیم: « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى » شوری، آیة 23 و مسلماً یکی از راه‏های ابراز علاقه به خاندان رسالت، حفظ و بزرگداشت مرقدهای آنان است. به دلیل همین ابراز احساسات و نشان دادن عشق و علاقه فراوان به اهل بیت(ع)، شیعیان همواره سعی کرده‏اند که زیباترین هنرهای معماری و آیینه‏کاری و منبت‏کاری را در حرم‏ها و بناهای متعلّق به آنان، به کار برند و ارزنده‏ترین و با ارزش‏ترین فلزات ـ اعم از طلا و نقره و سایر جواهرات ـ را وقف آن قبور مطهر نمایند و در تزیین گنبد و بارگاه آن بزرگان استفاده کنند. این، نشانه تعظیم شعائر و بیانگر شکوه و اجلال آن بزرگواران در نزد مردم است. همچنین دیدن این حرم‏های نورانی، یادآور عظمت معنوی و مقام والای صاحب آن بارگاه است.
دوم. بزرگداشت مقام بزرگان دین ـ از طریق آبادانی و زیباسازی قبور آنان و به وجود آوردن امکانات رفاهی برای زائران و ارائه خدمات فرهنگی و مادی و ... ـ می‏تواند نقش ارزنده‏ای در گسترش و ترویج فرهنگ و ارزش‏های اسلامی و اسوه قراردادن ائمه اطهار(ع) و تمسّک به سیرة آن بزرگواران برای عموم مردم داشته باشد. این خود، نتایج مهم و ارزشمندی در حوزه فردی و اجتماعی به دنبال دارد و در نهادینه کردن ارزش‏های الهی و انسانی مؤثر است. بسیاری از امور عام‏المنفعه (مانند خیرات، نذورات، اوقاف، مدرسه‏سازی، سرپرستی ایتام، پرداخت وجوهات شرعی، کمک به نیازمندان و...) از تأثیرات و نتایج بسیار ارزندة ساخت و ساز صحن و بارگاه امامان و امامزاده‏ها است؛ زیرا شکوه این مکان‏های مقدس، در جذب مردم برای زیارت و انجام دادن خیرات مؤثر است. به عبارت دیگر، صرف هزینه‏های مالی به وسیلة افراد نیکوکار، برای زیباسازی و تجلیل بارگاه بزرگان دین، سبب یادآوری مقام و عظمت والای آن بزرگان وتعظیم شعائر الهی است و مردم بسیار زیادی را به سوی خود جلب می‏کند و در گسترش فرهنگ و ارزش‏های الهی و سیره و منش فردی و اجتماعی آن بزرگواران مؤثر است.
سوم. اگر بین سایر بودجه‏های کلان فرهنگی کشور و نتایج حاصلة آن، با هزینه‏های صرف شده در این گونه اقدامات مقایسه ای کنیم و نتایج آن دو را بسنجیم، اهمیت این قبیل اقدامات برای ما روشن می‏شود و در بسط و گسترش آن کوشش می‏کنیم.
چهارم. البته باید از هرگونه اسراف و ریخت و پاش و انجام دادن اموری که به هیچ وجه زیبنده نظام اسلامی و مکتب اهل بیت(ع) نیست، جلوگیری کرد و برای استفاده بهینه از امکانات موجود، برنامه‏ریزی نمود و در جهت گسترش فرهنگ صحیح اسلامی و ارائه خدمات گوناگون از آن،بهره برد؛ خدماتی مانند ایجاد کتابخانه، زائرسرا، سالن اجتماعات، مراکز درمانی، امکانات آسایش، مراکز فرهنگی و تفریحی و ورزشی برای عموم افراد جامعه و... همان‏طور که شاهد انجام گرفتن این‏گونه اقدامات از سوی برخی مراکز دینی و زیارتی (مانند آستان قدس رضوی در مشهد و آستان مقدس حضرت معصومه(س) در قم و...) هستیم.


  

سؤال دربارة ضرورت و فلسفه وجودی قشری به نام «روحانیت» مانند سؤال درباره قشرهایی همچون پزشکان، مهندسان و دیگر اقشار جامعه است. بیان این نکته به توضیحی چند نیازمند است:
یکم. امروزه «دین» مسئله‏ای پیچیده و بغرنج است؛ چه از نظر اعتقادات و جهان‏بینی و چه از نظر احکام فقهی و چه از بعد اخلاق و مسائل اجتماعی. بنابراین، از چند جهت وجود روحانیت ضرورت پیدا می‏کند:
1ـ1. قرآن به عنوان اساس اسلام، به تفسیر و بیان مطالب نیازمند است. تفسیر قرآن در درجه اول بر عهده شخص رسول خدا بود. نحل، آیه 44 بعد از نبی اکرم‏(ص) تفسیر قرآن بر عهده جانشینان آن حضرت ـ امامان دوازده‏گانه ـ قرار گرفت و در زمان غیبت نیز بر عهدة علما و دانشمندان راستین است که در حقیقت، پیروان انبیا و جانشینان آنان هستند.
1ـ2. منبع دیگر در معارف اسلامی، احادیث و سنّت‏هایی است که از نبی اکرم(ص) و ائمه هُدی(ع) به یادگار مانده و نیازمند بیان و تفسیر است.
1ـ3. تطبیق احکام و موضوعات، با منابع فقهی، نیاز به اجتهاد و تلاش دانشمندان متخصص این فن دارد.
دوم. بیان و ابلاغ مسائل نیز به افراد آگاه و متخصص این فن نیاز دارد تا به درستی مردم را با معارف دین آشنا سازند. طبیعی است که حرفه و فن تبلیغ، کار هر کسی نیست و هنر ویژه خود را می‏طلبد.
سوم. در بُعد رهبری عملی نیز باید افراد شاخص و لایقی باشند که عملاً در جامعه به اجرای دین بپردازند و با رفتار خویش، دیگران را به سوی اسلام و اهداف قرآن فراخوانند .
چهارم. گه‏گاه افرادی پیدا می‏شوند و نظرهایی ابراز می‏کنند که از حقیقت دین به دور است و اگر جلوی این انحراف گرفته نشود، چه بسا شکاف عمیقی در دین ایجاد گردد و همین امر، موجب فرقه گرایی و هرج و مرج شود. باید چهره‏های راستین و صاحبْ نظر در حقایق دینی، وجود داشته باشند تا دین و مکتب را از انحرافات برهانند و وحدت امت و کیان جامعه اسلامی را در این بُعد، صیانت بخشند. پیامبر اکرم(ص) می‏فرماید: « یَحملُ هذا الدین فی کلّ قرنٍ عدول یَنفَوْنَ عنه تأویلَ المبطلین و تحریفَ الغالین وانتحالَ الجاهلین »؛ «پیوسته این دین را در هر قرن و زمانی، افرادی امین و شایسته حافظ و نگاهبان هستند و جلوی تأویلات اهل باطل، و تحریف افراد غلو کننده و تندرو، و نسبت‏های ناروای افراد جاهل را می‏گیرند». وسائل الشیعة، ج 27، ص 150
پنجم. هر چه زمان به پیش می‏رود، فکر زاینده و خلاّق بشر به مسائل جدیدی دست می‏یازد و شبهات و سؤال‏هایی دربارة معارف دینی پیش می‏آید. بنابراین، باید افراد آگاه و خبره‏ای باشند که به شبهات خودی و بیگانه پاسخ دهند و ابهام زدایی کنند.
شش. با پیشرفت زمان، موضوعات متنوع و جدیدی نیز پیش می‏آید که در گذشته مطرح نبوده‏ است (مثل چگونگی خواندن نماز و گرفتن روزه در ایستگاه‏های فضایی). در چنین شرایطی، باید محققان و دانشمندان دینی به استنباط احکام بپردازند و جواب‏گوی نیازها باشند.
هفتم. ادیان راستین، همیشه چونان سدی مستحکم در برابر مطامع و منافع سردمداران بشری بوده‏اند. دین، همیشه حامی مستضعفان بوده و با ستم و اجحاف سر ستیز داشته است. شاهد بارز آن در قرن اخیر، لغو قرارداد رویتر (انحصار تنباکو) درپی فتوای میرزای شیرازی‏(ره) است. طبیعی است که زمامداران خودکامه، از این سدی که در برابر خویش احساس می‏کنند، دلِ خوشی ندارند و همیشه در صدد شکستن و ویرانی آن برآمده‏اند. از این رو، با دسیسه‏های مختلف، برای پیکار با دین تلاش می‏کنند و با استهزا و تهمت و تحریف حقایق و جا زدن افراد شیّاد به نام روحانی و رهبران دینی، به خواسته‏های خود جامه عمل می‏پوشانند.
چه کسی باید با همه وجود و تمام وقت، در برابر چنین توطئه‏های گسترده بایستد و از موجودیت دین پاسداری کند؟ قرآن می‏فرماید: « لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللّهِ کَثیرًا »؛ «اگر نبود این سنت خداوندی که پیوسته جلوی افراد متجاوز به حریم دین و مقدسات، توسط افراد شجاع و پاکباخته گرفته شود، هر معبدی ـ اعم از کلیسا و کنیسه و مسجد ـ ویران می‏گشت و اثری از آنها باقی نمی‏ماند». حج، آیة 40
بنابراین، فلسفه وجود روحانیت، در سه بُعد علمی، رفتاری و سیاسی خلاصه می‏شود. در بُعد علمی، این موارد را باید در نظر داشت: 1. استنباط احکام به طور کلی؛ 2. ابلاغ و تبلیغ معارف دینی به مردم؛ 3. تفسیر و تبیین حقایق و معضلات دین؛ 4. استنباط احکام درباره موضوعات جدید؛ 5. شبهه زدایی و جواب‏گویی به پرسش‏ها .
در بُعد رفتاری نیز روحانیان، باید شاخص و الگوی جامعه باشند تا علاوه بر بیان، با رفتار خود نیز حقایق دینی را عینیت و تجسّم ببخشند. در بُعد سیاسی نیز در برابر خودکامگی سردمداران سیاسی جامعه بایستند و از انهدام و ویرانی دین جلوگیری کنند. این امر در سایه اقتدار ولایت و مرجعیت و با حمایت مردم تاکنون امکان‏پذیر بوده و شاهد بسیار بارز آن، همین انقلاب اسلامی ایران است.


