حضرت معصومه (س)شفیعه روز جزا:
« یکى از امتیازات بزرگى که شهر عزیز قم دارد، این است که بر گرد مضجع شریف یکى از برگزیدگان اهل بیتعلیهم السلام حضرت فاطمه معصومه علیها السلام بنا شده است. » مقام معظم رهبرى اجمالى از زندگى فاطمه معصومه علیها السلام نام شریف آن بزرگوار، «فاطمه» و مشهورترین لقب ایشان «معصومه» است. پدر بزرگوارش، امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفرعلیه السلام و مادر مکرمهاش، حضرت نجمه خاتونعلیها السلام است که آن بانو، مادر امام هشتم حضرت على بن موسى الرضاعلیه السلام نیز است . ازاین رو، حضرت معصومه (س) با حضرت رضاعلیهما السلام از یک مادر هستند. ولادت آن حضرت در روز اول ذىالقعده سال 173 ه . ق در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در سنین کودکى، با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد مواجه شدند. از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش، حضرت على بن موسى الرضا(ع) بزرگ شدند. در سال 200 ه . ق در پى اصرار و تهدید مامون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضاعلیه السلام به مرو آغاز شد. آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند. یک سال پس از هجرت برادر، حضرت معصومه علیها السلام به شوق دیدار برادر، همراه عدهاى از برادران و برادرزادگان به سوى خراسان حرکت نمودند و در هر شهر و محلى از سوى مردم مورد استقبال واقع مىشدند. اینجا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب (س) پیام مظلومیت و غربتبرادر گرامىشان را به مردم مؤمن و مسلمان مىرساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومتحیلهگر بنىعباس اظهار مىفرمودند. بدین ترتیب، تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید، عدهاى از مخالفین اهل بیت(ع) که از پشتیبانى مامورین حکومت برخوردار بودند، سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند. در نتیجه، تقریبا همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنا بر نقلى حضرت معصومهعلیها السلام را نیز مسموم نمودند. به هرحال، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه علیها السلام مریض شدند و از آن جایى که دیگر امکان ادامه راه به سوى خراسان ممکن نبود، قصد شهر قم را نموده و سؤال فرمودند: از این شهر (ساوه) تا «قم» چند فرسخ راه است؟ در پاسخ گفتند: ده فرسخ. فرمودند: مرا به شهر قم ببرید؛ زیرا از پدرم شنیدم که مىفرمود: «شهر قم مرکز شیعیان ما است.» بزرگان شهر قم، وقتى از این خبر مسرتبخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند، و در حالى که، «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دست گرفته بود، و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند. در روز 23 ربیع الاول سال 201 ه . ق حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مىشود در جلوى منزل شخصى «موسى بن خزرج» شتر آن حضرت زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد. آن بزرگوار به مدت 17 روز در این شهر زندگى نمود و در این مدت، مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود. هماکنون محل عبادت آن حضرت حجرهاى است در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» که محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است. سرانجام، آن بزرگ یادگار اهلبیت(ع) در روز دهم و یا دوازدهم ربیع الثانى سال 201 ه. ق، پیش از آنکه دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فرو بست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند. مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محلى به نام «باغ بابلان»، که قبرستان خانوادگى اشعریون بود، تشییع و به خاک سپردند . پس از دفن حضرت معصومه علیها السلام، "موسى بن خزرج" سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریف ایشان قرار داد، تا اینکه پس از سالها حضرت زینب(س) دختر امام جواد(ع) اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارشان بنا کرد و بدین سان، تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهل بیت علیهم السلام و دارالشفاى دل سوختگان عاشق ولایت و امامت شد. فضایل و مناقب حضرت معصومه علیها السلام الف. شرافت خانوادگى آن حضرت «بنت رسولاللهصلى الله علیه وآله» و «بنت ولىالله» و «اخت ولىالله» و «عمة ولىالله» است و این امر خود سرچشمه سایر فضایل و کمالات معنوى و روحانى آن بزرگوار است. ب. عالمه و محدثه اهل بیت علیهم السلام یکى از والاترین عناوینى که نشان دهنده بلندى مرتبه علم و آشنایى کریمه اهل بیتعلیهم السلام با معارف بلند اسلام و مکتب حیاتبخش تشیع است، محدثه بودن آن حضرت است. بزرگان علم حدیث، احادیث و روایات رسیده از آن حضرت را قبول و به آن استناد مىنمایند؛ چرا که آن حضرت جز از افراد مورد وثوق و اطمینان حدیث نقل نمىکند. ج. معصومه فاطمه معصومه که خود پرورش یافته مکتب ائمه طاهرین علیهم السلام و یادگار صاحبان آیه تطهیر است، نمونه عالى از طهارت و پاکى است ، به حدى که خاص و عام ایشان را "معصومه" لقب دادهاند. د. کریمه اهل بیت علیهم السلام از دیر زمان آستان قدس فاطمى، منشا هزاران کرامت و عنایت ربانى بوده است. چه قلبهاى ناامیدى که سرشار از امید به فضل و کرم الهى و چه دستهاى تهى که سرشار از رحمت ربوبى؛ و چه انسانهاى بریده از همه جا و ناامید از همه کس، که با دلى شاد و روحى پیوسته به ابدیت از درگاه پر فیض و کرم این کریمه اهل بیتعلیهم السلام برگشته و براى خود نوعی زندگى براساس ایمان مستحکم به ولایت اولیاى حق بنا نهادند. و. مقام شفاعت آن حضرت از جمله کسانى که به شفیعه بودنش در روایات و آثار دینى تصریح شده است، فاطمه معصومه علیها السلام است. (1) حضرت معصومهعلیها السلام در روایات امام صادق علیه السلام فرمود: براى خدا حرمى است و آن مکه است، و براى رسول خدا صلى الله علیه وآله حرمى است و آن مدینه است، براى امیرالمؤمنینعلیه السلام حرمى است و آن کوفه است و براى ما حرمى است و آن شهر قم است و به زودى زنى از فرزندان من در آنجا دفن خواهد شد که نامش «فاطمه» است. هرکس که او را زیارت کند بهشت بر او واجب خواهد شد(2) امام جواد علیه السلام فرمود: کسی که عمه ام را در قم زیارت کند پاداش او بهشت است. (3) امام صادق (ع) : کسی که آن خانم ( حضرت معصومه علیها السلام) را زیارت کند در حالی که آگاه به شأن و منزلت ایشان باشد، به بهشت می رود.(4) امام رضا علیه السلام فرمود: هرکس معصومه را در قم زیارت کند ، مانند کسی است که مرا زیارت کرده است.(5)
پی نوشت: 1- برگرفته و تلخیص است از کتاب زندگىنامه حضرت معصومهعلیها السلام، انتشارات آستانه مقدسه قم. 2- البحار، ج 60، ص 216. 3- کامل الزیارة. 4- بحار الانوار، ج 48، ص 307. 5- ناسخ التواریخ، ج 3، ص 68.
این نوشتار ادامه سلسله مطلب "توحید مُفضّل" است که خدمتتان ارائه میشود
حتماً شمارههای پیشین را مطالعه کنید تا در جریان داستان مفضل و امام صادق علیه السلام قرار بگیرید
... امام صادق ادامه دادند:
می دانی اگر در صورتش موی نمیرویید، همواره به هیأت و صورت زنان و بچگان میماند، در نتیجه نه ابهت داشت و نه وقار؟
مفضل میگوید: عرض کردم: آقای من! من کسانی را دیدهام که بزرگ و کهنسال بودهاند ولی مویی بر رویشان نروییده است.
