با بررسی روابط موجود بین دو جنس مذکر و مؤنث در جامعه ما ، می توان دسته های مختلفی از رفتار را مشاهده کرد که هریک از این نوع برخوردها ارتباط مستقیمی با عوامل تعیین کننده رفتار ، از جمله سطح تحول شخصیت، سطح تحول هوش،و تراز فرهنگی انسان دارد . دسته های مهم در برخوردهای بین دودختر و پسرعبارتند از:
این نوع برخورد بر اساس درکی که انسان از شأن انسانی خود و نیز جایگاه و رفعت انسانی دیگران دارد ، صورت می گیرد . انسانی که برای انسانیت و شأن خود ارزش والایی قائل است ، روابطش را با دیگران به گونه ای تنظیم می کند که در آن احترام متقابل و ارزش گذاری متعالی و متعامل رعایت شده باشد . چنین برخوردی زمانی ایجاد می شود که انسان به نیازهای روانی خود در کنار نیازهای زیستی خویش توجه داشته باشد و نوع برخورد او با دیگران،بیشتر از سطوح بالاتر نیازها نشأت گرفته باشد . این نوع برخوردِ احترام آمیز ، به دور از پرخاشگری ، به دور از نیات سود جویانه و اندیشه های مبتنی بر سوء استفاده انجام می گیرد . حال برای این که جایگاه این نوع برخورد را بهتر نشان دهیم ، ضروری است به بررسی انواع دیگر برخوردها نیز بپردازیم .
بهتر است پیش از توضیح این بند به تفاوت دو اصطلاح" شرم" و" حیا" بپردازیم . شرم که بیشتر مترادف با خجالت کشیدن و یا کناره گیری کردن است ، اصطلاحی است ناظر بر ناتوانی انسان در یک برخورد اجتماعی . فردی که دچار شرم است ، در یک موقعیت اجتماعی خاص نمی تواندرفتارمناسب و مطلوبازخود نشان دهد . اصطلاح دیگر حیاست . حیا یک صفت پسندیده اخلاقی است و آن عبارت است از خویشتنداری ارادی فرد در انجام اعمالی که خلاف قاعده و شأن شرعی و عرفی باشد . حیا در حقیقت نوعی توانایی است ، در حالی که شرم یا خجالت،نوعی ناتوانی به شمار می آید . انسان وقتی می باید سخنی را در مقابل جمعی بگوید ، ولی خود را ناتوان از بیان آن می یابد ، دچار شرم است؛ در حالی که وقتی انسان تمایل دارد مثلاً نسبت به بزرگتر خویش از جمله پدر ، مادر ، معلم و یا مربی خود رفتاری مبتنی بر بی حرمتی نشان دهد و از عهده انجام چنین کاری نیز برمی آید ، ولی به دلیل داشتن صفت حیا خویشتن داری کرده ، آن را انجام نمی دهد ، نوعی توانایی و قدرت را از خود به نمایش گذاشته است . با این توصیف می باید برخورد مبتنی بر شرم و برخورد مبتنی برحیابا جنس مخالف را از یکدیگر تفکیک کنیم . برخورد مبتنی بر شرم برخوردی از روی ناتوانی است ، در حالی که برخورد مبتنی برحیا ،برخوردی خویشتندارانه و ارادی است .
کسانیهستندکه در مقابل جنس مخالف دچار خجالت زدگی شده ، از خود شرم افراطی نشان می دهند؛ دسته ای دیگرانواع برخوردهای اجتماعی بین دو جنس را می سازند . پسری که به هنگام مواجهه با جنس مخالف دست و پای خود را گم می کند و نمی تواند بر اعصاب خود مسلط شود و یا دختری که در مواجهه با جنس مخالف توانایی برخورد صحیح کلامی را از دست می دهد و نمی تواند مطالب را به درستی و مبتنی بر تفکر بیان نماید ، مصداق چنین برخوردی هستند . چنین فرد یا افرادی از این ناتوانی به نوعی دچار آسیب خواهند شد .
در ادامهیبرخورد مبتنی بر شرم افراطی ، برخورد هیجان زدهیافراد در مقابل جنس مخالف را می توان یافت . این نوع برخورد به صور مختلف مانند عصبانیت ، سرخ شدن و بالارفتن ضربان قلب ، عجولانه رفتار کردن و رفتار مبتنی بر ترس و یا خوشحالی افراطی دیده می شود . هیجان که یک حالت برانگیختگی روانی است شامل تمامی مواردی که نام بردیم اعم از ترس ، خوشحالی ، عصبانیت ، عجله و امثال این هاست . هر چند که هیجانات اجزای لاینفک رفتارانسانی هستند و لی می باید برای اتخاذ تصمیم صحیح و نشان دادن رفتارمناسب تحت کنترل در آیند .برخورد با جنس مخالف به شکل هیجان زده،می تواند تصمیم گیری و نیز انجام اعمال صحیح ما را تحت الشعاع خود قرار دهد . به طور کلی ، توصیه روان شناسان به انسان ، کنترل هیجان ها و حفظ خونسردی در تمامی موقعیت های زندگی است.این توصیه،از رفتار اجتماعی ما با جنس مخالف نیز جدا نیست .
دستهیدیگری از انواع رفتارهای متقابل بین دو جنس در جامعه ما رفتار خشک و محدود است . در این نوع رفتار، زن و یا مرد به گونه ای با جنس مخالف مواجه می شود که گویی از وی متنفر است و یا این که بهشدت او را طرد می کند . هر چند که حفظ حدود شرعی از جمله نحوه نگاه کردن به نامحرم می باید جزو صفات متعالی یک انسان به شمار آید .
در توضیح این مطلب بهتر است به تفاوت موجود بین عصبانیت یا خشم ( که نوعی هیجان است )و پرخاشگری(که یک نوع رفتار و تمایل است ) ، اشاره ای داشته باشیم . پرخاشگری در اصل تمایل و یا عمل فرد است در جهت آسیب زدن به یک شیء و یا شخص دیگر . در حالی که عصبانیت یک حالت برانگیختگی هیجانی است که در آن تغییرات بدنی آشکاری دیده می شود . در حالت عصبانیت،فرد کنترل خود را بر اعمالش تا حدودی از دست می دهد . پرخاشگری ممکن است با عصبانیت همراه باشد و گاه بدون آن بروز کند . فردی که با خونسردی تمام در گوشه ای نشسته ، چیزی را عمداً تخریب می کند و یا حتی در پرخاشگری های افراطی با خونسردی تمام جان فردی را می گیرد ، پرخاشگری را بدون عصبانیت از خود نشان می دهد . ولی فردی که با عصبانیت دست به شکستن چیزی و یا ضرب و جرح دیگری می زند ، پرخاشگری را با عصبانیت تواماً دارد . برخی از برخوردهای بین دو جنس در جامعهیما از نوع برخوردهای پرخاشگرانه است . اما این نوع از برخوردها را به نحو آشکار از برخوردهای هیجان زده منفک و مجزا می کنیم . پسری که برای نشان دادن توجه خود به یک دختر،با موتور و یا ماشین از کنار او بهسرعت می گذرد و او را دچار ترس می کند و رفتارهایی از این قبیل ، نشانگر رفتارهای پرخاشگرانه است . پرخاشگری نسبت به جنس مخالف می تواند مشکلاتی را در زندگی آتی انسان ایجاد کند . پرخاشگری که سرچشمهیآن یک تمایل درونی برای آسیب زدن می باشد،ممکن است به صورت اعمالی که به نحوی فرد مقابل را ناراحت می کند و یا می رنجاند و نیز گفتن کلماتی که به نوعی آزار دهنده است ، تجلی داشته باشد .
برقراری روابط پنهانی با جنس مخالف پیش از ازدواج ، یکی دیگر از انواع رفتارهای بین دو جنس را در جامعه ما نشان می دهد . برقراری روابط پنهانی و مخفیانه در طبیعتِارتباط بین دو جنس نهفته است ، ولی باید بین ارتباطِ پنهانی قبل و بعد از ازدواج،تفاوتی آشکار و اساسی قایل بود . ازدواج نقطه ای است که درآن می تواند عمیق ترین روابط فردی و پنهانی بین دو جنس شکل گرفته ، و به شکلی مطلوب استمرار پیدا کند . در حالی که پیش از ازدواج ، این نوع روابط بهخصوص از جانب افرادی که نمی توانند بر رفتار خود تسلط کافی داشته باشند ، می تواند مشکل ساز باشد . دختران و پسرانی که بدون تسلط کافی بر اعمال و رفتار خود،اقدام به برقراری روابط پنهانی با یکدیگر می کنند ، معمولاً در این زمینه دچار نوعی آسیب و یا شکست می شوند .
این نوع برخوردها بیشتر توسط کسانی صورت می گیرد که به لحاظ فرهنگی ، تحول هوشی و تحول شخصیتی،در سطحی بسیار پایین و مبتذل قرار گرفته اند . متلک گویی ، ایجاد مزاحمت های خیابانی و یا مزاحمت های تلفنی از جمله این نوع رفتارهای ناپخته است .
این نوع رفتار که معمولاً متأثر از فرهنگ غربی در زمینه ارتباط بین دو جنس است،بیشتر در میان خانواده هایی دیده می شود که دارای یک فرهنگ منسجم و اصیل شرقی و اسلامی نیستند. اختلاط بیش از حد بین دختر و پسر،پیش از ازدواج با توجیهاتی مانند زمینه سازی برای شناخت بهتر دو جنس از یکدیگر و یا زمینه سازی برای کسب تجربیات عملی برای انجام یک ازدواج موفق صورت می گیرد . میهمانی ها ، جشن تولدها ، مراسم مختلف ورزشی و مسافرت های دسته جمعیکهمعمولاً بستر و محمل چنین روابطی است ، در میان این دسته از افراد به وفور دیده می شود . چنین اعمالی بدون توسل به عناصری از فرهنگ غرب اساساً امکان پذیر نیست و این نکته معمولاً مردم ما را دچار تعارض و آشفتگی می کند ، زیرا یک فرهنگ در درون خود دارای انسجام است وما نمی توانیم فرهنگ را به شکل مخلوط و بدون انسجام وبرگرفته از جوامع مختلف به کار گیریم . شاید گرفتاری بزرگ بشر در عصر حاضر دور افتادن از یک فرهنگ منسجم و سازمان یافته باشد.به این ترتیب ملاحظه می شود که افراط در معاشرت ، یک پدیده غربی در جامعه ماست . ما برای برخوردهای مناسب بین دو جنس برنامه ،نظام و حدود معینی را به شکل مشخص در اختیار داریم.به منظور بررسی این مطلب به بحثی دیگر می پردازیم .