  

مطهری و شریعتی

استاد مطهری، دکتر شریعتی و حسینیة ارشاداز زبان رهبر معظم انقلاب*

 

تأسیس حسینیه

.... اما مسئله شرکت ایشان[استاد مطهری] در حسینیة ارشاد نباید گفت «شرکت» باید گفت «مؤسس»، ایشان مؤسس ارشاد است.

آن وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر افتادند که یک کار این جوری بکنند. عنصر اصلی هم آقای مطهری بود و آقای همایون که بانی مالی آنجا بود جزو پیش قدمان این کار بودند.

چند نفری نشستند و یک محلی را در یک مقداری بالاتر از محل کنونی حسینیه، زمینی بود آنجا را در نظر گرفتند و چادری زدند و دیوار مختصری دورش کشیدند واین شد حسینیه ارشاد و از گویندگان دعوت کردند.

از جمله کسانی که دعوت شد آقای محمدتقی شریعتی بود که آن وقت ایشان آمده بود تهران و ساکن شده بود. سال 45 بود که ایشان یکی دو سالی بود در تهران بود و سخنرانی می‌کرد.

از ایشان، آقای مطهری دعوت کردند و خیلی هم ترویج کردند. ایشان در آنجا سخنرانی کردند. و خود آقای مطهری هم در سال 46 در آنجا سخنرانی داشتند.

 مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود. یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود. و این را من خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم در پی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراض‌هایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلاف‌ها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا می‌گفتند.

آشنایی با دکتر شریعتی

در سال 46 که کتاب «محمد خاتم پیامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای مطهری از عده‌ای خواستند که مقاله بنویسند، از جمله مرحوم دکتر شریعتی بود.

دکتر هم تازه دو سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی می‌کرد. آقای مطهری ایشان را دیده و خیلی از او خوشش آمده بود. یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عمیق بود. انصافاً یک کسی مثل آقای مطهری از یک شخصی مثل شریعتی طبعاً خیلی خوشش آمده و از ایشان هم خواسته بود که یک چیزی بنویسند.

یک مقاله مفصلی مرحوم دکتر نوشت از «هجرت تا وفات پیغمبر» و همچنین بخشی از «سیمای محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)» را که من در جریان این تبادل مقاله بودم. یعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری تهران بود. من هم می‌رفتم مشهد و برمی‌گشتم قم. گاهی در [جریان] تبادل این مقاله‌گیری و مقاله دهی بصورت پیغام یکی دو دفعه‌ای قرار گرفتم.

مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)».

ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خوانده‌ام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی می‌آمد حسینیه، سخنرانی می‌کرد؛ خیلی کم.

تا سال 49 آمد و رفت دکتر از این سال در حسینیه ارشاد به دو ماه یک بار یا سه ماه یک بار رسید که ایشان می‌آمد و یک سخنرانی می‌کرد.

کناره‌گیری از حسینیه ارشاد

در سال 49 مسئله‌ای پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی.

مسآله این بود آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود، عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همة کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.

آقای مطهری می‌گفت خُب نمی‌شود ما یک مؤسسه را به وجود آورده‌ایم. مردم اینجا را متعلق به ما می‌دانند، ما ندانیم اینجا کی سخنرانی می‌کند؛ یا مثلاً چه موقع کتابش می‌خواهد چاپ بشود؛ یا چه مطالبی گفته می‌شود.

استاد مطهری جزو سه نفر هیئت امنا بود. و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمی‌کرد؛ و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمی‌رسید تا اینکه اختلافات بین اینها بالا گرفت.

ما مشهد بودیم. آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود.

در یک جلسه که همه ما جمع بودیم، قرار شد که به مسئلة حسینیه رسیدگی بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم.

آقای دکتر قرار بود که کلاس‌های 15 روز یک بار «اسلام‌شناسی» را تشکیل بدهد. آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند به عنوان اعتراض حسینیه نرفتند.

یادم می‌آید که آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند: تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمی‌توانم در حسینیه باشم. و من عملاًً کناره گیری خودم را از حسینیه اعلام می‌کنم تا همه بدانند که من نیستم در حسینیه. با اینکه برنامه هم داشت، ایشان هفتم - هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسینیه نمی‌آیم و رفت از حسینیه بیرون. با رفتن آقای مطهری، حسینیه واقعاً از روح خالی می‌شد. تعبیر مرحوم دکتر این بود. گفت که: وقتی آقای مطهری گفت من نمی‌آیم، من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد. همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ چیز برای من معنا نداشت.

مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)».

ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خوانده‌ام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی می‌آمد حسینیه، سخنرانی می‌کرد؛ خیلی کم.

یعنی آقای دکتر عمیقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید آقای مطهری می‌دانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی می‌شد. برای اینکه این اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواسته‌های مرحوم مطهری توجه بکند، بقیه سخنرانهایی که در حسینیه برنامه داشتند برنامه‌هایشان را حذف کردند.

بنده هم گفتم من هم نمی‌آیم. آقای هاشمی‌رفسنجانی هم گفتند که من هم نمی‌آیم و حتی آقای محمدتقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را کنسل کردند. خود دکتر هم گفت من هم کنسل می‌کنم و من هم نمی‌آیم، یعنی همه قبول داشتند و این حقانیت مطالب مطهری را نشان می‌دهد.

... و من تأکید بر روی این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای شریعتی صحبت کردم. ایشان گفتند که من می‌روم و علی را نمی‌گذارم که برود.

یعنی آن چنان روشن و واضح بود دلیل مخالفت آقای مطهری، که همه قبول کردند. هیچکس نبود که قبول نداشته باشد حرف ایشان را، که یک حرف منطقی و حق بود.

بعد که این طور شد، حسینیه عملاً بایکوت شد، منتها بعد دوستان برای اینکه چراغ حسینیه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامه‌هایش تعطیل نشود، گفتند هفته‌ای یک بار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند. یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود آن اجتماع. آن سخنرانی‌های متنوع دیگر نبود.

آقای میناچی همان‌طور که گفتم بسیار مرد مدیر و زرنگ و باهوش است. ایشان زمینه را طوری آماده کرد برای کلاسهایی که گفتم و اشاره کردم، و دکتر را قانع کرد که این کلاسها امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین می‏آید و زمین به آسمان می‌رود!

در مشهد در آن جلسات (که صحبت شد) دوستان گفتند که خوب است دکتر این کلاسها را حالا شروع نکند، دو ماه دیگر شروع کند تا آن وقت مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد.

دکتر میناچی و دیگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دیر می‌شود و دین از دست می‌رود! این بود که ایشان کلاسها را شروع کرد و عملاً آن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد.

وقتی دیدند حتی حاضر نیستند که به نظر ایشان اندک توجهی بکنند، دیگر نرفت سراغ حسینیه. و موجودی را که محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد که رها و ترک کند.

البته خُب، حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر [به آنجا] می‌رفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگی شد. منتها حسینیه دیگر «فردی» شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شریعتی بود. اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمی‌توانست بیاید، حسینیه هم دیگر نبود و این نقیصه بزرگی بود که کوشش می‌کردند که این نقیصه را برطرف کنند.

حتی یک بار آمدند پیش من و با یک حرف‌های خاصی من را وادار کردند از مشهد آمدم یکی دو تا سخنرانی اینجا کردم؛ در 28 صفر همان سال. بعد دیدم آقایان حقایق را به ما نگفته بودند که ماه‌ها حسینیه به این شکل می‌گذشت.

البته بعدها مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برویم حسینیه را اداره کنیم. یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم به اینکه با دوستان همکاری داشته باشیم. شاید حدود بیست ساعت یا بیشتر بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی چهار نفره در جلسات مستمری نشستیم در تهران، صحبت کردیم. طرحی برای حسینیه ریختیم.

طرح بسیار خوبی بود روی کاغذ ترسیمش کردیم و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر گفت این بله را من از ایشان می‌گیرم. ایشان رفت بله را بگیرد، خودش هم نیامد. و ما دیدیم که همة زحمات ما هدر رفت.

من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کارهایشان شدند. البته بعدها دکتر گله می‌کرد که چرا شما نیامدید؟

گفتیم ما آمدیم قرار بود که شما بله بگیرید از آقای میناچی. غرض، ماجرای آقای مطهری و کناره‌گیری ایشان از حسینیه بود و البته صحبت زیاد هست ولی بعضی‌ها ظالمانه و بی‌رحمانه در این مورد تحریف حقیقت کرده‌اند....

شریعتی مرید مطهری

... مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود. یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود. و این را من خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم در پی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراض‌هایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلاف‌ها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا می‌گفتند. اما آن نقطه‌ای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطه‌ای بود که در سال 49 آشکار شد و از آنجا اختلافات پدید آمد که الآن فرصت پرداختن به آن نیست.

هواداران دروغین دکتر شریعتی

.... و اما گروهکها از هر چیز استفاده می‌کنند. این دلیل بر چیزی نمی‌تواند باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت گروهک‌ها بود. هر کسی با آقای مطهری در می‌افتاد و مخالف می‌شد، یقیناً گروهکها به او اظهار علاقه می‌کردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.

همین گروه منافقین را که امروز شما ملاحظه می‌کنید که شاید دم از علاقمندی به شریعتی هم بزنند، اینها کسانی بودند که شریعتی را تخطئه می‌کردند. یعنی اینها می‌گفتند که وجود شریعتی بعنوان یک سوپاپ اطمینان است. یک دریچه اطمینان است. و حسینیة ارشاد در جهت خواستهای دستگاه است. و اگر شریعتی این سخنرانی‌ها را نداشته باشد و نیاید و این حرفها را نزند، ما موفقیتهای بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با شریعتی بسیار مخالف بودند.

اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با من حرف زدند، شاید خیلی تعجب کنید. البته الآن دلیلی ندارد که من از آن افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهای درجه یک تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی با این چیزها مخالف بود، در سخنرانی‌هایش هم مشخص است. این‌ها هم به خاطر مخالفت با آقای مطهری، با شریعتی گرم می‌گرفتند. بنابراین شما ملاحظه می‌کنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با مطهری با شریعتی گرم می‌گرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی می‌زدند. پس منشأ بهره‌برداری گروهک‌ها یا جریان‌های سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم شریعتی، می‌تواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد....

تفاوت‌های بنیادین

... مرحوم شریعتی کارش کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاه‌های او، دیدگاه‌هایی نزدیک به جریانهای انقلابی. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفکر، خیلی زود گُل می‌کرد.

مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایه‌ای و بنیانی مسائل اسلامی را بررسی می‌کرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزه‌های علمیه و در میان فضلأ خیلی جالب توجه بود.

