روزه فواید جسمی و روحی فراوان دارد، شفابخش جسم و توان بخش جان است، پاک کننده آدمی از رذایل حیوانی است، در ساختن فرد صالح و اجتماع بسامان بسیار موثر بوده و در تذهیب و تزکیه نفس و رهاندن انسان از روزمره پگی و واماندگی در نیاز های تن تأثیر بسزایی دارد. | |
روزه یکی از احکام انسان ساز اسلام است، که آگاهی از همه فواید و پی بردن به فلسفه کامل آن همچون سایر احکام الهی برای انسان عادی ممکن نیست، دانش محدود بشر نمیتواند راهگشای همه اسرار نهفته باشد و اندیشه را به پاسخ همه مجهولات رهنمون شود، شاید روزی دانش انسان به حدی از کمال برسد که دریچه تازیای بر روی بشر بگشاید و حکمتها و دستورات اسلام را باز شناسد..... . بنابراین ندانستن فلسفه احکام الهی نباید ما را از انجام آن باز دارد و موجب نا فرمانی و عصیان شود، چرا که این اطاعت کورکورانه نیست، بلکه بر علم و یقین تکیه دارد زیرا مسلمانان میدانند که خدای جهان بر همه چیز دانا و از همه چیز آگاه است و نقص و نیازی در ذات متعال او نیست که از اعمال سودی بخواهد یا از زیانی بهراسد، خدای مهربان خیر محاست و برای بندگان خود جز خیر و سعادت نمیخواهد، پس اگر به چیزی فرمان میدهد خیر و سعادت ما در آن است و کمال و تعالی ما بدان بستگی دارد و هر چیزی را نهی میفرماید برای ما زیان بخش است و بر مصالح مادی و معنوی ما لطمه میزند. فواید طبی و بهداشتی روزه که از سودمندیهای کوچک این فریضه انسان ساز است بحدی است که شاید نیاز به توضیح و تکرار نداشته باشد و بیشتر مردم کم و بیش از آن آگاهند. ما به اختصار به گوشه ای از این فواید انسان ساز اشاره میکنیم: معده و دستگاه گوارش از اندام پرکار بدن آدمی است، با سه وعده غذا که معمول مردم است؛ تقریباً در همه ساعات دستگاه گوارش به هضم و تحلیل و جذب و دفع مشغول است. روزه باعث میشود از یکسو این اعضا استراحت کنند و از فرسودگی مصون بمانند و نیروی تازه ای بگیرند و از سوی دیگر ذخایر چربی که زیانهای مهلکی دارند تحلیل رفته و کاسته شوند. در روایات اسلامی حتی به فواید جسمی روزه نیز تصریح شده تا برخی از سست عنصران، اگر نه با ایمان کامل لااقل با توجه به فواید بهداشتی روزه این فریضه ثمر بخش را بجای آورند و از سودمندیهای گوناگون آن در حد خود بهره ور شوند. پیامبر گرامی اسلام (ص) در همین رابطه فرموده اند: «صوموا تصحوا» روزه بگیرید تا سالم بمانید. و نیز در روایات بسیاری پیشوایان گرامی اسلام فرموده اند: « معده آدمی خانه بیماریهای اوست و پرهیز از غذا درمان آن است» بدیهی است آنگاه فواید بهداشتی روزه بهتر به دست میآید که روزه دار امساک روز را با زیاده روی در شب تلافی نکند، که پر خوری خود موجب زیانهای چشم گیری برای دستگاه گوارش است. با پیشرفت دانش پزشکی، برخی از پزشکان و متخصصان دریافته اند که امساک از خوردن و آشامیدن، عالی ترین روش درمانی است، یکی از پزشکان میگوید: « طرح درمان به وسیله روزه بسیار چنان معجزه آساست که بکار بستن آن مسیر، طرحها و برنامه های طب عملی و جراحی را تغییر خواهد داد، زیرا روزه راه تازه ای به روی دانش پزشکی میگشاید؛ و سلاح موثری برای مبارزه با بیماریها به این دانش میبخشد، سلاتحی که میتوان آن را از راههای گوناگون مورد استفاده قرار داد تا انسان را در مبارزه با علت بیماریها برای بهبود بیماران به نتیجه مطلوب و آشکار رسانند. » با روزه و امساک میتوان بیماریها را بهبود بخشید و معالجه کرد. البته در صورتی که با اعتدال و زیاده روی مقرون باشد و در هنگام سحر و افطار در خوردن و آشامیدن افراط نشود. بررسی فواید بهداشتی و طبی روزه در این مختصر نمی گنجد، آنانکه به توضیح بیشتر علاقمندند میتوانند به کتابهایی که در این زمینه تألیف شده است مراجعه نمایند. باید توجه داشت، بر خلاف تصور کوتاه اندیشان، روزه هیچگونه ضرری برای افراد سالم مکلف ندارد و اگر کسی بیمار باشد و نتواند روزه بگیرد و با این کار بیمار تر شود و یا روزه باعث گردد که بیماریش ادامه یابد کار حرامی مرتکب شده و روزه اش نزد خدا پذیرفته نیست، بیماری که روزه برای او ضرر دارد نباید روزه بگیرد و فقط لازم است در روزهای دیگر قضای آن را بجا آورد و جبران کند. افراد سالم باید بدانند که روزه نه تنها زیانی برایشان ندارد بلکه چنان که گفتیم، موجب تندرستی و صحت مزاج است و بگفته برخی شکم پرستان که خود روزه نمیگیرند و دیگران را نیز از روزه باز میدارند و تلقین میکنند که روزه موجب زخم معده میشود، نباید اعتنا کرد، اینگونه دروغها تنها بهانه افراد سست عنصری است که که اسیر شکم خویشند و از عزم و اراده انسانی در آنان خبری نیست. « روزه باعث استراحت معده است و در حال روزه اسید معده بجای غذا به وسیله صفرا خنثی میشود و زخم ایجاد نمیگردد»
روزه عامل باز دارنده از گناه روزه، بویژه روزه ماه مبارک رمضان که در اسلام بر همه مسلمین مکلف که بتوانند روزه بگیرند واجب است، واجب است، عامل مؤثری است در ایجاد و تقویت روحیه تقوی و پرهیز کاری؛ قرآن مجید این فایده بزرگ را با جمله « لعلکم تتقون » یاد آور میشود و این عبادت را عامل مهم تقوی میشمارد. تقوی و پرهیز کاری در تربیت و سازندگی و شخصیت اسلامی یک مسلمان نقش بسیار مهمی دارد و برای رسیدن به همین اثر پر ارزش است که بهترین عبادت در ماه صیام و در حال روزه اجتناب از گناه است. پیامبر بزرگوار (ص) در خطبه ای فضیلتهای ماه رمضان را برای مسلمانان بیان فرمود علی (ع) پرسید: بهترین اعمال در این ماه چیست؟ پیامبر پاسخ دادند: «الورع عن محارم الله» اجتناب و پرهیز از گناهان. روزه دار با بکار بستن این دستور الهی که شرط کمال روزه است، روحیه تقوی را در خود زنده میکند و این مراقبت ثمر بخش در ماه مبارک رمضان و در حال روزه بسیار آسان تر است چرا که گرسنگی و تشنگی و دیگر محدودیتهای روزه شعله های سرکش غرایز حیوانی و هوسها را تا حد چشمگیری خاموش میسازد و حتی اگر موقت هم باشد گریبان عقل و جان را از چنگال شهوت رها میسازد و برای روزه دار زمینه ای آماده برای تمرین تقوی و پرهیزگاری فراهم میشود و با مراقبت و تمرین پیاپی در یکماه نیروی بازدارنده از گناه در او به وجود میآید و خصلت خودداری در او ریشه میگیرد و رشد میکند و او با گذراندن این برنامه یکماهه توفیق می یابد که پس از ماه روزه نیز پرهیزکار باقی بماند. بدین ترتیب به مقام پر ارج تقوی که به تعبیر قرآن و فرموده پیشوایان معصوم ما کرامت انسان بدان وابسته است برای همیشه نایل آید.
|
روزه فقط امساک از خوردن و آشامیدن نیست، بلکه شرائطى دیگر هم همراه آن است، تعهد و مسؤولیتهاى انسان در برابر روزه، زیاد است.