حضرت (ع) فرمود:
این به خاطر اعمالی است که از پیش فرستادهاند و خدای جل و علا هیچ گاه بر بندگانش ستم روا نمیدارد (انفال، آیه 51)
جز خدایی که از نیستیاش رهانید و هستیاش بخشید، چه کسی همواره در اندیشه برآوری این همه نیازهای اوست و تأمین آنها را خود بر عهده گرفته است؟
اگر چنین تدبیر و حکمتی زاییده اهمال و رها بودن امور به حال خود بود، میبایست از تقدیر و هدفمندی نیز اختلال و ناهماهنگی برخیزد؛ زیرا این دو ضد اهمال اند. (و باید نتیجه آنها نیز با نتایج اهمال نسازد) بی شک چنین سخنی ناشایست و ناصواب و نشانه ناآگاهی و کم مایگی گوینده آن است؛ چه هیچ گاه در اثر اهمال و بی تدبیری، درستی و صواب پدید نمیآید و تضاد نیز نظم و هماهنگی را در پی ندارد. خداوند چه بسیار منزه و والاتر از گفته ملحدان است. (اسرأ، آیه 43)
آیا نمیبینی که چگونه هر چیز آفرینش در جای مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزای هستی، اندک خلل و ناصوابی پیدا نیست؟
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا میآمد، وقت تولد جهان هستی را انکار میکرد و هنگامی که با حیوانات، پرندگان، و دیگر موجودات غریب رو به رو میگشت و هر ساعت و هر روز پارهای از اشکال مختلف شگفت عالم را که از پیش ندیده بود میدید، هر آینه عقل و اندیشهاش سرگشته و گمراه میگشت.
بدان که اگر عاقلی را به اسیری از سرزمینی به سرزمین دیگر ببرند (از دیدن شگفتیهای نامأنوس) همواره واله و سرگشته است و بخلاف کودکی که در کودکی اسیر شود بسرعت، زبان و آداب (آن سرزمین جدید) را فرا نمیگیرد.
نیز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پای در جهان مینهاد از اینکه (آنقدر ناتوان است که توان راه رفتن ندارد ناچار) باید دیگران بر دوشش گیرند، شیرش بنوشانند، در جامهاش بپیچند و در گاهوارش بخوابانند. سخت احساس خواری و پستی میکرد و از سوی دیگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن، هیچ گاه از این امور بی نیاز نیست (در نتیجه چه بسا در هلاکت میافتاد و یا رشد روحی و بدنی مناسبی نمیکرد.)
همچنین در چنین حالی آن شیرینی، دلبندی و محبوبیت کودکان را نداشت؛ از این رو آنان در حالی به دنیا میآیند که از کار جهان و جهانیان غافلند.
اینان با ذهن ضعیف و شناخت اندک و ناقص خود با همه چیز رو به رو میشوند، اما اندک اندک و گام به گام و در حالتهای گوناگون بر شناخت و آگاهی آنان افزوده میشود. کودک، پیوسته چنین کسب شناخت میکند تا آنکه از مرحله حیرت و سرگشتگی و تأمل، پای فراتر مینهد و با کمک عقل و اندیشه، قدم در وادی تصرف و تدبیر و چاره اندیشی معاش و... میگذارد. از حوادث، پند میگیرد، اطاعت میکند و یا در اشتباه و فراموشی و غفلت و گناه سقوط میکند.
حکمتهای فراوان دیگری نیز در پس این امر نهفته است؛ از جمله:
اگر کودک در گاه تولد، عقلی کامل داشت و مستقل و خودکفا میبود، شیرینی فرزند داری از میان میرفت. پدر و مادر به مصالحی که در تربیت کودک نهفته است نمیرسیدند؛ در نتیجه، تربیت، سرپرستی و رحم و شفقت بر آنان هنگام پیری بر فرزند لازم نبود. (زیرا پدر و مادر در قبال او زحمتی نکشیدهاند که او در سن کهنسالی و نیاز، به آنان برسد. او از آغاز، مستقل و بی نیاز از والدین بوده است.)
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا میآمد، وقت تولد جهان هستی را انکار میکرد و هنگامی که با حیوانات، پرندگان، و دیگر موجودات غریب رو به رو میگشت و هر ساعت و هر روز پارهای از اشکال مختلف شگفت عالم را که از پیش ندیده بود میدید، هر آینه عقل و اندیشهاش سرگشته و گمراه میگشت.
همچنین با این فرض، در میان فرزندان و والدین هیچ پیوند و الفتی حاکم نبود؛ زیرا کودکان از تربیت و سرپرستی پدران بی نیاز بودند و از زمان تولد از پدران خویش جدا میگشتند. او نیز پس از آن، پدر و مادرش را (و خواهر و برادرش را) نمیشناخت و این عدم شناخت باعث میشد که بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و دیگر محارم مانعی پدید نیاید.
و کمترین مفسده و بلکه شنیعترین و قبیحترین زشتی هنگامی است که چنین طفل هوشمندی، در هنگام تولد بر چیزی نظر افکند که رخصت این عمل را از او ستاندهاند و سزاوار نیست که چنین کند.
آیا نمیبینی که چگونه هر چیز آفرینش در جای مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزای هستی، اندک خلل و ناصوابی پیدا نیست؟
خداوند سبحان در قرآن شریف میفرماید:
... فمن حاجّک فیه من بعد ما جائک به من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین(1)؛ (ای پیامبر!) هر که پس از این دانشی که به سوی تو فرود آمد، باز هم در مورد «عیسی» با تو چون و چرا نمود، بگو: بیائید تا ما پسران و بانوان و خودمان را فراخوانیم و شما نیز پسران و زنان خودتان را فرا خوانید. آنگاه نفرین کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
آیه شریفه از رخداد بزرگی که از هنگامه رخ دادن آن تاکنون در میان مسلمانان از شهرت بسیاری برخوردار است، سخن دارد. ما در اینجا نیازی به ترسیم منابع و مدارک این حادثه بزرگ و معروف نداریم و به همین نکته بسنده میکنیم که خاطرنشان سازیم؛ تمام مفسّران و محدّثان جز شماری چند، بر این عقیدهاند که این آیه مبارکه هنگامی بر پیامبر فرود آمد که میان آن حضرت و مسیحیان منطقه «نجران» گفتگوهایی درباره مسیح علیهالسلام به میان آمده بود. اینک این رخداد بزرگ را به طور فشرده از امیرمومنان علیه السلام میآوریم.
همه محدّثان و مفسّران بر این باورند که پیامبر گرامی در جریان مباهله، از همه مردان مسلمان تنها یک نفر به همراه داشت و آن هم امیرمومنان بود، و از همه بانوان مسلمان نیز تنها یک نفر، که آن هم دخترش «فاطمه» بود و از تمامی کودکان مسلمان نیز دو کودک به همراه برد که حسن و حسین بودند و دیگر هیچکس، حتّی یکی از همسران خویش را نیز نبرد.
گروهی از مسیحیان نجران به سرپرستی سه چهره سرشناس آنان؛ «عاقب»، «محسن»، و «اسقف» به همراه دو چهره مشهور یهودیان به مدینه وارد شدند و به محضر پیامبر گرامی رفتند تا در مورد رسالت و تعالیم آسمانی او، تحقیق و بررسی نموده و درباره چگونگی برخورد با آن پدیده جدید و پر جاذبه، تصمیمی بگیرند.
