1- اگه همه مردم
امام هادی علیه السلام فرمودند:
لو سلک الناس وادیا شعبا لسلکت وادی رجل عبد الله وحده خالصا
اگر همه مردم مسیری را انتخاب کنند و در آن گام نهند ، من به راه کسی که تنها خدا را خالصانه می پرستد خواهم رفت
(بحار الانوار ، ج 78 ، ص 245)
امام هادی علیه السلام فرمودند:
من کان علی بینة من ربه هانت علیه مصائب الدنیا و لو قرض و نشر
هر که بر طریق خداپرستی محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر وی سبک آید، گر چه تکه تکه شود.
(تحف العقول ، ص 511)
3- دشمنی با روزها
از حضرت ابوالحسن امام علی بن محمد نقی علیه السلام در مورد فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که فرموده اند( لا تعادوا الایام فتعادیکم) یعنی با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمنی خواهند کرد سوال شد
امام هادی علیه السلام فرمودند:
آری منظور از ایام ما هستیم به سببب ما آسمان ها و زمین برپاست پس:
سبت ( شنبه) نام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و احد ( یکشنبه) نام امیر المومنین علیه السلام و اثنین ( دوشنبه) حسن و حسین علیهما السلام و ثلثاء ( سه شنبه) علی بن الحسین ( سجاد) و محمد بن علی ( باقر) و جعفر بن محمد ( صادق) علیهم السلام و اربعاء ( چهارشنبه) موسی بن جعفر ( کاظم) و علی بن موسی( رضا) و محمد بن علی( جواد) و من – علی بن محمد( هادی) – علیهم السلام و خمیس ( پنج شنبه فرزندم حسن ( عسگری) علیه السلام و جمعه فرزند فرزندم می باشد و به سوی اوست که گروه حق جمع می شوند و همان است که زمین را پر از عدل و داد می کند، چنان که از ظلم و ستم پر شده باشد ،
و این است معنی ایام و این که در دنیا با آنها دشمنی نکنید که در آخرت با شما دشمنی خواهند کرد.
کمال الدین ج 2 ص 393 به نقل از مکیال المکارم
4- نکوهش افراد در تملق
امام هادی علیه السلام به کسی که در ستایش از ایشان افراط کرده بود فرمودند:
أقبل علی شأنک، فإن کثرة الملق یهجم علی الظنة، و اذا حللت من أخیک فی محل الثقة فاعدل عن الملق الی حسن النیة.
از این کار خودداری کن که تملق بسیار، بدگمانی به بار آورد و اگر برادر مؤمنت مورد اعتماد تو واقع شد، از تملق او دست بردار و حسن نیت نشان ده.
(مسند الامام الهادی، ص 302)
5- خوشبین باشیم یا نه ؟
امام علی نقی الهادی علیه اسلام فرمودند:
هرگاه زمانی باشد که عدل غلبه کرد بر جور ، پس حرام است که گمان بد بری به احدی مگر آنکه علم پیدا کنی به بدی او.
منتهی الامال ج 2 ص 483
امام هادی علیه السلام فرموده اند:
من رضی عن نفسه کثر الساخطون
هر که از خود راضی باشد ، خشم گیران بر او زیاد خواهند بود. .
منتهی الامال ج 2 ص 480
7- ارزش شکر گذاری
امام هادی علیه السلام فرموده اند:
أَلشّاکِرُ أسعَدُ بِالشُّکرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتی أوجَبَتِ الشُکرَ لَأَنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ و الشُکرُ نِعَمٌ وَ عُقبی
شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است.
(بحارالانوار، ج75، ص 365؛ تحف العقول، ص 483)
8- نتیجه نزاع و جدال
امام هادی علیه السلام فرموده اند:
ألمِراءُ یُفسِدُ الصَّداقَةَ القَدیمَةَ وَ یُحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثیقَةَ وَ أقَلُّ مافیهِ أن تَکُونَ فیهِ المُغالَبَةُ أُسُّ أسبابِ القَطیعَةِ
جدال و نزاع، دوستان قدیمی را از یکدیگر جدا نموده و اعتماد و اطمینان را از بین می برد تنها چیزی که در آن است غلبه بر دیگری است و آن هم سبب جدایی است.
(بحارالانوار، ج 75 ، ص 370؛ میزان الحکمة ج5، ص 308)
9-نتیجه تقوا و اطاعت پذیری از خدای متعال
امام هادی علیه السلام فرموده اند:
مَنِ اتَّقَی اللهَ یُتَّقی وَ مَن أطاعَ اللهَ یُطاعُ
کسی که از خدا بترسد از او می ترسند و کسی که از خدا اطاعت کند از او اطاعت خواهند کرد.
(بحارالانوار، ج68، ص 182)
10- لحظه جان دادن خود را یاد آر
امام هادی علیه السلام فرموده اند:
اُذکُر مَصرَعَکَ بَینَ یَدَی أهلِکَ، وَ لا طَبیبٌ یَمنَعُکَ وَ لا حَبیبٌ یَنفَعُکَ
هنگام جان دادن در برابر خانواده، خود را به یادآور که نه طبیبی می تواند مرگ را از تو دور بگرداند و نه دوستی می تواند تو را یاری نماید.
(بحارالانوار، ج75، ص 370؛ میزان الحکمة، ج10، ص 579)
امام ابوالحسن علی النقی هادی علیه السلام ملقب به امام " هادی"، دهمین پیشوای شیعیان در نیمه ذیحجه سال 212 هجری در اطراف مدینه در محلی به نام " صریا" متولد گشت. آن حضرت و فرزند گرامی ایشان امام حسن علیهما السلام به عسکریین شهرت یافتند، زیرا خلفای بنی عباس آنها را از سال 233 به سامرا ( عسکر) برده و تا آخر عمر پر برکتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند. امام هادی علیه السلام به لقبهای دیگری مانند: نقی، عالم، فقیه، امین و طیب شهرت داشت و کنیه مبارک ایشان ابوالحسن است. از آنجا که کنیه امام موسی کاظم و امام رضا علیهما السلام نیز ابوالحسن بود، لذا برای اجتناب از اشتباه، ابوالحسن اول به امام کاظم علیه السلام، ابوالحسن ثانی به امام رضا علیه السلام و ابوالحسن ثالث به حضرت هادی علیه السلام اختصاص یافته است.
پدر بزرگوارش امام جواد (ع) و مادرش بانوی گرامی سمانه است که بانویی با فضیلت و با تقوا بود. امام هادی (ع) در سن 6 یا 8 سالگی یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت امام جواد (ع) به امامت رسید. مدت 33 ساله امامت امام هادی (ع) با خلفای معتصم، واثق، توکل، منتصر، مستعن و معتز معاصر بود.
عظمت شخصیت امام هادی (ع) به قدری زیاد است که دوست و دشمن را به اعتراف واداشته است. قسمتی از این اعترافات مبنی بر شخصیت آن امام به لحاظ اخلاقی و بخشی دیگر ناشی از ابعاد علمی آن حضرت و شمه ای، نتیجه کراماتی است که از آن بزرگوار صادر شده است.
ابن صباغ مالکی در کتابی موسوم به فصول المهمه خطوط واضحی از سیمای تابناک فضایل و ویژگی های اخلاقی امام هادی (ع) قهرمان شکست ناپذیر عصر متوکل عباسی را ترسیم می کند!
«فضل و دانش امام دهم شیعیان بر اوج قلل بلند پایه عالم بشریت نقش بسته بود و رشته های مشعشع آن بر اختران آسمان سر می سایید. نیکی ها و اخلاق پسندیده او را نمی توان در شمار عدد ذکر نمود. اما می شود به افتخارآمیزترین آنها که موجب حیرت است بسنده کرد. او جمیع صفات نیک و مفاخر معنوی را یک جا در وجود داشت. ابعاد وسیع و منبع فیاض حکمت و دانش او بر لوح سرشتش ثبت شده و بدین سبب او از ناشایسته ها و آلایش ها به دور و برکنار است.»
امام هادی (ع) دارای نفس زکیه و عزمی راسخ و همتی عالی بود که هرگز احدی از مردم را نمی توان در مقایسه با او همتا و همسان دانست.
ابن شهر آشوب از رجال حدیث نقل می کند که او نیک سرشت ترین و پاک ترین روش را در میان جامعه دارا بود، راستگوترین افراد جامعه محسوب می شد، به هنگام سکوت، شکوه هیبت و تشعشع وقار، چهره او را دربرمی گرفت و چون لب به سخن می گشود، گزیده و نغز می گفت به طوری که شعاع کلامش روح آدمیان را سحر می کرد.
در وجود مقدس امام هادی (ع) ویژگی های اخلاقی پسندیده می درخشید. امامت، کمال و دانش و فضیلت و سرشت و اخلاق نیک از فرازهای اخلاقی این امام همام است.
خداوند به قدرت بی منتها و دانش وسیع خود، گنجینه هایی از دانش خود را بر خاندان رسالت افاضه و موهبت فرموده و ایشان را به زیور دانش آراسته است، این گنجینه ها، مجموعه اسرار علوم و معارف است که خداوند آن را دراختیار امامان شیعه که راهبران حقیقی بشر هستند، قرار داده است.
السلام علیک یا ولی الصالحین السلام علیک یا ابوالحسن علی النقی الهادی |
مرقد مطهر پیشوای دهم- عراق/ سامراء |
زیارت حضرت امام علی بن النقی (ع)
امام هادی (ع) که در زمره امامان شیعه و از خاندان رسالت است، نیز از ویژگی دانشی گسترده و جامع برخوردار است، طوری که سمبل های دانش و فرهنگ وی، عقول را حیران و اندیشه ها را به اعجاب واداشته است.
امام دهم همچون پدران و اجداد بزرگوار خود در علم و دانش سرآمد روزگار بود. درخشش او در مدت حیاتش احترامی شگفت در قلوب همگان ایجاد کرده بود. نامه آن حضرت در رد پیروان معتقد به تفویض و جبریون و اثبات عدل و حد مابین جبر و تفویض، از فرازهای شگفت آور دوره امامت، امام هادی محسوب می شود و بسیار مورد تعمق و توجه می باشد.