آقای مطهری به مسائل زیربنائی و فکری و فلسفی و اعتقادی می‌پرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت می‌داد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهندة این تفاوت هست.

یقیناً اگر به مبانی و اصول کار توجه کنیم، می‌توانیم یک تفاوت‌های بنیانی را بین دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برهه‌ای از زمان، این هر دو در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. کمااینکه حسینیه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیة ارشاد شد. و نیز می‌دانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً «محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) خاتم پیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسیش را کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم شریعتی بود.

در یک برهه‌ای از زمان - آن وقتی که هنوز جزئیات مسائل آشکار نشده بود - اینها در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. آن خط را اگر بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم، باید بگوئیم «خط بازنگری متجددانه اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت:

یکی اینکه همان طور که قبلاً اشاره کردم، آقای مطهری به مسائل زیربنائی و فکری و فلسفی و اعتقادی می‌پرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت می‌داد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهندة این تفاوت هست.

مسئله دوم این است که وقتی که این دو جریان پیش رفتند، و هر کدام به نقاط تعیین کننده‌ای رسیدند، معلوم شد که در پاره‌ای از مبانی با هم اختلاف نظر دارند؛ یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم؛ در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت و از آن افکار اطلاع داشت، و آن افکار در برداشتهای اسلامی‌اش اثر می‌گذاشت. بنابراین با وجود وجوه مشترکی که با مطهری داشتند، یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا می‌کردند و این دو مسئله به نوبه خود حوزة تأثیر را و نوع تأثیر را تعیین می‌کرد.

 

منبع:

مجله معارف،‌اردیبهشت 1384، شماره 25


  

«خمس» یک واجب الهى و عبادى است که در آن قصد قربت معتبر است؛ ولى «مالیات» یک حکم قانونى و حکومتى و تابع شرایط زمان و مکان است و هیچ‏گونه منافاتى با خمس ندارد. از این رو پرداخت مالیات، مى‏تواند جایگزین خمس گردد.امام، استفتاءات، ج‏1، س 199؛ مکارم، استفتاءات، ج‏1، س 333؛ تبریزى، استفتاءات، س‏853؛ صافى، جامع‏الاحکام، ج 2، س 732؛ دفتر: سیستانى، وحید، خامنه‏اى، فاضل، نورى و بهجت.


  

پاسخ از :: آیت الله مکارم شیرازی
پوشش زن رنگ خاصّی ندارد و الان هم در میان مسلمان‏هایی که مقید به حجاب هستند در بلاد مختلف، رنگ‏های مختلفی معمول شده است؛ ولی شک نیست پوشش زن باید طوری باشد که رنگ آن مایه تحریک دیگران نشود و همان طور که مردان غالباً در لباس‏ها و پوشش خود رنگ‏های سنگین انتخاب و از رنگ‏های جلف پرهیز می‏کنند و آن را به بچه‏ها واگذار می‏کنند، زنان هم در صحنه اجتماع که ظاهر می‏شوند، باید مثل مردان از رنگ‏های سنگین استفاده کنند که منشأ مفاسد نشود.


  

ارتباط انسان‏ها با یکدیگر تنوع فراوان دارد. همان گونه که خود مشاهده و گاه تجربه مى‏کنید برخى افراد ارتباط تحصیلى و برخى ارتباط خانوادگى دارند و بعضى دیگر ارتباط اقتصادى و برخى ارتباط اجتماعى در سطح محله و شهر. به راستى چه چیز سبب مى‏شود رابطه‏اى را اقتصادى، تحصیلى، اجتماعى یا خانوادگى بنامیم؟ آیا بى هیچ معیارى مى‏توان هر رابطه‏اى را به هر اسمى نامگذارى کرد؟ چه چیز موجب تنوع و تکثر ارتباط انسان‏ها با یکدیگر و حتّى‏ ارتباط انسان با دیگر موجودات مى‏شود؟ معیار نامگذارى روابط چیست؟ بى تردید هر نوع ارتباطى همیشه «درست» یا «نادرست» نیست. بر این اساس، ارتباطها قابل ارزیابى و داورى‏اند؛ ولى پیش از داورى درباره درستى یا نادرستى ارتباط باید معیار تفاوت ارتباطهاى متنوع و نامگذارى‏هاى گونه گون آن‏ها را دریافت.
پرواضح است آنچه یک ارتباط را شکل و نامى ویژه مى‏بخشد، محتواى آن است. محتواى ارتباطها یکسان نیست. در هر شکلى از ارتباط، چیزى معین و به شیوه‏اى خاصّ مبادله مى‏گردد؛ و همین عنصر سبب تنوع روابط مى‏گردد. ارتباط مادر با فرزند خردسالش، قبل از هر چیز، یک رابطه عاطفى است و پیامى که مبادله مى‏شود محبت است. آیا رابطه معلّم و شاگرد نیز بر همین اساس استوار است؟ پس معیار تنوع ارتباطها و قضاوت درباره‏شان محتواى آن‏ها است.
شکل ارتباط و وظایف و نقش افراد در آن، بر اساس محتوا معین مى‏گردد. بنابراین جنسیت هرگز تعیین کننده محتواى ارتباط نیست تا بر پایه آن درباره درستى و نادرستى یک رابطه داورى کنیم و بگوییم آیا ارتباط دختر و پسر خوب است یا نه؟
چه بسیار زنانى که با مردان ارتباط اقتصادى دارند و در خرید و فروش روزانه شرکت مى‏کنند. آیا در صحت یا غلط بودن این ارتباطها مى‏توان با نگاه به جنسیت قضاوت کرد؟!
آنچه سبب مى‏شود این روابط استحکام یافته، سالم بماند، اهداف مورد نظر طرفین را تأمین کند و رابطه‏اى درست تلقى گردد، رعایت قوانین حاکم بر آن و فراتر نرفتن دو طرف از آن محدوده ویژه است. هر ارتباطى، اگر قانونمند نباشد، رفتارها از محدوده ویژه آن رابطه فراتر رود، مرزها شکسته شود و مقرراتش رعایت نگردد، نادرست است و به زیان دو طرف مى‏انجامد؛ براى مثال، اگر در روابط اقتصادى مرزها شکسته شده، ارتباطهاى عاطفى رخ نماید، محبتِ صرف مبادله شود و رفتارهاى اقتصادى از زمینه‏هاى عاطفى متأثر گردد، افزون بر ناسودمندى به از کف رفتن سرمایه و فراهم آمدن زمینه سوء استفاده مى‏انجامد.
بنابراین، ارتباط انسان‏ها بایکدیگر بر اساس معیارى خاصّ که محتواى آن ارتباط را بیان مى‏کند، تعیین مى‏شود و بر همین اساس، مى‏توان درباره درستى و نادرستى آن قضاوت کرد. وقتى از ارتباط دختر و پسر سخن مى‏گویید، مرادتان چه نوع ارتباطى است؟ باید نوع آن مشخص گردد تا بتوان درباره درستى و نادرستى اش داورى کرد. آیا مراد ارتباط آموزشى و تحصیلى است یا اقتصادى یا اجتماعى و یا...؟ اختلاف جنسیت طرفین ارتباط در مقررات کلى و برخى از شرایط روابط انسانى مؤثر است؛ ولى محتواى روابط را تعیین نمى‏کند. بدین سبب، ارتباطى خاصّ به نام ارتباط دختر و پسر نداریم. ما در کلاس درس شرکت مى‏کنیم و از محضر استادى که از جنس مخالف است، بهرمند مى‏شویم و ارتباط آموزشى برقرار مى‏گردد؛ ولى هرگز در درستى این ارتباط که بر مقررات یاد دهى و یادگیرى استوار است، تردید نداریم. البته اگر در همین کلاس پیامى جز یاددهى و یادگیرى مبادله شود - حتّى‏ اگر موعظه باشد - ما را از تحصیل که هدف اصلى است، دور مى‏سازد و چه بسا سبب زیان‏هاى جبران‏ناپذیر مى‏گردد. در عالم معرفت و علوم بشرى و روابط انسانى هزاران نوع ارتباط مشروع و صحیح مطرح است که جنسیت در محتواى آن‏ها مؤثر نیست و یا تأثیرى اندک دارد. این روابط هرگز حساسیت آفرین و تنش برانگیز و ممنوع و مطرود به شمار نمى‏آید؛ زیرا شکل روابط معین است و از چارچوب خود تجاوز نمى‏کند؛ به بیانى دقیق‏تر، حد و مرزها رعایت مى‏گردد و بدین سبب از آفات و آسیب‏ها مصون مى‏ماند. بنابراین، نمى‏توان داورى درباره روابط را بر جنسیت استوار ساخت. هر رابطه‏اى اگر از مسیر خود منحرف گردد، آفت آفرین و زیانبار مى‏شود؛ هر چند دو طرف آن همجنس باشند.