پس از تشرّف آنان به محضر پیامبر، سرشناسترین چهره گروه که اسقف نام داشت، خطاب به پیامبر گرامی گفت:
عالی جناب! پدر «موسی» که بود؟
پیامبر فرمود: «عمران»
او پرسید: پدر «یوسف» که بود؟
پیامبر پاسخ داد: « یعقوب»
اسقف پرسید: پدر و مادرم فدایت باد! پدر شما چه نام دارد؟
پیامبر فرمود: «عبدالله»
پرسید: پدر «مسیح» کیست؟
پیامبر ساکت شد. در این هنگام بود که جبرئیل با این پیام فرود آمد که: عیسی روح خدا و کلمه اوست. «هو روح الله و کلمته»
اسقف پرسید: آیا سخن شما بدین معناست که روح بدون جسد میباشد؟
پیامبر باز هم ساکت شد که خداوند به او وحی فرمود که: انّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ بیتردید مَثَل عیسی نزد خدا همانند مَثل آدم است. وی را از خاک آفرید و به او گفت: «موجود باش!» پس وجود یافت.
اسقف با شنیدن آیه شریفه، ناگهان از جای خود پرید و گفت: ای محمّد! ما این مطلب را نه در تورات یافتهایم و نه انجیل و نه زیور ... تنها از شما این مطلب را میشنویم.
اینجا بود که این آیه شریفه فرود آمد: فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم ...
گروه اعزامی مسیحیان «نجران» گفتند: عالی جناب! این سخن شما بر ما گران است که «مسیح» از خاک آفریده شده است امّا دعوت به مباهله برای روشن شدن حقانیّت و درستی دیدگان یکی از دو طرف از سوی شما به راستی کاری منصفانه و منطقی و آزادمنشانه است. از این رو هنگامه مباهله را مقرّر فرمایید.
پیامبر فرمود: به خواست خدا فردا پس از نماز صبح، مباهله انجام خواهد شد.
پیامبر نماز صبح را به بارگاه خدا بجا آورد و دست امیرمنان و دخت سرافراز خویش فاطمه را گرفت و یکی را در کنار خویش و دیگری را پشت سر خود قرار داد و دو نور دیدهاش، حسن و حسین را نیز در سمت راست و چپ خویش فراخواند و به سوی میعادگاه روان شدند.
در آنجا از آن بندگان محبوب و برگزیده خدا خواست تا دستها را به آسمان گیرند و هنگامی که پیامبر دعا کرد آنان آمین بگویند. پس به حالت نیایش با خدا زانوها را بر زمین نهادند و آماده مباهله شدند.
هیئت مسیحیان «نجران» هنگامی که با چهرههای نورانی و سیمای معنوی و آمادگی روحی پیامبر و خاندانش روبرو شدند از تصمیم خویش پشیمان شده و فرصت برای تبادل نظر دیگری خواستند و پس از گفتگو در میان اعضای هیئت خویش، به این نتیجه رسیدند که او پیامبر خداست و سراپا راستی و پاکی است و اگر او دست به دعا بردارد و خاندان پاک و محبوب او آمین بگویند، بیهیچ تردیدی خواسته آنان به هدف اجابت میرسد و همه اعضای هیئت نابود خواهند شد.
اینجا بود که گفتند: تنها راه نجات این است که از مباهله بازگردند و از آن حضرت بخواهند که از آنان درگذرد.
«فخر رازی» در تفسیر خویش مینویسد:
این تنها بردن فاطمه علیهاالسلام با وجود آیه شریفه که میفرماید: «و نسائنا و نسائکم» نشانگر این حقیقت است که تنها بانوی بانوان فاطمه علیهاالسلام سراپا شایسته حضور در آن مباهله و همایش بزرگ بود و نه هیچکس دیگر. و این امتیاز ویژه اوست که پیامبر تنها او را برگزید.
اسقف بزرگ «نجران» گفت: هان ای پیروان مسیح! آگاه باشید که چهرههایی را به همراه پیامبر اسلام مینگرم که اگر از خدای بزرگ بخواهند کوهی را از جای خویش برکند، آن را خواهد کند. از این رو توصیه من این است که با آنان روبرو نشوید و دست به مباهله نزنید که نابود خواهید شد و یک نفر از پیروان مسیح بر روی کره زمین باقی نخواهد ماند.
بر این باور بود که هیئت عالیرتبه «نجران» با تواضع بسیار در برابر پیشوای بزرگ توحید نشستند و تقاضا نمودند که آن حضرت از مباهله بگذرد.
پیامبر با بزرگمنشی بسیار تقاضای آنان را پذیرفت امّا فرمود: آگاه باشید! به پروردگاری که مرا به حق به رسالت برگزید، اگر مباهله انجام میشد خداوند تمامی مسیحیان را نابود میساخت ...
ما در اینجا تنها به یک نکته مهمّ اشاره میکنیم و آن این است که:
همه محدّثان و مفسّران بر این باورند که پیامبر گرامی در جریان مباهله، از همه مردان مسلمان تنها یک نفر به همراه داشت و آن هم امیرمومنان بود، و از همه بانوان مسلمان نیز تنها یک نفر، که آن هم دخترش «فاطمه» بود و از تمامی کودکان مسلمان نیز دو کودک به همراه برد که حسن و حسین بودند و دیگر هیچکس، حتّی یکی از همسران خویش را نیز نبرد.
و با این که همه همسرانش در خانههای خویش بودند و عمّههایش همچون «صفیّه»، آن بانوی بزرگ و «امّهانی» دختر «ابوطالب» و زنان «هاشمی» و مهاجر و انصار، همه و همه در مدینه بودند، پیامبر تنها یک بانوی پرشکوه و پرمعنویّت و بینظیر را به همراه خویش به مباهله فرا خواند، آری تنها یک بانو و آن هم دخت گرانمایهاش «فاطمه» بود و بس. و این تنها بردن فاطمه علیهاالسلام با وجود آیه شریفه که میفرماید: «و نسائنا و نسائکم» نشانگر این حقیقت است که تنها بانوی بانوان فاطمه علیهاالسلام سراپا شایسته حضور در آن مباهله و همایش بزرگ بود و نه هیچکس دیگر. و این امتیاز ویژه اوست که پیامبر تنها او را برگزید.
«قندوزی حنفی» از پیامبر روایت آورده است که اگر خدا میدانست که در روی زمین بندگانی گرانمایهتر از علی و فاطمه و حسن و حسین بودند، به من دستور میداد که با آنان به مباهله بروم امّا چون از اینان پرشکوهتر نبود دستور آمد که به همراه اینان بروم و همین سند برتری آنان بر تمامی انسانهاست.(2)
پینوشتها:
1- سوره آل عمران، آیه 60.
2- ینابیع المودّه، ص 244.
منبع:
کتاب فاطمة الزهرا؛ از ولادت تا شهادت، آیة الله فقید سید محمدکاظم قزوینی، ترجمه علی کرمی.
دیدار نمایندگان نجران با پیامبراکرم(ص)
رسول اکرم با چه کسانی به مباهله می رود؟
" نجران" بخش با صفایی با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود.
پیامبراسلام(ص) در سال های اول رسالت خود، با سران کشورهای جهان مکاتبه کرد و بدین وسیله آنها را به دین مبین اسلام دعوت نمود. در این بین نامه ای نیز به اسقف نجران نوشت و طی آن مسیحیان نجران را به آئین اسلام دعوت نمود.
« به نام خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب. این نامه ای است از محمد پیامبرخدا به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان، به پرستش خدا دعوت می نمایم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید، اگر دعوت مرا نپذیرفتید(لااقل) باید به حکومت اسلامی مالیات(جزیه) بپردازید و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود.»