امام هادی (ع) در این نامه، نظریه پیروان هر دو عقیده را با منطقی ترین اصول مردود اعلام کرده و اسراری از علوم و حقایق آن را پاسخ فرموده است.
با توجه به اینکه خداوند دارای عدل و انصاف و حکمت بالغه است، پس اوست که می تواند هرکس را بخواهد از میان بندگان خود برای ارسال پیامش و تبلیغ رسالتش و اتمام حجت بر بنده هایش برگزیند. گوشه ای دیگر از دریای بیکران دانش امام هادی (ع) در تاریخ خطیب بغدادی تجلی دارد. او به شهادت خود دانش امام را متذکر شده و در مقام اثبات آن می گوید:
روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق خلیفه عباسی که جمعی از علماء و فقها حضور داشتند، سؤال کرد که چه کسی سر حضرت آدم (ع) را هنگامی که حج به جا آورد، تراشید؟
تمام حضار در پاسخ آن عاجز ماندند، واثق گفت: هم اکنون من کسی که جواب این سؤال را بدهد حاضر می کنم، سپس شخصی را بدنبال حضرت هادی (ع) فرستاد و وی را به دربار خلیفه دعوت کرد. امام نیز دعوت را پذیرفت و برای اظهار و بیان حقیقت به دربار واثق رفت. خلیفه پرسید: ای ابوالحسن به ما بگو چه کسی سر حضرت آدم را هنگام حج تراشید؟ امام فرمود: ای واثق ترا به خدا سوگند می دهم که ما را از بیان و جواب آن معاف کنی، خلیفه گفت: ترا سوگند می دهم که جواب را بفرمایی!
امام فرمود: اکنون که قبول نمی کنی، پس می گویم. پدرم مرا از جدم خبر داد و جدم از جدش که رسول خدا باشد، اطلاع داد که فرمود: برای تراشیدن سر آدم جبرئیل مأمور شد یاقوتی از بهشت آورد و به سر آدم کشید تا موهای سرش بریزد.
در مورد جاذبه اجتماعی و نفوذ سیاسی امام هادی (ع) فقط می توان همین را گفت که یکی از تجلیات و تشعشعات پرشکوه خداوند و تابش منبع فیاض نور حق در وجود امام هادی (ع) متجلی و منعکس شده و از وجود حضرت نیز مانند آینه ای که انوار گوناگون را در خود انعکاس می دهد، ساطع بوده است. کسی را در عصر پیشوای دهم، توان نگاهی ممتد و حتی لحظه ای کوتاه به چهره او نبود. به محض نظر به رخسار پرفروغش آثار ضعف و سستی و ترس بر قلب ها سایه می افکند. در کتاب های تاریخی آمده است که حضور امام در هر مجلسی مورد تجلیل و احترام عمیق بود و خواسته و ناخواسته اطرافیان را تحت تأثیر و نفوذ قرار می داد و همنشینان وی همواره آرزوی مجالست و مراودت او را در سر داشتند.
با آنکه متوکل بارها در صدد بود تا به بهانه قیام مسلحانه امام دهم را از میان بردارد، ولى هیچ گاه به این بهانه دست نیافت. با این حال، نتوانست حیات شریف آن حضرت را که مانع خودکامگیهاى او به عنوان محور تفکر اسلامى بود و همچون مرکزى که شیعیان بر گرد آن پروانه وار می چرخیدند، تحمل کند، لذا ایشان را بنا به روایتى، در تاریخ سوم رجب سال 245هجرى به شهادت رساند.
امام دهم در حالى که هشت سال و پنج ماه از عمر شریفشان می گذشت، به مقام امامت نایل شدند و پس از سى و سه سال به شهادت رسیدند و در سامرا دفن شدند (صلوات الله وسلامه علیه وعلى آبائه وأبنائه الطاهرین).
از بیانات گهربار آن حضرت است که فرموده اند:
(الحکمة لا تنجع فی الطبائع الفاسدة): حکمت در نهاد فاسد تأثیر نمی کند.
در خاتمه باید متذکر شویم که امام هادی (ع) اصحاب فراوانی دارند که بسیاری از آنها فخر شیعه هستند و از جمله آنها حضرت عبدالعظیم حسنی است که در شهر ری مدفون است. او از اعاظم روات است و حضرت هادی به او خیلی احترام می گذاردند. او کسی است که ایمان را خدمت حضرت هادی به این صورت عرضه داشت:
»خدا یکی است و شبیه برای او فرض نمی شود، جسم نیست بلکه خالق جسم است. همه چیز را خلق نموده است و همه چیز به دست او است و او مالک آنها است. محمد صلی الله علیه و آله پیامبر است و او آخر پیامبران است که پیامبری بعد از او نخواهد آمد و دین او پایان همه ادیان است، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب وصّی پیامبر است و بعد از امیرالمؤمنین، حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد از او فرزندش که غایب می شود و روزی ظاهر می شود و جهان را انبوه از عدل می کند بعد از آنکه ظلم انبوه باشد.« عبدالعظیم گفت: »اقرار دارم و می گویم دوست شما دوست خدا و دشمن شما دشمن خدا است. اطاعت شما اطاعت خدا و مخالفت شما مخالفت خدا است. به معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و میزان اعتقاد دارم و همه آنها حق است و می دانم که قیامت آمدنی است. و بر واجبات الهی که نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است اقرار دارم.« حضرت فرمودند: »ای ابوالقاسم این دین پسندیده است، خداوند را بر آن ثابت بدارد.«
عبدالعظیم رحمه الله دین اعتقادی را عرضه داشت زیرا تنها اعتقاد نمی تواند موجب نجات باشد. دینی موجب نجات است که توأم با عمل باشد. از این جهت حضرت هادی (ع) ایمان را چنین فرموده اند. ابودعامه می گوید: به عیادت حضرت هادی رفتم آن بزرگوار فرمودند: چون به عیادت من آمدی بر من حقی پیدا کرده ای، برای ادای حقت روایتی از پدرم که از پدرانش و از امیرالمؤمنین و او از رسول اکرم علیه السلام نقل کرده است می گویم:
قال رسول الله الایمان ما وقّدته القلوب وصدقته الاعمال.
ایمان چیزی است که در دل جایگزین شده است و اعمال، گفتار و کردار آن را تصدیق می کند.
از این جهت در قرآن شریف و روایات اهل بیت فراوان دیده می شود که از افرادی که مرد عمل نیستند سلب ایمان شده است.
متوکل کاتب و نویسندهای نصرانی داشت که به او بسیار احترام میگذاشت و به خاطر علاقهای که به او داشت او را با کنیه (ابو نوح) صدا میزد. عدهای از کاتبان و نویسندگان کاخ این عمل را نادرست خوانده و گفتند: "جایز نیست کافر را با کنیه صدا بزنیم." متوکل از فقها استفتاء کرد و نتیجه منجر به دو نظر شد: گروهی آن را جایز دانستند و گروهی منع کردند.
متوکل ناچار از امام هادی علیه السلام استفتاء نمود و ماجرا را نوشت.
امام در پاسخ نوشتند: "بسم الله الرحمن الرحیم. تَبّت یَدا اَبی لَهَبٍ و تَب"؛ نابود باد ابولهب و دو دستش بریده باد. (سوره مسد/1)
این پاسخ بدیع از بینظیرترین پاسخهای عالم فتوا بشمار میرود و امام هادی(علیه السلام) با استفاده از این آیه نه تنها جواز کنیهگذاری کافر را ثابت میکند بلکه وقوع آن را نیز در قرآن یعنی معتبرترین مدرک فتوا نشان میدهد. متوکل نیز از پاسخ امام هادی (علیه السلام) قانع شد و به آن عمل کرد.(1)
متوکل بیمار شد و نذر کرد اگر بهبود یافت پول بسیاری را صدقه بدهد. پس از آن که سلامتی را به دست آورد خواست نذر خود را ادا نماید. فقها را جمع نمود تا مقدار دقیق بسیار(کثیره) را تعیین کنند و آنان درباره تعیین واحد خاصی برای (بسیار) به جایی نرسیدند. ناچار متوکل از امام هادی علیه السلام سوال نمود و امام هادی(علیه السلام) پاسخ داد: "باید 83 دینار صدقه دهی."
فقها از این جواب تعجب کردند و به متوکل گفتند:
بپرس مبنا و مدرک این فتوا چیست؟
متوکل بر این اساس از حضرت دلیل فتوا را خواست .
حضرت جواب فرمودند: خداوند متعال در قرآن میفرماید: "لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة(توبه/ 25)؛ خداوند شما را در مواطن و جاهای بسیاری یاری کرد."
و همه خاندان ما روایت کردهاند که مواطن و مواقفی که در جنگ¬ها و غزوات، خداوند، پیامبرش را در آنها یاری کرد 83 موطن بوده است. (2) در نتیجه عدد کثیر از دیگاه قرآن 83 میباشد .
مرد نصرانی را که با زنی مسلمان، مرتکب عمل خلاف شده بود نزد متوکل آوردند همین که خلیفه خواست بر او حد شرعی جاری کند آن مرد مسلمان گشت .
یحیی بن اکثم گفت: "اسلام این مرد، شرک و عمل گذشته او را از بین برد (و دیگر حدّ او نباید اجرا گردد).
یکی دیگر از فقها گفت: باید او را سه حد بزنند . و هر یک فتوایی دادند تا آن که متوکل تصمیم گرفت از امام هادی علیه السلام استفتا کند. لذا طی نامهای موضوع را بیان کرد و از امام هادی علیه السلام نظر خواست.
امام در جواب نوشت: "باید آنقدر او را بزنند تا بمیرد."
این فتوا به مذاق یحیی و دیگر فقها خوش نیامد، و نپذیرفتند و گفتند: "نه کتاب خدا گواه این مدعاست و نه سنّت پیامبر، آن را تایید میکند."