روزه چهار گروه مقبول نیست
حضرت صادق علیه السلام فرمود: لاصیام لمن عصى الامام، ولا صیام لعبد آبق حتى یرجع، ولا صیام لامراة ناشزة حتى تتوب، ولا صیام لولد عاق حتى یبر، (1) روزه نیست براى کسى که امام و پیشواى خود را نافرمانى کند و از او اطاعت ننماید، و صحیح نیست روزه عبد فرارى، تا مراجعت کند و به خدمت باز نگردد، و روزه زن ناشزه درست نمىباشد تا توبه کند و در اختیار همسرش قرار گیرد و همچنین روزه فرزند عاق شده پدر و مادر تا خوب نشود و اصلاح نگردد، مورد قبول قرار نمىگیرد، و روزه به حساب نمىآید. یکى از ابعاد سیاسى این حدیث شریف، اطاعت و فرمانبرى پیروان و رهروان مسلمان از راهبر و پیشواى مذهبى است. فاطمه سلام الله علیها در آداب روزهدار مىفرماید:
عن جعفر بن محمد عن آبائه عن فاطمه (علیهم السلام): «انها قالت: ما یصنع الصائم بصیامه اذا لم یصن لسانه و سمعه و بصره و جوارحه.» (2)
از غیبت مؤمن اجتناب کنید، و از نمامى بپرهیزید، به راستى که غیبت و نمامى روزه صائم را باطل مىنماید، و اثرات و ثواب روزه را زایل مىگرداند. |
جعفربن محمد علیهماالسلام از آباء گرامیش از فاطمه دخت گرامی رسول الله صلى الله علیهم اجمعین روایت مىنماید: که حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: صائم با روزه خویش کارى نکرده (یعنى حق روزه را ادا نکرده) مادامی که زبان و گوش و چشم و جوارحش را از (آنچه که بر آنها حرام است) حفظ نکرده باشد.
یعنى روزه یک مسماى واقعى از حفظ شکم از کل خوردنیها و نوشیدنیها و مبطلات دیگر و خلاصهاى از اجتناب از گناهان و معصیت خداوند مىباشد، زیرا روزهدار بدون پرهیز از تمامى محرمات روزه واقعى را در خویش تحقق نبخشیده است.
پنج خصلت موجب افطار روزه و بطلان وضوء مىشود
اگر چه امروز فقهاى عالىمقام این موارد را مبطل روزه و وضوء نمىدانند زیرا کمتر کسى است در زمان ما و فرهنگ طاغوتزده و غربزده ما از این اوصاف رذیله بپرهیزد، آن خصال پنجگانه از بیان پیامبر گرامى اسلام چنین است: «خمس خصال یفطرن الصائم، و ینقضن الوضوء الکذب، و الغیبة و النمیمة، و النظر بشهوة، و الیمین الکاذبة.» (3)
پنج صفت است که روزه را باطل و وضوء را مىشکند، دروغ و غیبت و سخنچینى و نظر شهوت انگیز، و قسم دروغ.
این اوصاف، به راستى اثر معنوى و روحانى روزه و وضوء که یک عبادت است در اسلام خنثى مىکند، و اجر و ثواب روزه و وضوء را نابود مىنماید.
کیفیت روزهدارى از صحف ادریس علیه السلام
در صحف ادریس علیه السلام است: «اذا دخلتم فى الصیام فطهروا نفوسکم من کل دنس و نجس و صوموا لله بقلوب خالصة صافیة منزهة عن الافکار السیئة و الهواجس المنکرة فان الله سیحبس القلوب اللطخة و النیات المدخولة و مع صیام افواهکم من الماکل، فلتصم جوارحکم من الماثم فان الله لایرضى منکم ان تصوموا من المطاعم فقط لکن من المناکیر کلها و الفواحش باسرها.» (4) حضرت ادریس پیامبر در صحف خویش فرمود: هر گاه وارد ماه صیام شدید، پس خویشتن را از هر پلیدى و ناپاکى پاک سازید، (درون خود را براى پذیرش عبادت ویژه خداوند پاکسازى نمائید) و روزه بگیرید براى خداوند با قلبى خالص و نورانى و پاک از فکرهاى بد، و صداهاى نامفهوم و بىمعنى و زشت، زیرا خداوند حبس مىنماید دلهاى ناپاک و نیتهاى غیر خالص شما را و دهنهاى شما نباید فقط با امساک از خوردنیها صائم و روزهدار باشد. بلکه باید جوارح شما از گناهان نیز روزه باشد (یعنى اعضاء شما هم باید از معصیت خدا امساک نماید) و همانا خداوند راضى نمىگردد و خشنود نمىشود از شما به این که فقط از خوردنیها پرهیز کنید، بلکه از کل منکرات و زشتیها باید پرهیز نمائید تا آنجا که تغییر حالت پیدا کنید.
اثرات منفى غیبت و نمامى در روزه
امام رضا علیه السلام فرمود: «اجتنبوا الغیبة غیبة المؤمن، و احذرو النمیمة، فانهما یفطران الصائم ولا غیبة الفاجر و شارب الخمر و اللاعب بالشطرنج و القمار.» (5)
از غیبت مؤمن اجتناب کنید، و از نمامى بپرهیزید، به راستى که غیبت و نمامى روزه صائم را باطل مىنماید، (و اثرات و ثواب روزه را زایل مىگرداند)، ولى از فاجر و شارب الخمر و شطرنجباز و قمار باز غیبتى نیست، (یعنى آنان از خود هتک حرمت نمودهاند، و آبرو از خویش بردهاند).
روزه حجاب زبان و گوش و چشم از گناه است
از فقه الرضا (علیه السلام) روایت شده که حضرت رضا علیه السلام در رابطه با شرائط روزه و روزهدارى چنین فرمود: «واعلم یرحمک الله ان الصوم حجاب ضربه الله عزوجل على الالسن و الاسماع و الابصار و سائر الجوارح لما له فى عادة من شره و طهارة تلک الحقیقة حتى یستر به من النار، و قد جعل الله على کل جارحة حقا للصیام فمن ادى حقها کان صائما و من ترک شیئا منها نقص من فضل صومه بحسب ما ترک منها.» (6)
بدان (اى روزهدار) خداى رحمتت کند، که به راستى روزه ستر و حجابى است، که خداوند او را بر زبانها و گوشها و چشمها و سائر جوارح زده است، هر گاه معتاد بر زشتیها و شر و فساد باشند، (چون زبان و گوش و چشم و سایر جوارح هر گاه تحت کنترل دقیق ایمان و دین شخص باشند، از شر آنان کاملا در امان مىباشد) که طهارت (و حجاب صوم) بر اسماع و ابصار و غیره، او را از آتش جهنم مىپوشاند و حجابى محکم از آتش براى او خواهند شد. به تحقیق خداوند بر هر «آدم» خستهاى براى روزه گرفتن حقى مقرر فرموده است، پس اگر آن حق را اداء کند (و به خوبى حق روزهدارى را به جاى آورد) هر آینه صائم و روزهدار است، (یعنى به جاى آورده حق روزه را) و هر کس بعضى از آن شرایط را ترک نموده، از فضیلت و ثواب روزهاش به قدر و بحسب آنچه ترک کرده کاسته است.