با این سخن، اینک خود باید درباره درستى و نادرستى ارتباط با جنس مخالف نیک داورى کنید. ارتباط با جنس مخالف چه نوع ارتباطى است و در پى برقرارى چه نوع ارتباطى هستید؟ اگر این ارتباط آموزشى است و نقش هر یک تعریف و معین شده است - براى مثال شما معلّم هستید و طرف دیگر دانش‏آموز و در این ارتباط جز پیام آموزشى مبادله نمى‏شود و جز یاددهى و یادگیرى هدفى تعقیب نمى‏گردد - هرگز مطرود نیست و کاملاً درست و پسندیده است. ناگفته پیدا است، اگر در ضمن همین ارتباط آموزشى، ارتباطى دیگر شکل گیرد؛ براى مثال استاد و دانش‏آموز به مبادله کالا (خرید و فروش) یا محبت روى آورند، ارتباط آموزشى آن‏ها سالم و قابل اعتماد و صحیح نخواهد بود و از اهداف آموزشى باز مى‏مانند. بى تردید این نوع ارتباط آموزسى نادرست است و افزون بر شرع مقدس، هر عاقلى آن را مردود مى‏شمارد.
بنابراین، آنچه درستى یا نادرستى ارتباط را تعیین مى‏کند رعایت مقررات و شرایط حاکم بر ارتباط و پایبندى به نقش و حدود رفتارى تعیین و تعریف شده دو طرف است نه جنسیت آن‏ها.
نکته‏اى که یاد کرد آن ضرورت دارد، دقّت و توجّه مستمر به عوامل تهدید کننده ارتباط سالم است. این عوامل با توجّه به نوع ارتباط تغییر مى‏کنند؛ براى مثال عوامل آسیب رسان به ارتباط اقتصادى با یک مسلمان با عوامل تهدیدگر ارتباط اقتصادى با غیر مسلمان تفاوت دارد. مهم‏تر از آن، ارتباط اقتصادى با انسان غیر مسلمان به دقّت و احتیاط بیش‏ترى نیازمند است. از آن‏جا که غیر مسلمان به بسیارى از مقررات اقتصادى دینى معتقد نیست، باید در ارتباط با وى به ویژگى‏هاى شخصیتى، آیین و نظام اعتقادى و ویژگى‏هاى طبیعى و زیستى و روانى و اخلاقى‏اش توجّه داشت تا ارتباط از ناحیه این عوامل آسیب نبیند. همان گونه که ارتباط اقتصادى با غیر مسلمان حساسیت بیش‏تر مى‏جوید، هر نوع ارتباط با جنس مخالف نیز به حساسیت و مواظبت خاصّ نیاز دارد؛ زیرا جاذبه طبیعى و زیستى دختر و پسر، به ویژه در سنین جوانى، زمینه انحراف ارتباطهاى انسانى را فراهم مى‏سازد و ارتباطها را تحت تأثیر قرار مى‏دهد. بنابراین، حتّى‏ در روابط آموزشى نباید از آفاتى که در جاذبه‏هاى زیستى ریشه دارد، غفلت کرد؛ زیرا روابط انسانى سخت از این ناحیه آسیب مى‏پذیرد و به انحراف مى‏گراید. بر این اساس، شارع مقدس به ما هشدار مى‏دهد که هر گاه دو غیر همجنس، در قالب هر ارتباطى، در مکانى خلوت و دور از دید دیگران قرار گیرند شیطان نیز با آن‏ها خواهد بود و روابط صحیح را تهدید مى‏کند.
افزون بر مطالب یاد شده، نکته دیگرى که حساسیت این نوع ارتباط را فزونى مى‏بخشد، پیامد منفى شکست یا منحرف شدن روابط انسانى از ناحیه جاذبه جنسى و زیستى است. اگر ارتباط درستى از این ناحیه به انحراف گراید، سبب از دست رفتن آبرو و حیثیت اجتماعى و سرمایه زندگى و ارزش و کرامت انسانى دو طرف مى‏گردد که هرگز جبران‏پذیر نیست؛ هر چند آسیب‏هاى دیگر چون شکست مادى و ناتوانى در یادگیرى و یاددهى و از دست رفتن فرصت‏ها قابل جبران و ترمیم مى‏نماید. از سوى دیگر، گستردگى تأثیر آسیب بر آمده از جاذبه جنسى به گونه‏اى است که تنها به دو طرف رابطه محدود نمى‏شود و افراد بسیار و حتّى‏ نسل بشر را فرا مى‏گیرد. این آسیب که به فروپاشى خانواده‏ها مى‏انجامد و طهارت نسل آدمى را نابود مى‏سازد، در آغاز چنین عمیق و گسترده نمى‏نماید. تجربه خسارت دیدگان این عرصه نشان مى‏دهد که افراد خسارت دیده هرگز در آغاز عمق فاجعه را درک نمى‏کردند و تصور خروج از جاده عصمت و تقوا حتّى‏ براى یک لحظه در خاطرشان نمى‏گنجید. نکته دیگرى که در آسیب‏هاى ناشى از جاذبه جنسى قابل توجّه مى‏نماید، تهدید مستمر و لحظه به لحظه است؛ یعنى دیگر عوامل براى آسیب رساندن به روابط انسانى به فراهم بودن شرایط و زمینه‏هاى زمانى و مکانى خاصّ نیازمندند؛ ولى آسیب و انحراف ناشى از جاذبه جنسى چنان قوى و نافذ است که به هیچ شرطى نیازمند نیست. این عامل چنان قدرتمند است که شرایط را تحت الشعاع قرار مى‏دهد و به تناسب خواست خود رقم مى‏زند. همین ویژگى سبب مى‏شود روابط انسانى همواره از این ناحیه در معرض تهدید قرار گیرد. پس انسان هوشیار نباید حتّى‏ یک لحظه خود را از این تهدید در امان ببیند و احساس آرامش و اطمینان کند.
بنابراین، تنها با نگاه به جنسیت نمى‏توان ارتباطى را پسندیده یا ناپسند دانست. باید:
الف) نخست به بنیان‏هاى ارتباط توجّه کرد و اساس و ماهیت و محتواى آن را دریافت.
ب) باید بررسى کرد این ارتباط خاصّ در کنار دیگر عوامل مؤثر در وحدت و اختلاف جنسیت چه شرایطى را اقتضا مى‏کند. آیا وحدت جنسیت شرط سلامت آن ارتباط است و یا با اختلاف جنسیت نیز سازگارى دارد؛ و در هر دو صورت، چه شرایطى مى‏جوید. در این صورت، ارتباط یاد شده با رعایت مقررات و شرایط آن، پسندیده مى‏شود وگرنه ناپسند مى‏گردد. اگر ماهیت و محتواى ارتباطى، اختلاف جنسیت را در کنار دیگر شرایط اقتضا کند، بى تردید با وحدت جنسیت نمى‏توان آن را پسندیده شمرد؛ مثل ارتباط زوجیت که اختلاف جنسیت را اقتضا مى‏کند و ارتباطى از این نوع میان همجنسان محکوم به زشتى است. همان‏گونه که ارتباط دوستى و پیوند انسانى بناشده بر مهر و محبت وحدت جنسیت مى‏طلبد و هر ارتباطى از این نوع بین دو ناهمجنس مطرود و ناپسند است؛ زیرا رسیدن به کمال ارتباط سالم زوجیت جز با اختلاف جنسیت به دست نمى‏آید و دست یافتن به مدارج عالى دوستى و مهرورزى جز با وحدت جنسیت قابل دستیابى نیست. از همین رو، آن را مطابق با ماهیت و محتواى این ارتباط مى‏بینیم نه شرطى مستقل. پس نخستین گام در دوستى درک کامل دو طرف و به دست آوردن ظرفیت روحى و روانى یکدیگر است و این شرط تنها با وحدت جنسیت مقدور مى‏گردد. بى تردید همجنس‏ها بهتر از دو ناهمجنس روحیات، انتظارات و خواسته‏هاى یکدیگر را درک مى‏کنند. درستى این سخن به تجربه ثابت شده و مقبول همگان است. ناشناخته بودن هر جنس براى جنس دیگر و یا به کمال نشناختن یکدیگر نقاطى مبهم براى آن‏ها باقى مى‏گذارد و راه مهرورزى کامل و دوستى مستمر و بى شکست را به روى ناهمجنسان سدّ مى‏کند. بدان امید که از دوستى و مهرورزى حضرت دوست بهره‏مند شویم.