پس از بحث در مورد وضع موجود در روابط دختر و پسر می توانیم حدود ارتباط مناسب بین دو جنس را مورد بحث و بررسی قرار دهیم . برای نشان دادن وضع مطلوب در روابط بین دو جنس می توان به ویژگی ها و خصوصیات زیر اشاره کرد .1- شناخت واقعیت های جنس مخالف :در این زمینه بهتر است به گونه ای عمل کنیم که واقعیت جنس مخالف را تا حد ممکن بشناسیم و بر اساس این شناخت ، اعمالمان را تنظیم کنیم . به نظر من بهترین راه شناخت جنس مخالف،در نظر گرفتن و شناخت دقیق تر واقعیت وجودی افرادی از جنس مخالف است که با ما سالها زندگی کرده و ما آنها را در نشیب و فرازهای گوناگون زندگی از نزدیک آزموده ایم. برای جنس مؤنث شناخت پدر ، برادر ، عمو ، دایی و امثال این افراد می تواند تا حد زیادی واقعیت جنس مخالف را نشان دهد . برای جنس مذکر نیز واقعیات مشاهده شده از مادر ، خواهر ، خاله ، عمه و امثال این ها می تواند نشانگر واقعیات وجودی جنس مخالف باشد . در صورتی که بدانیم و یقین داشته باشیم که افراد جنس مخالف تا حد بسیار زیادی-بخصوص از آن جهت که در زندگی ما عملاً مؤثر است-با یکدیگر مشابهت دارند ، دیگر دچار خیالپردازی و تصور رویایی در مورد جنس مخالف نخواهیم شد.
یکی از مشکلات موجود در روابط بین دو جنس،داشتن تصورات خیالی از یکدیگر است . گاه دختر و پسر از یک فرد بخصوص،تصویری خیالی و کاملاً غیر واقعی می سازند و با آن تصویر زندگی می کنند . برای دختر گاه یک پسر با تمام ضعف ها و محدودیت ها و همچنین ناپختگی ها و رشدنایافتگی ها به شکل شاهزاده ای که سوار بر اسب سپیدی از راه رسیده و او را به سرزمین رؤیاها می برد ، تجلی پیدا می کند . و یا برای پسری سرخورده و ناتوان از هدایت و سامان دادن به عواطف ، افکار و احساسات دختری چنان تجلی پیدا می کند که گویی فرشته ای مهربان از آسمان ها برای نجات او و برای ایجاد پناهگاه برای او به زمین آمده است . این تصورات رؤیایی بسیار زود از بین خواهند رفت و واقعاً مانند یک رؤیا در زندگی زایل خواهند شد . بنابراین در یک ارتباط مطلوب بهتر است از رؤیا پردازی در مورد جنس مخالف بهشدت اجتناب کنیم . این مطلب با عشق و دوست داشتن مغایرتی ندارد . انسان می تواند فردی را بسیار عمیق دوست بدارد و لکن این دوست داشتن نباید موجب کوری و کری انسان شود .
سومین ویژگی در یک برخورد مطلوب ، خالی کردن ذهن از عواطف منفی است . هرگونه احساسی که می تواند جنس مخالف را در ذهن ما به شکل منفی جلوه دهد و یا موجب رفتار مخرب ما نسبت به او باشد ، می باید از ذهن حذف شده یا اصلاح گردد .
ما باید به هنگام برخورد با جنس مخالف ، خونسردی خود را حفظ کرده ، وهیجانات مختلف را از خود دور کنیم و چنین امری حداقل از دو طریق امکان پذیر است: اول اینکه تلاش کنیم جنبه های ارادی اعمالمان را افزایش دهیم و به عبارت دیگر با داشتن برنامه هایی در جهت تقویت اراده خویش گام برداریم . انسان هایی که خود را به دست امیال و راحتی ها می سپارند معمولاً تسلط خوب و کافی بر اعمال خویش ندارند . دوم این که از طریق تمرین و حفظ خونسردی به هنگام مواجه شدن با جنس مخالف ، تلاش کنیم به سطحی از کنترل رفتار دست بیابیم که در آن خونسردی و صلابت کافی در برخورد با جنس مخالف را داشته باشیم .
در فرهنگ ما برخورد مناسب بین دو جنس به شکل دقیق در چگونگی ارتباط بر اساس ملاک های چهارگانه محرم و نامحرم و حلال و حرام مشخص شده است . رعایت این حدود،نشانگر آشنایی ما با فرهنگ منسجم اسلامی است .برای شناخت این حدود لازم است به کُتب فقهی مناسب مراجعه گردد.
برقراری روابط پنهانی پیش از ازدواج ممکن است تا بدان جا پیش رود که به نوعی به هر یک از طرفین آسیب رسانده و آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد . بهتر است دختران و پسرانی که تجربه و شناخت کافی از جنس مخالف ندارند و نیز تسلط کافی بر اعمال و افعال خویش نیافته اند ، از طریق مشورت کردن با والدین و احتمالاً در میان گذاشتن تمایل خود نسبت به کسی ، از آنان راهنمایی بخواهند و از این راه احتمال آسیب دیدگی روانی و تربیتی خویش را کاهش دهند .
با این حال که روابط ما با جنس مخالف می باید خالی از پرخاشگری و ناپختگی و به دور از بی احترامی باشد ، لکن نباید ارتباط صمیمانه ای بین ما برقرار شود و این مطلب را حتی به رغم وجود علاقه بین دو جنس نیز می باید رعایت کرد . 8ـ نداشتن رفتارسَبُک ، خود نمایی و جلب توجه جنس مخالف در مجامع مختلف : توصیه می شود که دختران و پسران از داشتن رفتار سـَبـُک مبتنی بر جلب توجه جنس مخالف دوری گزینند . این مطلب به رغم این که به صورت یک راهنمایی برای دختران و پسران ارائه می شود ، ولی گاهی اوقات از طرف برخی از دوستان نوجوان و جوان مورد اعتراض قرار می گیرد . بعضی از دختران در مقایسه خود با دیگران به این نکته اشاره می کنند که آنهایی که رفتار آنچنانی در پیش می گیرند و خود را به اشکال مختلف به جنس مخالف عرضه می کنند در زندگی موفق ترند ، بسیار زودتر ازدواج می کنند و تشکیل زندگی می دهند . در حالی که ما به دلیل داشتن رفتار سنگین ، پیوسته دچار تنهایی و دورافتادن از ازدواج می شویم . چنین عباراتی به نوعی برای این دختران راهنمای عمل قرارمی گیرد و آنها را دچار تعارض بین حفظ حرمت ، عفت و رفتار موقر از یک سو،و داشتن یک رفتار خودنمایانه مبتنی بر جلب مشتری از سوی دیگر می سازد .
انسانی که دارای اهداف و آرمان های شناخته شده و منسجم در جهت حفظ کرامت انسانی خویش است هرگز از این وضع دچار تعارض نمی شود . او به دنبال یافتن همسری پاک و عفیف است ، ولی کسی که از طریق نمایش دادن اندام ها و ظاهر خود ، پسری را به سوی خویش جلب می کند ، قطعاً باید بداند کسی را شکار کرده است که چیزی جز امیال حیوانی انسان نمی شناسد .در قرآن کریم آمده است:" زنان ناپاک ،از آن مردان ناپاکند و مردان ناپاک از آن زنان ناپاک،و زنان پاک از آن مردان پاک و مردان پاک از آن زنان پاک اند."اگر ارزش های عالی انسانی مانند عفت، ایمان ، پاکدامنی ، خوش قلبی و سلامت نفس برای کسی معنا پیدا نکرده باشد ، او می تواند زندگی خود را از طریق تمایلات سطح پایین تر مانند تمایلات جنسی ، سامان دهد . ولی کسی که به سطوح بالاتر دسترسی پیدا کرده است هر چند که مدتی ارضای تمایلات و نیازهای جسمانی او به تأخیر بیفتد ، حفظ ارزش های عالی انسانی او را کفایت می نماید .
یکی از مسائلی که می باید در زمینه ازدواج مورد بحث و بررسی قرار گیرد ، جایگاه عشق در ازدواج است . بهراستی به سؤالاتی که درباره عشق و نقش آن در زندگی وجود دارد چگونه باید پاسخ گفت ؟ سؤالاتی از قبیل:عشق چیست ؟ آیا عشق گناه است ؟ آیا ازدواج بدون عشق معنایی می تواند داشته باشد ؟ عشق باید قبل از ازدواج به وجود آید و یا بعد از آن ؟ آیا هر عشقی ضرورتاً باید منجر به ازدواج شود ؟ آیا عشق لزوماً باید انسان را به طرف انسانی دیگر سوق دهد ؟ عشق به چه عواملی بستگی دارد ؟ چگونه استمرار می یابد ؟ چگونه خاتمه می یابد ؟ و یا چگونه رشد پیدا کرده و به تعالی می رسد ؟
در ادامه ، به این گونه سئوالات پاسخ خواهیم داد، هر چند که اذعان داریم این مطالب تمامی آنچه را که در این زمینه می توان بیان داشت ، شامل نمی شود .
بهراستی عشق چیست ؟ عشق را می توان جاذبه و کشش قلبی انسان به سوی کمال و جمال دانست . زیبایی یکی از کمالات است و زیبایی مطلق،خداست . عشق را جز با عشق نمی توان شناخت . عشق را جز عاشق نمی تواند درک کند .اما برای نزدیک شدن موضوع به ذهن،می توانیم از مثال های موجود در مراتب پایین تر موجودات زنده استفاده نماییم. شعرا و عرفا از جذب0 پروانه به سوی شمع بسیار استفاده کرده اند . هنگامی که شاعر می گوید :
بلبل به چمن ز آن رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
اشاره به جذبه عاشق به سوی معشوق دارد . از این نوع رفتارها که تنها می تواند نوعی تقریب به ذهن را در برداشته باشد ، می توان به کشش شاخ و برگ درختان به سوی نور اشاره کرد . انسان وقتی در تاریکی قرار میگیرد ، هر نقطه نورانی او را به سمت خود می کشد و این یک کشش به سوی نور است . حیواناتی از قبیل"سوسک"به طرف تاریکی کشش دارند و وقتی جایی روشن است،به تاریکی ها پناه می برند و در نقاط و زوایای تاریک پنهان می شوند . حیواناتی وجود دارند که به طرف جریان ها و میدان های مغناطیسی کشش پیدا می کنند ، مانند ماهی هایی که به کمک ایجاد حوزه های مغناطیسی در دریا به دام صیادان می افتند . در مورد کوچ پرندگان شواهدی وجود دارد که نشان می دهدآنها به سمت و سوی خاصی کشش پیدا می کنند . کششی که شناخت و ادراک ذهن در آن نقشی ندارد . به عبارت دیگر یک کشش ،بدون آن که موجود زنده بداند به کجا می رود . این ها مثال هایی است که تا حدودی معنای کشش به سمت یک هدف و تجهیز یک موجود زنده برای سوق یافتن به سوی آن را نشان می دهد .