پىنوشتها:
1- وقایع الایام خیابانى، ص 432.
2- بحار الانوار، ج 96، ص 295.
3- نهج الفصاحه، حدیث 1459.
4- نقل از وقایع الایام خیابانى، ص 431.
5- فقه الرضا (علیه السلام).
6- مستدرک الوسائل، نقل از وقایع الایام خیابانى، ص 432.
منبع:
کتاب روزه، درمان بیماریهاى روح و جسم، ص 72، سیدحسین موسوى راد لاهیجى .
| ||
|
رمضان اسمى از اسماء الهى مىباشد و نبایست آن را به تنهائى ذکر کرد مثلا بگوئیم، رمضان آمد یا رفت، بلکه باید گفت ماه رمضان آمد، یعنى ماه را باید به اسم اضافه نمود، در این رابطه به سخنان حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) گوش فرا مىدهیم:
هشام بن سالم نقل روایت مىنماید و مىگوید: «ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (علیهما السلام) بودیم، پس سخن از رمضان به میان آوردیم.
فقال علیه السلام: لا تقولوا هذا رمضان، و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان، فان رمضان اسم من اسماء الله عز و جل لا یجیى و لا یذهب و انما یجیىء و یذهب الزائل و لکن قولوا شهر رمضان فالشهر المضاف الى الاسم و الاسم اسم الله و هو الشهر الذى انزل فیه القرآن، جعله الله تعالى مثلا و عیدا و کقوله تعالى فى عیسى بن مریم (علیهما السلام) و جعلناه مثلا لبنى اسرائیل. (1)
امام علیه السلام فرمود: نگوئید این است رمضان، و نگوئید رمضان رفت و یا آمد، زیرا رمضان نامى از اسماء الله است که نمىرود و نمىآید که شىء زائل و نابود شدنى مىرود و مىآید، بلکه بگوئید ماه رمضان، پس ماه را اضافه کنید در تلفظ به اسم، که اسم اسم الله مىباشد، و ماه رمضان ماهى است، که قرآن در او نازل شده است، و خداوند آن را مثل و عید قرار داده است همچنانکه پروردگار بزرگ عیسى بن مریم (سلام الله علیهما) را براى بنى اسرائیل مثل قرار داده است» ، و از حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) روایت شده که حضرت فرمود: «لا تقولوا رمضان و لکن قولوا شهر رمضان فانکم لا تدرون ما رمضان» (2) شما به راستى نمىدانید که رمضان چیست (و چه فضائلى در او نهفته است).
رمضان از مصدر «رمض» به معناى شدت گرما، و تابش آفتاب بر رمل... معنا شده است، انتخاب چنین واژهاى به راستى از دقت نظر و لطافت خاصى برخوردار است. چرا که سخن از گداخته شدن است، و شاید به تعبیرى دگرگون شدن در زیر آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بى امانش،زیرا که رمضان ماه تحمل شدائد و عطش مىباشد، عطشى ناشى از آفتاب سوزان یا گرماى شدید روزهاى طولانى تابستان.
و عطش دیگر حاصل از نفس سرکشى که پیوسته مىگدازد، و سوزشش براستى جبران ناپذیر است.
در مقایسه این دو سوزش، دقیقا رابطه عکس برقرار است، بدین مفهوم که نفس سرکش با چشیدن آب تشنهتر مى گردد، وهرگز به یک جرعه بسنده نمىکند، و پیوسته آدمى را در تلاش خستگى ناپذیر جهت ارضاى تمایلات خود وا مىدارد. و در همین رابطه است که مولوى با لطافت هرچه تمامتر این تشبیه والا را به کار مىگیرد و مىگوید:
آب کم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا سقا هم ربهم آید جواب تشنه باش الله اعلم بالصواب
زین طلب بنده به کوى حق رسید درد مریم را به خرما بن کشید
اما از سوى دیگر، عطش ناشى از آفتاب سوزان سیرى پذیر است، و قانع کننده.
1- بحار جلد 96، ص 376، طبع اسلامیه
2- بحار، ج 96، ص 377
سلمان فارسى رحمه الله فرمود: «خطبنا رسول الله صلى الله علیه و آله فى آخر یوم من شعبان، فقال یا ایها الناس قد اظلکم شهر عظیم مبارک، شهر فیه لیلة خیر من الف شهر، جعل الله صیامه فریضة و قیام لیله تطوعا، من تقرب فیه بنافلة من الخیر کان کمن ادى فریضة فیما سواه، و هو شهر الصبر، و الصبر ثوابه، الجنه، و شهر المواسات و شهر یزاد فى رزق المؤمن، و شهر اوله رحمة،و اوسطه مغفرة، و آخره عتق من النار، و هو للمؤمن غنم و للمنافق غرم» (1)
حضرت سلمان فرمود: در روز آخر شعبان پیامبر(صلى الله علیه و آله) براى ما خطبهاى در فضیلت ماه رمضان قرائت فرمود: و در خطاب خویش به ما فرمود: اى مردم براستى سایه افکنده بر سر شما ماه بزرگ مبارکى، ماهى که در او شبى است که از هزار ماه بهتر است، که خداوند روزهاش را فرض و واجب نموده، و به پا داشتن عبادات شبش را به طور استحباب مقرر فرموده است، کسى که تقرب بجوید به خداوند،به انجام نافله خیرى، مثل آن است که در غیر ماه رمضان فریضهاى انجام داده باشد، و این ماه ماه صبر است، و صبر هم اجر و ثوابش بهشت است.
و ماه روزه، ماه مواسات و برابرى است، و ماهى است، که رزق مؤمن در او زیاد مىگردد، و ماهى است که اولش رحمت و وسطش مغفرت و آمرزش، و آخرش آزادى از آتش جهنم است، و این ماه براى مؤمن بهره و منفعت است، و براى منافق خسارت و ضرر.
از استاد پرسیدم :
مقصود از "وجه خداوند" چیست؟آنجا که مىفرماید: "کل شى ء هالک الا وجهه" (قصص: 88)
هر چیز نابود است، بجز وجه او.
استاد فرمودند:
خداوند سبحان مى فرماید: "ما عندکم ینفد، و ما عند الله باق" (نحل: 96)هر چه نزد شماست نابود مى گردد و پایان مى پذیرد، و تنها آنچه نزد اوست باقى و پایدار است .
از این آیه شریفه به ضمیمه آیه پیش استفاده مى شود که "وجه خدا" همان "ما عند الله" است. در جاى دیگر نیز مى فرماید: "و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون" (آل عمران : 169)
و هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندار، بلکه نزده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
و نیز مىفرماید: "و لاتقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات ، بل احیاء و لکن لاتشعرون" (بقره : 154)
کسانى را که در راه خدا کشته مى شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده اند، ولى شما نمىدانید.
با ضمیمه کردن این آیات به آیات پیش استفاده مى شود که "شهداء"، "وجه الله" هستند و فنا و زوال ندارند، زیرا "عند الله" و "عند ربهم" هستند، و هر چه "عندالله" است باقى و پایدار است . و ائمه علهیم السلام بالاترین شهداء هستند.
پیوند به :
علامه طباطبایی و عاقبت شیطان!!