نمایندگان پیامبراکرم، نامه ایشان را به اسقف مسیحیان نجران رساندند. وی پس از خواندن نامه، شورایی مرکب از شخصیت های مذهبی و غیرمذهبی تشکیل داد که وارد مدینه شوند و از نزدیک با پیامبر صلی الله علیه و آله دیدار کنند و دلایل نبوت ایشان را مورد بررسی قرار دهند.
دیدار نمایندگان نجران با پیامبراکرم(ص)
نمایندگان نجران پس از دیدار با پیامبر با ایشان به مباحثه و تبادل نظرات و افکار پرداختند و در مورد حضرت مسیح و حضرت مریم و خدا به گفتگو نشستند، که در نهایت آنان به پیامبر(ص) گفتند: گفتگوهای شما ما را قانع نمی کند. در این هنگام حضرت جبرئیل نازل گردید، و آیه مباهله را آورد و پیامبر را مأمور کرد تا با کسانی که با او مجادله می کنند و حق را نمی پذیرند به مباهله برخیزد.
فرمان الهی از این قرار بود:" فمن حاجک فیه من بعد ما جاء ک من العلم فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناء کم و نساء نا و نساء کم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین."( آل عمران/61)
هرگاه بعد از علم و دانشی که(درباره مسیح) به تو رسیده،(باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو:« بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»
نمایندگان نجران از پیامبر وقت خواستند و قرار شد فردای آن روز به مباهله بروند.
رسول اکرم با چه کسانی به مباهله می رود؟
وقت مباهله فرا رسید. قبلاً پیامبر و نمایندگان نجران، توافق کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه ای خارج از شهر مدینه، در دامنه صحرا انجام بگیرد.
اسقف مسیحی به نمایندگان نجران گفته بود در مراسم مباهله نگاه کنید، اگر محمد با فرزندان و خانواده اش برای مباهله آمد، از مباهله با او بترسید و اگر با یارانش آمد با او مباهله کنید، زیرا چیزی در بساط ندارد. پیامبراکرم(ص) به همراه حضرت علی، امام حسن و امام حسین و حضرت فاطمه علیهم السلام به سمت صحرا رفت.
از آن سو نمایندگان نجران در حالی که اسقف آنها پیشاپیش حرکت می کرد به محل رسیدند. وقتی پیامبر را دید، از همراهان ایشان پرسید، که به او گفتند: این پسرعمو و داماد او و محبوبترین خلق خدا نزد او است و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی علیه السلام هستند و آن بانوی جوان، دخترش فاطمه علیها السلام است که عزیزترین مردم نزد او، و نزدیک ترین افراد به قلب او است. به اسقف گفته شد که برای مباهله قدم پیش گذار.
اسقف گفت: نه، من مردی را می بینم که نسبت به مباهله با کمال جرأت اقدام می کند و می ترسم راستگو باشد.
من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای برکند، فوراً اینطور خواهد شد. بنابراین، هرگز صحیح نیست ما با این افراد مباهله نماییم. زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم، و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند، و همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین حتی یک مسیحی باقی نماند.
نمایندگان نجران وقتی که دیدند پیامبراکرم(ص) نزدیکان و عزیزان خود را برای مباهله به همراه آورده است، دریافتند که رسول الله(ص) به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد، والا یک فرد مردد، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد.
هیات نمایندگی نجران با دیدن وضع یاد شده، وارد شور شده و به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند، آنان حاضر شدند که هر سال مبلغی به عنوان "جزیه" ( مالیات سالانه) بپردازند و در برابر آن، حکومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع کند. پیامبراکرم(ص) نیز رضایت خود را اعلام نمود و قضیه مباهله به اتمام رسید.
سپس پیامبراکرم(ص) فرمود: عذاب، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه و مباهله وارد می شدند، صورت انسانی خود را از دست داده، و در آتشی که در بیابان برافروخته می شد، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین نجران نیز کشیده می شد.
درعربستان پیش از اسلام، زن هیچ جایگاهی نداشت. زن به عنوان کنیزی که در خدمت مرد قرار می گرفت تا کارهای خانه اش را انجام دهد، ایفای وظیفه می نمود.
او در مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره حق دخالت و اظهارنظر نداشت. در چنین شرایطی بود که اسلام ظهور نمود، دیگر به جنس انسان اهمیتی نمی داد بلکه انسانیت وی حائز اهمیت بود. زنان صاحب حق و حقوقی شدند و دیگر کمتر مورد ظلم قرار می گرفتند. در چنین شرایطی که دختران زنده به گور می شدند و برای زنان در جامعه هیچ شخصیتی قائل نبودند. حضرت زهرا علیهاالسلام پا به عرصه هستی نهاد و همگان از کارهای پیامبر(ص) نسبت به ایشان تعجب می نمودند. پیامبراکرم با آن مقام مادی و معنوی، خم شده و دستان دختر خود را می بوسید و به او احترام ویژه می گذاشت. البته خیلی ها به اشتباه تصور می کنند که ارزش حضرت به خاطر این بوده است که ایشان دختر نبوت، همسر ولایت و مادر امامت بوده اند. حال آنکه باید در نظر داشت که ایشان شایستگی و ارزش آن را داشته که در این مسندها جای گرفته است.
با بررسی تاریخ روز مباهله پی می بریم که خود حضرت زهرا(س) آن قابلیت را داشته و از مقام والای معنوی برخوردار بودند که به همراه پیامبر(ص) به مباهله می روند. چرا که در درگاه الهی قرب داشته و دعا یا نفرین ایشان به استجابت می رسید.
مباهله با مسیحیان نجران کار ساده ای نبود که با هر زن و مرد عادی بتوان آن را به اجرا درآورد بلکه افراد شرکت کننده در مباهله باید به درجه ای از حق و یقین رسیده باشند که خدای متعادل درخواست آنان را پاسخ گوید.
این که حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام در مراسم مباهله شرکت داشته، حاکی از عظمت شخصیت ایشان می باشد.
غالب مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است و پیامبر تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و علی علیهم السلام بودند.
برخی از مفسران اهل تسنن که در اقلیت هستند، کوشیده اند که ورود احادیث واقعه ی روز مباهله را در این زمینه که در عظمت اهل بیت علیهم السلام بوده است، انکار نمایند. ولی با مراجعه به مسانید و منابع اهل تسنن دیده می شود که بسیاری از آنان احادیثی ذکر نموده اند بنابر این نظر که قضیه تاریخی مباهله مربوط به پیامبراکرم، حضرت علی، حسنین و حضرت زهرا علیهم السلام می باشد.
برای اثبات این حرف، برخی از روایات آنان را در این باب با ذکر مدارک ذکر می نماییم.
" قاضی نورالله شوشتری" در جلد سوم از کتاب نفیس" احقاق الحق" طبع جدید صحفه 46 چنین می گوید: " مفسران در این مسئله اتفاق نظر دارند که " ابناء نا" در آیه فوق اشاره به حسن و حسین علیهماالسلام و " نساء نا" اشاره به فاطمه علیهاالسلام و" انفسنا" اشاره به علی علیه السلام است.
سپس- در پاورقی کتاب مزبور- در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذکر شده اند که تصریح نموده اند آیه مباهله درباره اهل بیت علیهم السلام نازل شده است و نام آنها و مشخصات کتب آنها را از صفحه 46 تا 76 مشروحاً آورده است.
از جمله شخصیتهای سرشناسی که این مطلب از آنها نقل شده افراد زیر هستند:
1. " مسلم بن حجاج نیشابوری" صاحب " صحیح" معروف که از کتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است. در جلد 7 صفحه 120.
2. " احمد بن حنبل" در کتاب " مسند" جلد1، صفحه 185.