عشق در مرتبه ای بسیار عالی تر و به عنوان عالی ترین تجلی عالم هستی ، قلب انسان را به سوی کمال و زیبایی مطلق سوق می دهد . خدا انسان را به گونه ای آفریده است که وقتی به سوی نورووجود مطلق متمایل می شود با تمام وجود به سمت آن کشیده می شود . به این ترتیب عشق،کشش قلب انسان است به سوی خداوند . این تعبیر در قرآن کریم و در متون اسلامی باعباراتی مانند" حُب" نشان داده شده است .درقرآن کریمآمده است : اگر خدا را دوست دارید ، تبعیت من(پیامبر) را بنمایید که در نتیجه خدا نیز شما را دوست خواهد داشت و یا زبانم را به یاد خودت گویا کن و قلبم را به عشق خودت شیفته ساز . حب یا عشق ماهیتی انسانی دارد و هدف اصلی آن نیز خداست . ولی "چرا عشقکهاصالتاً می باید متوجه خدا باشد ، به انسان ها تعلق پیدا می کند ؟"سئوالی است که می توان به این طریق به آن پاسخ داد که عشق در مراتب پایین تر انسانی،بهسمت نشانه هایی از جمال و کمال الهی که در انسان ها بهعنوان خلیفه او به ودیعت گذاشته شده است متوجه می شود . انسانی که هنوز نمی تواند درکی از جمال و کمال مطلق داشته باشد لاجرم به سوی جمال های عینی و قابل رؤیت کشیده می شود و به سوی کمالات و عواطف انسانی که نشانه هایی از رأفت الهی در وجود انسان هستند ، سوق پیدا می کند . به عبارت دیگر عشق یک انسان به انسان دیگر، اگر خالی از هواها و امیال باشد نشانه ای از عشق به کمال مطلق است . با این دیدگاه است که عشق،یک کمال برای انسان محسوب می شود . قلب عاشق،اشرف بر قلب غیر عاشق است . انسان عاشق،افضل بر انسان غیر عاشق است .
برای این که بتوانیم این نکات را بیشتر و دقیق تر توضیح دهیم می باید محورهای دیگری نیز مورد بحث قراردهیم .
عشق را باید عامل تکامل بخش انسان بدانیم . بنابراین باید آن را از ارضای نیازهای معمولی و مشترک حیوانی متمایز نماییم . اگر ما برای رفع نیازهای خود به چیزی یا به انسانی نیازمند باشیم ، این نیاز میان ما و آن شیء یا انسان ، نوعی وابستگی ایجاد می کند ، ولی این وابستگی را نباید با کشش عاشقانه یکی بدانیم . این را باید از نوع هوای نفس بدانیم ، حال آنکه عشق از جمله صفات برتر و متعالی انسانی است . هدف هوای نفس،ارضای خویشتن است ، ولی هدف عشق،بقا و حضور معشوق است ، حتی اگر به فنای عاشق بینجامد . بنابراین ملاک مشخص برای تمیز بین عشق و کشش امیال،در همین است که عاشق درصدد رضایت معشوق است ، نه رضایت خویش . عاشق وقتی با معشوق کامل مواجه می شود ، می خواهد همه چیزش را ، حتی خود را از دست بدهد و عبارت معروف حافظ که می گوید :
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی ، حافظ از میان برخیز
اشاره به این دارد که می باید فردیت فرد و خود بودن او نیز زایل شود تا معشوق نزد وی تجلی کامل بیابد . با این توصیف باید عشق یک انسان به انسان دیگر را از تمایل و کشش مبتنی بر نیازهای وی منفک و مجزا کرد . به این ترتیب است که اگر فردی نشانه ای از عشق را در دل خویش نسبت به فردی دیگر دارد ، می باید در درجه اول به معشوق خود بیندیشد نه به خویشتن خویش . اگر برای ارضای تمایل خود ، معشوق را بهطـُرق مختلف قربانی می کند و از آن جمله دست به عملی می زند که آبروی وی را خدشه دار سازد ، باید مطمئن باشد که این عشق نیست ، بلکه یک کشش از نوع حیوانی است .
بایداین نکته رابدانیم که عشق ، انسان را رو به رشد می برد و موجب کمال اخلاقی و عرفانی انسان می شود و از آن جمله عفت و پاکدامنی را در او افزایش می دهد . انسان عاشق می خواهد پاک زندگی کند ، به پاکی ها برسد و به سوی روشنایی ها سوق پیدا کند و شاید با همین تبیین از عشق است که کلامی معروف از پیامبر گرامی اسلام نقل می شود که فرمود : آن که عاشق شود و عفت بورزد و از این عشق بمیرد ، او شهید مرده است .
با این بحث ، به موضوع جایگاه عشق در ازدواج وارد می شویم . سئوال این است که اگر کسی فردی از جنس مخالف را دوست بدارد و بهراستی عاشق او باشد ، آیا این امر می تواند تنها عامل تعیین کننده ازدواج آن دو به شمار آید ؟ باید در پاسخ بگوییم : نه . زیرا ازدواج در حقیقت نوعی مشارکت اجتماعی است که در آن دوانسان باید از جهات گوناگون با یکدیگر تناسب عملی داشته باشند ، از آن جمله تناسب اعتقادی ، تناسب اجتماعی ، تناسب عقلانی و تحصیلی و امثال این موارد . انسان در ازدواج تمامی نیازهای سطوح مختلف خود را از ابتدایی ترین نیازهای حیوانی تا عالی ترین نیازهای انسانی به مشارکت می گذارد. برای تشکیل یک خانواده می باید تناسب بین دو انسان برای برآوردن تمامی نیازها در حد بالایی وجود داشته باشد . بنابراین برای ازدواج ما باید به انسانی بیندیشیم که بتواند قسمت اعظم نیازهای مختلف ما را مرتفع کند .
به این ترتیب عشق می تواند مکمل چنین ازدواجی باشد، نهفقط عامل تعیین کنندهآن . باید اذعان کنیم که به رغم اهمیت و تعالی عشق در زندگی ، نیازهای واقعی انسان نیز حقیقتی انکارناپذیرند . انسان عاشق نمی تواند به عشق اکتفا کند و از نیازهای خود از این طریق چشم بپوشد . از این رو بهتر است که برای ازدواج انسانی را انتخاب کنیم که در برآوردن نیازهای مختلف ، ما را یار ، همراه و همسر باشد ، نه اینکه تنها به دلیل عشق ، انسانی را برگزینیم که از جهات عدیده با ما تباین ( اختلاف ) داشته باشد. ازدواجی که بدون توجه به نیازهای گوناگون انسان ، حتی نیازهای مربوط به خورد و خواب و... صورت پذیرد و تنها بخواهد عشق را تأمین نماید ،در واقعیتبسیار زود شکست خواهد خورد .
با این عبارت وارد این موضوع می شویم که عشق قبل از ازدواج اساسی تر و با دوام تر است یا عشق بعد از ازدواج ؟ باید به این نکته توجه کنیم که عشق در بستر قلب سالم ، حقیقت جو و به دور از تعصبات و هواهای نفسانی جوانه می زند و رشد پیدا می کند . در صورتی که ما انسان ها در تلطیف و تطهیر روح خود بکوشیم ، هر روز خویش را برتر و والاتر از روز قبل قرار دهیم و غل و غش را از درون خود برانیم، قلب را بستر جوانه زدن عشق و رشد روزافزون آن ساخته ایم . بدین ترتیب پس از آن که انسان مناسبی را برای ازدواج برگزیدیم و با او در یک مشارکت انسانی وارد شدیم ، باید منتظر آن باشیم که عشقی پاک میان ما زاده شود و به کمال برسد و در سایه لطف و مرحمت الهی به معشوق حقیقی متصل گردد . چنین عشقی در زندگی،روشنایی می آفریند و هر قدر زن و شوهر به پختگی و کمال نزدیکتر می شوند پاکی و خلوص این علاقه مندی را بیش از پیش در قلب خود احساس می کنند .
بنابراین بیاییم برای این که عشق را زنده نگه داریم ، پاسدار حریم آن باشیم و آن را به عنوان گل سرسبد نعمت های الهی به انسان ها هدیه دهیم ، در کمال و صلاح درونی خویش بکوشیم و از این طریق دنیا را تبدیل به گلستان عشق کنیم .
آدمی در 2 جنس زن و مرد آفریده شده است و خداوند گرایش این دو جنس به یکدیگر را در نهاد آنها سرشته است طبیعت انسان، عرف جامعه و شریعت اسلام هم بر این گرایش صحه گذاشته و آن را به عنوان بدیهی ترین اصل فطرت پذیرفته است؛ اما ارتباط دختر و پسر پیش از ازدواج چگونه و حد و حدود آن کدام است؟ مبنای این ارتباط چیست و چگونه می توان حد و مرز آن را تعیین کرد. باید بدانیم مبنای ارتباط دختر و پسر از نظر دین اسلام چیست.
نظریه اضطرار:
یک مبنا در جامعه ما این است که در ارتباط دختر و پسر، اصل بر اضطرار یا ضرورت است. یعنی تا در جامعه ضرورتی نباشد و موقعیت اضطرار به وجود نیامده باشد بهتر است زن و مرد، دختر و پسر با یکدیگر ارتباط بر قرار نکنند. این نظریه بیشتر میان خانواده های سنتی و افراد سنتی. مذهبی به چشم می خورد
نظریه اختلاط :
در برابر این نظر، مبنای دیگری در جامعه تبلیغ و ترویج می شود که نظریه اختلاط نام دارد. بر اساس این نظریه زن و مرد با رعایت حدود شرعی و حجاب و نگاه و ... با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند. مثل 2 انسان نه 2 جنس مخالف. برای مثل 2 دانشجوی دختر و پسر می توانند با یکدیگر، بحث علمی کنند و معاشرت داشته باشند، ضمن آن که حدود شرعی را حفظ کنند.
در حال حاضر این نظریه در نهادهای رسمی کشور، اداره ها، واحدهای فرهنگی و دانشگاه ها، صدا و سیما و ... حاکم شده است. حال باید دید مبنای 2 نظریه اختلاط و اضطرار چیست؟
کسانی که قائل به نظریه اضطرار در ارتباط دختر و پسر هستند می گویند : " آقا جان زن و مرد مثل آتش و پنبه هستند و قرار گرفتن آنها کنار هم خطرناک است " در نهاد دختر و پسر، کشش فوق العاده ای وجود دارد؛ البته برخی تصور می کنند این همان غریزه جنسی است در حالیکه با هم متفاوت است .