متوکل به امام هادی (علیهالسلام) نامهای نوشت و در آن یادآور شد که فقهای مسلمین فتوای ایشان را نپذیرفتهاند و آن را خلاف کتاب و سنت میدانند و افزود: "پس برای ما منبع فتوا را بیان کن."
امام در جواب نوشت: "بسم الله الرحمن الرحیم خداوند متعال در باره کافران میفرماید: فلما رأ وا بأسنا قالوا آمنّا بالله وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین، فلم یک ینفعهم ایمانهم لمّا رأوا بأسنا" (مؤمن/84 و 85) ؛ پس آنگاه که شدت قهر و عقاب ما را به چشم دیدند در آن حال گفتند ما به خدای یکتا ایمان آوردیم و به همه بتهایی که شریک خدا میدانستیم کفر ورزیدیم، اما ایمانشان پس از دیدن مرگ و مشاهده عذاب به آنها هیچ سودی نبخشید .
متوکل این فتوا (و استنباط از آیه) را پذیرفت و دستور داد تا حکم آن مرد را اجرا کنند.(3)
پینوشتها:
1- تاریخ بغداد، ج12، ص57 .
2- تاریخ اسلام ذهبی و تذکرة الخواص، ص360.
3- تحلیلی از زندگانی امام هادی علیه السلام، باقر شریف قرشی.
برگرفته از کتاب تحلیلی از زندگانی امام هادی علیه السلام، باقر شریف قرشی.
اگر کسی نتواند در ماه مبارک رمضان روزه بگیرد این ذکر را 100 مرتبه بخواند تا ثواب روزه را دریابد.
سُبْحانَ الاِْلهِ الْجَلیلِ سُبْحانَ مَنْ لا یَنْبَغِی التَّسْبیحُ اِلاّ
از حضرت رسول صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَاله روایت شده که هر که در ماه رجب صد مرتبه بگوید اَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَاَتُوبُ اِلَیْهِ وختم کند آنرا به صدقه ختم فرماید حقّ تعالی برای او برحمت و مغفرت و کسیکه چهارصد مرتبه بگوید بنویسد برای او اجر صد شهید
نیز از آن حضرت مروی است که کسیکه بگوید در ماه رجب هزار مرتبه لا اِلهَ اِلا اللّهُ بنویسد خداوند عَزَّ وَجَلَّ برای او صدهزار حسنه و بنا فرماید برای او صد شهر در بهشت
روایت است کسی که در رجب در وقت صبح هفتاد مرتبه و در وقت پسین نیز هفتاد مرتبه بگوید اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیْهِ و چون تمام کرد دستها را بلند کند و بگوید اَللّهُمَّ اغْفِرْ لی وَتُبْ عَلَیَّ پس اگر در ماه رجب بمیرد خدا از او راضی باشد و آتش او را مسّ نکند به برکت رجب
در جمیع این ماه هزار مرتبه بگوید اَسْتَغْفِرُ اللّهَ ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ مِنْ جَمیعِ الذُّنُوبِ وَالا ثامِ تا خداوند رحمان او را بیامرزد
سیّد در اقبال فضیلت بسیار از حضرت رسول صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَ اله نقل کرده برای خواندن قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ده هزار مرتبه یا هزار مرتبه یا صد مرتبه در ماه رجب و نیز روایت کرده که هر که در روز جمعه ماه رجب صد مرتبه قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ بخواند برای او نوری باشد در قیامت که او را به بهشت بکشاند
سیّد روایت کرده که هر که در ماه رجب یک روز روزه بدارد و چهار رکعت نماز گذارد بخواند در رکعت اوّل صد مرتبه آیة الکرسی و در رکعت دوّم دویست مرتبه قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ نمیرد تا جای خود را در بهشت ببیند یا دیده شود برای او
نیز سیّد روایت کرده از حضرت رسول صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَاله که هر که در روز جمعه ماه رجب چهار رکعت نماز کند مابین ظهر و عصر بخواند در هر رکعتی حمد یک مرتبه و آیة الکرسی هفت مرتبه و قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ پنج مرتبه پس ده مرتبه بگوید اَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَاَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ بنویسد حقّ تعالی برای او از روزیکه این نماز را گذارده تا روزی که بمیرد هرروزی هزارحسنه وعطا فرماید او را به هر آیه ای که خوانده شهری در بهشت از یاقوت سرخ وبه هر حرفی قصری در بهشت از دُرّ سفید و تزویج فرماید او را حور العین و راضی شود از او بغیر سخط و نوشته شود از عابدین و ختم فرماید برای او به سعادت و مغفرت ((الخبر)).
سه روز از این ماه را که پنجشنبه و جمعه و شنبه باشد روزه بدارد زیرا که روایت شده هر که در یکی از ماه های حرام این سه روز را روزه بدارد حقّ تعالی برای او ثواب نهصد سال عبادت بنویسد
شصت رکعت نماز در تمام رجب
در تمام ماه رجب شصت رکعت نماز کند به این طریق که در هر شب آن دو رکعت بجا آورد بخواند در هر رکعت حمد یک مرتبه و قُلْ یا ایُّهَا الکافِرُونَ سه مرتبه و قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ یک مرتبه و چون سلام دهد دستها را بلند کند و بگوید:
حضرت رسول صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَ اله مرویست که کسی که این عمل را بجا آورد حقّ تعالی دعای او را مستجاب گرداند و ثواب شصت حجّ و شصت عمره به او عطا فرماید
از حضرت رسول صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَاله مروی است کسی که در یک شب از ماه رجب بخواند صد مرتبه قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ در دو رکعت نماز پس گویا صد سال روزه گرفته در راه خدا و حقّ تعالی در بهشت صد قصر به او مرحمت فرماید هر قصری در جوار پیغمبری از پیغمبران عَلیهمُ السلام
نیز از آن حضرت مرویست که هر که در یک شب از شبهای رجب ده رکعت نماز کند بخواند در هر رکعتی حمد و قُل یا اءیّهَا الْکافِرُونَ یکمرتبه و توحید سه مرتبه بیامرزد حقّ تعالی هر گناهی که کرده ((الخبر)).
علاّمه مجلسی در زاد المعاد فرموده که از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است که حضرت رسول صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَاله فرمود که هر که در هر شب و هر روز ماه رجب و شعبان و رمضان سه مرتبه هر یک از حمد و آیة الکرسی و قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِرُونَ و قُلْ هُوَ اللّهُ اءحَدٌ وقُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ وقُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ بخواند و سه مرتبه بگوید سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَکْبَرُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ و سه مرتبه بگوید اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و سه مرتبه بگوید اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤ مِنینَ وَالْمُؤ مِناتِ و چهارصد مرتبه بگوید اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیْهِ خداوند تعالی گناهانش را بیامرزد اگر چه بعدد قطره های باران و برگ درختان و کف دریاها باشد ((الخبر)) ونیز علاّمه مجلسی فرموده که در هر شب از شبهای این ماه هزار مرتبه لا اِلهَ اِلا اللّهُ وارد شده است
التماس دعا
هشتم سیّد بن طاوس روایت کرده از محمد بن ذکوان که معروف به سجّاد است
برای آنکه آنقدر سجده کرد و گریست در سجود که نابینا شد گفت عرض کردم به حضرت صادق علیه السلام فدای تو شوم این ماه رجب است تعلیم بنما مرا دعائی در آن که حقّ تعالی مرابه آن
شریف خود را در پنجه چپ خود و خواند این دعا را به حال التجا و تضرّع به حرکت دادن انگشت سبّابه دست
هفتمین ماه از سال هجری قمری رجب نام دارد که نباید فضیلت آن را به بوته فراموشی سپرد زیرا در میان ماههای دوازده گانه تنها و بدون ائتلاف با ماههای دیگر از حرمت و قداست برخوردار می باشد، در واقع چهار ماه در قرآن کریم با تعبیر «حرم» یعنی برخوردار از حرمت یاد شده است که یکی از آنها فرد است که رجب نام دارد و در آن قتال و کشتار حرام می باشد.
رسول اکرم (ص) فرموده اند: «رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت به پایه آن نمی رسد و قتال با کافران در این ماه حرام است، آگاه باشید که رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است و اگر کسی در ماه رجب حتی یک روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهی از او دور میگردد .»
امام هفتم (ع) فرموده اند: رجب نام نهری است در بهشت که از شیر، سفیدتر و از عسل، شیرینتر است; هر کس یک روز از آن را روزه بدارد خداوند از آن نهر به او بیاشامد.
از امام صادق (ع) نقل شده که حضرت محمد (ص) فرمود: رجب ماه استغفار امت من است، پس در این ماه طلب آمرزش کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را «اصب» میگویند زیرا که رحمت خداوند در این ماه بر امت من بسیار ریخته میشود پس بسیار بگوئید استغفر الله و اسئله التوبة.
در حدیث است که حضرت نوح(ع) روز اول این ماه سوار بر کشتی شد و نجات یافت و فرمودند: کسانی که با او هستند روزه بدارند و هر که این روز را روزه بدارد آتش عذاب یک سال از او دور می شود و نیز طبق سخن حضرت صادق(ع) خواندن زیارت امام حسین(ع) در روز اول این ماه مستحب و تأکید شده است.
پیامبر(ص) فرمودند: رجب برای امّت من ماه استغفار است پس در این ماه به محضر پروردگار از گناهان خویش پوزش طلبید که خداوند بخشنده ای مهربان است.
امام صادق(ع) فرمود: روزه بیست و هفتم رجب را از دست مده که آن روزی است که مقام نبوّت به محمّد(ص) داده شد و ثواب آن برای شما به اندازه ثواب شصت ماه است.
ماه رجب، به دلیل برخورداری از مزایای گوناگون و توجه به ابعاد معنوی آن، نامهای دیگری نیز دارد؛ نامهایی مثل ماه آمرزش خواهی (شهرُ الاستغفار)؛ ماه تک (رَجَبُ الفَرد) به دلیل تنها واقع شدن و جدا شدن آن از سایر ماههای حرام؛ سرشار (رَجَبُ الاَصَبّ) به دلیل نزول سرشار رحمت الهی؛ ماه امیرمؤمنان (شهرُ امیرِالمؤمنین)، ریسمان الهی و اَصَمْ یعنی برخوردار از فضیلتهای بسیار.