نسخه علامه طباطبایی برای جوان 22 ساله
من و شما و خیلیها، تا بزرگی را میبینیم - نمیدانم، شاید از روی عادت باشد، یا شاید ...!؟- فوراً جلو میرویم و میگوییم : " آقا یک نصیحتی به ما بفرمایید".
همین مسأله، موضوع فرمایش حضرت آیت الله محمد تقی بهجت است که خود، اندرزی بسیار ارزنده و نصیحتی پربار است.
به امید آنکه لااقل بر این پند گوش فرا دهیم و به هوش آییم.
بسم الله الرحمن الرحیم
... آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سوال میشود:
آیا به مواعظی که تا حال شنیدهاید عمل کردهاید یا نه؟
آیا میدانید که هر کس به معلومات خود عمل کرد، خداوند مجهولات او را معلوم میفرماید؟
آیا اگر به معلومات [و آنچه میداند] عمل ننماید، توقع زیاد شدن معلومات شایسته هست؟
آیا باید دعوت به حقّ از طریق لسان باشد؟
آیا [معصومین] نفرمودهاند "با اعمال خودتان دعوت به حق بنمایید" ؟
آیا جواب این سوالها از قرآن کریم "وَ الّذینَ جَاهَدوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا" آنان که در راه ما تلاش کنند به راههای خویش هدایتشان میکنیم. (1)
و از کلام معصوم علهیم السلام: «مَن عَملَ بِما عَلِمَ وَرَثَهُ اللهُ عِلمَ مَا لََم یَعلَم» هرکس بدانچه میداند عمل کند خدا علم آنچه که نمیداند را روزیش میکند (2)
و «مَن عَملَ بِما عَلِمَ، کَفَی مَا لَم یَعلَم» هر کس به آنچه میداند عمل کند، همین از آنچه نمی داند کفایتش میکند. [روشن نمیشود؟]
خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را میدانیم زیر پا نگذاریم، و در آنچه نمیدانیم توقّف و احتیاط نماییم تا [در آینده برایمان] معلوم شود.
از آنهایی نباشیم که گفتهاند:
پی مصلحت مجلس آراستند نشستند و گفتند و برخاستند
وَ مَا تَوفیقی اِلَّا بِاللهِ، [علیه] تَوَکّلتُ وَ اِلَیهِ اُنِیب، و السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
مشهد مقدس
یکشنبه 21/5/1375هـ ش
مطابق با ربیعالاول 1417هـ ق
هر عمل خیری، حدّی از آن مطلوب است که اگر از آن حد گذشت، ضدش حاصل میشود، یعنی اگر انسان پایینتر از حد مطلوب انجام داد قاصر و یا مقصر است، و اگر بالاتر از حد مطلوب بود، به صعوبت مبتلا میشود، تا این که به حدی میرسد که غیر ممکن و غیر مقدور بشر میگردد. مانند نماز که بدن انسان طاقت زیاد نماز خواندن را ندارد، و یا مزاحم خیراتی است که به سبب نماز از انسان فوت میشوند، به گونهای که دیگر انسان نمیتواند آنها را مثل گذشته انجام دهد. سایر خیرات و طاعات نیز این گونه است، به جز «ذکر الله» چنان که در روایت دارد که حدی برای آن نیست.( 1)
البته مقصود ذکر لسانی نیست، زیرا در اثر آن نیز اعضا و جوارح انسان به ملالت و ضعف و عجز و سستی دچار میشوند، بلکه ذکر الله که حدی ندارد اعم از ذکر قلبی و لسانی، بلکه اعم از ذکر بدنی است، چون تمام طاعات و همهی آن چه مرضی[مورد رضایت] خداست ذکر الله است، و این گونه ذکر با همهی طاعات جمع، و با هر نوع طاعت پیاده میشود، نظیر قضای حوایج، ادای واجبات، بلکه به جا آوردن مستحبات، که نزد اهلش ذکر الله است، بلکه ترک مکروهات و محرمات هم ذکر الله است. در آن روایت از امام صادق علیه السلام آمده است:(2)
از سختترین چیزهایی که خداوند بر خلق واجب نموده، ذکر بسیار خداوند است. سپس فرمود: مقصودم سبحانالله و الحمدلله و لاالهالاالله و الله اکبر نیست، هر چند اینها نیز از یاد خداست؛ بلکه منظورم یاد خدا هنگام حلال و حرام او است.
یعنی ذکر قلبی محض.
آیا واقعاً سبحانالله است و اشد تذکیراً؛ (بیشتر انسان را به یاد خدا میآورد) است، و یا این گفتار حضرت یوسف علیهالسلام که:(3)
پناه ر خدا! او پروردگار من است، و جایگاهم را نیکو قرار داده است، و ستمکاران هرگز رستگار نمیشوند.
بسم الله بفرمایید، کار گذشته بود که قرآن میفرماید:(4)
حضرت یوسف علیهالسلام نیز آهنگ او را میکرد، اگر برهان و نشانهی روشن پروردگارش را نمیدید.
آیا همهاش به اختیار او بود، یا خدا حفظ کرد؟ چه کار کرد؟ آیا کاری کرد جز این که برهان رب را دید. البته قطعاً هزارها کار پیش از آن انجام داده بود تا اسباب برهان رب را در اوقات خلوت تحصیل کرده بود، که در آن موقعیت حساس برهان رب را دید.
یکی از مهمترین وظایف روحانیون تبلیغ دین است؛ برای همین است که مثلا هر سال نزدیکیهای ماه رمضان تعداد زیادی روحانی به عنوان مبلّغ به مناطق مختلف میروند.
از طرفی تلویزیون هم مهمترین رسانه تبلیغاتی است و در حقیقت دانشگاهی است که حتی در دورترین دهکورهها هم شعبه دارد (با تمام احترامی که برای دانشگاه آزاد قائلیم!)؛ بنابراین طبیعی است که در صدا و سیمای جمهوری اسلامی شاهد حضور روحانیون باشیم.
تلویزیون سخنرانیهای ضبطشده زیادی از روحانیون معروف را پخش کرده و میکند اما بعضی از روحانیون هم بوده و هستند که مقتضیات تلویزیونی را شناختهاند و در برنامههای خاص تلویزیونی و با زبان آن، تبلیغ دین میکنند. یکی از اولین برنامههای روحانیمحور «با قرآن در صحنه» بود که توسط آیتالله طالقانی اجرا میشد.
ضمن اینکه یکی از باسابقهترین برنامههای تلویزیونی هم «درسهایی از قرآن» حجتالاسلام محسن قرائتی است که 28سال پای ثابت تلویزیون بوده است. آقای قرائتی در تازهترین نظرسنجی با 35درصد، محبوبترین روحانیای است که مردم برنامه او را از تلویزیون دیدهاند. بعد از او، حججاسلام راشد یزدی، پناهیان، شهاب مرادی، طباطبایی، فلاحزاده (همان آقای احکام)، انصاریان و نقویان در رتبههای بعدی قرار دارند.
شما چند تا برنامه سراغ دارید که همزاد انقلاب باشند؛ یعنی با انقلاب متولد شده باشند و هنوز هم که هنوز است هر هفته – بدون وقفه – از روی آنتن توی خانهها بروند؟ خبر داشتید که «درسهایی از قرآن» یکی از این برنامههای منحصر به فرد و ریش سفیدی است که از 2 ماهگی انقلاب تا حالا، پای ثابت برنامههای هفتگی تلویزیون بوده و هست؟ برنامهای که کلیدش را شهید مطهری زده و پایش را امام امضا کرده. با این حال کلی فراز و نشیب داشته و حتی تا مرز تعطیلی پیش رفته.