به هر حال بر اساس این نظریه آنچه مسلم است این است عشقی که میان 2 جنس مخالف به وجود می آید، به قدری قوی و انرژی زاست که خانمان سوز می شود و دیگر، عقل و تقوا نمی تواند آن را کنترل کنند.
این گروه حضرت یوسف (ع) را هم مثال می آورند که با وجود همه پاکی و نجابت ، نتوانست در مقابل یک زن مقاومت کند. آنجاست که دست به دعا برمی دارد و می گوید:
"خدایا اگر مرا نجات ندهی ممکن است پایم بلغزد ".
این مساله نشان می دهد که پاکی افراد ، نمی تواند از بروز خطر جلوگیری کند و از طرفی عقلانیت افراد هم جلوی آن را می گیرد. اینها می گویند حالا که می دانید اینقدر احتمال خطر وجود دارد، بهتر است دختر و پسر هیچ ارتباطی با هم نداشته باشند، مگر آن که مجبور شوند با یکدیگر ارتباط بر قرار کنند.
نظریه اختلاط چه می گوید؟
در برابراین گروه، اختلاطیون مبنای دیگری را بیان می کنند و می گویند: " الانسان حریص علی ما منع منه"، یعنی انسان حریص است بر آن چیزی که او را منع کنند. آنها بر این باورند که اگرمی خواهیم جامعه ای سالم داشته باشیم باید حساسیت دختر و پسر را نسبت به یکدیگر کم کنیم.
شهید مطهری در کتاب فلسفه حجاب بیان خیلی زیبایی از حرص و حریص شدن دارد. او می گوید:
"حرص در 2 زمان پدید می آید، یکی وقتی عامل، تحریک باشد و دیگری وقتی عامل، منع باشد. اگر زمینه تحریک بر طرف شد و بعد منع کردیم، حرص ایجاد نمی شود. "
شهید مطهری می گوید:
" اگر تحریک را کم کردیم، حرص ایجاد نمی شود؛ اما اگر گفتیم دختر و پسر می توانند با هم باشند و باهم مراوده کنند، در واقع عامل تحریک را بتدریج ایجاد کرده ایم. از طرف دیگر آنها را منع می کنیم که شما فقط حق دارید در حد بیان مسائل درسی، علمی، فرهنگی و سیاسی با یکدیگر صحبت کنید و وارد فضاهای دیگر نشوید، این امکان ندارد، چون زمینه های تحریک فراهم شده است "
خلاصه صحبتهای حجج اسلام آقایان واعظی، مهدیپور، حسینی و احمدی و مداح بزرگوار جناب حاج آقای خلج، پیرامون مبنای فقهی عزاداری و حد و حصر آن که گفتهاند:
عزاداری حد و حصر خاصی ندارد و نمیتوان عزاداری را به نوع خاصی محدود کرد، بنابراین هر عملی که عنوان عزاداری پیدا کند صحیح و مورد تأیید دین است .
قسمتی از سخنان بالا قابل قبول است و قسمتی غیرقابل قبول میباشد . این که عزاداری را نمیتوان به نوع خاصی محدود کرد حرف صحیح و درستی است اما این که عزاداری حد و حصر خاصی ندارد، اگر به مفهوم خارج کردن عزاداری از حوزه نقد است و خط قرمز کشیدن برای نقد عزاداریهاست حرف کاملاً باطل و بی اساسی است .
هیچ عملی در دین وجود ندارد که در ترازوی صحت و بطلان قرار نگیرد. نماز که بالاترین عمل مذهبی است و ستون دین معرفی شده است، دهها عامل میتواند باعث بطلان آن شود. و خداوند هیچ عملی را در دین قرار نداده که آن را از حوزه نقد و تحلیل خارج کرده باشد .
بنابراین عزاداری نه تنها حد و حصر دارد بلکه عوامل زیادی میتواند باعث بطلان آن شود و همین عمل مستحب ممکن است تبدیل به عملی حرام و باطل گردد.
البته این صحبتها ممکن است در نقد صحبتهای این بزرگواران نباشد بلکه تکمیل کننده آنها باشد . اما چون بحث حد و حصر عزاداری را آقایان مطرح کردهاند ما نیز به آن میپردازیم .
انواع عزاداریها از سه جنبهی:
1- هدف (جهت)
2- محتوا
3- شکل، قابل نقد و تحلیل هستند .
عزاداریها باید هدفمند باشند، اگر هدف و جهت عزاداری گم شود فاقد خاصیت و تأثیر مثبت خواهد بود و ممکن است تأثیر منفی هم بگذارد.
اما عزاداریها چه هدفی میتوانند داشته باشند. برای شناخت هدف در عزاداری، ابتدا باید اندیشه و هدف صاحب مصیبت شناخته شود تا چنانچه عزاداری صورت گیرد نسبت به تحقق آن اندیشه و هدف، عملی صورت گیرد .
آیه قرآن میفرماید: "یا ایها الذین آمنوا کونوا انصار الله کما قال عیسی ابن مریم للحواریین من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله"(صف/ 14)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید یاوران خدا باشید، همچنان که عیسی بن مریم به حواریون گفت: چه کسی یار من به سوی خداست، حواریون گفتند: ما یاوران خدا هستیم .
هیچ عملی در دین وجود ندارد که در ترازوی صحت و بطلان قرار نگیرد. نماز که بالاترین عمل مذهبی است و ستون دین معرفی شده است، دهها عامل میتواند باعث بطلان آن شود. و خداوند هیچ عملی را در دین قرار نداده که آن را از حوزه نقد و تحلیل خارج کرده باشد . بنابراین عزاداری نه تنها حد و حصر دارد بلکه عوامل زیادی میتواند باعث بطلان آن شود و همین عمل مستحب ممکن است تبدیل به عملی حرام و باطل گردد.
پیام آیه و حرف خدا این است که بیایید یار خدا باشید. کاری برای خدا انجام دهید، سپس خداوند شاهد مثال میآورد که شما همچون حواریون حضرت عیسی باشید که تا حضرت عیسی طلب یاری کرد به کمکش شتافتند .
جمله حواریون که نحن انصار الله و تأیید قرآن بر این جمله، حکایت از این دارد که یاری کردن پیامبر در هر زمان یاری کردن خداوند است. و به تبع آن یاری کردن امام هر زمان یاری کردن خود خداست .
گذشته از این آیه، خود امام حسین علیه السلام در کربلا و عاشورا ندایش طلب نصرت بود. "هل من ناصرِ ینصرنی"؛ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ هدف امام از یاری گرفتن، تحقق اسلام واقعی و ریشه کن کردن ظلم و فساد بود و رسیدن به این هدف جز با کمک خواستن از دیگران امکانپذیر نیست.
بنابراین ندای خداوند، یار گرفتن است، ندای همه پیامبران و ائمه نیز یار گرفتن است. ندای امروز امام زمان نیز همان جمله امام حسین علیه السلام است که میفرمود: "هل من ناصر ینصرنی. "
حال که ما مجالس عزاداری بر پا میکنیم هدفمان از این مجالس باید یاری کردن امام حسین علیهالسلام در راهی که او شروع کرده بود، باشد. هدف از عزاداری باید کمک به تحقق بخشیدن اهداف و اندیشههای امام حسین علیه السلام باشد. این هدفمندی در برپایی مجالس عزاداری بیشترین اهمیت را دارد و به محتوا و شکل عزاداری - یعنی 2 عامل دیگر - جهت میدهد و در آنها تأثیر میگذارد و کیفیت آنها را تغییر میدهد.
امام حسین علیه السلام در کربلا و عاشورا ندایش طلب نصرت بود. "هل من ناصرِ ینصرنی"؛ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ هدف امام از یاری گرفتن، تحقق اسلام واقعی و ریشه کن کردن ظلم و فساد بود و رسیدن به این هدف جز با کمک خواستن از دیگران امکانپذیر نیست.
همین هدفمند بودن عزاداریها در قبل از انقلاب بود که باعث پیروزی انقلاب شد. چرا که مردم میدیدند اگر بخواهند کاری حسینی بکنند باید با طاغوت بجنگند. شاه آن روز و سردمداران حکومتی، حکم یزیدیان را پیدا کردند لذا مبارزه با آنها کاری حسینی قلمداد میشد .
بنابراین عزاداری مقدمه رسیدن به یک هدف برتر و متعالی است. برپایی عزاداری، مقدمه یاری کردن امام حسین علیه السلام است. اما خیلی اتفاق میافتد که فلسفه عزاداری فراموش میشود و عزاداری از مقدمه بودن به هدف بودن تبدیل میشود. یعنی عزاداری فی نفسه مقدس میشود و برپایی آن تبدیل به هدف میشود. آن وقت شاهد مراسم عزاداری برای عزاداری هستیم، نه عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیه السلام .
خطر مهم اینست که عزاداران فکر میکنند آخر خط همین جاست، چون عزاداری خودش تبدیل به هدف شده است لذا پرداختن به عزاداری آخر خط تلقی میشود. و وقتی هم فکر کردند که دیگر آخر خط است، جلوتر نمیروند و فقط در آن تنوع ایجاد میکنند و به جای رشد کمالی و عمودی، رشد سطحی و افقی پیدا میکنند. وقتی هم این اتفاق افتاد تنوع در عزاداریها روز به روز بیشتر میشود .
حال که ما مجالس عزاداری بر پا میکنیم هدفمان از این مجالس باید یاری کردن امام حسین علیهالسلام در راهی که او شروع کرده بود، باشد. هدف از عزاداری باید کمک به تحقق بخشیدن اهداف و اندیشههای امام حسین علیه السلام باشد.
قبلاً به سینه میزدند، حالا به پا میزنند، قبلاً با لباس سینه میزدند، حالا لخت میشوند، قبلاً با دست سینه میزدند حالا میخواهند تیغزنی و قمهزنی کنند .
عزاداری وقتی خودش هدف شد، دیگر چیزی گفته نمیشود که دانسته شود بلکه گفته میشود که گریانده شود. دیگر آنچه گفته میشود انسانها را به فکر فرو نمیبرد بلکه احساسات را برمیانگیزاند . دیگر نمیگویند چرا امام حسین علیه السلام کشته شد بلکه میگویند چگونه کشته شد. دیگر صحبتی از امام قبل از تاسوعا و عاشورا نیست .
وقتی عزاداری خودش هدف شد، دیگر از این که هدف امام حسین علیه السلام چه بود، چه چیزهایی گفت، چگونه عمل کرد ... بحثی به میان نمیآید. دیگر توی عزاداریها از این که یاران امام حسین علیهالسلام چگونه آمدند و چگونه انتخاب کردند بحثی نمیشود بلکه صحبت از چگونه کشتنشان است. حرّ چگونه کشته شد، جون چگونه کشته شد، حضرت علی اکبر و حضرت ابوالفضل چگونه کشته شدند، حضرت علی اصغر چگونه کشته شد .