3. " طبری" در تفسیر معروفش در ذیل همین آیه، جلد سوم، صفحه 192.
4. " حاکم" در کتاب " مستدرک" جلد سوم، صفحه 150.
5. " حافظ ابونعیم اصفهانی" در کتاب " دلائل النبوة" صفحه 297.
6. " واحدی نیشابوری" در کتاب" اسباب النزول"، صفحه 74.
7. " فخر رازی" در تفسیر معروفش، جلد8، صفحه85.
8. " ابن اثیر" در کتاب " جامع الاصول"، جلد 9، صفحه 470.
9. " ابن جوزی" در " تذکرة الخواص" صفحه 17.
10. " طنطاوی" مفسر معروف در تفسیر" الجواهر" جلد دوم، صفحه 120.
11. " زمخشری" در تفسیر" کشاف" جلد1، صفحه 193.
1- فروغ ابدیت، جعفر سبحانی.
2- تفسیر نمونه، ذیل آیه مبارکه.
دوستانم سلام
روایت شده هر کس امروز سوره مبارکه الانسان(دهر) را 25 مرتبه بخواند هر حاجتی که دارد ان شاءالله مستجاب خواهد شد.چرا که یکی دیگر از افتخارات حضرت علی (ع) در این ماه، نزول سوره «هل اتی» در شأن وی و خاندان شریفش بود که در بیست وپنجم این ماه واقع شد و باعث آن ایثار و فداکاری بزرگی بود که آن حضرت و خانواده بزرگوارش در ظرف سه روز که روزه نذری داشتند، در موقع افطار، غذای خود را در راه خدا به مسکین، یتیم و اسیر دادند و خود با آب، روزه گشوده و با گرسنگی سر کردند.
التماس دعا
چارلی چاپلین ، هنرمند بزرگ سینما ، سینماگری که در آثارش به انسان ارج نهاده و فساد و تباهی را با طنز به باد انتقاد گرفته ، نامه ای به دخترش" جرالدین" دارد که از با ارزش ترین نوشته های اوست . نوشته های چاپلین سرشار از نکته های هشدار دهنده به انسان ، خصوصا دختران و زنان در باب زندگی و زیستن شرافتمندانه است . با هم نامه ی او را به دخترش می خوانیم :
دخترم ، از تو دورم ولی یک لحظه تصور تو از دیدگانم دور نمی شود .
اما تو کجایی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر پر شکوه « شانزه لیزه » . ستاره باش و بدرخش . اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد ، بنشین و نامه ی مرا بخوان .
هنر قبل از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند.
دخترم : پدرت با تو حرف می زند ! شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد . آن شب است که این الماس ، آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط ، حتمی است . روزی که چهره ی یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد. آن زمان تو یک بند باز ناشی خواهی بود . بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند . از این رو دل به زر وزیور مبند ، بزرگترین الماس این جهان ، آفتاب است که خوشبختانه برگردن همه ی ما می درخشد . اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار .
دخترم ، هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمی توان یافت که شایسته ی آن باشد که دختری ناخن خود را به خاطر آن عریان کند . برهنگی بیماری عصر است .
دخترم ، با این پیام نامه ام را به پایان می رسانم .
انسان باش زیرا که گرسنه بودن و در فقر مردن ، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است .
منبع : مجله شمیم نرجس
آنها که در شهرهای دور میزیستند و امام علی علیه السلام را ندیده بودند، و آنان که فریب دشمن را خورده و اسیر تبلیغات مسموم و شایعات دروغین گردیدند، نسبت به حضرت امیرالمومنین علی علیهالسلام حالت گریز داشتند.
اما وقتی به امام علی علیه السلام نزدیک میشدند، و اخلاق پیامبرگونه ایشان را مشاهده میکردند، در شگفت مانده، جذب خورشید ولایت شده و برای همه عمر در صف عاشقان ولایت قرار میگرفتند.
در تاریخ اسلام آمده است که:
- بسیاری از اهل کتاب که خدمت امیرالمومنین علی علیه السلام آمدند، مسلمان شدند.
- بسیاری از مخالفان فریب خورده، در همان برخورد اول شیفته امام علی علیه السلام گردیدند.
- بسیاری از هیأتهای اعزامی دشمن در صف یاران حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام باقی ماندند. یکی از آنان، نامهرسان معاویه، مردی از قبیله «بنی عبس» است.
معاویه میخواست ضمن رساندن نامهای تهدیدآمیز، مردی خشن، و بدزبان و بی باک و شروری را به کوفه و درون یاران امام علی علیه السلام اعزام کند که در حضور اصحاب به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام اهانت کند، تهمت بزند، فحاشی نماید و برگردد.
که برای این مانور تبلیغی، سیاسی، مرد عَبَسی را که بد زبان و خشن و شرور و بی باک بود برگزید، نامه را به او داد و سفارشات لازم را کرد.
وقتی نامهرسان معاویه وارد کوفه شد و در جمع اصحاب علی علیه السلام قرار گرفت، نقش خود را آغاز کرد. و با درشتی و بدگویی، هر چه خواست گفت و شایعاتی از شام عنوان کرد و قتل خلیفه سوم را به امام علی علیه السلام نسبت داد و گفت: شامیان از تو انتقام میگیرند.
اصحاب به خشم آمدند و خواستند او را ادب کنند. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام با اشاره مانع شد.
صلة بن زفر عبسی از جای برخاست و فریاد بر سر او کشید، که در برابر امیرالمومنین علیه السلام چه میگویی.
- امام با او با نرمش و مهربانی برخورد کرد.
- حرفهای او را گوش داد و او را تا آخر تحمل کرد.
- شایعات و تهمتهای شامیان را از زبان او شنید و مستدل و گویا پاسخ داد و مانع از تعرض یاران شد.
- آزادی بیان او را تامین کرد و تندیهای او را با مهربانی پاسخ گفت.
سرانجام مرد عبسی در برابر اخلاق امام شرمنده شد. مدتی در فکر فرو رفت و شایعاتی که پیرامون حضرت علی علیه السلام شنیده بود را بررسی نمود و دید که واقعیت ندارد، مجذوب شد و برخاست و گفت:یا امیرالمومنین با شنیدن تهمتها و شایعات فراوان علیه شما قلب من از دشمنی و کینه تو مالامال بود، اما امروز که تو را دیدم و اخلاق تو را مشاهده کردم. اکنون هیچ آفریدهای را مثل شما دوست نمیدارم. من در جمع یاران تو میمانم و هرگز به شام برنمیگردم تا روزی که در رکاب تو شربت شهادت نوشم.
وقتی این خبر به معاویه رسید، اندوه عظیمی او را فرا گرفت، زیرا مرد عبسی اسرار نظامی معاویه را میدانست.(1)
پیش از آغاز جنگ صفین لشگریان معاویه زودتر وارد صحرای صفین شدند، و رودخانه بزرگ فرات را محاصره کردند تا حضرت علی علیه السلام را در محاصره اقتصادی قرار دهند، برخی از سیاستمداران، معاویه را از محاصره آب نهی کردند و گفتند:
«علی کسی نیست که تشنه بماند.» اما معاویه در غرور خود باقی بود.
وقتی سپاه حضرت علی علیه السلام وارد صحرای صفین شد، آن حضرت خط شکنانی را به فرماندهی امام مجتبی علیه السلام آماده ساخت و این سخنرانی را ایراد فرمود:
" قَد استَطعموکمُ القِتالَ، فَأقرّوا عَلی مَذلّةٍ، وَ تَأخیر مَحلةٍ؛ أو رَوّوا السُّیوفَ مِنَ الدّمَاءِ تَرووا مِن الماءِ.