ماه رجب، از ماههای بزرگی است که طلوع سه امام معصوم، امام علی علیه السلام ، امام محمد باقر علیه السلام و امام جواد علیه السلام را در آن شاهدیم و شروع بزرگ ترین جنبش تاریخ بشری، یعنی برانگیخته شدن پیام آور مهر و محبت، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله برای هدایت و سعادت انسانها، در آن اتفاق افتاده است. یاد و نام پیشوایان شهید این ماه، حضرت امام موسی کاظم علیه السلام و امام هادی علیه السلام و نیز پیام آور کربلا، زینب کبری علیه السلام گرما بخش دلهای مؤمنان است و نیمه رجب هم، پذیرای معتکفان کوی دوست خواهد بود و شاهدِ خلوتِ مشتاقان
ماه رجب، یکی از چهار ماه حرام است که در آن از جنگ و خونریزی نهی شده است. تحریم جنگ در این چهار ماه، یکی از راههای پایان دادن به جنگهای طولانی و وسیله ای برای دعوت به صلح و آرامش بود؛ زیرا هنگامی که جنگجویان چهار ماه از سال اسلحه را بر زمین گذاشته و صدای چکاچک شمشیرها خاموش گردد و مجالی برای تفکر و اندیشه به وجود آید، احتمال پایان یافتن جنگ بسیار زیاد است. اسلام در هر سال برای پیروان خود یک آتش بس چهارماهه اعلام میدارد که این خود نشانه روح صلح طلبی اسلام است. البته اگر دشمن بخواهد از این قانون اسلامی سوء استفاده کند و حریم ماههای حرام را بشکند، اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است.
حضرت باقر (ع) در سال 57 هجرى در شهر ?مدینه? چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود امام زین العابدین (ع) که در سال 94 رخ داد، سى و نه سال داشت. نام او ?محمد? و کنیهاش ?ابوجعفر? است و ?باقر? و ?باقر العلوم? لقب او مىباشد.
مادر حضرت ?ام عبدالله? دختر امام حسن مجتبى (ع) و از این جهت نخستین کسى بود که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است.
امام باقر در سال 114 هجرى در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، کنار قبر پدر و جدش، به خاک سپده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود.
پیشواى پنجم در دوران امامت دوران خود با زمامداران و خلفاى یاد شده در زیر معاصر بود:
1- ولید بن عبدالملک (86-96)
2- سلیمان بن عبدالملک (96-99)
3- عمر بن عبدالعزیز (99-101)
4- یزید بن عبدالملک (101-105)
5- هشام بن عبدالملک (105-125)
این خلفا، به استثناى عمر بن عبدالعزیز- که شخصى نسبتا دادگر و نسبت به خاندان پیامبر (ص) علاقهمند بود- همگى در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و مخصوصاً نسبت به پیشواى پنجم همواره سختگیرى میکردند.
پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشکلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد که مقدمات تاسیس یک ?دانشگاه بزرگ اسلامى? را که در دوران امامت فرزند گرامیش ?امام صادق ع? به اوج عظمت رسید، پى ریزى کرد.
امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه مسائل و احکام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از ان حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) به جا نمانده بود.(1)
رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عدهاى از یاران پیامبر (ص) که هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مىکردند.
?جابر بن یزید جعفى? و ?کیسان سجستانى? (از تابعین) و فقهائى مانند: ?ابن مبارک?، ?زهرى?، ?اوزاعى?، ?ابوحنیفه?، ?مالک?، ?شافعى?، ?زیاد بن منذرنهدى? از آثار علمى او بهرهمند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نمودهاند.
کتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند: طبرى، بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و کتبى مانند: موطا مالک، سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و دهها نظیر اینها، که از مهمترین کتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پیشواى پنجم است و همه جا جمله: ?قال محمد بن على? و یا ?قال محمد الباقر? به چشم مىخورد. (2)
کتب شیعه نیز در زمینههاى مختلف سرشار از سخنان و احادیث حضرت باقر (ع) است و هر کس کوچکترین آشنایى با این کتابها داشته باشد، این معنا را تصدیق مىکند.
آوازه علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر کرده بود که لقب ?باقر العلوم? (گشاینده دریچههاى دانش و شکافنده مشکلات علوم) به خود گرفته بود.
?ابن حجر هیتمى? مىنویسد:
محمد باقر به اندازهاى گنجهاى پنهان معارف و دانشها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمتها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همینجاست که وى را شکافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش خواندهاند. (3)
?عبدالله بن عطأ? که یکى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مىگوید:
?من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على (ع) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم. من ?حکم بن عتیبه? را که در علم و فقه مشهور آفاق بود، دیدم که در خدمت محمد باقر مانند کودکى در برابر استاد عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او گردیده بود.(4)
امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد مىآورد و مىفرمود: ?هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى کنم?.(5)
حضرت باقر ع شاگردان برجستهاى در زمینههاى فقه وحدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامى تربیت کرد که هر کدام وزنه علمى بزرگى به شمار مىرفت. شخصیتهاى بزرگى همچون: محمد بن مسلم، زرارهبن اعین، ابو بصیر، برید بن معاویه عجلى، جابربن یزید، حمران بن اعین، و هشام بن سالم از تربیت یافتگان مکتب آن حضرتند.
پیشواى ششم مىفرمود: ?مکتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده کردند، این چهار نفر عبارتند از: زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلى. اگر اینها نبودند کسى از تعالیم دین و مکتب پیامبر بهرهاى نمىیافت. این چند نفر حافظان دین بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما، نخستین کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست.?(6)
شاگردان مکتب امام باقر (ع) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند.
شکافنده علوم و گشاینده درهاى دانش
آثار درخشان علمى پیشواى پنجم و شاگردان برجستهاى که مکتب بزرگ وى تحویل جامعه اسلامى داد، پیشگویى پیامبر اسلام (ص) را عینیت بخشد. راوى این پیشگویى ?جابر بن عبدالله انصارى? شخصیت معروف صدر اسلام است.
جابر که یکى از یاران بزرگ پیامبر اسلام (ص) و از علاقهمندان خاص خاندان نبوت است، مىگوید:
روزى پیامبر اسلام (ص) به من فرمود: ?بعد از من شخصى از خاندان مرا خواهى دید که اسمش اسم من و قیافهاش شبیه قیافه من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود?.
پیامبر اسلام (ص) هنگامى که پیشگویى را فرمود که هنوز حضرت باقر (ع) چشم به جهان نگشوده بود.
سالها از این جریان گذشت، زمان پیشواى چهارم رسید. روزى جابر از کوچههاى مدینه عبور مىکرد، چشمش به حضرت باقر افتاد. وقتى دقت کرد، دید نشانه هایى که پیامبر (ص) فرموده بود، عینا در او هست.
پرسید اسم تو چیست ؟
گفت: اسم من محمد بن على بن الحسین است.
جابر بوسه بر پیشانى او زد و گفت: جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند!
جابر از آن تاریخ، به پاس احترام پیامبر (ص) و به نشانه عظمت امام باقر (ع) هر روز دوبار به دیدار آن حضرت مىرفت، او در مسجد پیامبر میان انبوه جمعیت می نشست (و در پاسخ بعضى از مغرضین که از کار وى خردهگیرى مىکردند) پیشگویى پیامبراسلام را نقل میکرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
ولادت
امام ابو جعفر،باقر العلوم،پنجمین پیشواى ما،جمعهى نخستین روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى در شهر مدینه چشم به جهان گشود. او را«محمد»نامیدند و«ابو جعفر»کنیه و«باقر العلوم»یعنى«شکافندهى دانشها»لقب آن گرامى است.
به هنگام تولد هالهیى از شکوه و عظمت نوزاد اهل بیت را فرا گرفته بود،و همچون دیگر امامان پاک و پاکیزه به دنیا آمد.
امام باقر (ع) از دو سو-پدر و مادر-نسبتبه پیامبر و حضرت على و زهرا علیهم السلام مىرساند،زیرا پدر او امام زین العابدین فرزند امام حسین،و مادر او بانوى گرامى«ام عبد الله» دختر امام مجتبى علیهم السلام است.
عظمت امام باقر (ع) زبانزد خاص و عام بود،هر جا سخناز والایى هاشمیان و علویان و فاطمیان به میان مىآمد او را یگانه وارث آنهمه قداست و شجاعت و بزرگوارى مىشناختند و هاشمى و علوى و فاطمیش مىخواندند.
راستگوترین لهجهها و جذابترین چهرهها و بخشندهترین انسانها برخى از ویژگیهاى امام باقر علیه السلام است.
گوشهیى از شرافت و بزرگوارى آن گرامى را در گزارش زیر مىخوانیم:
پیامبر (ص) به یکى از یاران پارساى خود«جابر بن عبد الله انصارى»فرمود.اى جابر!تو زنده مىمانى و فرزندم«محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب»را که نامش در تورات«باقر»است در مىیابى،بدانهنگام سلام مرا بدو برسان.
پیامبر در گذشت و جابر عمرى دراز یافت-و بعدها روزى به خانهى امام زین العابدین آمد و امام باقر را که کودکى خرد سال بود دید،به او گفت:پیش بیا...امام باقر (ع) آمد.
گفت:برو...
امام باز گشت.جابر اندام و راه رفتن او را تماشا کرد و گفت:به خداى کعبه سوگند آیینهى تمام نماى پیامبر است.آنگاه از امام سجاد پرسید این کودک کیست؟
فرمود:امام پس از من فرزندم«محمد باقر»است.
جابر برخاست و بر پاى امام باقر بوسه زد و گفت:فدایتشوم اى فرزند پیامبر (ص) ،سلام و درود پدرت پیامبر خدا (ص) رابپذیر چه او ترا سلام رسانده است.