وقتی هدف عزاداری گم شد، به تبع آن محتوا نیز تغییر میکند و به تبع آن هم شکل عزاداری هم تغییر میکند. عزاداری چشم گیرتر اما بی محتواتر میشود. عَلَمها و پرچمها زیاد می شود، طبلها و سنجها زیاد میشود، شورها و بر سر و سینه زدنها زیاد میشود، تیغزدنها و قمهزدنها زیاد میشود، قلاده به گردن میآویزند و عو عو میکنند، در کربلا و به سمت حرم سینهخیز میروند، و دهها نوع عمل دیگر .
در عزاداری برای عزاداری، بحث مهم فقط برانگیختن احساسات صرفاً حزن آلود است. دیگر از این که حضرت زینب علیها السلام چگونه پایمردی کرد و چگونه در کوفه و شام خطبه خواند و چه حرفهایی فرمود چیزی گفته نمیشود، بلکه اینگونه گفته میشود که قدش خمیده شد و مثل پیرزنها راه میرفت .
در عزاداری برای عزاداری، اندیشه به بحث گذاشته نمیشود، جسم و هیکل به نمایش گذاشته میشود، قد و هیکل، موها و بازوها، چشمها و ابروان توصیف میشوند. این است خطر مهم که امروزه عزاداری ما به آن گرفتار شده است یعنی بی هدف شدن عزاداری. میلیونها تومان خرج میشود، ساعتها وقت گذاشته میشود اما بهره اندکی نصیب میشود و حتی در برخی از این عزاداریها چیرهای ضد دینی از آنها بیرون میآید .
بنابراین عزاداری مقدمه رسیدن به یک هدف برتر و متعالی است. برپایی عزاداری، مقدمه یاری کردن امام حسین علیه السلام است. اما خیلی اتفاق میافتد که فلسفه عزاداری فراموش میشود و عزاداری از مقدمه بودن به هدف بودن تبدیل میشود. یعنی عزاداری فی نفسه مقدس میشود و برپایی آن تبدیل به هدف میشود. آن وقت شاهد مراسم عزاداری برای عزاداری هستیم، نه عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیه السلام .
وقتی عزاداری هدفش را گم کرد اولین تأثیرش را در محتوای عزاداری میگذارد، بین عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیه السلام با عزاداری برای عزاداری خیلی فرقهاست. در قسمت قبل به برخی از این تفاوتها اشاره کردیم و در اینجا نیز بیشتر به آن میپردازیم. وقتی هدف عزاداری گم شود و عزاداری از مقدمه بودن به هدف بودن ارتقا پیدا کرد، آنچه که رخ میدهد متأسفانه خیلی دردآور و مایه تأسف است. عزاداران فکر میکنند اگر به مجالس حسینی بروند و اشکی بریزند و سینهای بزنند و دستهای راه بیندازند یا قمهزنی کنند دیگر کار تمام شده است. اینها به محض اتمام زمان عزاداری، کار و وظیفه دیگری برای خود قائل نیستند و خیلی راحت زندگی عادیاشان را شروع میکنند و اصلاً یادشان میرود که اینها صدها بار حسین حسین گفتهاند.
اما کجا این "حسین حسین" گفتن یادشان میرود؟
اینها متأسفانه خیلیهاشان به مسائل اجتماعی جامعه توجهی نمیکنند. به آنچه که در اطرافشان اتفاق میافتد لحظهای تأمل نمیکنند. با این که سیره و روحیه امام حسین علیه السلام اصلاحگری، روشنگری و بهبود امور بود این روحیه به عزاداران منتقل نمیشود. چرا که در فلسفه عزاداری برای عزاداری حداکثر چیزی که تسلی دل ائمه علیهم السلام است گریه کردن و بر سر و سینه زدن است اما در عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیه السلام آنچه تسلای دل نه تنها ائمه علیهم السلام؛ بلکه خداوند و تمامی پیامبران از آدم تا خاتم است، تلاش در تحقق بخشیدن هدفی از اهداف امام حسین علیه السلام است .
زمانی که عزاداری تمام میشود و میبینند که فساد در جامعه همچنان رو به گسترش است تأملی در خویش نمیکنند که آیا اینها به ما ربطی دارد یا خیر؟ در مقابل خیلی چیزها ساکت هستند و اینها که ده روز یا دو ماه عزاداری کردهاند قبل و بعدشان با هم فرقی نکرده است. و حتی میبینیم جامعه نیز فرقی نکرده است. آخر باید فرقی باشد بین کسی که "حسین حسین" میگوید و کسی که نمیگوید. اینها متأسفانه خیلیهاشان به مسائل اجتماعی جامعه توجهی نمیکنند. به آنچه که در اطرافشان اتفاق میافتد لحظهای تأمل نمیکنند. با این که سیره و روحیه امام حسین علیه السلام اصلاحگری، روشنگری و بهبود امور بود این روحیه به عزاداران منتقل نمیشود. چرا که در فلسفه عزاداری برای عزاداری حداکثر چیزی که تسلی دل ائمه علیهم السلام است گریه کردن و بر سر و سینه زدن است اما در عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیه السلام آنچه تسلای دل نه تنها ائمه علیهم السلام؛ بلکه خداوند و تمامی پیامبران از آدم تا خاتم است، تلاش در تحقق بخشیدن هدفی از اهداف امام حسین علیه السلام است .
خطر مهم اینست که عزاداران فکر میکنند آخر خط همین جاست، چون عزاداری خودش تبدیل به هدف شده است لذا پرداختن به عزاداری آخر خط تلقی میشود. و وقتی هم فکر کردند که دیگر آخر خط است، جلوتر نمیروند و فقط در آن تنوع ایجاد میکنند و به جای رشد کمالی و عمودی، رشد سطحی و افقی پیدا میکنند. وقتی هم این اتفاق افتاد تنوع در عزاداریها روز به روز بیشتر میشود . قبلاً به سینه میزدند، حالا به پا میزنند، قبلاً با لباس سینه میزدند، حالا لخت میشوند، قبلاً با دست سینه میزدند حالا میخواهند تیغزنی و قمهزنی کنند .
در عزاداری برای عزاداری، تربیت عزاداران بر این مبنا استوار است که چگونه شور بگیرند . چگونه به سر و سینه بزنند. چگونه همخوانی و همراهی کنند. اما در عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیهالسلام، انسانهای حماسی، بصیر، جامعهشناس و جهانشناس و دینشناس و زمانشناس تربیت میشوند که بتوانند امروز منشأ اثر شوند .
در عزاداری برای عزاداری، از منافع و روشهای قمهزنی خیلی بحث میشود اما در عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیه السلام به جای این که توصیه کنند که چگونه قمه را بر سر زنند، ساعتها مطلب از اندیشههای امام حسین علیه السلام گفته میشود که تا شاید اینها به مغز فرو رود و در دل جای گیرد. آنچه که امام حسین علیه السلام میخواهد، یافتن و تربیت شدن کسانی است که اندیشه او را بگیرند و در دنیای امروز به کار گیرند .
وقتی هدف عزاداری گم شد، به تبع آن محتوا نیز تغییر میکند و به تبع آن هم شکل عزاداری هم تغییر میکند. عزاداری چشم گیرتر اما بی محتواتر میشود. عَلَمها و پرچمها زیاد می شود، طبلها و سنجها زیاد میشود، شورها و بر سر و سینه زدنها زیاد میشود، تیغزدنها و قمهزدنها زیاد میشود، قلاده به گردن میآویزند و عو عو میکنند، در کربلا و به سمت حرم سینهخیز میروند، و دهها نوع عمل دیگر .
عزاداری وقتی خودش هدف شد، دیگر چیزی گفته نمیشود که دانسته شود بلکه گفته میشود که گریانده شود. دیگر آنچه گفته میشود انسانها را به فکر فرو نمیبرد بلکه احساسات را برمیانگیزاند . دیگر نمیگویند چرا امام حسین علیه السلام کشته شد بلکه میگویند چگونه کشته شد. دیگر صحبتی از امام قبل از تاسوعا و عاشورا نیست .
در عزاداری برای عزاداری، چون آخر خط ، خود عزاداری است، تنوع به اوج خود میرسد، چرا که آخر خط همین جاست و هر کاری که میشود باید انجام داد. این نوع عزاداری چون مرحله بعدی ندارد و کاری نیست که بعداً بشود انجام داد، همه تلاشها و فکرها برای تنوع بخشیدن به آن صورت میگیرد .
اما در عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیه السلام شکل عزاداری بسیار ساده، متین و آرام است. فرد شاید یک ساعتی بیشتر در مجلس روضه ننشیند، اما میداند که اگر بخواهد حسینی باشد خیلی کارها باید بکند. او چون جهانشناس و زمانشناس است با نگاهی به اینترنت و ماهوارهها و رسانهها و وضعیت فکری مردم جهان امروز در فکر این است که:
1- اگر امام حسین علیه السلام در دنیای امروز ما بود به چه مسائل و کارهایی میپرداخت .
2- چگونه میشود اندیشههای امام حسین علیه السلام را در جهان امروز پیاده کرد.
پاسخ دادن به سوالات فوق از دل ساعتها به سر و سینه زدن و زنجیرزدن و قمهزدن به هیچ وجه بیرون نمیآید، بلکه ماهها مطالعه و تحقیق و پیگیری و تلاش و جهاد لازم است .
وقتی عزاداری خودش هدف شد، دیگر از این که هدف امام حسین علیه السلام چه بود، چه چیزهایی گفت، چگونه عمل کرد ... بحثی به میان نمیآید. دیگر توی عزاداریها از این که یاران امام حسین علیهالسلام چگونه آمدند و چگونه انتخاب کردند بحثی نمیشود بلکه صحبت از چگونه کشتنشان است. حرّ چگونه کشته شد، جون چگونه کشته شد، حضرت علی اکبر و حضرت ابوالفضل چگونه کشته شدند، حضرت علی اصغر چگونه کشته شد .
در عزاداری برای عزاداری، بحث مهم فقط برانگیختن احساسات صرفاً حزن آلود است. دیگر از این که حضرت زینب علیها السلام چگونه پایمردی کرد و چگونه در کوفه و شام خطبه خواند و چه حرفهایی فرمود چیزی گفته نمیشود، بلکه اینگونه گفته میشود که قدش خمیده شد و مثل پیرزنها راه میرفت .