فَالموتُ فی حَیاتکُم مَقهورینَ، وَالحَیَاةُ فی موتکُم قَاهرینَ. ألا وَ اِنَّ مُعاویَهَ قَادَ لُمَهً مِنَ الغواة، وَ عَمّسَ عَلیهمُ الخَبرَ، حَتّی جَعَلوا نُحورَهم أغراضَ المنیّةِ." (3)
«شامیان با بستن آب شما را به پیکار دعوت کردند. اکنون بر سر دو راهی قرار دارید، یا به ذلت و خواری بر جای خود بنشینید، و یا شمشیرها را از خون آنها سیراب سازید تا از آب سیراب شوید، پس بدانید که مرگ در زندگی توام با شکست، و زندگی جاویدان در مرگ پیروزمندانه شماست.
آگاه باشید! معاویه گروهی از گمراهان را همراه آورده و حقیقت را از آنان میپوشاند، تا کورکورانه گلوهاشان را آماج تیر و شمشیر کنند.»(4)
سربازان امام در همان حملات آغازین آب را آزاد کردند، وقتی فرات از محاصره لشگریان معاویه خارج شد، برخی پیشنهاد دادند که آب را بر روی معاویه همانند آنان ببندیم.
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام پاسخ داد:
نه، ما برای آب نمیجنگیم، آب را آزاد بگذارید، تا هر دو سپاه از آن استفاده کنند، که تنها تیزی شمشیرهای شما، برای آنان کافی است.
با این حرکت پیامبرگونه امام، بسیاری هدایت شدند، و از لشگرگاه معاویه فرار کرده به اردوگاه حضرت امیرالمومنین پیوستند.(5)
پس از جنگ جمل امام علی علیه السلام بر منبر مسجد جامع بصره و بر منبر مسجد شهر کوفه، نشست و ضمن سخنرانی افشاگرانه به مخالفان آزادی بیان داد تا اشکالات و اعتراضات را بیان دارند.
آنگاه با بزرگواری حرفهای آنان را میشنید.
تندی و بدگوییها را تحمل میکرد، و سپس تک تک سوالات یا تهمتها و شایعات را پاسخ میداد، که نقش موثری در هدایت دلها داشت.
یکی از آنها ابوبردة بن عوف ازدی از دوستان خلیفه سوم بود، که در پای منبر امیرالمومنین علی علیهالسلام بلند شد و اشکالات و شایعات را مطرح کرد و پاسخ شنید و سرانجام گفت:(ای امیرالمومنین تاکنون دچار شک و تردید بودم، اما اکنون هدایت گردیدم). (6)
روش برخورد امام علی علیه السلام با دشمن قبل از آغاز نبرد، پیامبرگونه بود، که تلاش در هدایت آنها داشت، و پس از آغاز تجاوز دشمن، قاطعانه ریشههای فساد را بر میکند، و پس از اتمام جنگ و تسلیم دشمن باز هم پدرانه، و با بزرگواری و محبت برخورد میکرد.
در جنگ جمل، عایشه آن همه از مردم را فریب داد که هزاران خون بی گناهان ریخته شد، و فتنهها پدید آمد و شعارهای دروغین فراوانی را مطرح کرد، و مردم را بر ضدّ حضرت علی علیه السلام شوراند.
اما آنگاه که امام پیروز شد، او را عفو کرد، و کریمانه از زشتیهای او چشم پوشید. و دوازده هزار درهم به عایشه عطا فرمود تا به مدینه بازگردد، و چهل زن از قبیله عبدالقیس را فرمان داد تا لباس رزم پوشیده، کلاه بر سر گذارند و عایشه را به مدینه برسانند.
چون چهل تن از زنان عبدالقیس لباس رزم بر تن و کلاه خود بر سر، و نقاب بر چهره داشتند و عایشه از این شیوه اطلاع نداشت، در طول راه نگران بود و میگفت:
«چون به مدینه رسم از علی شکایت خواهم کرد.»
پس از آن که عایشه را به منزلش در مدینه رساندند نقابها و کلاهخودها را از روی و سر باز کردند، وقتی عایشه فهمید همه آن محافظان زن بودند، بسیار شرمنده شد و از بزرگواری علی علیه السلام در شگفت ماند، گرچه کینههای درونی او درمان نیافت.(7)
از این الگوی رفتاری درس میگیریم که:
- با دشمن شکست خورده باید کریمانه رفتار کرد.
- و متناسب با شئون و آداب دشمن باید با او رفتار نمود.
- و دلها را باید با محبت آرام کرد نه با کینهتوزی .
- و هدف اساسی، هدایت دشمن است، نه خونریزی.
فاتحان و لشگریان دنیا آنگاه که سرزمین را فتح میکردند، یا لشگری را شکست میدادند، به ارزشهای اخلاقی توجهی نداشتند، عزیزان را ذلیل و بزرگان قوم را به خاک ذلت مینشاندند.
اما امیرالمومنین علیه السلام در برخورد با اسیران، رفتاری متناسب با آداب و رسوم و شئون ارزشی آنان مینمود، و اجازه نمیداد با شاهزادگان و فرزندان بزرگان اقوام به گونهای تحقیرآمیز برخورد کنند، مانند:
الف- وقتی فرزندان و دختران و زنان پادشاهان ایران را پس از فتح ایران به مدینه نزد خلیفه دوم بردند و آنها تصمیم داشتند که اسیران را چون دیگر اسراء بفروشند یا به سربازان اهداء کنند، حضرت علی علیهالسلام دخالت کرد و فرمود چنین رفتاری با بزرگان یک قوم ناپسند است، آنها را در ازدواج و انتخاب همسر آزاد بگذارید.
ب- چون خلید (یکی از فرماندهان امام علی علیه السلام به استان خراسان رفت، و در نیشابور، شاهزادگان فراری ایران با ایشان نبرد کردند و شکست خوردند، خلید دختران و شاهزادگان ایران را به کوفه خدمت حضرت علی علیه السلام فرستاد.
امام آنان را در ازدواج و انتخاب همسر آزاد گذاشت و به سرپرست ایرانی اسیران «نرسی» دستور خوشرفتاری و مهربانی داد تا متناسب شئون آنان به آنها لباس و غذا و مسکن دهند. (8)
روزی ابوهریره (آن منافق دنیاپرست که جعل حدیث میکرد تا رضایت خلفاء و معاویه را جلب کند)، خدمت حضرت علی علیه السلام رسید و با الفاظی اهانت آمیز به امام جسارت کرد، اما حضرت سکوت کرد و پاسخی نداد.
اما روز دیگر دوباره خدمت امام رسید و تقاضای کمک کرد.
امیرالمومنین علیه السلام نیازهای او را داد.
یکی از یاران امام اعتراض کرد، و گفت:
یا امیرالمومنین این مرد منافق است و دیروز به شما اهانت کرد، چرا به او اموالی میبخشی؟
حضرت فرمود: من از خدا شرم میکنم که نادانی او بر علم و عفو من و درخواست او بر کرم من غلبه کند. (9)
پی نوشت ها:
1- ناسخ التواریخ امیرالمومنین (ع)، ج 1، ص 249 .
2- کامل بهائی، ص 251، و ناسخ امیرالمومنین(ع)، ج 3 .
3- اسناد و مدارک این خطبه به شرح زیر است:
کتاب صفین، ص 201 و 208، نصر بن مزاحم (متوفای 212 هـ) / شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 325، ابن ابی الحدید (متوفای 656 هـ) / منهاج البراعة، ج1، ص 264، ابن راوندی (متوفای 573) / مروج الذهب، ج2، ص377، مسعودی (متوفای346 هـ) / بحارالانوار، ج32، ص 442، ح 387- 394، مجلسی (متوفای 1110 هـ) .