دیدگان امام باقر پر از اشگ شد و فرمود:سلام و درود بر پدرم پیامبر خدا باد تا بدان هنگام که آسمانها و زمین پایدارند و بر تو اى جابر که سلام او را به من رساندى.
علم امام
دانش امام باقر علیه السلام نیز همانند دیگر امامان از سر چشمهى وحى بود،آنان آموزگارى نداشتند و در مکتب بشرى درس نخوانده بودند،«جابر بن عبد الله»نزد امام باقر (ع) مىآمد و از آنحضرت دانش فرا مىگرفت و به آن گرامى مکرر عرض مىکرد:اى شکافندهى علوم! گواهى مىدهم تو در کودکى از دانشى خدا داد برخوردارى .
«عبد الله بن عطاء مکى»مىگفت:هرگز دانشمندان را نزد کسى چنان حقیر و کوچک نیافتم که نزد امام باقر علیه السلام،«حکم بن عتیبه»که در چشم مردمان جایگاه علمى والایى داشت در پیشگاه امام باقر چونان کودکى در برابر آموزگار بود .
شخصیت آسمانى و شکوه علمى امام باقر (ع) چنان خیره کننده بود که«جابر بن یزید جعفى»به هنگام روایت از آن گرامى مىگفت:«وصى اوصیاء و وارث علوم انبیاء محمد بن على بن الحسین مرا چنین روایت کرد...»
مردى از«عبد الله عمر»مسالهیى پرسید و او در پاسخ درماند،به سئوال کننده امام باقر را نشان داد و گفت از این کودک بپرس و مرا نیز از پاسخ او آگاه ساز.آن مرد از امام پرسید و پاسخى قانع کننده شنید و براى«عبد الله عمر»بازگو کرد،عبد الله گفت:اینان خاندانى هستند که دانششان خداداد است .
«ابو بصیر»مىگوید:با امام باقر علیه السلام به مسجد مدینه وارد شدیم،مردم در رفت و آمد بودند.امام به من فرمود:از مردم بپرس آیا مرا مىبینند؟از هر که پرسیدم آیا ابو جعفر را دیدهاى پاسخ منفى شنیدم،در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود.در این هنگام یکى از دوستان حقیقى آن حضرت«ابو هارون»که نابینا بود به مسجد در آمد.امام فرمود:از او نیز بپرس.
از ابو هارون پرسیدم:آیا ابو جعفر را دیدى؟
فورا پاسخ داد:مگر کنار تو نایستاده است؟
گفتم:از کجا دریافتى؟
گفت:چگونه ندانم در حالیکه او نور رخشندهیى است .
و نیز«ابو بصیر»مىگوید:امام باقر (ع) از یکى ازافریقائیان حال یکى از شیعیان خود به نام«راشد»را جویا شد.پاسخ داد خوب بود و سلام مىرساند.
امام فرمود خدا رحمتش کند.
با تعجب گفت:مگر او مرده است؟
فرمود:آرى.
گفت:چه وقت در گذشت؟
فرمود:دو روز پس از خارج شدن تو.
گفت:به خدا سوگند او بیمار نبود...
فرمود:مگر هر کس مىمیرد به جهتبیمارى است؟
آنگاه ابو بصیر از امام در مورد آن در گذشته سئوال کرد.
امام فرمود:او از دوستان و شیعیان ما بود،گمان مىکنید که چشمهاى بینا و گوشهاى شنوایى براى ما همراه شما نیست وه چه پندار نادرستى است!به خدا سوگند هیچ چیز از کردارتان بر ما پوشیده نیست پس ما را نزد خودتان حاضر بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین نشانه و علامتشناخته شوید.من فرزندان و شیعیانم را به این برنامه فرمان مىدهم .
یکى از راویان مىگوید در کوفه به زنى قرآن مىآموختم،روزى با او شوخى کردم،بعد به دیدار امام باقر شتافتم،فرمود:
آنکه (حتى) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجهى ندارد،به آن زن چه گفتى؟ از شرمسارى چهرهام را پوشاندم و توبه کردم،امام فرمود:تکرار نکن .
اخلاق امام
مردى از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانهى امام بسیار مىآمد و به آن گرامى مىگفت: «...در روى زمین بغض و کینهى کسى را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم!و عقیدهام آنست که اطاعتخدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنى با توست،اگر مىبینى به خانهى تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردى سخنور و ادیب و خوش بیان هستى!»در عین حال امام علیه السلام با او مدارا مىفرمود و به نرمى سخن مىگفت.چندى بر نیامد که شامى بیمار شد و مرگ را رویا روى خویش دید و از زندگى نومید شد،پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.
شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند،بامداد وصى او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است،و آن گرامى همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب مىپرداخت.
عرض کرد:آن مرد شامى به دیگر سراى شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.
فرمود:او نمرده است...شتاب مکنید تا من بیایم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانهى شامى آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتى طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهاى سرد به او بدهند و خود بازگشت.
دیرى بر نیامد که شامى شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد:
«گواهى مىدهم که تو حجتخدا بر مردمانى ...»
«محمد بن منکدر»-از صوفیان آن روزگار-مىگوید:
در روز بسیار گرمى از مدینه بیرون رفتم،ابو جعفر محمد بن على بن الحسین را دیدم-همراه با دو تن از غلامانشان-یا دو تن از دوستانش-از سرکشى به مزرعهى خویش باز مىگردد با خود گفتم:مردى از بزرگان قریش در چنین وقتى در پى دنیاست!باید او را پند دهم.
نزدیک آمدم و سلام کردم،امام در حالى که عرق از سر و رویش مىریختبا تندى پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامتبدارد آیا شخصیتى چون شما در این هنگام و با اینحال در پى دنیا مىرود!اگر در این حالت مرگ در رسد چه مىکنى؟
مناظرات امام
«عبد الله بن نافع»از دشمنان امیر مؤمنان حضرت على علیه السلام بود و مىگفت:اگر در روى زمین کسى بتواند مرا قانع سازد که در کشتن«خوارج نهروان»حق با على بوده است من بدو روى خواهم آورد.اگر چه در مشرق یا مغرب بوده باشد.
به عبد الله گفتند:آیا مىپندارى فرزندان على (ع) نیز نمىتوانند به تو ثابت کنند؟گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندى هست؟
گفتند:این خود سند نادانى توست!مگر ممکن است در دودمان حضرت على (ع) دانشمندى نباشد؟!پرسید:در این زمان دانشمندشان کیست،امام باقر علیه السلام را به او معرفى کردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام تقاضاى ملاقات کرد...امام به یکى از غلامان خویش فرمان داد بار و بنهى او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.
بامداد دیگر عبد الله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامى نیز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالیکه جامهاى سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود فرمود:
سپاس ویژه خدایى است که آفرینندهى زمان و مکان و چگونگىهاستحمد خدایى را که نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست...گواهم که جز«الله»خدایى نیست و«محمد»بندهى برگزیده و پیامبر اوست،سپاس خدایى را که به نبوتش ما را گرامى داشت و به ولایتش ما را مخصوص گردانید.
اى گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر کدامتان فضیلتى از على بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.
حاضران هر یک فضیلتى بیان کردند تا سخن به«حدیثخیبر»رسید،گفتند:پیامبر در نبرد با یهودان خیبر،فرمود.
«لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله،کرارا غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه»«فردا پرچم را به مردى مىسپارم که دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست مىدارند،رزم آورى است که هرگز فرار نمىکند و از نبرد فردا باز نمىگردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید».
-و دیگر روز پرچم را به امیر مؤمنان سپرد و آن گرامى بانبردى شگفتى آفرین یهودان را منهزم ساخت و قلعهى عظیم آنان را گشود.
امام باقر (ع) به عبد الله بن نافع فرمود:در بارهى این حدیث چه مىگویى؟
گفت:حدیث درستى است اما على بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!
فرمود:مادرت در سوگ تو بنشیند،آیا خدا آنگاه که على را دوست مىداشت مىدانست که او«خوارج»را مىکشد یا نمىدانست؟اگر بگویى خدا نمىدانست کافر خواهى بود.
گفت:مىدانست.
فرمود:خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست دوست مىداشتیا به جهت نافرمانى و گناه.
گفت:چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مىداشت (یعنى اگر در آینده نیز گناهکار مىبود خداوند مىدانست و هرگز دوستدار او نمىبود پس معلوم مىشود کشتن خوارج طاعتخدا بوده است)فرمود:برخیز که محکوم شدى و جوابى ندارى.
عبد الله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتى یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» -اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار شد-و گفت«خدا بهتر مىداند رسالتخویش را در چه خاندانى قراردهد» و
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعتخداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بى نیاز مىسازم،از مرگ در آنحالتبیمناکم که سرگرم گناهى باشم.
گفتم:رحمتخدا بر تو باد،مىپنداشتم که شما را پند مىدهم اما تو مرا پند دادى و آگاه ساختى
ضرب سکهى اسلامى به دستور امام باقر علیه السلام
در سدهى اول هجرى صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ مىساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان«اب و ابن و روح»بر آن مىزدند،«عبد الملک اموى»مرد زیرکى بود،کاغذى از این گونه را دید و در مارک آن دقیق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه کنند،و چون معناى آن را دریافتخشمگین شد که چرا در مصر که کشورى اسلامى استباید مصنوعات چنین نشانى داشته باشد،بى درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامى نیز فرمان داد کاغذهایى را که نشان مشرکانهى مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهاى جدید استفاده کنند.
کاغذهاى جدید با نشان توحید اسلامى رواج یافت و به شهرهاى روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامهیى به«عبد الملک»نوشت:
صنعت کاغذ هماره با نشان رومى مىبود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشتهى اسلام خطا کار بودهاند و اگر آنان به راه درست رفتهاند پس تو در خطا هستى ، من همراه این نامه براى تو هدیهاى لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت:این نامه پاسخى ندارد.
قیصر دیگر بار هدیهاى دو چندان دفعهى پیش براى او گسیل داشت و نوشت:
گمان مىکنم چون هدیه را ناچیز دانستى نپذیرفتى،اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواستهى قبلى من بپذیرى.عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بى جواب گذاشت.
قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار هدیهى مرا رد کردى و خواسته مرا بر نیاوردى براى سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانى فرمان مىدهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو مىدانى که ضرب سکه ویژهى ما رومیان است،آنگاه چون سکهها را با دشنام به پیامبرتان ببینى عرق شرم بر پیشانیت مىنشیند،پس همان بهتر که هدیه را بپذیرى و خواستهى ما را بر آورى تا روابط دوستانهمان چونگذشته پا بر جا بماند.
عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر مىکنم که ننگینترین مولودى که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هیچکس نتوانست چارهاى بیندیشد،یکى از حاضران گفت:تو خود راه چاره را مىدانى اما به عمد آن را وا مىگذارى!
بد الملک گفت:واى بر تو،چارهاى که من مىدانم کدامست؟
گفت:باید از«باقر»اهل بیت چارهى این مشکل را بجویى.
عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت«امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستادهى قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود:
تهدید قیصر در مورد پیامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است،هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سورهى توحید و بر روى دیگر نام پیامبر (ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومى بى نیاز مىشویم.و توضیحاتى نیز در مورد وزن سکهها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد و نیزفرمود نام شهرى که در آن سکه مىزنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکهها درج کنند.
عبد الملک دستور امام را عملى ساخت و به همهى شهرهاى اسلامى نوشت که معاملات باید با سکههاى جدید انجام شود و هر کس از سابق سکهاى دارد تحویل دهد و سکهى اسلامى دریافت دارد،آنگاه فرستادهى قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.
قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملى سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومى معامله نمىکنند .
یاران و اصحاب امام
در مکتب امام ابو جعفر باقر العلوم-که درود فرشتگان بر او-شاگردانى نمونه و ممتاز پرورش یافتند که اینک به نام برخى از آنان اشاره مىشود:
1-«ابان بن تغلب»:محضر سه امام را دریافته بود-امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام-ابان از شخصیتهاى علمى عصر خود بود و در تفسیر،حدیث،فقه، قرائت و لغت تسلط بسیارى داشت.والایى دانش ابان چنان بود که امام باقر (ع) بدو فرمود در مسجد مدینه بنشین و براى مردمان فتوى بده زیرا دوست دارم مردم چون تویى را در میان شیعیان ما ببینند.
ابان هر وقتبه مدینه مىآمد حلقههاى درس مىشکست و در مسجد جایگاه خطابهى پیامبر را براى تدریس او خالى مىکردند.
چون خبر درگذشت ابان را به امام صادق (ع) عرض کردند فرمود:به خدا سوگند مرگ ابان قلبم را به درد آورد.
2-«زراره»:دانشمندان شیعه میان پروردگان امام باقر و امام صادق علیهما السلام شش تن را برتر مىشمرند و زراره یکى از آنهاست.امام صادق (ع) خود مىفرمود:اگر«برید بن معویه»و«ابو بصیر»و«محمد بن مسلم»و«زراره»نمىبودند آثار پیامبرى (معارف شیعه) از میان مىرفت،آنان بر حلال و حرام خدا امینند.و باز مىفرمود:«برید»و«زراره»و«محمد بن مسلم»و«احول»در زندگى و مرگ نزد من محبوبترین مردمانند.
زراره در دوستى امام چنان استوار بود که امام صادق علیه السلام ناگزیر شد براى حفظ جان او به عیبجویى و بدگویى او تظاهر کند و در پنهان بدو پیام داد اگر از تو بدگویى مىکنم براى ایمن داشتن توست زیرا دشمنان،ما را به هر کس علاقمند ببینند به آزار او مىکوشند...و تو به دوستى ما شهرت دارى و من ناچارم چنین تظاهر کنم...زراره از قرائت و فقه و کلام و شعر و ادب عرب بهرهاى گسترده داشت و نشانههاى فضیلت و دیندارى در او آشکار بود.
3-«کمیت اسدى»:شاعرى سر آمد بود و زبان گویایش در قالب نغز شعر در دفاع از اهل یتسخنان پر مغز مىسرود،شعرش چنان کوبنده و رسواگر بود که پیوسته از طرف خلفاى اموى تهدید به مرگ مىشد.
باز گو کردن حقایق و به ویژه دفاع از اهل بیت پیامبر در آن زمان چنان خطرناک بود که جز مردان مرد جرات اقدام بدان نداشتند،و کمیت از قویترین چهرههایى است که در دوران حکومت اموى از مرگ نهراسید و تا آنجا که یارایش بود حق گفت و سیماى امویان را بر مردم آشکار ساخت.
کمیت در برخى از اشعار خویش امامان راستین را در برابر بنى امیه چنین معرفى مىکند:
«آن راهبران دادگر همچون بنى امیه نیستند که انسانها وحیوانها را یکى بدانند،آنان همچون عبد الملک و ولید و سلیمان و هشام اموى نیستند که چون بر منبر نشینند سخنانى بگویند که خود هرگز عمل نمىکنند،امویان سخنان پیامبر را مىگویند اما خود کارهاى زمان جاهلیت را انجام مىدهند»
کمیتشیفتهى امام باقر (ع) بود و در راه این مهر خویشتن را فراموش مىکرد،روزى در برابر امام و در مدح او اشعار شیوایى را که سروده بود مىخواند،امام به کعبه رو کرد و سه بار فرمود: خدایا کمیت را رحمت کن آنگاه به کمیت فرمود صد هزار درهم از خاندانم براى تو جمع آورى کردهام.
کمیت گفت:به خدا سوگند هرگز سیم و زر نمىخواهم،فقط یکى از پیراهنهاى خود را به من عطا فرمایید.و امام پیراهن خود را به او داد.
روزى دیگر در خدمت امام باقر نشسته بود،امام به دلتنگى از زمانه این شعر بر خواند:
ذهب الذین یعاش فى اکنافهم لم یبق الا شاتم او حاسد
«رادمردانى که مردم در پناهشان زندگى مىکردند رفتند و جز حسودان یا بدگویان کسى باقى نمانده است»
کمیت فورا پاسخ داد:
و بقى على ظهر البسیطة واحد فهو المراد و انت ذاک الواحد
«اما بر روى زمین یکتن از آن بزرگمردان باقى است که هم او مراد جهانیان است و تو آن یکتن هستى.»
4-«محمد بن مسلم»:فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود،چنانکه گفتیم امام صادق (ع) او را یکى از آن چهار تن به شمار آورده که آثار پیامبرى بوجودشان پا بر جا و باقى است.
محمد کوفى بود و براى بهرهگرفتن از دانش بیکران امام باقر (ع) به مدینه آمد و چهار سال در مدینه ماند.
«عبد الله بن ابى یعفور»مىگوید به امام صادق (ع) عرض کردم گاه از من سئوالاتى مىشود که پاسخ آن را نمىدانم و به شما نیز دسترسى ندارم،چه کنم؟
امام«محمد بن مسلم»را به من معرفى کرد و فرمود:چرا از او نمىپرسى ..
در کوفه زنى شب هنگام به خانهى محمد بن مسلم آمد و گفت:همسر پسرم مرده است و فرزندى زنده در شکم دارد،تکلیف ما چیست؟
«محمد بن مسلم»گفت:بنابر آنچه امام باقر العلوم (ع) فرموده استباید شکم او را بشکافند و بچه را بیرون آورند،سپس مرده را دفن کنند.
آنگاه از زن پرسید مرا از کجا یافتى؟
زن گفت:این مساله را به نزد«ابو حنیفه»بردم و او گفتدر این باره چیزى نمىدانم ولى به نزد محمد بن مسلم برو و اگر فتوایى داد مرا آگاه ساز...
دیگر روز محمد بن مسلم در مسجد کوفه«ابو حنیفه»را دید که در جمع اصحاب خویش همان مساله را طرح کرده مىخواهد پاسخ را به نام خود به آنان بگوید!