در عزاداری برای عزاداری زمان عزاداری ده روز اول محرم است و ده روز آخر صفر، اما در عزاداری برای یاری کردن امام حسین علیه السلام همه روزهای سال جزو ایام عزاداری است. چرا که آنقدر کار به زمین گذاشته شده هست و آنقدر تلاش و پیگیری برای تحقق اهداف امام حسین علیه السلام لازم است که همه اوقات سال را پر خواهد کرد.
عزاداری ناب حسینی ضمن این که وسعت و پهنای زیادتر و خیلی بیشتری از عزاداری رایج دارد اما حد و حصرهای بسیار فراوانی هم دارد. اگر هدف ترویج فرهنگ و مکتب امام حسین علیه السلام است خیلی از معیارها را باید رعایت کرد، اما اگر صرفا مجلسآرایی و دسته راه انداختن و از این قبیل حرفهاست، ما هم بحث خاصی روی آن نداریم .
... تمامی آن عزاداریهایی که انجام میشود در واقع برخاسته از مسائلی است که در عاشورا و واقعه کربلا رخ داده است. یعنی اگر مردم به خودشان زنجیر میزنند، اینها میخواهند یادآوری کنند بلاهایی که بر امام زین العابدین وارد شده است، شلاقهایی که به بچههای امام حسین علیه السلام و حضرت زینب زدند، این را میخواهند بازسازی کنند... اگر قمه میزنیم به این خاطر است که یادی از آن ضرباتی که بر بدن امام حسین علیه السلام وارد شده، کنیم و میخواهیم آن صحنهها را زنده کنیم.
صحبتهایی که جناب آقای امامی فرمودند پیرامون فلسفه عزاداری و قمهزنی است. از میان این صحبتها سؤال و بحث مهمی که ممکن است مطرح شود این است که زنده نگه داشتن یک واقعه چگونه امکانپذیر است و چگونه میتوان یک واقعه را زنده نگه داشت .
برخیها پیشنهاد میکنند که از طریق "بازسازی و تکرار آن واقعه" میتوان یک واقعه را زنده نگه داشت. مثلاً فیلمی بر اساس واقعه کربلا ساخته شود یا تئاتر و نمایشنامهای تهیه شود .
امّا هر واقعهای که بخواهد زنده نگه داشته شود تا "ویژگی بارز آن واقعه" شناخته نشود، بازسازی آن بدون هدف و فاقد تأثیر مهمی خواهد بود.
مثلاً فرض کنید ما میخواهیم واقعه جنگ هشت ساله را برای مردم زنده کنیم و برویم فیلمی در باره جبهههای جنگ بسازیم یا حتی فیلمهای مستندی که تهیه شده را پخش کنیم، آنچه که به نمایش در میآید صرفاً پرتاب گلولهها، شلیک از اسلحهها و حرکت تانکها، جنب و جوش رزمندهها و کشته و زخمی شدن آنها خواهد بود. این تکرار و بازسازی گرچه ممکن است به یادآوری منجر شود اما چون "ویژگی بارز دفاع مقدس" شناخته نشده، پخش فیلمهای آن نیز، بهره چندانی را در پی نخواهد داشت.
قبل از این که هر واقعهای بخواهد بازسازی شود و برای مردم بیان شود باید به دو سؤال مهم پاسخ داد:
1- در آن واقعه چه چیزی نهفته است که لازم است آن واقعه در خاطرهها زنده بماند؟
2- آن واقعه چه ضرورتی برای دنیای امروز ما دارد و چه مشکلی را میتواند از مشکلات امروزه جامعه ما حل کند و زنده نگه داشتن آن چه تأثیری بر روند مسائل جامعه دارد .
در مورد واقعه عاشورا متأسفانه این مسئله اتفاق افتاده است، خیلی از مراسم عزاداری دچار انحراف از فلسفه عزاداری شدهاند چرا که بر پا کنندگان، واعظان و مداحان توجهای به ویژگی بارز عاشورا و تأثیر آ ن در حیات جامعه امروزی ندارند، لذا هدف در عزاداریها صرفاً گریستن شده است و صرفاً به این دلیل برگزار میشود چون که محرم شده است .
با این نگاه که زنده نگه داشتن یک واقعه از طریق بازسازی آن ممکن است، قمهزنی فاقد آن فلسفه است چرا که قمهزنی، بازسازی واقعه عاشورا نیست چرا که در روز عاشورا، هیچ کس قمه را بر سر خود نمیزد و اصلاً این عمل نبوده که بخواهد بازسازی شود .
گر چه با این نگاه بتوان برای شبیهخوانی - اگر فاقد تحریف باشد - فلسفه و منطقی را پیدا کرد اما قمهزنی از این نگاه فاقد فلسفه و منطق است .
در مورد واقعه عاشورا متأسفانه این مسئله اتفاق افتاده است، خیلی از مراسم عزاداری دچار انحراف از فلسفه عزاداری شدهاند چرا که بر پا کنندگان، واعظان و مداحان توجهای به ویژگی بارز عاشورا و تأثیر آ ن در حیات جامعه امروزی ندارند، لذا هدف در عزاداریها صرفاً گریستن شده است و صرفاً به این دلیل برگزار میشود چون که محرم شده است .
با این نگاه که زنده نگه داشتن یک واقعه از طریق بازسازی آن ممکن است، قمهزنی فاقد آن فلسفه است چرا که قمهزنی، بازسازی واقعه عاشورا نیست چرا که در روز عاشورا، هیچ کس قمه را بر سر خود نمیزد و اصلاً این عمل نبوده که بخواهد بازسازی شود .
این روش هم به شرط آن که فاقد تحریف باشد مورد قبول و منطقی است. در این روش هم باز قمهزنی فاقد فلسفه صحیح میباشد چرا که آنچه اظهار حزن و اندوه محسوب میشود، اظهار ناراحتی، حزن و اندوه، گریه کردن و حتی تا حدی به سر و سینه زدن است. اما رسم نیست که افراد قمه بر سر خود بزنند و آن را نمادی از اظهار حزن کنند .
اما روش سومی که برخی پیشنهاد میکنند تلفیقی از دو روش قبل است. یعنی میگویند احساسات ابراز نمیشوند و به جوش و خروش در نمیآیند مگر این که انسان در بطن قضیه قرار بگیرد و مصیبت را عیناً درک کند. و بهترین روش عزاداری اینست که عزادار، دقیقاً مصیبت مصیبتدیده را بر خود تحمیل کند.
اما اینطور استدلال کردن دارای اشکالات فراوانی است که ما به برخی از آنها میپردازیم . ابتدا به چند طرح پیشنهادی که بر اساس این فلسفه قابل ارائه است میپردازیم .
در حدیث نبوی آمده است که هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشده است. حال ما بخواهیم یاد پیامبر را زنده کنیم و یاد مصائب پیامبر را زنده کنیم باید چه کاری انجام دهیم ؟
و اینک یک سؤال ... اگر یک نفر طرحهای زیر را برای زنده نگه داشتن یاد پیامبر اعظم بدهد شما چه نظری در این باره دارید؟
الف) پیامبر اکرم برای هدایت امتش سختیهای زیادی را تحمل کردهاند، در تاریخ نقل شده است که وقتی پیامبر از
کوچههای مکه عبور میکردند برخی از پشت بامها خاکستر و زباله بر سر پیامبر میریختند و حتی برخی شکمبه گوسفند را بر سر پیامبر میریختند. بنابر این پیشنهاد میشود به جهت این که یادی از آن مصیبتهایی که بر پیامبر وارد شده است بکنیم مراسم خاکستر و زباله به سر ریختن راه بیندازیم تا یادی از آن لحظات سخت پیامبر شود .
ب) همچنان که میدانید در جنگ احد، سختیهای زیادی به پیامبر وارد شد به طوری که دندان مبارک ایشان در این جنگ شکسته شد. بنابر این پیشنهاد میشود به جهت این که یادی از مصیبتهایی که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد شده است در سالروز جنگ احد، مراسم دندانشکنی به یاد شکسته شدن دندان پیامبر راهاندازی شود .
حضرت علی علیه السلام در شب نوزدهم توسط ضربه شمشیر زهرآلود ابن ملجم به بستر شهادت افتادند. لذا از همه عاشقان واقعی حضرت علی علیه السلام درخواست میشود که به جهت یاد کردنِ عملی از مصیبت حضرت علی علیه السلام با زدن قمههای زهر آلود در این شب، یاد آ ن حضرت را زنده نگه دارند .
بنا بر مستندات تاریخ امام موسی کاظم علیه السلام سالهای متمادی در زندان بودند (بین 7 تا 14 سال) و در زندان نیز به شهادت رسیدند. لذا پیشنهاد میشود به جهت این که یادی از مصیبتهای حضرت موسی کاظم علیه السلام شود مردم عزیز به مدت یک هفته خود را در خانهها و تکایا و مساجد زندانی کنند تا یادی از زندانهای امام موسی کاظم علیه السلام شود .
نظر به این که امام رضا علیه السلام را توسط سم به شهادت رساندند و امام بعد از خوردن سم، تا رسیدن به خانه چندین بار در حالی که راه میرفتند نشستند و سپس برخاستند. لذا به جهت عزاداری واقعی امام رضا علیه السلام پیشنهاد میشود مسلمانان عزیز در روز شهادت امام رضا علیه السلام کمی سم بخورند و هروله کنند و حداقل 10 مرتبه در میان راه رفتنشان بنشینند تا مصیبتی که بر امام وارد شده را با تمام وجود حس کنند .
در تاریخ اسلام مهمتر از واقعه عاشورا واقعهای وجود ندارد و همه ائمه بزرگوار در زنده نگه داشتن مجالس حسینی تأکید داشتند لذا به جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره عاشورا و در پیروی از توصیههای امام راحل که میفرمودند: محرم و صفر را زنده نگه دارید که ما هر چه داریم از محرم و صفر است . پیشنهاد میشود که مراسم زیر برگزار شود .
الف) تشنه نگه داشتن بچههای شیرخواره: به جهت این که اطفال امام حسین علیه السلام تشنه بودند، از مادران گرامی تقاضا میشود جهت همدردی با حضرت علی اصغر علیه السلام از روز تاسوعا تا ظهر عاشورا به بچههای خود آب ندهند و آنها را شیر نیز ندهند .
ب) مراسم در دست گرفتن بچههای شیرخواره در ظهر عاشورا : به جهت تأسی از عمل امام حسین علیه السلام از همه خانوادههایی که بچههای شیرخواره دارند تقاضا میشود که در روز عاشورا، بچههای شیرخواره را بالای دست بگیرند .