 

 


  

برای متمرکز کردن ذهن و دور کردن افکار نامربوط از آن مثلا در هنگام مطالعه ،خواندن دعا یا نماز خواندن و خیلی از کارهای دیگر چه باید کرد؟
تمرکز حواس چیست؟
یکى از مهم‏ترین عوامل یادگیرى و یاد سپارى و باز یافت اطلاعات، تمرکز حواس است. اساس تمرکز حواس هماهنگى ذهنى است، یعنى اراده معطوف به هدف؛ و به زبان ساده‏تر، به خود یاد آورى کنیم چه کار یا هدفى را پى مى‏گیریم. پاسخگو خود به یاد دارد این مسأله در عبادت و نیایش بارها برایش اتّفاق افتاده است. هرگز فراموش نمى‏کنم، حدود 22 سال پیش وقتى نوجوان بودم، عدم حضور قلب در نماز یا نداشتن حواس متمرکز بر عبادت نگرانم مى‏ساخت. این مشکل را با بزرگى که مدرّس قرآن بود، در میان گذاشتم. فرمود: قبل از نیت و تکبیرة الاحرام، به خود تلقین کن در این لحظات در برابر مهم‏ترین کار قراردارى و باید آن را در مدّت معیّن و شرایط خاص به نحو احسن انجام دهى. در وسط عبادت و نماز هم چند بار به خودیاد آورى کن. بعد از مدتى این رفتار یا تلقین درونى مى‏گردد. سپس تمرین دوم را انجام بده و آن تامل بر کلمات و عبارات نماز یا دعا است. بنده سال‏ها است از این تجربه گرانبها استفاده مى‏کنم و لذّت مى‏برم. نتیجه بحث تا این‏جا چنین است: اگر ما حواس خود را براى انجام کارى هماهنگ کرده، به آن کار معطوف کنیم، تمرکز حواس ایجاد کرده‏ایم و هر چه تمرکز بیش‏تر باشد، یادگیرى دقیق‏تر و کامل‏تر و ماندگارتر خواهد بود. تمرکز کم به گسستگى مطالب و بى‏نظمى ذهنى و آشفتگى روانى و فراموشى مى‏انجامد.
عوامل ایجاد تمرکز حواس‏
1. قصد
تا انگیزه و نیاز به چیزى نباشد، تمرکز حواس و توجّه به آن امر دقیق نخواهد بود. براى آن که به چیزى توجّه پیدا کنیم، باید انگیزه‏اى نسبت به آن در ما پدید آید. در خصوص امور درسى و تحصیلى مقاصدى چون پیشرفت، موفقیت، رقابت سالم، اتمام تحصیل، یافتن شغل، مقام و منزلت اجتماعى، رفع نیازهاى مادّى زندگى، ازدواج و... مى‏تواند موجب تمرکز حواس گردد.
2. زمان و مکان و شرایط مطالعه‏
مطالعه منظم در زمان‏هاى تعیین شده در مکان ویژه این کار، به شرط تداوم، در ایجاد تمرکز تأثیر به سزا خواهد داشت. وقتى در مکان تعیین شده یا مثلاً پشت میز کار خود قرار گرفتیم، به آرامى تمرکز در ما شکل مى‏گیرد. البتّه اگر شرطهاى زیر رعایت شود:
الف) لَم ندهیم.
ب) از شل شدن بیش از حد عضلات جلوگیرى کنیم.
ج) از لباس خواب و راحتى بهره نگیریم.
د) ارتباط خود را با دنیاى خارج قطع کنیم.
ه") گرماى مکان مطالعه را طبیعى و متوسط نگهداریم.
و) از سر و صدا دورى کنیم.
ز) از برنامه‏هاى تلویزیونى دور بمانیم.
3. پرهیز از خیالبافى‏
خیالبافى، غرق شدن در خاطرات گذشته و یاد کرد مشکلات از عوامل مُخلّ تمرکز است و سراغ مطالعه گرانى مى‏آید که مجال لازم را به آن‏ها مى‏دهند. عبادت ارجمند و مطالعه هدفمند اجازه خیالبافى نمى‏دهد.
4. تعارض انگیزه‏ها
براى داشتن تمرکز حواس، باید به بلا تکلیفى خود پایان دهیم؛ از میان انگیزه‏هاى مختلف و متنوعى که ما را احاطه کرده‏اند، با انتخاب درست، یکى را برگزینیم و بقیه را به حاشیه ذهن برانیم.
5. مرور ذهنى‏
مرور فعالیت قبل از انجام آن که اصطلاحاً نقشه ذهنى خوانده مى‏شود، تمرکز زا است؛ چنان که آغاز کار با اضطراب و بدون برنامه و مقدمه تمرکز زدا است. وقتى سیر فعالیت علمى را در ذهن به سرعت مرور مى‏کنیم، آموخته‏ها و اطلاعاتِ نهفته در حافظه دراز مدّت به صفحه هشیار حافظه حاضر مى‏شوند و در نتیجه براى تمرکز حواس در یادگیرى، آمادگى فزون‏تر به دست مى‏آوریم.
تمرینات تقویت حافظه و تمرکز بسیار سومند است. این تمرینات بارها در کارگاه‏هاى فراوان به فراگیران آموزش داده شده و به رضایت بسیار آن‏ها انجامیده است. مطالعه آن مى‏تواند خوانندگان را در موفقیت بیش‏تر تحصیلى یارى دهد. در این نوشتار یاد کرد نکات زیر کافى مى‏نماید:
الف) متخصصان فراروان (Meracognation) معتقدند بهترین روش، براى یادگیرى بهتر و دقّت بیشتر، برخورد سؤالى با موضوع، متن یا محتواى مورد مطالعه است.
ب) تمرکز، تابع مستقیم نوع حافظ است. در مقاله شماره‏هاى بعدى پرسمان از انواع حافظه بحث خواهد شد.
ج) مطالعه چند کتاب در این زمینه سودمند است؛ از جمله کتاب مدیریت زمان، اثر لوتار جى سى ورت (ترجمه توکلى نیا) و کتاب 57 راه براى تقویت حافظه
«عدم تمرکز حواس»، موضوعى است که بسیارى از جوانان از آن رنج مى‏برند و دلایل مختلف و متعددى دارد. همان طور که خود مى‏دانید، تمرکز حواس در هر کارى از جمله مطالعه و درس خواندن - از ضروریات قطعى است. تمرکز حواس، حالتى ذهنى و روانى است که در آن حالت، تمام قواى حسى، روانى و فکرى انسان روى موضوع خاصى متمرکز مى‏شود و تضمین کننده امر یادگیرى و انجام صحیح کارها و رهایى از خطرات احتمالى است. به هر حال در یک جمع‏بندى کلى، مى‏توان گفت: بیشتر افراد به دلایل عمده زیر، با عدم تمرکز فکر و حواس مواجه مى‏شوند:
1. کسانى که خود را به انجام دادن کار یا مطالعه درسى مجبور مى‏کنند؛ در حالى که تمایل درونى چندانى به آن ندارند. در این صورت تمام قواى ذهنى و روانى‏شان به طور خودکار از آن موضوع پرت مى‏شود و دچار حواس‏پرتى مى‏گردند. چنین افرادى ممکن است مدت‏ها با بى‏علاقگى کارهایى انجام مى‏دهند یا به دنبال درس یا رشته تحصیلى خاصى، تلاش‏هایى کنند و به عبارت دیگر خود را مجبور به انجام دادن آن کار یا مطالعه مى‏بینند.
2. فشارهاى روانى نیز از عوامل عمده تشتت فکرى است. بیشتر افراد زمانى که با مسأله‏اى مواجه مى‏شوند، اگر معتقد باشند زمان کافى براى حل آن ندارند و یا توانایى حل مسأله و کسب توفیق را در خود نبینند، دچار نگرانى و اضطراب مى‏شوند و در نتیجه این نگرانى‏ها، ترس از شکست، افکار منفى عدم اعتماد به نفس و خیال‏بافى‏هاى منفى‏گرایانه، توان عمل و ابتکار و خلاقیت را از آنان سلب مى‏کند و به جاى اینکه روى موضوع خاص تمرکز کنند، بر ترس و احتمال شکست خود تمرکز مى‏کنند و یأس و ناامیدى بر آنها چیره شده و موجب حواس‏پرتى مى‏شود.
3. گاهى برخى حوادث و اتفاقات، فضاى روانى فرد را دچار اختلال مى‏کند (نظیر آنچه در زندگى شخصى، تحصیلى، خانوادگى، اجتماعى و اقتصادى و... رخ مى‏دهد)، امکان تمرکز حواس را از بین مى‏برد.
4. گاهى عدم رعایت بهداشت مطالعه و اصول و قوانین آن و بهره نگرفتن از روش مناسب مطالعه، باعث خستگى جسمى و روانى شده و آمادگى روانى لازم براى مطالعه و درس خواندن از بین مى‏برد. در نتیجه احساس بى‏علاقگى و به دنبال آن عدم تمرکز حواس بر او مستولى مى‏شود.
5. تکثر و تعدد فعالیت‏هاى فرد مخصوصا اگر در توان انسان نباشد، باعث عدم تمرکز حواس مى‏شود.
راه‏هاى مقابله با عوامل حواس‏پرتى:
براى مقابله با هر یک از عوامل فوق که هر کدام به گونه‏اى مانع تمرکز حواس مى‏شود - باید به راه‏کار خاص و مناسب با آن توجه نمود. در عین حال نکات زیر مى‏تواند به عنوان راه‏کارهاى کلى، مؤثر واقع شود:
1. در ابتدا و قبل از هر چیز، براى تمام فعالیت‏هاى درسى و غیردرسى برنامه‏ریزى کنید. اوقات شبانه‏روز را در یک جدول زمان‏بندى شده از هنگام بیدارى تا موقع خواب، یادداشت نموده و براى هر کارى، زمان خاصى و مناسب آن را معین نمایید، سعى کنید طبق همان برنامه تنظیم شده به انجام دادن همان فعالیت مشخص (کلاس، مطالعه، استراحت، عبادت، ورزش و...) بپردازید. حتى زمان معین و مشخصى را در طول روز، براى اندیشیدن درباره موضوعات مختلف با تخیلات و افکار مزاحم، اختصاص دهید. این کار حداقل دو فایده مهم دارد:
الف. نظم و انضباط در تمام فعالیت‏ها حتى در اندیشه‏ها و افکارتان - راه پیدا مى‏کند که خود بسیار ارزشمند است.
ب. اگر افکار مزاحم در غیر زمان معین، به سراغتان آمد و باعث حواس‏پرتى شما شد، مى‏توانید به خود وعده بدهید که زمان اندیشیدن در این باره، فلان زمان خاص و معین است. تأکید مى‏کنیم براى هر کار و فعالیتى وقت مشخص معین کنید و در آن وقت به هیچ امرى غیر از آن کار نپردازید.