«محمد»به طعنه سرفهیى کرد و ابو حنیفه دریافت و گفت«خدایتبیامرزد بگذار زندگى کنیم »
باورتون نمی شه چقدر دوست داشتم برم سفر حج.وقتی به طور ناگهانی همسرم به من اطلاع داد که یکی از دوستانش سهمیه ای در اداره شان دارد و قرار شد که یک ماه دیگر عازم سفر حج شوم و من در حالی که سالها انتظار می کشیدم به آرزوی خودم رسیدم.در مدت این یک ماه من فقط سجده شکر می کردم و گریه می کردم.تا بالاخره در ایام فاطمیه عازم مدینه منوره شدم.نزدیک ساعت 11 شب به مدینه رسیدیم.به محض ورود به شهر مدینه در اتوبوس تجدید وضو کردم و در حالی که زیارت عاشورا را زمرمه می کردم چشمم به ورودی شهر که نوشته بود مدینه منوره افتاد.دل تو دلم نبود.چشمانم را بستم.اتوبوس مقابل هتل نگه داشت و ما از اتوبوس پیاده شدیم.ناگهان نگاهم به گنبد سبز رنگ و گلدسته های بلند حرم رسول الله افتاد.اشک در چشمانم جاری شد و دیگر دلم هوایی شد.بعد از استراحت در هتل همراه کاروان به سوی مسجد النبی حرکت کردیم.وقتی وارد حرم شدم بوی خوش محمدی و عطر یاس فاطمی را حس می کردم.روحانی کاروان برایمان توضیح می داد که بابهای مختلف مسجد کدامند و نامشان چیست و از دور محل قرار گرفتن قبرستان بقیع و ... را نشانمان داد.راستش شوکه شده بودم.باورم نمی شد در حرم رسول خدا هستم.زبانم قفل شده بود .فقط گریه می کردم.چون شب بود و امکان رفتن به داخل حرم مخصوصآ برای خانمها امکان پذیر نبود ناچارا به هتل برگشتیم. تا فردا صبح قبل از اذان صبح بیدار شدم و به سوی حرم حرکت کردم.به در ورودی مسجد که رسیدم به رسول الله سلام دادم و وارد باب نساء شدم.همانطوری که دیگران برایم تعریف کرده بودند ستونهای بسیار بلند و زیاد مسجد النبی بر شکوه آنجا افزوده بود.صفهای نماز جماعت آماده برای اقامه نماز بود.صدای اذان بسیاز زیبا ولی ناقص به گوش رسید.چرا که هر چه منتظر شدم مؤذن بگوید أشهد أن علیآ ولی الله به گوشم نرسید.این اولین بار بود که غربت علی (ع) را لمس کردم.بعد از مدتی اذان دوم به گوش رسید و خلاصه نماز جماعت صبح برگزار شد.نمازی که در ابتدای سوره های آن ذکر بسم الله الرحمن الرحیم گفته نمی شد . در اخر سوره حمد آمین گفته می شد و دستها بر سینه گذاشته می شد و ... بعد از کلی پرس و جو فهمیدم ساعتهای خاصی خانمها اجازه ورود به حرم پیامبر (ص) را داشتند.ساعت 8-6 صبح ، 3-1 ظهر ، 11-9 شب . با دلی بی تاب و پاهای لرزان و چشمان گریان به سوی دری رفتم که اجازه ورود به حرم را داشتیم.مدتی منتظر شدیم و ناگهان درهای چوبی باز شد و خانمها با شتاب به سوی درها دویند.در اون لحظه یاد حرم امام رضا (ع) افتادم.هر کس سعی می کرد زودتر به حرم نزدیک شود و متبرک شود. ضریح رسول الله غیر قابل دسترسی بود.در جلوی ضریح نرده هایی نصب بود که امکان دسترسی به ضریح وجود نداشت.از دور دستانم را به سوی ضریح دراز کردم و از دور دستم را در گره های ضریح گره زدم.ولی باز هم خیلی زیبا بود.همه دعا می کردن.کسانی که از ایران ، مالزی ، چین ، پاکستان ، سوریه و ... بودند.هر کس به زبان خودش زیارتنامه می خوند و آرام آرام حاجت خود را زمزمه می کرد و اشک از گوشه چشمانش جاری می شد. خدایا ولی چقدر غریب.از داخل ضریح بلند غیر قابل دسترسی داخل کمی پیدا بود. خاک و گرد و غبار داخل ضریح مشخص بود. روایت است که خانه حضرت محمد (ص ) و خانه حضرت فاطمه (س) در آنجاست. در کنار ضریح با فاصله چند متری محراب حضرت وجود داشت و باز در کنار آن منبر بسیار زیبایی دیده می شد.بین ضریح و محراب ستون توبه و ستون حرس بود.ولی آنجا را با پرده ای جدا کرده بودند و خانمها نمی تونستند کنار ستون بروند فقط در مقابل ستون و پشت پرده نمایان بود و فقط جای خواندن دو رکعت نماز توبه بود.همه به یکدیگه التماس می کردند خانم تو رو خدا زود دو رکعت نماز بخون تا ما هم بتونیم در مقابل ستون نماز بخونیم.به سختی و با کلی التماس دو رکعت نماز توبه خوندم.در بین نماز گفتم خدا جونم خدای خوبم دارم نماز توبه میخونم یعنی توبه .یعنی دیگه گناه نمی کنم .دیگه از دستورات الهی سرپیچی نمی کنم.دیگه دروغ نمی گم ، غیبت نمی کنم ، تهمت نمی زنم ، حجابم رو حفظ می کنم و ... . بسیار کار سختی بود.چون داشتم از خدای خودم طلب بخشش می کردم .داشتم به خدای رحمان و رحیم قول می دادم که دیگه گناه نکنم .پس چقدر بار مسئولیتم سنگین شده بود. قبل از این خیلی توبه کرده بودم ولی همیشه شیطون گولم می زد و باز وسوسه می شدم و گناه می کردم.ولی فکر کنید اگه آدم در کنار ستون توبه ، توبه کنه آیا دوباره گناه می کنه.فکر نمی کنم و اگه گناه کنه دیگه خیلی از خدا دور شده. روایت است که حضرت فاطمه (س) ممکن است در 3 مکان دفن شده باشند.یکی قبرستان بقیع و دیگری در خانه خود و روایت سوم که از همه قوی تر و معتبر تر است بین قبر حضرت محمد(ص) و محراب ان حضرت دفن شده باشند. ادم تا ان مکان مقدس و نورانی را نبیند و تا بوی خوش ان را از نزدیک حس نکند واقعا نمی تونه برای دیگران توصیف کنه که واقعا ان محل قطعه ای است از بهشت.در بین جمعیت در آن محل ناله سر می دادم و مادرم حضرت زهرا (س) را صدا می زدم.حس می کردم خانم حضرت زهرا (س) در مقابلم ایستاده .دست مهربانشون را روی سرم حس می کردم.حضرت فاطمه(س) را به غربت علی(ع) ، به فرق شکافته شده علی (ع) ، به اشکهای مظلومیت علی (ع) قسم دادم که گناهانم را ببخشه.به خانم گفتم که دیگه ادم میشم و دیگه دلتون را با گناهام نمی شکنم. در حالی که داشتم التماس می کردم خانمی که پوشیه داشت و شورته خانم انجا بود با تشر دستش را بر شانه ام زد و با زبان فارسی گفت :حرام.کار حرام .فقط خدا .شما برای خدا شریک قائل می شوید. واسطه بین خدا حرام است .راستش از آن فضای معنوی خارج شدم و به فکر فرو رفتم.گفتم:خدایا من که آنقدر گناهکارم که باید کسی واسطه ام را بکند.کسی که خیلی دوستش داری .کسی که جهان خلقت را به خاطر او آفریدی.کسی که مادر پدر ، مادر امامان معصوم و همسر ولی خداست.خدایا من فقط تو را می پرستم و ولی اینقدر کوچیکم که اگه کسی دستم را نگیره و وساطتم را نکنه حتما نابود می شم.پس این شرک نیست .مثل بچه ای که کار بدی کرده و مادر را واسط قرار می ده تا پدر او را تنبیه نکند.منم مطمئنم که حضرت زهرا(س) آنقدر نزد خداوند ابرو دارند که خداوند به حرمت ایشان نگاهی هم به من گنهکار میندازه.در محوطه از ضریح پیامبر (ص) تا محراب و نیز از آنجا تا منبر تا عرض 4 متر کف از فرشهای سبز رنگ پوشیده شده بود.شنیده بودم که می گویند این مکان روضه رضوان نام دارد.این مکان گوشه ای از بهشت است.الان که دارم براتون اون مکان معنوی را تعریف می کنم تصویر آن بهشت در جلوی دیدگانم مجسم شده و دلم خیلی خیلی برای روضه رضوان ،برای مکان بهشتی تنگ شده. خیلی غیر قابل باوره.ولی تو خیالم صدای بال ملائک به گوشم می رسید.واقعا حس می کردم که ملائک و فرشتگان الهی در اینجا حضور دارد و آنها نیز رسول خدا و دختر نازنین و مظلومش را زیارت می کنند وآنها نیز از این بزرگوران طلب حاجت می کنند. من نمی تونم انجا را توصیف کنم.حیف که فرصت بسیار کم بود و تا نماز حاجت از حضرت زهرا(س) و نماز زیارت رسول خدا(ص) را می خواندی باید خداحافظی می کردی. اون خانمها به زور همه را بیرون می کردند . در حالی که دلم اونجا بود از در خارج شدم.بعد از برگشت به هتل و استراحت نزدیک ظهر برای اقامه نماز بسوی مسجد حرکت کردم.هوا بسیار گرم بود.از شدت گرما واقعا به سختی نفس می کشیدم. در اون لحظه یاد گرمای ظهر عاشورا افتادم.یاد ان داستان معروف.روزی بعد از ازدواج حضرت زینب(س) امام حسین (ع) که بسیار خواهر عزیزش را دوست داشت و بعد از ازدواج خواهر بی تا ب شده بود بسوی منزل خواهر رفت. به داخل که رفت دید خواهر در افتاب خوابیده . برادر که عاشق خواهر بود چون دید آفتاب گرم مدینه بر بدن خواهر می تابد رفت و رواندازی روی خواهر انداخت.ناگهان خواهر بیدار شد.سلام حسینم.خیلی دلم برایت تنگ بود.من بی تو نمی توانم زندگی کنم.حسینم بی تو میمیرم.گذشت تا روز عاشورا صحرای کربلا.وقتی خواهر به داخل گودی قتلگاه رفت و دنبال بدن بی سر برادر می گشت دید که بدن برادر چاک چاک در زیر آفتاب سوزان کربلا ندا می دهد خواهر من اینجایم.من حسین توام .من عزیز توام.من همان کسی هستم که وقتی دیدم آفتاب داغ مدینه بر بدنت می تابید طاقت نیاوردم و دلم آزرد. ببین خواهر من حسین را در حالی که تشنه سر از بدنم جدا کردند عریان با بدنی که حتی یک جای سالم در آن نیست در بیابان سوزان کربلا رها کردند.
بله واقعا گرمای مدینه طاقت فرسا بود و به یاد حسین (ع) و خواهرش زینب (س) تا مسجد جدش رسول الله زیارت عاشورا را زمزمه کردم. بعد از اقامه نماز ظهر تصمیم گرفتم نماز حاجت بخونم.کمی فکر کردم که اولین نماز حاجتم چه نمازی باشه .یادم اومد چند سالی است که تصمیم داشتم نماز پیامبر(ص) را بخونم ولی توفیق نصیبم نمی شد.شاید برایتون خنده دار باشد. شاید بگویید مگه میشه یه نفر چند سال نتونه یه نمازی رو بخونه . ولی باور کنید توفیق می خواد . راستش این نماز کمی هم طولانیه.خلاصه نماز را خوندم.خیلی احساس خوبی داشتم. خوشحال بودم که نماز پیامبر(ص) را در حرم و مسجد ایشان خوندم.بعد از خواندن نماز قضا به نیابت از خواهرم که فوت شده شروع به راز و نیاز با خدای خوب خودم شدم. دیگه تحمل گرما برای غیر ممکن بود .به سوی هتل حرکت کردم و همچنان مبهوت از اینکه آیا واقعا این منم که به زیارت حرم رسول خدا آمدم.این منم که به زیارت دخترش فاطمه(س) آمدم .این منم که اکنون در هوایی نفس می کشم که پیامبر و اهل بیتش و امامان معصوم در این هوا نفس کشیده اند.بر روی این خاک پا نهاده اند.ار آب این سرزمین نوشیده اند .در این سرزمین نماز خوانده اند و در این سرزمین همگی مخفیانه قبر مادر را زیارت کردند و بر سر مزار مادر ندبه سر دادند. بله این منم که خداوند لطفش شامل حالم شد و به سوی سرزمین نور پرواز کردم.