ممکن است خیلیها به این طرحها بخندند و ایراد بگیرند که این دیگر چه روش زنده نگه داشتن واقعهای است. کدام عقل سلیمی این روشها را تأیید میکند؟
در پاسخ باید گفت: این روشها مأخوذ از روش احیای واقعه از طریق "وارد کردن مصیبت مصیبتزده به افراد" است، و دقیقاً قمهزنی بر اساس همین فلسفه بنا شده و تبلیغ میشود. و اگر اینها اشکال دارد پس قمهزنی هم اشکال دارد و اگر اینها خندهدار و مایه تمسخر است پس قمهزنی نیز همین طور است .
1- با همان فرضی که اینان میگویند ما به یاد همان ضرباتی که بر امام حسین علیه السلام وارد شده است قمه
میزنیم، همین یادآوری مصیبت نیز اتفاق نمیافتد. چون خیلی فرق است بین شمشیری که دشمن از روی شدت و کینه و به قصد کشتن وارد میکند با ضربههای آهستهای که فرد با احتیاط به خودش میزند و مواظب است که اتفاقی نیفتد. اگر کسی واقعاً میخواهد ذرهای بفهمد بر امام حسین علیه السلام چه مصیبتی وارد شده است این شمشیر را باید آنچنان محکم آن هم نه تنها بر فرق سر بلکه به جاهای مختلف بدن خود وارد کند به طوری که جسمش نقش بر زمین شود .
در ضمن باید این فرد کلی بدود و تشنگی هم نیز بکشد تا ذرهای از تشنگی امام را درک کند .
2- یک روش بهتری قابل ارائه است به افرادی که میخواهند بفهمند امام حسین علیه السلام چی کشیده که دقیقا بر اساس همان منطقی استوار است که قمهزنی از دل آن بیرون میآید.
این عمل به این صورت است که افراد قمهزن پس از وارد کردن ضربات سنگین (نه آهسته) قمه بر جاهای مختلف بدن خود، به طوری که ضعف همه وجودشان را فرا بگیرد، روی زمین دراز بکشند و عدهای اسب سوار هم اسبهای خود را نعل زده و با اسبها روی بدنهای قمهزنها بتازند و چند مرتبه این عمل را تکرار کنند تا این بدنها درست و حسابی توسط سم و نعل اسبها لگدکوب شود تا این افراد قمهزن بفهمند و عملا درک کنند که امام حسین علیه السلام در آن لحظات آخر که سپاه عمر سعد با اسبهای نعل شده بر بدن امام حسین علیه السلام تاختند چه مصیبتی بر امام وارد شد. عدهای هم سنگ پرتاپ کنند و عدهای هم نیزه بردارند و به بدن قمهزنها سنگ و نیزه پرتاپ کنند تا عملا یاد مصیبتهای امام حسین علیه السلام زنده شود .
آیا کسی حاضر است این روش را قبول کند؟و سؤال مهمتر این که اشکال این روش مگر چیست و کجای آن ایراد دارد؟
پس به این دلیل گفته میشود این فلسفه قمهزنی، از طرفی خطرناک و از طرف دیگر بیمنطق است چرا که از دل این تفکر صدها روش غلط عزاداری بیرون میآید که خیلیها نه تنها آن را قبول ندارند بلکه آن را به تمسخر میگیرند.
شایان ذکر است که این اعمال و این روشهای جدید عزاداری دقیقا از فلسفه و منطقی استخراج شده است که قمهزنی از دل همان فلسفه و منطق بیرون آمده است و اگر این روشها اشکال دارد، قمهزنی نیز اشکال دارد .
فلسفه و منطقی که حضرت حجت الاسلام جناب آقای احمدی درباره قمهزنی بیان میکنند، گر چه ممکن است از روی اخلاص و به جهت همدردی با امام حسین علیه السلام هم باشد، اما فلسفه آن فاقد محتوای عقلی است چرا که از دل آن صدها روش عزاداری غلط بیرون میآید که وقتی همینها به طرفداران قمهزنی عرضه شود و گفته شود که این روشها بر اساس منطق شما قابل استناد و استخراج است، حتی خود آنها نیز قبول نمیکنند.
این فلسفه و منطق در هیچ جای دین اسلام بیان نشده است و هیچ توصیه دینی نداریم که افراد بیایند عین مصیبت را بر خود وارد کنند تا بفهمند صاحب مصیبت چه احساسی داشته است . اگر قرار بود این روش مورد قبول دین ما باشد این روش را قبل از ما خود ائمه علیهم السلام اجرا میکردند . این قمهها را باید امام سجاد علیه السلام بر سرش میزد که واقعه کربلا را دیده بود. امام باقر و امام صادق علیهماالسلام باید قمهزنی میکردند که آن همه توصیه به زنده نگه داشتن عاشورا داشتند. سایر ائمه علیهم السلام باید این کارها را انجام میدادند که بیش از هر کس دیگری در این دنیا به امام حسین علیه السلام عشق و ارادت داشتند .
اما ائمه علیهم السلام خوب میدانستند که با این اعمال عاشورا زنده نمیماند و پیام عاشورا به نسلهای بعدی منتقل نمیشود. آنها به جای این اعمال، زیارت عاشورا را به ما یاد دادند که سرشار از مفاهیم عمیق دینی و حماسی است. و توصیه به سیره و روش و پیام امام حسین علیه السلام داشتند، نه این خودزنیها و قمهزدنها و سایر اعمال دیگر که بر اساس هیچ منطق عقلی مورد تایید نیست .
سایت تبیان
تا حدود قرن هیجدهم سه امپراطوری بزرگ دنیا، هند، ایران و عثمانی مسلمان بودند که بر تمام جهان متمدن آن روز، حکومتهای مرفه و مقتدری پدید آورده بودند. اسپانیا و فرانسه و هلند و انگلیس به رهبری زرسالاران یهودی و مسیحیان صلیبی، به فکر افتادند که مقاومت مسلمین را بشکنند. انگلیسیهای تازه به دوران رسیده، برای رسیدن به این هدف چارههایی جستند؛ از جمله در هند و ایران که هسته اصلی مقاومت را شیعیان تشکیل میدادند، اینان از شیعیان هندوستان شروع کردند که از مرکز تشیع و مرجعیت نجف به دور بودند. انگلیسیها از جهل و سادگی برخی از شیعیان و عشق زیاد آنان به امام حسین علیه السلام سوءاستفاده کردند و قمه و شمشیرزنی بر پیشانی را جعل کرده و به آنان آموختند ... متاسفانه برخی شیعیان هند، این بدعت را بدون مجوز علما و نواب امام زمان(عج) پذیرفتند!
کوبیدن شمشیر بر سر و پیشانی در سوگ سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا، توسط استعمار انگلیس، از هند به ایران و عراق رخنه نمود.
تا گذشتهای نه چندان دور، سفارتهای بریتانیا در تهران و بغداد، هیئتهای عزاداری را که به آن صورت انزجارآور و زشت در کوچه و خیابانها ظاهر میشدند، تامین میکردند. غرض از سیاست استعماری انگلیس از کمک به رشد این مراسم زشت، به دست آوردن دلیلی معقول برای استعمارش بود که همواره با معارضه مردم بریتانیا و برخی نشریات آن کشور روبرو میشد.
انگلیسیها از جهل و سادگی شیعه و عشق زیاد آنان به امام حسین علیه السلام سوءاستفاده کردند و قمه و شمشیرزنی بر پیشانی را جعل کرده و به آنان آموختند ... متاسفانه برخی شیعیان هند، این بدعت را بدون مجوز علما و نواب امام زمان(عج) پذیرفتند! کوبیدن شمشیر بر سر و پیشانی در سوگ سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا، توسط استعمار انگلیس، از هند به ایران و عراق رخنه نمود.
استعمار انگلیس میخواست ثابت کند که مردمان مستعمره هند و کشورهای اسلامی دیگر که به آن صورت وحشیانه در خیابانها ظاهر میشوند، احتیاج به ولی و قیّمی دارند که آنان را از جهل و توحش موجود برهاند. در نتیجه، عکس و تصاویر دستههای عزادار که در روز عاشورا به زنجیر به پشت خود نواخته و با شمشیر و قمه بر سر خود میکوفتند و خونهای جاری شده در نتیجه این جریانات، در روزنامههای بریتانیا و اروپا به چاپ میرسید؛ و سیاستمداران استعمارگر در نتیجه این تصویرها، استعمار این کشورها را به عنوان ضرورتی انسانی اعلام میکردند که میتواند مردم آن کشورها را از جهل و توحش رهانیده و به جاده تمدن و تقدم رهنمون سازد.
نقل شده است، هنگامی که «یاسین هاشمی» نخست وزیر عراق در عهد استعمار انگلیس برای گفتگو جهت پایان دادن استعمار، به لندن رفته بود، انگلیسیها به او گفتند: ما به خاطر کمک به مردم عراق به آنجا آمدهایم تا آنان را از توحش و حماقت خارج ساخته و مزه سعادت را به آنان بچشانیم!
این سخن، خشم یاسین هاشمی را برمیانگیزد و باعث میگردد با عصبانیت از جلسه خارج شود؛ اما انگلیسیها از او عذرخواهی کرده و او را به دیدن فیلمی مستند از عراق دعوت میکنند. این فیلم که از هیئتهای حسینی به راه افتاده در خیابانهای نجف، کربلا و کاظمین تهیه شده بود، حاوی مشاهد مهیب و نفرتآور از شمشیرکوبی و قمهزنی مردم عزادار بود. گویی انگلیسیها میخواستند بگویند: «آیا مردمانی روشنفکر که از تمدن بویی بردهاند، با خود چنین میکنند؟!(1)
اخیراً کتابی به نام «نقشهای برای جدایی مکاتب الهی» در آمریکا انتشار یافته که در آن گفتگوی مفصلی با دکتر مایکل برانت یکی از معاونان سابق سیا (سازمان اطلاعاتی مرکزی آمریکا) انجام شده است.(2) او در این زمینه میگوید: «بعد از مدتها تحقیق، به این نتیجه رسیدیم که قدرت رهبر مذهبی ایران و استفاده از فرهنگ شهادت، در انقلاب ایران تاثیرگذار بوده است. ما همچنین به این نتیجه دست یافتیم که شیعیان، بیشتر از دیگر مذاهب اسلامی فعال و پویا هستند. در این گردهمایی تصویب شد که بر روی مذهب شیعه تحقیقات بیشتری صورت گیرد و طبق این تحقیقات، برنامهریزیهایی داشته باشیم. به همین منظور، چهل میلیون دلار بودجه برای آن اختصاص دادیم و این پروژه در سه مرحله به ترتیب زیر انجام شد... پس از نظرسنجیها و جمعآوری اطلاعات از سراسر جهان، به نتایج مهمی دست یافتیم؛ متوجه شدیم که قدرت مذهب شیعه در دست مراجع و روحانیت میباشد... این تحقیقات ما را به این نتیجه رساند که به طور مستقیم نمیتوان با مذهب شیعه رو در رو شد و امکان پیروزی بر آن بسیار سخت است و باید پشت پرده کار کنیم. ما به جای ضرب المثل انگلیسی «اختلاف بیانداز، حکومت کن!» از سیاست «اختلاف بیانداز، نابود کن!» استفاده کردیم و در همین راستا برنامهریزیهای گستردهای را برای سیاستهای بلندمدت خود طرح کردیم. حمایت از افرادی که با مذهب شیعه اختلاف نظر دارند و ترویج کافر بودن شیعیان به گونهای که در زمان مناسب علیه آنها توسط دیگر مذاهب اعلام جهاد شود. همچنین باید تبلیغات گستردهای را علیه مراجع و رهبران دینی شیعه صورت دهیم تا آنها مقبولیت خود را در میان مردم از دست بدهند.