گفتوگو با حجتالاسلام قرائتی، از آن ماموریتهای غیرممکن است چون به قول خودش 25سال است که با هیچ نشریهای مصاحبه نکرده است. با اینکه این قضیه را میدانستیم ولی با خودمان گفتیم سعیمان را بکنیم؛ شاید طلسم مصاحبه نکردن حاج آقا شکست.
چند هفته پیگیری و به این در و آن در زدن، نتیجهاش هماهنگی برای رفتن به منزل آقا قرائتی – با هزار امید و آرزو – بود.
از ساعت 2 دم در منزل حاج آقا قرائتی هستیم. رابط ما که هماهنگیها را به عمل آورده، شماره تلفن همراه خود حاج آقا را به ما داده و قول اخلاقی و شرعی گرفته که پس از اتمام مصاحبه این شماره معدوم شود. کسی جواب نمیدهد. ساعت 3:30 است.
نمیدانیم توی این گرمای تابستان، زیر آفتاب، دم در باز هم منتظر و امیدوار بمانیم یا نه؛ بالاخره محافظ حاج آقا گوشی را برمیدارد و میگوید «الان میآیم دم در». تا او بیاید دم در، نیم ساعت دیگر هم میگذرد و حدود ساعت 4، 2 خبرنگار و یک عکاس در پارکینگ منزل شخصی حاج آقا – حوالی تقاطع خیابانهای ولی عصر و امام خمینی – با ایشان مواجه میشوند؛ با چهرهای که آثار خواب قیلوله (ظهرگاهی) بر آن نمایان است.
رابط به ما گفته بود که «اگه از اول با گارد مصاحبه وارد بشید، حاجی پس میزند ولی آنقدر خوش قلبه که وقتی ببینه تا دم در خونهاش رفتی، حتما نرم میشه و باهاتون حرف میزند».
هنوز 3-2 جملهای بیشتر به زبان نیاوردهایم که حاج آقا صاف و پوست کنده دست رد به سینه ما میزند؛ «نه مصاحبه اصلا هیچ رقم».
«حاج آقا، ما فقط میخواهیم یک گپ مختصر بزنیم و دو سه تا سؤال برای پرونده...»
«نه گپ، نه گفتوگو، نه مصاحبه، نه مشورت، نه هیچ رقم از این چیزها با هیچ روزنامه و مجلهای. دیروز هم کرباسچی 2 ساعت اینجا بود و میگفت برای روزنامه ما یادداشت بده، گفتم نچ! (لازم به ذکر است که آن موقع هنوز روزنامه هممیهن در قید حیات بود.) این را پاسدارانم هم میدونن. من 25 ساله که مصاحبه نکردهام. پشت این کارم هم سیاست دارمها! همینجوری الکی نیست».
صحبتهای حاج آقا، آب یخ ملسی توی گرمای تابستانی روی سرمان میریزد؛ «من مجلس شهید سخنرانی نمیکنم، سخنرانی ماه رمضان و دهه محرم هیچ جا نمیروم، تو روستا منبر نمیروم، چون یکی را بروم، باید همه را بروم. یک شهید را توی مراسمش سخنرانی کنم، صد تای دیگر توقع پیدا میکنند. من هم که نمیکشم. آنقدر جون ندارم، آنقدر وقت ندارم که برای همهشون بگذارم؛ من فقط جاهایی میروم که تکه، یکیه؛ مثل تلویزیون، دانشگاه تهران، حرم امام رضا».
گفتیم «پس حاج آقا، حداقل این چند شماره مجله ما را هدیه داشته باشید و یک نگاهی بهشان بیندازید». حاج آقا باز هم انقلابی و بیمعطلی فرمود: «نه اسرافه، آخه من اصلا روزنامه نمیخوانم. من ماهی یک ساعت هم روزنامه نمیخوانم؛ یعنی شما بگو روزی 2 دقیقه، هیچ رقم روزنامهای نمیخوانم. این روزنامه شما را هم نمیشناسم.
به ظاهرش میخوره که برای جوونها جذاب باشه (باز هم امید توی دل لکزدهمان جوانه زد). ولی اگر نشریهتون دولتیه که دادنش به من اسرافه؛ چون مال بیتالماله. اگه خصوصی هم هست خب، باز هم اسرافه». گفتیم «باشد، برای بچهها و جوانهایی که میآیند منزلتان، آنها بخوانند». گفت «ما بچههامون رو زود رد کردیم خانه خودشان. هیچکدام اینجا نیستند».
چارهای نبود. دست از پا طولانیتر باید برمیگشتیم. حاج آقا در منزلش اجازه عکاسی هم نداد و گفت «زندگی شخصیه، عکس گرفتن درست نیست». گفتیم: «حداقل میشه یک لیوان آب به ما بدهید؟».
این بار پاسخ مثبت بود و با اشاره سر حاج آقا، محافظ یک پارچ آب و یک لیوان آورد. موقع خداحافظی هم، ما عذرخواهی کردیم که مزاحم حاج آقا شده بودیم و هم ایشان عذرخواهی کردند که از مواضع اصولیشان دست نکشیده بودند. البته ایشان ضمن عذرخواهی، دائما این جمله را تکرار میکرد که «من پشت این کارم سیاست خوابیدهها! سیاست». از دست این دست سیاستها!
آخرین تیری که در کمان داشتیم، رفتن به پشتصحنه «درسهایی از قرآن» یا یکی دیگر از برنامههای تلویزیونی حاج آقا بود. زنگ زدیم، گفتند: «درسهایی از قرآن در شهرستانها ضبط میشود و از الان تا 8 ماه دیگر، برنامهها ضبط و آماده شده. سالی یک بار اختتامیه آن ـ خردادماه ـ توی تهران برگزار می شود. شماره نشریه را بدهید برای سال بعد خبرتان کنیم».
ولی در این شرایط ناامیدی، یک شماره تلفن همراه به دادمان رسید و کاشف به عمل آمد که دوشنبه 22مرداد ساعت 10 صبح، چهارراه کالج، تالار فرهنگ ـ در همین تهران ـ درسهایی از قرآن خودمان ضبط دارد؛ فقط یک قسمت، آن هم برای نیمه شعبان. تقویم 29رجب را نشان میداد ولی پارچهنوشته سالن، نیمه شعبان را تبریک گفته بود.
خانمهای مربی تربیتی و قرآن که دوره تخصصی مهدویت را گذرانده بودند، حالا تحت عنوان اختتامیه دوره میهمانان جلسه درسهایی از قرآن بودند. بیرون سالن، کارگردان تلویزیونی پشت یک میز و رو به روی 3 مانیتور نشسته بود و با یک بیسیم، کار3 فیلمبردار را هدایت میکرد؛ «حالا یک زاویه بسته از حاج آقا... ابراهیم تکون زیاده، جمعیت رو بگیر. یه جور بگیر پارچه نوشته توی کادر باشه. آروم رو به بالا حرکت کن...».
جمعیت بدجوری محو صحبتهای حاج آقا بودند. غالبا هم قلم و کاغذ به دست، یادداشت برمیداشتند؛ خصوصا از آن جملاتی که پای تخته نوشته میشد. موضوع بحث، نقش امام و تأثیر آن در زندگی بشر بود.