4- خطبه 51 نهج البلاغه معجم المفهرس مولف
5- کتاب صفین، ابن مزاحم، و شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص329 .
6- ناسخ التواریخ امیرالمومنین(ع)، ج1، ص213 .
7- ناسخ التواریخ امیرالمومنین(ع)، ج1، ص 188 و 189، و مروج الذهب، ج2، ص 379، و الجمل شیخ مفید ص221، و تاریخ طبری، ج3، ص547 و تذکرة الخواص، ص81 .
8- ناسخ التواریخ امیرالمومنین(ع)، ج1، ص221 .
9- کوکب دری، ج1، ص139 .
منبع:
امام علی علیه السلام و مسائل سیاسی، محمد دشتی، ج 2
"الهی فَاجعَلنا مِنَ الّذینَ تَرَسَّخت اَشجارُ الشَّوقِ اِلیکَ فِی حَدائِقِ صُدُورِهِم ..." (1)
هر جور فکر میکنم، او را بهتر مییابم. کسانی که ریشهای نداشته باشند میخشکند و کسانی که مانده باشند، گند میگیرند و میمیرند. ما خواه، ناخواه مردار زمین هستیم و مرده زمان. زمانه ما را به مرگ میسپرد و زمین از ما مرداری تهیه میکند؛ مگر قبل از این که زمانه، نیروی ما را بگیرد و ما را به خاک مبدل کند و بگنداند، خودمان را ذبح کنیم.
مرده زمین، مردار زمان
گفت و گو این بود که، ما خواه، ناخواه مردهای میشویم و گند میگیریم.
مرده زمین و مردار زمان، مگر هنگامی که ریشههایی را داشته باشیم و رکودها را پشت سر گذاشته باشیم. این مسأله، قطعی است.
بخواهیم یا نخواهیم حرکتها و گذشت زمانه از ما میکاهد و زمین ما را به گند میرساند، مگر این که خودمان را قبل از این که زمان بگیرد، قبل از این که زمین بگنداند، ذبح کنیم. ما قطعاً در این هستی، مردار هستیم.
آنهایی که گوسفندهایی دارند و این گوسفندها در معرض خطری قرار میگیرند، زود کاردها را تیز میکنند تا آنها را ذبح کنند، تا از مرگ آنها و ضایع شدن و از دست رفتن آنها جلوگیری کنند.ما در این هستی، خواه، ناخواه مرداریم، مگر این که کاردی را به گلوها بگذاریم و ذبح کنیم. مهم این است که ذبیحِ چه کسی باشیم و مذبوحِ در راه چه کسی؟ و با چه چیزی خودمان را ذبح کنیم و رو به چه قبلهای؟
مرگ، قطعی است. از دست رفتن، قطعی است. روزها که میگذرند، مثل موشهایی هستند که طناب عمر ما را میجوند. خواه، ناخواه سرنگون میشویم و در چاههایی میافتیم و میگندیم. گذشت زمانه، ما را به خاک بر میگرداند، مگر این که قبلاً خودمان را بقایی داده باشیم و ذبح کرده باشیم. آنهایی که ذبیح نیستند، مذبوح نیستند، مردار هستند. مرده هستند. ارزش ندارند. از دست رفته هستند.
حالا که بنا شده ذبح کنیم؛ بنا شده قبل از این که زمانه ما را بگیرد ما از خودمان بهره بگیریم، به این باید فکر کرد که در راه چه کسی خودمان را ذبح کنیم و با چه حربهای و با چه نیتی؟
مؤمن مادامی که رشتهها را از غیر حق نبرد، به حیات نمیرسد. زنده نمیشود. ممکن است رشد و نمو سلولها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانیها رشد میکنند؛ ممکن است که عاطفهها و نفس کشیدنها را داشته باشد، همانطور که بزغالهها نفس میکشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
وقتی که میخواهند گوسفندی را ذبح کنند، باید شرایطی فراهم باشد:
باید رو به قبله باشد. وسیله بریدن آهن باشد. ذابح باید مسلمان باشد. و به نام حق کشته شود. برای حق و در راه حق کشته شود، نه در راه بتها و هواها و هوسها.
ما در این هستی یا صبر میکنیم تا بمیریم و میگذاریم گذشت زمانه خاکمان کند و یا اگر بنا شد از خودمان بهره بگیریم، قبلهای نداریم. جهتهای ما و قبلههای ما، ما را مردار میکنند؛ قبلههایی که ما خودمان را در آن راه ذبح کردیم و عمری را از دست دادیم، یا ثروتها بوده و یا قدرتها و شهرتها و یا فرزندها. خودمان را برای آنها فدا کردهایم. و خودمان را برای آنها مردار کردهایم و آنها هم ما را به هیچ هم نگرفتهاند. و ما هم جز حسرت چیزی به دل نگرفتیم. و با آن همه ضربهای که میخوردیم، بیدار نشدیم.
آنهایی که بنای ذبح خودشان را دارند و بناست ذبیح شوند، باید ذبیح الله باشند. این است که اسماعیلهایی که ذبیح حقاند، پایدار باقی میمانند. کسی که ذبیح او نباشد و با دست ابراهیمی کشته نشود؛ در هنگام کشتنش تمام رگها را قطع نکند و تمام پیوندها را نبرد، مردار است. ذبیح نیست؛ جیفه است. مرده است. حیاتی ندارد.
ما باید در فاصله تولد و مرگمان، حیاتی را به دست بیاوریم و بعد از این، نگذاریم که زندگی در چاله مرگ بیفتد و طعمه لاشخورها شود . بعد از این که به حیات رسیدیم، خودمان را ذبح کنیم. تمام درسها در همین یک جمله خلاصه میشود. تمام حرکتهای پر زیر و بم، در همین یک مسأله خوابیده است.
یکی از بزرگان که به او گفته بودند به من درسی بده، گفته بود به تو درسی میدهم که اگر تو، همهاش را در کتابی جمع کنی، کتابها آن را نمیتواند در خود بگیرند و اگر بخواهی خلاصهاش کنی پشت یک ناخن میتوانی بنویسی. آنچه که در همه کتابها هست اگر در یک خط خلاصه بشود و آن خط در دو کلمه خلاصه شود و آن کلمه را بتوان در پشت ناخن نوشت، چیزی نیست جز «ذبحُ النفس.»
زندگیای که زمانه میگیرد و زمین میپوساندش، این زندگی را ذبح کنیم تا مردار نشویم. و این اصلیترین مسأله است برای کسانی که یافتهاند و فکر کردهاند که بی ریشه خشک میشوند و با رکود میمیرند.
ذبح شرعی یک چیز هنگامی صورت میگیرد که از مرده چیزی بخواهیم بهرهبرداری کنیم. بخواهیم زندگی او را با بهرههای بعدی مرتبط کنیم. از مردار شدن او جلوگیری کنیم. ذبح نفس، از بین بردن و هدر کردن نفس نیست. ذبح نفس، معنیاش این نیست که انسان خودش را ول کند. تن را رها کند و بهرهها را رها کند. نه، مهم این است که بهرهها را تزکیه کند، پاک کند. و این پاکی و تزکیه، هنگامی تحقق ییدا میکند که ذبیح رو به قبله باشد و حربه ذبح آهن باشد و تمام رگها قطع شده باشد. ذابح مسلم باشد و این قطع شدنها با یاد حق باشد.