قبل از سفر از کسانی که به تازگی به سرزمین وحی سفر کرده بودند اول این سوال را می پرسیدم:قبرستان بقیع ؟ایا خانمها می توانند به داخل قبرستان بروند؟ایا می توان خاک بقیع را لمس کرد؟ایا می توان قبر 4 امام عزیز را در اغوش گرفت؟ایا می توان سر بر قبور مطهر این 4 امام مظلوم گذاشت و در غم مظلومیتشان گریست؟خلاصه از دوستان سوال کردم گفتند فقط ساعت 6-4 خانمها اجازه ورود به نزدیک قبرستان غریب بقیع را دارند.نزدیک ساعت 4 به سوی حرم حرکت کردم.نزدیک قبرستان بقیع که می شدم حس می کردم قلبم داره از سینه بیرون میاد.حس می کردم پاهایم توان حرکت ندارد؟آرام آرام نزدیک قبرستان شدم.با کمال تعجب دیدم که در اطراف قبرستان نرده های زیادی کشیده شده.باز به فاصله 10 متری دیوار کشیده شده بود و فقط از داخل پنجره به سختی داخل مشخص می شد.راستش اینقدر قبرستان ویرانه و پر از خاک و سنگ بود من که نتونستم قبر ائمه را تشخیص بدم.از خانمی پرسیدم و با اشاره به من 4 قبر مظلوم را نشان داد.واقعا از غربت این 4 امام باید به جای گریه خون گریست.4 قبر سنگی کوچک.چقدر غریبی یا امام حسن(ع).اینقدر برای درد و دل با امام حسن(ع) و امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) خودم را اماده کرده بودم.اینقدر حرف و حاجت از قبل اماده کرده بودم که خدمتشان عرضه کنم ولی وقتی چشمم به قبور مطهر و غریب این 4 امام افتاد که حرفهایم یادم رفت.به جای گریه و التماس برای حاجتهام و بخشش گناهام و ... در غم غربت این 4 امام می گریستم.در حال گریه بودیم که این مامورین متعصب ناگهان به سویمان حمله ور شدن و شروع کردن یه موعظه.فقط خدا را بپرستید.چرا مرده ها را می پرستید؟چرا به قبرها تمسک می جویید؟چرات از مرده ها کمک می خواهید و در مقابل انها گریه می کنید؟باید فقط خدا را بپرستید.هنوز مبهوت و مات در غربت قبور بودم که برخورد مامورین مرا به شدت خشمگین کرد و مرا به شدت متاثر.دوست داشتم انها را بکشم.دوست داشتم به انها بگویم حالا می فهمم که چرا امام حسن(ع) در خانه اش غریب بود؟حالا می فهمم که واقعا همسرش نزدیکترین کسش چقدر راحت و جاهلانه در خانه خود حضرت ایشان را مسموم کردند!حالا می فهمم که چرا تابوت امام حسن(ع) را تیر باران کردند.الان می فهمم که چرا خون حضرت ابوالفضل (ع) به جوش آمد که عزیزم حسینم بگذار من حساب اینها را برسم و حسین (ع) مانند همیشه به خاطر حفظ دین جدش دستش را بر شمشیر برادر گذاشت و فرمود:برادر آرام باش.صبر کن.حالا می فهمم که چرا امام سجاد(ع) برای حفظ دین مجبور بود تبلیغ دین جدش و ادامه راه پدرش را در قالب دعا و نیایش گسترش دهد و حفظ کند.حالا می فهمم که چرا امام باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) را زهر دادند و به شهادت رساندند.در جایی خلوت و دور از چشم مامورین نماز زیارت خواندم و بعد در روبروی قبرستان بقیع شروع به خواندن نماز استغاثه به حضرت فاطمه(س) شدم.من خیلی به این نماز اعتقاد دارم.سعی می کنم همیشه در ایام فاطمیه هر روز این نماز را بخوانم.خیلی از این نماز حاجت گرفتم.در حالی که در سجده آخر نماز بودم و مشغول ذکر (یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی ) بودم دیدم یکی از این سربازان متعصب جاهل بالای سرم ایستاده و دائم می گوید:چرا اینجا نماز می خونی؟چرا برای مرده ها نماز می خونی؟این کارها حرام است ولی من چون ذکرهای آخر بودم و عاشق این نماز مخصوصا روبروی قبرستان بقیع اهمیت ندادم و به گفتن ذکر مشغول شدم.ناگهان مامور سجاده را از زیر پام کشید و کیفم را پرت کرد و شروع به غر غر کردن کرد.خدا کمک کرد و نمازم تموم شد.خیلی دلم شکسته بود .از یک طرف غربت بقیع . از یک طرف بدرفتاری مامورین به خاطر عشق و ارادت به ائمه و از طرفی دلم هوای این را کرده بود که سر روی دامن مادرم حضرت زهرا (س) بگذارم و گریه کنم.ولی هیچ نشانی از قبر گمشده مادرم نیافتم.نمی دونستم کجا دنبال مادر بگردم.قدم زنان در حالی که از قبرستان بقیع خارج می شدم یاد کوچه های بنی هاشم افتادم .روحانی از دور می آمد .ازش نشانی کوچه های بنی هاشم را گرفتم.با اشاره به من گفت که این دیوار نزدیک قبرستان که مسیر رفت و امد بود و گویا پشت دیوار حرم رسول الله بود کوچه بنی هاشم است.چون کوچه را خراب کرده بودند و این دیوار نشانی از آن کوچه بود.دل پر زد و دوان دوان به سوی انجا حرکت کردم.دور از چشم جلادان حرم ،دیوار را بوسیدم .قبرستان بقیع از دور نمایان بود.رو کردم به بقیع و گفتم:یا امام حسن(ع) اینجا بود که مادرت سیلی خورد؟اینجا بود که چادرش خاکی و پاره شد؟اینجا بود که حقش را ضایع کردند و قباله فدک را به زور از او گرفتند؟اینجا بود که مادر به شانه های کوچک شما تکیه زد و دست بر دیوار تا خانه حرکت کرد.اینجا بود که گفتی الهی بشکنه دستت مغیره که میون کوچه ها بی مادرم کردی. اینجا بود که مادرم صدا زد پدر جان به دادم برس.اینجا بود که ... .کمی دلم آروم شد .به سرعت نماز حاجت از مادر را خواندم و می خواستم نماز دیگری بخوانم که مامور ظالم اجازه نداد و گفت اصلا ممنوع است اینجا بایستی.رفتم و روبروی دیوار نشستم.خدایا الان غربت حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) را درک می کنم.در ایام فاطمیه حتی در روز شهادت حضرت زهرا(س) هیچ نامی از علی و فاطمه در مدینه برده نمی شد.حتی وقتی با کاروان چند لحظه ای در روبروی بقیع جمع شدیم تا در روز شهات مادرم زهرا(س) عزاداری کنیم مثل همیشه با مخالفت مامورین مواجه شدیم و هر کس به تنهایی در غم مادر گریست.وقتی یاد غبار روی حرم رسول خدا افتادم.وقتی یاد غربت بقیع افتادم.وقتی یاد غربت علی و فاطمه افتادم فهمیدم که چه شد که در خانه اتش گرفت. چه شد که محسن 6 ماهه سقط شد. چه شد که جلوی چشم علی (ع) پهلوی فاطمه (س) شکسته شد . چه شد که فاطمه(س) صدا زد:پدر ببیین امتت با من چه کردند؟حالا می فهمم که غربت علی (ع) یعنی ندادن جواب سلام علی(ع) . غربت فاطمه (س) یعنی پاک کردن اشک مظلومیت علی (ع) . حضرت زهرا (س) شهید شد چون از ولایت دفاع کرد.حضرت علی (ع) دست به شمشیر نبرد تا دین رسول خدا زنده بماند . عجب حال و هوایی دارد مدینه. شب در هتل مراسم عزاداری به مناسبت شهادت حضرت فاطمه(س) برگزار شد دیگه هچ کس نتونست طاقت بیاره ، همه ناله می زدند و بغضهایی که در گلو بود ناگهان ترکید و صدای هق هق گریه تمام فضای حسینیه هتل را پر کرد.یاد پارسال روز شهادت حضرت فاطمه (س) افتادم که در روز شهادت خانم به مهدیه تهران رفتم و چه مراسم و تشییع نمادین تکان دهنده ای بود.در آنجا مداح گفت : دعا کنید سال دیگر این موقع مدینه باشید و من چقدر دور از لطف ائمه با خودم گفتم : امکان ندارد.مگه میشه .من کجا و مدینه کجا.من کجا و بقیع کجا. من کجا و خانه علی (ع) کجا.ولی نه .ما گدای خوبی نیستیم ولی ائمه اطهار مولا و سرور و ارباب خوبی هستند. خدایا شکرت .خدایا به حرمت رسولت ، به حرمت دختر نازنینش ، به حرمت همسر مظلوم و شجاعش ،به حرمت غربت ائمه بقیع ، به قبوری که حتی یک چراغ کوچک هم در بقیع روشن نیست قسمت می دهم که همه آرزومندان را به مدینه برسان.همه توفیق زیارت رسول الله و زیارت ائمه بقیع و زیارت مادرم حضرت فاطمه (س) را پیدا کنند .
دوستان عزیزم هر وقت به مدینه منوره مشرف شدید من و خواهرم را هم فراموش نکنید.