حاج آقا مثل همیشه با کلی داستان و مثال و سؤال، بحثش را پیش میبرد، تکنیک «بقیهاش را شما بگویید» هم که نقل کار بود؛ تذکرها و توصیهها هم متناسب با مخاطبان که البته همه معلم تربیتی و قرآن بودند؛ «خیلی مواظب این کتابهای عرفان و سیر و سلوک باشید.یک خانم در جلسهای میگفت یک عارفی توی خانهاش قبر کنده بود و هر شب میرفت تویش میخوابید؛ شما هم یاد بگیرید! اون عارف غلط کرد! کجا توی قرآن و حدیث داریم که تو خونههاتون قبر بکنید؟ خب، زن حامله میترسد، بچه میترسد، این چه کاری است؟ من نمیگویم همه این کتابها غلطاند ولی خیلیهایشان دروغند. ما قرآن، اهلبیت، سنت و مرجع تقلید داریم. هر سیر و سلوکی را که از طریق اینها و توی مجرای اینها باشد، قبول داریم؛ هر چه را هم که چنین نبود، بسمه تعالی قبول نداریم».
صحبتهای حاج آقا 40 دقیقهای طول کشید و با یک صلوات برنامه به پایان رسید و همهمهها شروع شد. حالا وقت شکار پشت صحنه فرا رسیده بود. اما حاج آقا خودش در این کار پیشقدم شد.
مسئول آموزش و پرورش منطقه آمده بود بالای سن که حاج آقا دستش را گرفت و او را آورد جلوی سن و گفت: «همه یک تکانی به خودشان بدهند». (البته منظورش این بود که صندلیهایشان را تکان بدهند). در سالن صدای جیرجیر دلخراشی بلند شد. بعد هم حاج آقا از قول آقای مسئول گفت: «ایشان همین الان قول میدهند همه صندلیها را عوض کنند».
روی سن علاوه بر آقای قرائتی، محافظ و بعضی مسئولان، کلی هم آدم بود؛ خانمهایی که در سؤال پرسیدن از حاج آقا از هم سبقت میگرفتند. یکی سؤال شرعی پرسید، حاج آقا گفت «برو از مرجعت بپرس». دیگری به وضع برگزاری معترض بود، حاج آقا گفت «با شماره 88965056 تماس بگیر.اینجا دفتر خودمونه، بررسی میکنه».
وسط این همه فشار و آدم، یکی هم سؤال خصوصی داشت و به زور میخواست حاج آقا را یک گوشه بکشد که فقط خودشان 2 نفری باشند. بازار عکس گرفتن با موبایل هم آنقدر داغ بود که عقبیها موبایلشان را دست به دست جلو میفرستادند تا گوشی آنها از عکس حاج آقا خالی نباشد.
مادری که دست پسرش را گرفته بود، به زور حلقه جمعیت را باز کرد و به حاج آقا گفت «حاج آقا، نصیحتش بکنید». بعد هم درگوشی به حاج آقا یک چیزهایی گفت. حاج آقا هم با جوان دست داد و گفت: «خودش باید بفهمه. با خدا آشتی کن. تو باید پسرخالههارو عوض کنی، تو باید امام اونها بشی نه اونها». واقعا حاج آقا یکجوری نصحیت کرد که ما اصلا نفهمیدیم آن مادر در گوشی چه چیزی گفت.
یکی از فاصله 3متری چنان داد زد که ناچار همه به او توجه کردند؛ «حاج آقا، بچه من همهاش میگه خدا چیه؟ تو رو خدا من را راهنمایی کنید، بهاش چی بگویم؟». حاج آقا به سمت صدا برگشت و گفت «کلاس چندمه؟». جواب آمد که «راهنمایی». حاج آقا گفت: «بهاش بگو نمیدونم. مگه تو میدونی جاذبه چیه؟ مگه تو جاذبه را میبینی؟ تو از اثر جاذبه به جاذبه پی میبری ولی خودش را نمیبینی...».
حاج آقا به زور از میان جمعیت و همهمه «التماس دعا» سوار پژو GLX مشکیاش شد و رفت.
شما چند تا برنامه سراغ دارید که همزاد انقلاب باشند؛ یعنی با انقلاب متولد شده باشند و هنوز هم که هنوز است هر هفته – بدون وقفه – از روی آنتن توی خانهها بروند؟ خبر داشتید که «درسهایی از قرآن» یکی از این برنامههای منحصر به فرد و ریش سفیدی است که از 2 ماهگی انقلاب تا حالا، پای ثابت برنامههای هفتگی تلویزیون بوده و هست؟ برنامهای که کلیدش را شهید مطهری زده و پایش را امام امضا کرده. با این حال کلی فراز و نشیب داشته و حتی تا مرز تعطیلی پیش رفته.
علینقی، کاسب مؤمن و خیری بود که هیچگاه وقت نماز در دکان پیدایش نمیکردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده میشد. یک عمر جلسات مذهبی در خانهها و تکیهها به راه انداخته و کلی مسجد مخروبه را آباد کرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود.
آنهایی که حسودیشان میشد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه میگشتند تا نمکی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضیها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی که رضاخان قلدر قلچماق هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل کند. او یعنی پدر پدر آقا محسن، در اوج لجاجت و مبارزه رضاخانی با مظاهر دینی، استاد جلسات قرائت قرآن بود و مردم به قرائتی میشناختندش؛ همان لقبی که با صدور شناسنامه به عنوان فامیل برایش ثبت شد.
علینقی راه پدر را ادامه داده بود اما الان پسری نداشت که او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه کینهتوز بهانه خوبی پیدا کرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علینقی آمد دم در. مردک به او یک گونی داد و گفت: «حالا که تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به کارت بیاید». علینقی در گونی را باز کرد.
11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردک و صدای گریه علینقی قاتی شد. کنار کعبه سیاه نشسته بود و دستانش به دعا بلند؛ «ای که گفتی بخوانیدم تا اجابتتان کنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر میکنم که به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت کنم».
خدایی که دعای زکریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت کرده بود، 11 فرزند به علینقی داد که اولینشان همین آقا محسن قرائتی بود.
پدر که نذر کرده بود پسرش طلبه شود، هر چقدر اصرار میکرد به بنبست میخورد. محسن پایش را کرده بود توی یک کفش که من حوزه برو نیستم؛ میخواهم بروم دبیرستان و رفت.
یک روز چند تا از همکلاسیهایش را دید که در راه مدرسه، مزاحم مردم میشدند. او هم آنتن بازیاش گل کرد و راپرت آنها را به مدیر داد. مدیر هم یک حال حسابی به آنها داد. آنها هم برای آنکه با محسن بیحساب شوند، چنان کتک مفصلی به محسن زدند که با تن له و لورده و سر و صورت زخمی به زور خودش را به خانه رساند.
پدر گفت: «چی شده؟» محسن گفت: «هیچی، فقط میخواهم بروم حوزه علمیه و طلبه بشوم». و به این ترتیب در سال 1338، محسن 14ساله زیر نظر آیتالله صبوری وارد حوزه کاشان شد. شبها هم در تفسیر شیخ علی نجفی حاضر میشد. البته سال دوم رفت قم مدرسه آیتالله گلپایگانی و سرجمع 16سال در کاشان، قم، مشهد و نجف دروس سطح و خارج حوزه را خواند.
محسن بیشترین مطالعاتش درباره قرآن و تفسیر بود. در کنار دروس حوزوی، «مجمع البیان» را مطالعه و مباحثه میکرد؛کمکم دست به قلم هم شده بود و برداشتهای تفسیریاش را مینوشت تا اینکه خبردار شد آیتالله مکارم شیرازی در فکر تالیف یک تفسیر قرآن به صورت تیمی افتاده. او با نشان دادن نوشتههای تفسیریاش به تیم اضافه شد و بالاخره بعد از 15سال، تفسیر 27جلدی نمونه چاپ شد.