وقتی که بنیاسرائیل عصیان و سرکشی میکنند و بنا میشود که از اینها بهرهبرداری شود، دستور این است که: «اقتلوا أنفسکم»(2)؛ خودتان را بکشید. این قتلها ذبح است. آنهایی که میروند و زندگی را از دست میدهند، مفت زنده بودند و مفت میمیرند، میخواهد از آن چیزی که به زودی از دست میرود، برای همیشه بهره را به دست بیاورند. این است که بنا میگذارند که حیاتی پیدا کنند. این مرحله اول است. پس سؤال اول این است که چه چیز به ما حیات میدهد؟ چه چیز به ما زندگی میدهد؟ و سؤال بعد این است که چگونه از این حیات بهرهبرداری کنیم تا در چاله مرگ مدفون نشویم.
پس این دو سؤال مطرح است؛ چگونه حیات پیدا کنیم و زنده شویم؟ و چگونه از زندگیها و مرگمان بهرهمند شویم؟
زندگیای که زمانه میگیرد و زمین میپوساندش، این زندگی را ذبح کنیم تا مردار نشویم. و این اصلیترین مسأله است برای کسانی که یافتهاند و فکر کردهاند که بی ریشه خشک میشوند و با رکود میمیرند.
ما تا حیاتی به دست نیاوردهایم و ریشههایی پیدا نکردهایم تا از خاکها نیرو بگیریم و ریشه بدوانیم و از بارشها رویش پیدا کنیم، یا بی ریشهایم و یا هنگامی که ریشه پیدا میکنیم و رشد میکنیم و حیات پیدا میکنیم، باز ذبیح نمیشویم. مرداریم. و اگر ذبح شویم با شرایط ذبح همراه نیستیم و باز هم مرداریم. تازه اگر از ما بخواهند بهرهبرداری کنند و ما را نگهداری کنند، گوشت یخ زدهایم و به کاری و به جایی نمیآییم.
این دو سؤال است که هر کس که یافت در رکود میگندد و بی ریشه میخشکد، مجبور است به این دو سؤال فکر کند که چه کند تا بتواند از این گندیدن و مردار شدن نجات پیدا کند. و چه کند که تا قبل از این مرحله، به حیات دست پیدا کند؟ آن هم نه حیاتی که فقط در حد نفس کشیدن باشد؛ چه بسا کسانی که با نفس کشیدنشان مردهاند. آنهایی که مردهها را انتخاب کردهاند، حتی هنگامی که نفس میکشند، مردهاند. و آدمهایی که زندهها را انتخاب کردهاند، حتی با مرگشان زندهاند؛ که انسان، در انتخابش زنده است. حیات انسانی ما وابسته به انتخاب ماست؛ گرچه ما رشد و نمو سلولها را داشته باشیم و از احساس و عاطفه و غریزه برخوردار باشیم اما این حیات انسانی ما نیست. این زندگی و جانی است که هر بزغالهای دارد و هر سگی بارش را به دوش میکشد. این جانی نیست که ارزش داشته باشد. جان و حیات انسان در انتخاب اوست. آنهایی که مردهها را انتخاب کردهاند، مردهاند هر چند نفس بکشند.
چگونه به حیات برسم؟
ما تا حیاتی به دست نیاوردهایم و ریشههایی پیدا نکردهایم تا از خاکها نیرو بگیریم و ریشه بدوانیم و از بارشها رویش پیدا کنیم، یا بی ریشهایم و یا هنگامی که ریشه پیدا میکنیم و رشد میکنیم و حیات پیدا میکنیم، باز ذبیح نمیشویم. مرداریم. و اگر ذبح شویم با شرایط ذبح همراه نیستیم و باز هم مرداریم. تازه اگر از ما بخواهند بهرهبرداری کنند و ما را نگهداری کنند، گوشت یخ زدهایم و به کاری و به جایی نمیآییم.
چطور به این حیات دست پیدا کنیم؟ حیاتی بالاتر از حیات سلولها و حیات عاطفهها، حیاتی که در انتخاب ما شکل بگیرد و زندگیای که در اتخاذ ما، تبلور و قالب پیدا کند.
«یا ایّها الّذین امَنوا استَجیبُوا لِلّه و لِلرّسولِ إذا دَعَاکُم لِما یُحیِیکُم.»(3) این حیاتی است که حتی مؤمن باید آن را به دست بیاورد. این روحی است که فقط در یک مرحله و به یک عده داده میشود. «یا ایّها الّذین آمَنُوا استَجیِبُوا لِلهِ و لِلرّسُولِ»؛ بپذیرید از خدا و از پیامبرش هنگامی که شما را دعوت میکند تا به شما حیات بدهد. حی شوید و زنده شوید، ... شما را سرشار از روح خودش کند و میخواهد شما را آدم کند. انسان تنها با شکل گرفتنش آدم نمیشود، وقتی آدم میشود که به روح حق پیوند بخورد. و آنجاست که مسجود فرشتههاست. «و لقد خَلقناکُم ثُمَّ صَوَّرناکُم ثُمَّ قُلنا لِلمَلائِکةِ اسجُدُوا لِآدَمَ.»(4) بعد از این که انسانها همگی شکل گرفتند و خلق شدند، در مرحلهای که شکل گرفتند، در آن مرحله است که مسجود فرشتهها میشوند. در این آیه است: «فَإذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رّوحی فَقَعوا لَهُ ساجِدینَ.»(5) و در آن آیه هم کسانی به این حیات میرسند، کسانی به این روح دست پیدا میکنند که از غیر او بریده باشند: «لا تَجِدُ قَوماً یُومنونَ بِاللهِ و الیَومِ الآخرِ یُوآدُّونَ مَن حادَّ اللهَ و رَسُولَهُ و لَو کانُوا آباءَهُم أو أَبناءَهُم أو إخوانَهُم أو عَشِیرَتَهُم.»(6) نمییابید کسی که با حق پیوند پیدا کرده باشد، به دستگیرههای دیگر خودش را بند کند.
وقتی که ما به دستگیرهی محکمی چنگ میزنیم و در مسیر مطمئنی قدم برمیداریم، دیگر به این طرف و آن طرف نگاه نمیکنیم. دستاویز دیگر را نمیخواهیم. کسانی که حق را یافتند و عروة الوثقی را در دست دارند، با رشتههای دیگر کاری ندارند. «لا تَجدُ قَوماً یُؤمنونَ باللهِ و الیَومِ الآخِرِ»؛ نمییابی کسانی که به او گرویده باشند؛ «یُوادّونَ مَن حادَّ الله و رَسوله»؛ دوستدار کسانی باشند که دشمنند، گرچه اینها فرزند و پدر خویش و قوم باشند. در این حد که انسان پیوندهایش را از همه بریده، در این حد است که: «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان»؛ اینها کسانی هستند که ایمان در دلشان، ثبت شده و محضری شدهاند. «و أیّدهم بروحٍ منه»؛ و اینها کسانی هستند که با روح او تأیید شدهاند. اینها کسانی هستند که به حیات رسیدهاند.
مؤمن مادامی که رشتهها را از غیر حق نبرد، به حیات نمیرسد. زنده نمیشود. ممکن است رشد و نمو سلولها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانیها رشد میکنند؛ ممکن است که عاطفهها و نفس کشیدنها را داشته باشد، همانطور که بزغالهها نفس میکشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
پس برای رسیدن به حیات چارهای نیست، جز این که از غیر او ببرند و از روح حق برخوردار شوند و پیوندشان را از غیر حق ببرند. و در این حد کسانی که به این روح رسیدند، به حیات رسیدهاند. حتی اینها با مرگ از بین نمیروند و از دست نمیروند؛ چون حیات انسان در انتخاب او خلاصه میشود.