2. اصول و قوانین لازم براى یک مطالعه سودمند را بشناسید و آن را به دقت رعایت فرمایید. ما نیز در اینجا به چند مورد اشاره مى‏کنیم:
الف. با مد نظر قرار دادن هدف خویش از مطالعه و درس خواندن، احساس نیاز به مطالعه را در خودتان افزایش دهید.
ب. به هنگام مطالعه یا حضور در کلاس، از افکار ناامیدکننده، کسل کننده و غیرمنطقى بپرهیزید و همواره امید، قدرت و توانایى را در ذهن خود حفظ کنید.
ج. همیشه براى مطالعه یا سر کلاس، کاغذ و قلمى داشته باشید و نت‏بردارى کنید یا خلاصه‏اى از مطالب را یادداشت کنید تا در فضاى روانى درس و مطالعه قرار داشته باشید، نه اینکه به دنبال افکار و ذهنیات خود باشید.
د. با پیش‏مطالعه وارد کلاس شوید و پرسش‏هایى که درباره درس به ذهنتان مى‏رسد، بلافاصله از استاد بپرسید و به خود اجازه ندهید سؤال مطرح شده، ذهنتان را به خود مشغول دارد و به تدریج از فضاى روانى کلاس خارج شوید. با این روش ساده، مى‏توانید فرایند تدریجى و محتواى درسى کلاس را پى‏گیرى کنید و خود را در فضاى درسى یا مطالعه قرار دهید.
ه. زمان و مکان مطالعه، باید از نظر فیزیکى و روانى از شرایط مناسب برخوردار باشد و هرگونه عاملى را که مى‏تواند باعث حواس‏پرتى شود (نظیر سر و صداها، سرما و گرما، نور کم یا خیلى شدید و...) از محیط مطالعه خود حذف کنید.
3. در صورتى که تعدد کارها و فعالیت‏هاى غیردرسى، باعث عدم تمرکز مى‏شود، آنها را به حداقل ممکن برسانید و به خود بگویید: در این دوره و زمان، مهم‏ترین وظیفه و کار من مطالعه و درس‏خواندن و ارتقاى سطح علمى است و فعالیت‏هاى جانبى متعدد، مزاحم وظیفه اصلى من است.
4. اگر مشکلات شخصى، اجتماعى، خانوادگى و... باعث عدم تمرکز حواستان مى‏شود؛ بدانید که:
الف. زندگى فردى هیچ‏کس، خالى از مشکل نیست و ذهن هیچ فردى خالى محض نیست. از طرف دیگر با صرف فکر کردن و مشغولیت ذهنى درباره چنین مشکلاتى، هیچ دردى دوا نخواهد شد. پس به خود تلقین کنید که هنگام درس یا مطالعه، ذهن خود را از آن مسائل برهانید.
ب. به هنگام مزاحمت آن افکار، به خود قول بدهید در این باره خواهم اندیشید (و زمانى را براى این کار در شبانه‏روز اختصاص دهید).
ج. در صورت امکان به اتفاق یکى از دوستان خود، مطالعه یا مباحثه کنید.
5. در صورتى که موضوع یا موضوعات خاص و محدودى، باعث حواس‏پرتى شما مى‏شود، به دنبال راه حل مناسب آن باشید؛ چرا که آن موضوع خاص، در حکم علت عدم تمرکز حواس شما است. پس براى مقابله با آن باید ابتدا علت و عامل اصلى را شناسایى کنید و در پى حذف یا تقلیل آن برآیید، ولى اگر موضوعات متعدد مختلف باعث حواس‏پرتى مى‏شود. به نکات چهارگانه بالا توجه نمایید.
افکار بد و آلوده بدون شک امرى مذموم و نامطلوب است و باید به این نکته توجه داشت که افکار ذهنى انسان خود نوعى عمل محسوب مى‏شوند که اعمال درونى و یا جوانحى نامیده مى‏شوند در مقابل اعمال خارجى که توسط اعضاى انسان مثل دست و پا و چشم و گوش و زبان انجام مى‏شود و به آنهااعمال جوارحى گفته مى‏شود.
اولیاى الهى در اثر توجه کامل به مبدأ قدرت و هستى، خداوند را در تمام حالات حاضر و ناظر اعمال می بینند و حتى فکر گناه و اندیشه بد نیز در آنها راه نمى‏یابد تا چه رسد به گناه بیرونى و خارجى ولى چنین توجهى براى ما عملاً ممکن نیست و لذا گاهى اوقات در اثر غفلت ازیاد خداوند و فراموش کردن حضور او گاهى افکار آلوده به ذهنمان خطور مى‏کند ولى خداوند متعال که به همه اعمال درونى و بیرونى ما آگاه است به لطف و کرمش این گونه افکار ناشایست را برما مى‏بخشد و اگر لطف او نمى‏بود استحقاق عقاب و مجازات را بر چنین افکارى داشتیم چون او تبارک و تعالى از سوداى قلب ما و پنهان‏ترین خطورات قلبى ما که گاهى خود نیز از آن بى خبریم آگاه است چنانچه در آیه 284 بقره مى‏فرماید: «و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله؛ امور درونى و افکار و نیات شما بر خداوند آشکار است چه آنها را پنهان کنید و چه آشکار سازید و خداوند در مورد آنها از شما حسابرسى مى‏کند».
البته روایات متعددى که مى‏گویند: فکر گناه، گناه نیست در حکم استثنا از این آیه کریمه است و احتمال دارد مورد آیه آن گونه افکارى است که خود نوعى عمل قلبى به شمار مى‏آیند در مقابل اعمالى که فکر، مقدمه انجام آنها در خارج و بیرون است مثلاً سوء ظن گناهی است که مربوط به درون و قلب و فکر انسان است و مستقیما ربطى به بیرون و خارج ندارد و بر خلاف حسادت که ظهور آن در خارج گناه است و فکر درونى در باره آن و لو مذموم و زشت است ولى گناه محسوب نمى‏گردد مثلاً اگر من در ذهنم براى کسى توطئه‏چینى کنم تا آبرویش را بریزم و یا ضربه‏اى به او بزنم به خاطر حقد و کینه و حسادت این فکر به خودى خود تا در خارج پیاده نشده گناه محسوب نمى‏گردد و لذا خداوند متعال در پایان آخرین سوره قرآن کریم یعنى سوره ناس مى‏فرماید: «و من شر حاسد اذا حسد؛ اى پیامبر ما بگو به خداوند پناه مى‏برم از شر انسان حسود وقتى که حسادتش را آشکار سازد و بروز دهد»
در پایان ذکر این نکته لازم است که غالبا افکار مشوش و آلوده از بازى‏هاى شیطان و وسوسه‏هاى نفس است که هدف از آن سرگرم کردن انسان و باز داشتن او از توجه به عبادت خدا و انجام اعمال نیک است و انسان باید در برابر این نوع افکار و هجوم آن بى اعتنا باشد و با پرکردن فضاى قلب و سینه از یاد خداوند و ذکر او و تفکر در شگفتى‏هاى خلقت او جایى خالى براى شیطنت شیطان در قلب خود باقى نگذارد.
کنترل افکار (خواطر) راه های متعددی دارد ولی نباید پنداشت که با اولین گام همه چیز درست می شود. کسی که می خواهد زمام افکار خویش را به کف گیرد باید با تمام توان به خودسازی بپردازد و با جدیت این راه را دنبال نموده تا تدریجا به هدف نزدیک گردد:
1- راه دل و عشق : ذهن و فکر انسان همواره متوجه چیزی است که به آن عشق می ورزد چنان که عاشق آنی از فکر معشوق خود بیرون نمی رود. این که مثلا ما همیشه در نمازهای خود به یاد دیگر مسائل می افتیم به جهت تعلق نفس به آنها و عدم آشنایی با محبوب حقیقی است . لیکن عاشق دلباخته ذات جمیل علی الاطلاق در همه حال به یاد خداست چنان که گویی همیشه درنماز است . پس باید دل را از تعلق به کثرات پالایید و منزلگه عشق ربوبی ساخت تا اندیشه نیز بدان سوی توجه یابد.
2- ضبط قوه خیال : پرنده لجام گسیخته خیال چون چکاوکی است که هر دم بر سرشاخساری نشسته و به زودی به شاخه دیگر پرواز می کند. از این رو افکار انسان خود ناساخته قرار و آرامی ندارد. آن گاه اگر آدمی با دقت در کنترل آن بکوشد; یعنی , همواره از آن مراقبت نموده و هرگاه به این سوی و آن سوی گریخت بلافاصله آن را به امور شریفه متوجه گرداند, کم کم رام و مطیع می گردد.
3- انس دادن ذهن : با داشتن برنامه منظم و پیوسته , می توان ذهن را به سمت خاصی جهت داد; مثلا" داشتن برنامه های منظم همه روزه دعا و قرآن , مطالعه کتاب هایی پیرامون : اخلاق , معاد, خداشناسی , عواقب گناه و حداقل روزی یک ساعت شرکت منظم و پیوسته در مجالس دینی .
4- کنترل حواس: گرچه ذهن انسان این توانایی را دارد که حتی بدون استفاده از حواس ظاهری افکاری را تولید کند ولی عمده آن چیزهایی که انسان در مورد آن فکر می کند اعم از چیزهای خوب یا بد. داده های حواس ظاهری او است لذا باید مجاری ورودی ذهن را که همان حواس ظاهری است کنترل کرد؛ یعنی چشم، گوش، زبان و لامسه و...
قرآن در این زمینه می فرماید: «ولا تقف ما لیس لک به علم ان السمع والبصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولا؛ و هرگز آنچه را علم و اطمینان به آن نداری دنبال مکن که (در پیشگاه حکم خدا) چشم و گوش و دل ها همه مسؤولند» (اسراء، آیه 36).
بنابراین یکی از مهمترین راه های کنترل فکر، کنترل حواس ظاهری است.
برای آگاهی بیشتر ر.ک :
- آداب الصلوه یا پرواز در ملکوت امام خمینی
- مراحل اخلاق در قرآن , آیت الله جوادی آملی