درگیریها و مبارزات برای تغییر رژیم پهلوی تنورش داغ شده بود و محسن برای دیدار علمای زندانی به زندان میرفت و گاهی هم به تبعیدگاه بعضی علمای تبعیدی سر میزد.
حمایتهای جانبی، اطلاعرسانی و تحریک مردم هم شده بود برنامه یومیهاش. ساواکیها به منزل پدریاش توی کاشان حمله کردند و ناکام شدند. منزلش در قم را هم پیدا کردند و بارها به آن هجوم بردند ولی باز هم نتوانستند ردی از محسن- که چند ماهی بود زندگی مخفی داشت- پیدا کنند.
قرآن عشق او بود و شوق دیگرش شغل معلمی. دلش میخواست مفاهیم و تفسیر قرآن را به یک زبان ساده و شیرین و مردمی بگوید تا ارتباط با آن آسانتر شود. معتقد بود قرآن بیش از 660 قصه دارد و پیامبر هم با همین داستانها سلمان و ابوذرها را تربیت کرده است. یک بار که به کاشان رفته بود، بعد از نماز، ته مسجد 7 نوجوان را دید که با هم میگفتند و میخندیدند و بازی میکردند.
سراغ آنها رفت و گفت: «دوست دارید برایتان جوک و قصه بگویم و بخندانمتان؟». بچهها از خدا خواسته پای حرفهای او نشستند و کلی کیف کردند. آخر جلسه پرسید: «دوست دارید هفته بعد هم بیایم؟». همه مشتاق بودند.
گفته بود: «به شرطی که هر کدامتان دست یکی دیگر از رفقایتان را بگیرید و بیاورید مسجد، تا من هم بهشان قصه بگویم و هم بخندانمشان». بدین ترتیب هر هفته از قم به کاشان میرفت، با این انگیزه که برای نوجوانانی که هر هفته بیشتر میشدند، یک کلاس تلفیقی داشته باشد از اصول عقاید، احکام و داستانهای قرآنی. کمکم، همزمان آن کلاس بیشتر شد و هم امکاناتش؛ پای گچ و تخته هم وسط آمد.
گذشته از حرفهایش، بچهها با قدرت تشبیه و تمثیلاش یکجور دیگر حال میکردند. حالا دیگر او، هم در کاشان جلسه داشت هم در قم. آوازه جلساتش به گوش خیلیها رسیده بود؛ حتی تلویزیون رژیم دعوتش کرد برای اجرای برنامه ولی او که قصد نداشت بازوی دستگاه طاغوت باشد، قبول نکرد.
در عوض تقریبا به همه شهرهای کشور سفر کرد و به سبک خودش جلسه راه انداخت. آیتالله مشکینی، شهید بهشتی و آیتالله خامنهای، کارش را دیده و پسندیده بودند. حتی آیتالله خامنهای (رهبر انقلاب) او را به منزل خودشان دعوت کرده بودند و بعد از تشویق، مسجد امام حسن را که امام جماعتش بودند، برای کلاسداری به او سپردند.
شهید مطهری هم در اهواز کارش را دیده و به ذهن سپرده بود. انقلاب که پیروز شد، در سال 58، به تلویزیون معرفیاش کرد. رئیس وقت صداوسیما گفت: «تلویزیون جای هنرمند است نه آخوند».
محسن هم کم نیاورد و گفت: «من هم هنرمندم هم آخوند». کلکل بالا گرفت. قرار شد اگر محسن توانست یک برنامهای اجرا کند که هنرمندان سازمان خوششان بیاید، ماندنی شود. او گفته بود: «من معلم دین هستم. از این لحظه، 2 ساعت وقت بگیرید، قول میدهم آن چنان با حرف حق شما را بخندانم که نتوانید لبهای خود را جمع کنید». از آن جلسه بود که پایش به تلویزیون باز شد.
البته جای پایش آن اوایل خیلی هم محکم نبود. شاید برای تشکیلاتی که آن موقعها بیشتر کارکنانش حتی نمیدانستند که قبله کدام طرفی است، به این راحتیها قابل قبول نبود که یک آخوند برنامه اجرا کند و گل هم بکند؛ حالا پذیرش قرائتی بیعمامه یک حرفی ولی با عمامهاش اصلا! بهترین توجیه هم این بود؛ «ببین حاجی! ما جز دو تا روحانی (امام و آیتالله طالقانی) در تلویزیون آخوند دیگری نداریم!». قرائتی هم آخوند حاضرجوابی بود که جواب این تکهها را از بر بود؛ «من این برخورد و حرف شما را به شخص امام خبر میدهم».
صداوسیماییها هم به پایش افتادند. به این ترتیب اولین روحانی تلویزیونی با سبک و سیاق خودش مشغول شد، آن هم در یک برنامه تلویزیونی که هنوز متزلزل بود و خیلیها به دنبال زیرآب زدناش بودند. حتی رئیس آن موقع سازمان، دستور تعطیلیاش را داد اما خبر به امام رسید و ایشان آب پاکی را ریخت روی دست آنها و کار را محکمتر کرد؛ «این برنامهها مفید است و باید باشد».
چون قرائتی پولی برای برنامهاش نمیگرفت، امام چند باری برایش پول قابل توجهی فرستادند. او رفت پیش امام و گفت: «فعلا نیاز ندارم». اما امام پول را پس نگرفت؛ «این پولها از بیتالمال نیست، باشد برای استفاده».
این میشود که امام بعد از مدتی حکم نمایندگی خودش در نهضت سوادآموزی را به نام «جناب حجتالاسلام آقای حاج شیخ محسن قرائتی دامت افاضاته» میزند. حالا مسئولیت ستاد اقامه نماز را هم به بالایی اضافه کنید تا به قول خودش بشود رئیس بیسوادها و بینمازها. البته ستاد زکات، معاونت وزارت آموزش و پرورش، فعالیت در ستاد امر به معروف و نهی از منکر، ستاد تفسیر و ترویج فرهنگ قرآنی، بنیاد امام زمان و چند تا کار ریز و درشت دیگر را هم باید اضافه کنید تا فهرستتان کامل شود.
دغدغه ترویج تفسیر قرآن در سطح فهم عموم، او را وادار کرد تا یادداشتهای تفسیریاش را به 2 نفر از علمای قم نشان بدهد و تاییدشان را بگیرد. بعد هم چندین نفر را مشغول تدوین و بازنویسی کرد تا «تفسیر نور» درآید. کلی کتابچههای قد و نیم قد هم از او تا حالا در تیراژ میلیونی چاپ شده، آن هم به چند زبان. بله، عددش را درست خواندید.
نوشتههای محسن قرائتی تیراژهای میلیونی را تجربه کردهاند. تازه کلی فیش هم توی دست و بالش مانده که قرار بوده به هزینه شخصی خودش روی سیدی ریخته شود و در اختیار اهالی فرهنگ قرار بگیرد و بدون چشمداشت مادی، ثوابش به حسابش واریز شود.
حتی گاهی که خبر میرسد که مطلبش جایی بدون اجازه او چاپ شده، عکسالعملاش این است که «مهم انتشار مطالب است ولو به اسم دیگری!». جدای از سفرها و برنامههای رادیو تلویزیونی و جلساتش با مسئولان، او به جلسات استخر هم علاقهمند است.
هفتهای 6-5 بار به استخر میرود؛ در نتیجه با این حجم کار عجیب نیست که خیلی از جلسات با مسئولان را در داخل استخر برگزار کنند. این همه کار در آب و خشکی، گاهی محافظها و سربازها را از پا درآورده ولی او را نه؛ چیزی که باعث شده شخصیت و فعالیت و موفقیت او سوژه چندین پایاننامه علمی و تخصصی شود و حتی یک خبرنگار خارجی دنبال برنامه غذایی وی بگردد تا کشف کند که با چه نوع رژیم غذایی میشود «محسن قرائتی» شد.
یک روز در منزل دیدم خانم دستگیرههایی دوخته که با آن ظرفهای داغ غذا را برمیدارند که دستشان نسوزد. آنها را برداشتم و به جلسه درس بردم. وقتی خواستم جایزه بدهم به طرف گفتم: یکی از این 3 جایزه را انتخاب کن؛ یک دوره تفسیر المیزان یا 3 هزار تومان پول یا چیزی که به آتش دنیا نسوزی. گفت: مورد سوم. من هم دستگیرهها را به او دادم!
جبهه جنوب بودم. برادران داشتند بازی میکردند. خواستند بازی آنان را برای سخنرانی من تعطیل کنند. گفتم: نه! خودم هم لباس را کندم و با آنها بازی کردم.
در کاشان دیوانهای وقت نماز وارد مسجد شد و با صدای بلند به مردم گفت: همه شما دیوانهاید. همه خندیدند. گفت: همه شما چه و چه هستید. باز همه خندیدند. آمد صف جلو و رو کرد به پیشنماز و گفت: آقا به تو بودم. بعد شروع کرد و یکییکی گفت: آقا به تو بودم، آقا به تو بودم. این دفعه مردم عصبانی شدند و دیوانه را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختند. از کار این دیوانه یاد گرفتم که گاهی سخنرانی عمومی تأثیر ندارد و باید گفت: آقا به تو بودم.
عادت کردهایم که بگوییم منتظریم. عادت کردهایم بعد از هر صلواتمان بگوییم: «... وَ عَجِّل فَرَجَهُم» یا این که بعد از هر نماز دعاى فرج را بخوانیم. حتى از روى عادت براى سلامتى امام زمان (عج) صلوات نذر مىکنیم. به نبودنش، به نیامدنش، به انتظارمان عادت کردهایم.
آنقدر در این آخرالزمان در فتنه غرق شدهایم که یادمان رفته مدینه فاضله یعنى چه؟ انگار عادتمان شده که هر روز، خبر یک قتل، یک تصادف مرگبار یا یک سرقت را بشنویم. مثل این که اگر پنجشنبهها منتظر نباشیم، یکى از کارهاى روزمرهمان را انجام ندادهایم. یا فکر مىکنیم اگر صبحهاى جمعه در مراسم دعاى ندبه شرکت نکنیم، از دوستانمان عقب ماندهایم. آخرین بارى که صبح جمعه بیدار شدیم و از این که «او» نیامده بود، دلمان گرفت؛ کى بود؟ عزیزى مىگفت: «خیلى وقتها منتظریم. منتظر تلفن کسى که دوستش داریم، یا نامهاى که باید مىرسیده و نرسیده؛ یا کسى که باید مىآمده. چند بار از این دست انتظارها براى آن کسى که مدعى انتظارش هستیم، داشتهایم؟ ... یک جاى کار مىلنگد.» راست مىگفت. یک جاى کار مىلنگد ...
چند روز قبل، مرد نابینایى را دیدم که کنار خیابان ایستاده بود. نه به ماشینهایى که برایش بوق مىزدند توجه مىکرد، نه به آدمهایى که مدام به او تنه مىزدند. پسرکى کنارش ایستاد. زیر گوش پیرمرد چیزى گفت و او سرش را به علامت جواب مثبت تکان داد. و بعد، پسرک با نرمى زیر بازوى پیرمرد را گرفت تا او را از خیابان بگذراند. به وسط خیابان که رسیده بودند، دیدم لبهاى پسرک مدام تکان مىخورد و بر لبهاى پیرمرد هم لبخندى نشسته. خیابان شلوغ بود و چند دقیقهاى طول کشید تا از عرض آن گذشتند. و در این مدت پیرمرد و پسرک جوان با هم صحبت مىکردند و مىخندیدند. به سمت دیگر خیابان که رسیدند، پیرمرد دست پسر را از بازویش جدا کرد و به سرعت به سمت لبهایش برد و بوسید ... پسرک مات و مبهوت به پیرمرد که عصازنان دور مىشد، خیره شده بود ...
من هم مات شده بودم. پس از چند لحظهاى که به جاى خالى پیرمرد خیره شده بودم، به خودم آمدم. صداى بوق ماشینها و همهمه مردم، به من فهماند که در دنیاى بىرحم این زمانه، پیرمردى دست عاطفه فراموش شده بشرى را بوسیده، دست کمک به همنوع، دست «بنىآدم اعضاى یکدیگرند» را ...
مىبینى چقدر در آخرالزمان غرق شدهایم؟ از این روزهاى روز مرگى، از روزهایى که با دیروز و فردایمان تفاوتى ندارند، خستهام ...
چند وقت قبل ـ جایت خالى ـ میهمان امام رضا علیه السلام بودم. یکى از شبها، با حال و هواى غریبى، گیج و منگ، تن به سینه سرد دیوار داده، به ضریح، چشم دوخته بودم. دخترى کنارم نشسته بود. چادرش را تا روى صورت کشیده بود و با خود زمزمه مىکرد: «یا وجیها عندالله، إشفع لنا عندالله» یک نفر بلندبلند صلوات مىفرستاد و کسى آن طرفتر خوابیده بود... از سمت دیگر ضریح، حدود 20 جوان، در حالى که هر کدام گل سرخى در دست داشتند و منظم و عاشق به سمت ضریح حرکت مىکردند، یکصدا شروع به خواندن کردند:
«اى خداى من اومدم دعا کنم از ته دلم تو رو صدا کنم
اى خدا منم دارم در مىزنم یه شب اومدم به تو سر بزنم ...»
با همین نواى دلنشین تا نزدیک ضریح آمدند و ایستادند؛ دست بر سینه و سرشار از حس احترام:
«... اومدم امشبو منت بکشم چه کنم، خیلى خجالت مىکشم
همیشه کرامت از بزرگتر است پیش تو دست پر اومدن خطاست.»
همه آدمها مىگریستند، همه آنهایى که خواب بودند و یا بیدار ...»
تضرع عاشقانهشان که به پایان رسید، گلهایشان را به ضریح هدیه دادند و رو به قبله، با دستانى سوى آسمان رفته، نشستند: «اللّهُمَّ کن لولیّکء الحجة بن الحسن ...»
نمىدانم چرا نام زیبایش، گونههایم را نیلوفرى کرد ... دعاى فرج که تمام شد، برخاستند و با بغضى غریب شروع به زمزمه کردند:
«اباصالح! التماس دعا هر کجا رفتى یاد ما هم باش!
نجف رفتى، کاظمین رفتى، کربلا رفتى، یاد ما هم باش!
مدینه رفتى به پابوس قبر پیغمبر، مادرت زهرا ...
و دور شدند. ناخودآگاه نیمخیز شدم. مىخواستم دنبالشان بروم، بگویم: «ببخشید آقاى محترم! شما یک مرد میانسال را ندیدید؟ مىگویند نشانش یک خال هاشمى است و یک شال سبز. شنیدهام مانند جدش، یتیمان را از محبت سیراب مىکند و همچون سیدالشهدا، مظلومان را از عدالت. همانى که همه آدمها، همه ادیان، موعود مىنامندش...
ببخشید ! شما محبوب مرا ندیدهاید؟»
منبع:
مجله موعود، شماره 47 .