  


گفته میشود که "اگر گناهی با آگاهی وتوجه انجام نشود (مثل خوردن لقمه حرام بدون علم به حرام بودن آن )هر چند این گناه کیفر ندارد ولی اثر وضعی خود را میگذارد."مقصود از اثر وضعی چیست؟ اگر تیرگی روح و محرومیت از معنویت مورد نظر است این همان کیفر است وفرقی بین انجام آگاهانه گناه وانجام غیر عمد آن نیست؟

مجازات بر سه گونه است:
1. مجازات قراردادی (تنبیه و عبرت)
2. مجازاتی که با گناه رابطه تکوینی و طبیعی دارد (مکافات دنیوی)
3. مجازاتی که تجسم خود جرم است و چیزی جدا از آن نیست (عذاب اخروی)
نوع اول مجازات همان کیفرها و مقررات جزایی است که در جوامع بشری به وسیله تقنین الهی یا غیرالهی وضع گردیده است. فایده این گونه مجازات ها دو چیز است: یکی جلوگیری از تکرار جرم وبه وسیله خود مجرم یا دیگران از طریق رعبی که کیفر دادن ایجاد می کند و به همین جهت می توان این نوع مجازات را تنبیه نامید.
فایده دیگر تشفی و تسلی خاطر ستمدیده است و این در مواردی است که از نوع جنایت و تجاوز به دیگران باشد.
نوع دوم، کیفرهایی است که رابطه علی و معلولی با جرم دارند، یعنی کیفر معلول جرم و نتیجه طبیعی آن است. این کیفرها را «مکافات عمل» یا «اثر وضعی گناه» می نامند. بسیاری از گناهان اثرات وضعی ناگواری در همین جهان برای گناهکار در پی دارد. مثلا شراب خواری علاوه بر زیان های اجتماعی، صدمات زیادی بر روان و جسم شراب خوار وارد می سازد. شرابخواری موجب اختلال اعصاب و تصلب شرائین و ناراحتی های کبدی می گردد. منظور از اثر وضعی همان اثر ذاتی است که با جرم و گناه پیوند ناگسستنی دارد و از ان جدا نمی گردد. مثلا اثر وضعی و ذاتی نوشیدن سم خطرناک، مردن است و مردن معلول این علت است و در نظام علت و معلول جهان هر چیزی موقعیت خاصی دارد و ممکن نیست علت واقعی، معلول واقعی را به دنبال خود نیاورد. هر چند دنیا محل کشت و آخرت فصل درو است ولی گاهی برخی از اعمال در همین دنیا، نتایج خود را نشان می دهد. این دریافت ثمره عمل و درو کردن کشته نوعی جزای الهی است ولی جزای کامل نیست چون محاسبه دقیق و مجازات کامل در آخرت انجام می گیرد. دنیا خانه عمل است و احیانا جزا هم در آن داده می شود ولی آخرت صددرصد خانه جزا و حساب است، در آنجا مجالی برای عمل نیست.
کارهایی که مربوط به مخلوق خدا است، خواه نیکی و احسان باشد یا بدی و آزار به مردم، غالبا در همین دنیا پاداش و کیفری دارد بی آن که چیزی از جزای اخروی آنها کم گردد. مثلا بدی کردن با پدر و مادر، در همین جهان کیفر دارد به ویژه اگر این بدی کشتن آنها باشد. حتی اگر پدر و مادر انسان کافر یا فاسق هم باشند باز هم بدی نسبت به آنها بدون عکس العمل نمی ماند. منتصر عباسی پدرش متوکل را که از پلیدترین خلفای عباسی بود کشت ولی پس از مدت کوتاهی خود نیز کشته شد. با این که متوکل در مجالس انس و عیش خود علی(علیه السلام) را مسخره می کرد و دلقک های او تقلید علی(ع) را کرده و مسخرگی می کردند و در اشعار خویش به او اهانت می کردند. زمانی که منتصر شنید پدرش حضرت فاطمه( علیها السلام) را دشنام می دهد از بزرگی پرسید مجازاتش چیست؟ او گفت: قتلش واجب است ولی بدان هر کس پدرش را بکشد عمرش کوتاه خواهد شد. منتصر گفت: من باکی ندارم در راه اطاعت خداوند عمرم کوتاه گردد. پدرش را کشت و پس از وی، هفت ماه بیشتر زنده نماند (سفینه البحار، مرحوم شیخ عباس قمی، ماده «وکل»)
مولانا در مورد عمل و عکس العمل می گوید:
این جهان کوه است و فعل ما ندا باز آید سوی ما از که صدا
برای آگاهی بیشتر ر.ک : عدل الهی، شهید مرتضی مطهری.
و شاعر دیگری در این مورد می گوید:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید، منقارش نپرداخت که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
چو بد کردی مشو ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات
نوع سوم از مجازات، مجازات های جهان دیگر است که رابطه تکوینی قوی تر با گناهان دارند. رابطه عمل و جزا در آخرت نه مانند نوع اول قراردادی است و نه مانند نوع دوم از نوع رابطه علت و معلول است بلکه از آن هم یک درجه بالاتر است. در اینجا رابطه عینیت و اتحاد حکمفرماست. یعنی آن چه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران داده می شود تجسم عمل خود آنها است. یعنی ان چه به آدمی در آن جهان می رسد، چه نعمت های بهشتی و چه عذاب دوزخی، همان چیزهایی است که آدمی خودش آماده و مهیا ساخته است. مجازات آخرت، تجسم یافتن عمل است. نعمت و عذاب آن جا همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود تجسم و مثل پیدا می کند. تلاوت قرآن صورتی زیبا می شود و در کنار انسان قرار می گیرد. غیبت و رنجاندن مردم به صورت خورش سگان جهنم در می آید.
حال در مورد پرسش شما باید بدانید که عملی که از روی علم و عمد و توجه نباشد اگر عملی خلاف و ناپسند هم باشدگناه محسوب نمی شود چون معنای گناه جرم و عصیان و پرده دری و سرپیچی از فرمان مولا است و این در صورتی است که با علم و عمد و توجه باشد. در مثالی که آورده اید یعنی خوردن لقمه ای که در واقع حرام است ولی ما از حرمت آن بی خبریم این اصطلاحا جرم و عصیان و گناه شمرده نمی شود و در نتیجه کیفر و مجازات نوع اول را که کیفر قراردادی بود و هدف آن تنبیه فرد مجرم و عبرت گیری خود مجرم و دیگران بود در این مورد معنا ندارد چون اصلا گناهی نکرده تا مشمول این نوع کیفر باشد ولی کیفر نوع دوم که اثر وضعی آن است در اینجا مکن است شامل شود.
در مثالی روشن تر اگر فردی ظرف شرابی بنوشد و علم به شراب بودن و حرام بودن آن نداشته ، بدون شک استحقاق کیفر نوع اول را ندارد چون اصلا گناهی مرتکب نشده است ولی کیفر نوع دوم که اثر طبیعی شرب خمر و اثر وضعی و ذاتی آن است حتما وجود دارد و مست شدن و بی خبری و بی عقلی و صدمات جسمانی و روانی ناشی از نوشیدن شراب متوجه این فرد خواهد شد هر چند علم و عمدی در کار نبوده است. در همین مثال اگر این فرد شراب را آگاهانه و عمدا بنوشد، علاوه بر کیفر نوع دوم، مشمول کیفر نوع اول و سوم نیز خواهد بود.
تیرگی روح و معنویت در اثر گناه عمدی و از روی علم حاصل می گردد که فرد با عصیان و جرم بین خود و خداوند حجاب و پرده ایجاد می کند و فطرت خداجوی خود را آلوده می سازد و لی در عین حال بعضی امور هر چند گناه و عصیان هم نباشد از آثار آن، تیره ساختن روح و روان آدمی است.
مثلا در مورد بعضی بزرگان نقل کرده اند که غذای دست پخت زن در حال عادت ماهانه را نمی خورده اند و یا غذایی را که بدون گفتن بسم الله تهیه می شده نمی خورده اند و این تیرگی روح اگر هم کیفر بنامیم کیفر نوع اول نمی باشد بلکه اثر وضعی و کیفر نوع دوم است.
رجوع کنید به:
1. عدل الهی، شهید مطهری،
2. داستان های شگفت، شهید دستغیب شیرازی.

 

 


  

از مسلمات دین و علم و تجربه است که کردار انسان خواه نیک و خواه بد داراى پى‏آمد و نتیجه، در دنیا و آخرت است و همچون بذرى است که در مزرعه‏ى جهان کاشته مى‏شود، اگر بذر گل بود، نتیجه‏اش گل است و اگر خار بود، نتیجه‏اش خار است. به قول سعدى: 

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر *** اى نور چشم من بجز از کِشته ندروى

به عبارت دیگر، هر عملى داراى عکس‏العمل و هر کنشى داراى واکنش است و باید توجه داشت که مکافات عمل هم در دنیا وجود دارد و هم در آخرت، با این فرق که مکافات در دنیا نسبت به آخرت بسیار کم‏رنگتر مى‏باشد و نیز باید توجه داشت که کیفر یا پاداش عمل به صورت‏هاى گوناگون به سراغ انسان مى‏آید. گرفتارى‏هاى گوناگونى که در دنیا دامنگیر انسان مى‏گردد، گاهى مکافات عمل است و گاهى براى امتحان است و براى بعضى مایه و پایه‏ى ترقّى و تکامل و پاداش افزون و مضاعف است؛ چنانکه در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است «وَ لَنَبلُوَنّکم بِشَى‏ء مِنَ الخَوف والجُوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین؛ و مسلما شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کاهش محصولات می آزماییم، و صابران را نوید ده» (بقره، 155) و روایات متعدد نیز دلالت بر آن دارد. از جمله؛ امام صادق علیه السلام فرمودند: «إنّ أشدّ النّاس بلاء الأنبیاء ثمّ الّذین یَلونهم ثمّ الأمثل فَالأمثل؛ سخت‏ترین مردم از نظر بلا پیامبرانند سپس کسانى که در پى آنانند، سپس کسى که از دیگرى بهتر است به ترتیب» (کافی، ج 2، ص 252).

آثار و کیفرهاى دنیوى گناه
در قرآن، ده‏ها آیه پیرامون آثار و کیفر گناه آمده: «فَاَنزلنا عَلى الّذینَ ظلموا رِجزاً مِنَ السّماءِ بِما کانوا یَفسقُون»  «بر ستمگران به خاطر نافرمانى عذابى از آسمان فرستادیم» (بقره، 59)،

«یرید اللّه اَن یُصیبَهم بِبَعض ذُنُوبهم؛ خدا مى‏خواهد آنان را به پاره‏اى از گناهانشان مجازات کند» (مائده، 49)،

«...فَاهلَکناهُم بِذُنوبِهم؛ آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختیم» (انعام، 6)،

«فاَخذناهُم بِما کانُوا یَکسِبون؛ آنها را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» (اعراف، 96)،

«فَتِلکَ بُیوتَهم خاوِیةً بِما ظَلموا؛ این خانه‏هاى آنهاست که به خاطر ظلم و ستمشان خالى مانده است» (نمل، 52)،

«ممّا خطیئاتِهم اُغرِقُوا؛ آنها به خاطر گناهانشان غرق شدند» (نوح ، 25)،

«فَدَمدَم عَلیهِم رَبّهم بِذَنبِهم فَسوّاها؛ پس خدا آنها (قوم ثمود) را به خاطر گناهانشان درهم کوبید و سرزمینشان را صاف و مسطح کرد» (شمس، 14)،

«اِنّ اللّه لایُغَیّرُ ما بقَوم حتّى یُغَیّروا ما بِاَنفُسهم؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتى را تغییر نمى‏دهد، مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند»(رعد، 11)،
«کلاّ بَلْ رانَ على قُلوبِهم ما کانوا یَکسِبون؛ چنین نیست که آنها مى‏پندارند، بلکه اعمالشان همانند زنگارى بر دل‏هایشان نشسته است» (مطففین، 14).

«و ما اَصابَکم مِن مُصیبَة فَبِما کَسبتْ اَیدیکُم و یَعفُوا عن کثیر؛ و هر گرفتارى که به شما رسد به خاطر اعمالى است که انجام داده‏اید و (خدا) بسیارى را نیز عفو مى‏کند» (شوری، 30).

جالب اینکه امام علی علیه السلام به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید: «خیر آیة فى کتاب الله هذه الایة؛ بهترین آیه خدا در قرآن همین آیه است». سپس فرمود: «یا على! ما من خدش عود و لانکبة قدم الا بذنب» از امام صادق(ع) «اى على! هر خراشى که از چوبى به انسان مى‏رسد و هر لغزش قدمى بر اثر گناهى است که از او سرزده است» (مجمع البیان ذیل آیه کافی ج 2 ص 269).

گناه سبب سلب نعمت
امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: پدرم همواره مى‏فرمود:«اِنّ اللّه قَضى‏ قَضاء حَتماً الاّ یُنعِمُ على العبد بِنِعمةٍ فَیَسلُبها ایّاه حتّى یُحدِث العبد ذَنباً یَستَحقّ بذلک النّقمة؛ خداوند حکم قطعى فرموده که نعمتى را که به بنده‏اش داده، از او نگیرد، مگر زمانى که بنده گناهى انجام دهد که به خاطر آن سزاوار کیفر گردد» (کافی،ج 2، ص 273).

امیر مؤمنان على علیه السلام در خطبه 178 نهج البلاغه مى فرماید: «و ایم الله ! ما کان قوم قط فى غض نعمة من عیش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها ، لان الله لیس بظلام للعبید؛ به خدا سوگند هیچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد مگر به واسطه گناهانى که مرتکب شدند، زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد»، سپس افزود: «و لو ان الناس حین تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من نیاتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد علیهم کل شارد و اصلح لهم کل فاسد؛ هر گاه مردم موقعى که بلاها نازل مى شود، و نعمتهاى الهى از آنها سلب مى گردد، با صدق نیت رو به درگاه خدا آورند، و با قلبهائى آکنده از عشق و محبت به خدا از او درخواست حل مشکل کنند، خداوند آنچه را از دستشان رفته به آنها باز مى گرداند و هرگونه فسادى را براى آنها اصلاح مى کند» و از این بیان رابطه گناهان با سلب نعمتها به خوبى آشکار مى شود.

ممکن است این گونه فهمیده شود که آیا اگر خداوند به‏ انسان نعمتی داد و انسان گناهی مرتکب شد، آن گناه هر چه می‏خواهد باشد، خدا آن نعمت را از انسان می‏گیرد، یا میان گناهان و نعمتهایی که سلب‏ می‏شود رابطه خاصی است یعنی هر گناهی تأثیر دارد در سلب نعمت معینی، و در سلب نعمت دیگر اثر ندارد کما اینکه هر طاعتی تأثیر دارد در جلب یک نعمت معین نه همه نعمتها. مثلا ما به طور کلی می‏دانیم که هم باید رعایت حق الله را بکنیم و هم‏ رعایت حق الناس. حق الله وظایفی است بین ما و خدا مثل نماز و روزه، حق الناس وظایف مستقیمی است که ما در برابر مردم داریم از عدالت، انصاف و غیره، تکالیفی است که نسبت به مردم داریم، حقوقی است که‏ دیگران بر عهده ما دارند.

یک وقت گناه ما این است که حق الله را ادا نمی‏کنیم، و یک وقت گناه ما این است که حق الناس را ادا نمی‏کنیم. حق‏ الله هم فرق می‏کند، یک وقت نماز نمی‏خوانیم، یک وقت روزه نمی‏گیریم، یک وقت العیاذ بالله شراب می‏خوریم، یک وقت دروغ می‏گوییم، یک وقت حج‏ خانه خدا را نمی‏رویم. همین طور است حق الناس. آیا اینها دیگر فرق‏ نمی‏کند؟ همین قدر که انسان یک گناه مرتکب شد خدا هر نعمتی را که شد از او می‏گیرد یا هر گناهی با یک نعمت خاصی ارتباط دارد؟ دومی درست است‏.

در
دعای کمیل این طور می‏خوانیم: «اللهم اغفر لی‏ الذنوب التی تنزل النقم . اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم . اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء . اللهم اغفر لی الذنوب التی‏تحبس الدعاء» گناهان را دسته دسته می‏کند: خدایا آن گناهانی را که‏ نقمت را بر بنده نازل می‏کند ببخش، آن گناهانی را که نعمت را می‏گیرد ببخش، گناهانی را که بلاها را نازل می‏کند بیامرز، گناهانی را که سبب‏ می‏شود دعاهای ما حبس بشود ببخش ( یعنی حال دعا از ما گرفته بشود که دعا نکنیم که این بدترینش است، یا دعا بکنیم و مستجاب نشود). معلوم می‏شود هر دسته‏ای از گناهان یک خاصیت مخصوص به خود دارد.

گناه سبب عدم استجابت دعا
امام باقر علیه السلام فرمودند: «همانا بنده از خدا حاجتى مى‏خواهد، اقتضا دارد که زود یا دیر برآورده شود، سپس آن بنده گناهى انجام مى‏دهد خداوند به فرشته مى‏فرماید: حاجت او را روا مکن و او را محروم ساز زیرا در معرض خشم من درآمد و سزاوار محرومیت شد» (کافی، ج 2، ص271) .

گناه سبب قطع روزى
امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «إنّ الرّجُل لَیَذنب الذَّنْب فَیَدرء عنه الرّزق؛ مردى گناهى انجام مى‏دهد و در نتیجه روزى از او دور مى‏شود» (کافی، ج 2، ص271).

گناه سبب محرومیت از نماز شب
از
امام صادق علیه السلام نقل شده است: «ان الرجل یذنب الذنب فیحرم صلوة اللیل و ان العمل السیىء اسرع فى صاحبه من السکین فى اللحم؛ گاهى انسان گناه مى کند و از اعمال نیکى همچون نماز شب باز میماند ( بدانید ) کار بد در فناى انسان از کارد در گوشت سریعتر اثر مى کند» (کافی، ج 2، ص271).

گناه سبب عدم امنیت از حوادث
امیرمؤمنان على علیه السلام فرمودند: گنهکار نباید خود را از بلاهاى شبانه و حوادث ناگهانى ایمن بداند (کافی ج2 ، ص 269) و نیز از جمله عواقب شوم دیگر گناهان عبارتند از: قطع باران، ویرانى خانه، حبس صدساله قیامت،خشم و لعن الهى، بلاهاى بى سابقه، پشیمانى، پرده درى و رسوایى، کوتاهى عمر، زلزله، فقر عمومى، اندوه، بیمارى، تسلط اشرار.

آثار و کیفرهاى اُخروى گناه
«و مَن جاءَ بِالسَّیّئة فَکُبّت وُجوههُم فى النّارِ هَل تُجزَون الاّ ما کُنتُم تَعمَلون» (نمل ، 90) «آنانکه اعمال بدى انجام دهند، به رو در آتش افکنده مى‏شوند، آیا جزایى جز آنچه عمل مى‏کردید خواهید داشت.»«و مَن یَعصِ اللّه و رَسُوله فَاِنّ لَه نار جَهنّم خالِدینَ فِیها اَبداً» (جن ،23) «و هر کس نافرنانى خدا و رسولش کند، آتش دوزخ از آن او است، جاودانه در آن مى‏مانند.»«یَودُّ الُمجرم لو یَفتَدى من عَذابِ یومئِذ بِبَنیه و صاحِبَته و اَخیه و فَصیلَتِه الَّتى تؤْویه و مَن فى الاَرضِ جَمیعاً ثُمّ یُنجیه کلاّ انّها لَظّى‏ نَزّاعَة لِلشَّوى» (معارج 16) «گنهکار دوست مى‏دارد که فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند و (نیز) همسر و برادرش را و قبیله‏اش را که همیشه از او حمایت مى‏کردند و تمام مردم روى زمین را تا مایه‏ى نجاتش شود. اما هرگز چنین نیست، شعله‏هاى سوزان آتش است که دست و پا و پوست سر را مى‏کند و مى‏برد.»«تَلفَحُ وُجوهَهم النّار و هم فیها کالِحُون» (مومنون ،104) «شعله‏هاى سوزان آتش همچون شمشیر به صورت آنها نواخته مى‏شود و آنها در دوزخ چهره‏اى درهم کشیده دارند.»

احباط و پوچ شدن اعمال نیک

یکى از پى‏آمدهاى گناه این است که موجب پوچى و بى‏خاصیت شدن کارهاى نیک مى‏شود، یعنى گنهکار اگر کار خیرى انجام دهد، بى‏نتیجه و بى‏پاداش مى‏گردد.در قرآن 16 بار سخن از «حبط عمل» به میان آمده است که از مجموع آنها چنین نتیجه مى‏گیریم گناهان بزرگى همچون: کفر، شرک، تکذیب آیات الهى و انکار معاد، ارتداد، مخالفت با پیامبران موجب حبط است.در دنیا نیز اگر کسى سنگى را از وسط جاده‏اى کنار ببرد تا رهگذرى از آن، آسیب نبیند، این کار او را نیک مى‏شمرند، ولى اگر همین شخص در چند قدمى آن سنگ، جاده‏اى را خراب کرده و مانع عبور و مرور شود، در این صورت - ارتکاب گناه بزرگ و خراب کردن جاده - انجام کار نیک - سنگ برداشتن از جاده - را خنثى مى‏نماید.بنابراین گناهان بزرگ موجب بى‏اثر شدن اعمال نیک و پوچ شدن آنها مى‏شوند، چنانکه تکبر و سرکشى ابلیس از فرمان خدا در مورد سجده کردن آدم موجب پوچى شش هزار سال عبادت او گردید. (نهج البلاغه ، خطبه 192) روى این اساس باید توجه داشت که آدم گنهکار نمى‏تواند به کارهاى نیکش دل ببندد زیرا چه بسا گناهان او ثواب کارهاى نیک او را از بین ببرند.

پیامبر صلى الله علیه وآله مى‏فرماید:هرکس در امر نماز سستى کند و آن را سبک شمرد خداوند او را به پانزده بلا گرفتار مى‏کند: کوتاهى عمر، کمى روزى، زدودن سیماى صالحان از چهره‏اش. ، عدم پاداش براى اعمالش، عدم استجابت دعا، عدم بهره‏مندى او از دعاى صالحان، مرگ ذلیلانه. ،مرگ در حال گرسنگى و تشنگى، ماموریت فرشته‏اى از طرف خدا که او را در قبرش شکنجه دهد، قبر را بر او تنگ نماید، قبرش تاریک است، ماموریت فرشته‏اى براى کشاندن او بر زمین از ناحیه صورت در منظر مردم، حسابرسى شدید قیامت، سلب نظر و توجه خدا به او، ابتلا به عذاب سخت (سفینة البحار ،ج2 ،ص 44) .

همچنین پیامبراکرم صلى الله علیه وآله می فرماید:زنا کردن داراى شش اثر است که سه اثرش در دنیا است و سه اثرش در آخرت مى‏باشد،اثر دنیوى آن عبارتست از: رسوایى، کوتاهى عمر و قطع روزى.و اما اثر اخروى آن عبارتست از: سختى حساب، خشم خدا و جاودانگى در آتش دوزخ و همچنین اعمال نیک او بدون پاداش است و دعایش به استجابت نمى‏رسد و بهره‏اى از دعاى صالحان نمى‏برد. (عقاب الاعمال صدوق) .

با توجه به آیات قرآن مشخص می شود که در حقیقت دعوت پیامبران براى دو هدف بوده ، یکى آمرزش گناهان و به تعبیر دیگر پاکسازى روح و جسم و محیط زندگى بشر ، و دیگر ادامه حیات تا زمان مقرر که این دو در واقع علت و معلول یکدیگرند ، چه اینکه جامعه اى مى تواند به حیات خود ادامه دهد که از گناه و ظلم پاک باشد . در طول تاریخ جوامع بسیارى بوده اند که بر اثر ظلم و ستم و هوسبازى و انواع گناهان به اصطلاح جوانمرگ شدند ، و به تعبیر قرآن به اجل مسمى نرسیدند .در حدیث جامع و جالبى نیز از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم «من یموت بالذنوب اکثر مما یموت بالاجال ، و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمال» آنها که با گناه میمیرند بیش از آنها هستند که با اجل طبیعى از دنیا مى روند و آنها که با نیکى زنده میمانند ( و طول عمر مى یابند ) بیش از آنها هستند که به عمر معمولى باقى میمانند ..


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