پس از نظرسنجیها و جمعآوری اطلاعات از سراسر جهان، به نتایج مهمی دست یافتیم؛ متوجه شدیم که قدرت مذهب شیعه در دست مراجع و روحانیت میباشد... این تحقیقات ما را به این نتیجه رساند که به طور مستقیم نمیتوان با مذهب شیعه رو در رو شد و امکان پیروزی بر آن بسیار سخت است و باید پشت پرده کار کنیم. ما به جای ضرب المثل انگلیسی «اختلاف بیانداز، حکومت کن!» از سیاست «اختلاف بیانداز، نابود کن!» استفاده کردیم و در همین راستا برنامهریزیهای گستردهای را برای سیاستهای بلندمدت خود طرح کردیم.
یکی دیگر از مواردی که باید روی آن کار میکردیم، موضوع فرهنگ عاشورا و شهادتطلبی بود که هر ساله شیعیان با برگزاری مراسمی این فرهنگ را زنده نگه میدارند. ما تصمیم گرفتیم با حمایتهای مالی از برخی سخنرانان و مداحان و برگزارکنندگان اصلی اینگونه مراسم که افراد سودجو و شهرتطلب هستند، عقاید و بنیانهای شیعه و فرهنگ شهادتطلبی را سست و متزلزل کنیم و مسائل انحرافی در آن به وجود آوریم؛ به گونهای که شیعه یک گروه جاهل و خرافاتی در نظر آید. در مرحله بعد، باید مطالب فراوانی علیه مراجع شیعه جمعآوری شده و به وسیله مداحان و نویسندگان سودجو انتشار دهیم و تا سال 1389 مرجعیت را - که سد راه اصلی اهداف ما میباشند - تضعیف کرده و آنان را به دست خود شیعیان و دیگر مذاهب اسلامی نابود کنیم و در نهایت تیر خلاص را بر این فرهنگ و مذهب بزنیم.» (3)
پینوشتها:
1- http://abarkooh.parsiblog.com/148569.htm
2- روزنامه جمهوری اسلامی 5/3/83 .
3- نقشهای برای جدایی مکاتب الهی، منتشر شده در آمریکا، گفتگو با دکتر مایکل برانت، یکی از معاونان سابق «سیا» .
منبع:
دست پنهان، دفتر فرهنگی فخرالائمه علیهم السلام .
همه مشکلات بشر از عدم جذب و دفع مطلوب است یعنی حرکت برخلاف مبنای وحی میباشد. حبّ و بغضها و حق و باطل کردنهای بشر از همین جذب و دفع است که اگر صحیح عمل شود سعادتمند میشود.
خداوند خود میفرماید که این شیاطین قصد اطفاء نور الهی را دارند. «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ. (1)
یعنی دشمنان تلاش میکنند نور الهی خاموش شود که کسی به سوی آن هدایت نشود اما خداوند هم کامل کننده نور خویش است و انبیاء و ائمه کسانی هستند که نور خدا را روشن میدارند و انسان را به سوی آن که رمز سعادت حقیقی انسان میباشد رهنمون میدهد.
یکی از امانتهایی که خداوند به انسان سپرده است همین جسمی است که انسان موظف است از آن به خوبی مراقبت کند و ضرری به آن وارد ننماید چرا که در قبال این جسم باید پاسخگو باشد. نباید به عمد حتی خراشی بر آن وارد کرد و خونی از آن جاری نمود.
عدهای دیگر در توجیه عمل قمهزنی خود میگویند برای این که مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام را درک نمائیم قمه میزنیم و به خود جراحاتی وارد مینمائیم.
آخر این چه منطق بی استدلالی است که برخی برای خود گزیدهاند؟! مگر امام، خود آن ضربات را بر پیکر مطهرش وارد کرده است؟
خداوند در سوره مائده میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ.» (2)
البته این مراقبت فقط جسم را شامل نمیشود بلکه روح و جان را نیز در برمیگیرد. که در اینجا بحث مراقبت جسم مربوط به بحث ما میشود. پس در این آیه یکی از وظایف انسان مراقبت از خود مطرح شده است.
خدای متعال در آیه دیگری میفرماید:
«وَ مَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا» (3)؛ هر کس مومنی را به عمد بکشد، کیفر او جهنم است که در آن همواره خواهند بود و خدا بر او خشم گیرد و لعنتش کند و برایش عذابی بزرگ آماده سازد.
«مومن در این آیه دو مفهوم دارد: اول هر کس که مومن باشد؛ دوم خود فرد هم که مومن است. پس چه مومنی کشته شود و چه خود را بکشیم شامل این آیه و لعنت و عذاب الهی میشویم.
بر اساس این آیات مشخص شد که انسان حق ندارد تعمداً کوچکترین آسیبی به خود برساند. بلکه موظف است از خود محافظت نماید. به همین دلیل است که خودزنی و خودکشی حرام میباشد. حال سوالی مطرح میشود که افرادی که به قمهزنی رو میآورند چگونه این آیات الهی را توجیه کرده و بر خلاف آن عمل مینمایند؟!
2- همدردی با حضرت زینب علیهاالسلام
عدهای معتقدند که برای همدردی با زینب کبری قمهزنی میکنیم چرا که ایشان پس از شهادت برادر بزرگوارشان سر مبارک خود را به محمل زده که باعث شکسته شدن آن شد.
آخر ظلم و تحریف در مورد اهلبیت پیامبر اکرم علیهم السلام تا چه حد؟!
چگونه ممکن است که زینب کبری که در خانه وحی متولد گشته و در دامان پر برکت امیرمؤمنان علی علیهالسلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام و در کنار امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تربیت شده باشد به آیات الهی عامل نبوده و به گونهای خودزنی نماید؟!
آخر مگر برای درک مصیبت باید خود را به مصیبت مبتلا سازیم؟ این چه منطق مضحکی است که برخی برای خود عَلَم کردهاند؟!
این نشانگر عدم معرفت این افراد نسبت به خاندان وحی میباشد که تصور میکنند ایشان به آیات الهی عامل نیستند حال آن که تنها کسانی که دقیقاً نسبت به فرامین و آیات الهی عاملاند این خاندان میباشند. و این قضیه در مورد زینب کبری علیهاالسلام تحریفی بیش نیست که در مقاتل نیز ذکر نشده و متاسفانه مرثیهسرایان در اشعار و روضههای خود ذکر میکنند و محضر مبارک عمه سادات، ظلم مینمایند.
عدهای دیگر در توجیه عمل قمهزنی خود میگویند برای این که مصیبات وارده به امام حسین علیه السلام را درک نمائیم قمه میزنیم و به خود جراحاتی وارد مینمائیم.
آخر این چه منطق بی استدلالی است که برخی برای خود گزیدهاند؟! مگر امام، خود آن ضربات را بر پیکر مطهرش وارد کرده است؟
اگر نحوه درک کردن مصیبات ائمه و خصوصاً امام حسین علیه السلام مبتلا نمودن خود به آن مصیبتهاست پس چند پیشنهاد ارائه میشود:
- برای درک بیشتر مصیبات وارد به امام پس از قمهزنی و وارد کردن جراحات بر خود، بر زمین بخوابید و اسبانی را که از قبل نعل نو زده و آماده کردهاید را بر خود بتازانید تا درک کنید که چگونه پیکر مطهر امام زیر سم اسبان ماند.
- برای درک مصیبت شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، در شب شهادت ایشان شمشیری را زهرآلود کرده و بر فرق خود فرود آورید.
- برای درک مصیبت شهادت امام کاظم علیه السلام که به نقل از تاریخ هفت الی چهارده سال در زندان بودهاند؛ در ایام شهادت ایشان فقط یک هفته خود را در سیاهچالی زندانی نماید.
- برای درک مصیبت شهادت امام رضا علیه السلام که با سم به شهادت رسیدند در ایام شهادت ایشان زهر نوش جان نمایید.
آخر مگر برای درک مصیبت باید خود را به مصیبت مبتلا سازیم؟ این چه منطق مضحکی است که برخی برای خود عَلَم کردهاند؟!
عزاداری امام حسین علیه السلام باید شایسته آن امام بزرگوار باشد و موجب وهن و تضعیف اسلام و مذهب شیعه نشود، بلکه همانند قیام آن حضرت باعث بقاء و عزت اسلام شود.
در ضمن مگر قرار است با عزاداری برای شهادت ائمه اطهار به این درک برسیم که ایشان چه مصیباتی را متحمل شدهاند و یا هدف؛ زنده نگه داشتن اهداف والای ایشان است؟!
زنده نگه داشتن واقعه عاشورا برای اینست که بیاموزیم که از دین تحت هر شرایطی باید محافظت نمود حتی اگر به چنان مصیباتی که خاندان اهلبیت مبتلا شدند؛ گرفتار شویم. این است معرفت و این است چیزی که امام از ما میخواهد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای عمر خویش حدیثی را قرائت فرمودند که به حدیث ثقلین معروف میباشد. در آن حدیث ایشان فرمودند که دو چیز گرانبها برایتان به ودیعه میگذارم قرآن و عترتم. که این دو هیچگاه از هم جدا نمیشوند. تا وقتی که در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند.
در قسمت اول به آیاتی از قرآن کریم استدلال کرده و به این نتیجه رسیدیم که این عمل جائز نمیباشد بلکه حرام است اما حال به سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام میپردازیم.
- هیچ کس نمیتواند ادعا کند که معرفتش نسبت به امام حسین علیه السلام بیشتر از ائمه اطهار علیهمالسلام میباشد.
- هیچ کس نمیتواند ادعا کند که به تبع معرفت، محبتش نسبت به حضرت سیدالشهدا علیه السلام بیشتر از ائمه اطهار میباشد.
- هیچ کس نمیتواند ادعا کند که بیشتر از ائمه اطهار به قرآن کریم اشراف دارد و به آیات آن عامل میباشد.
پس چگونه است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام، ائمهی پس از ایشان در عزاداریهای خود هیچ یک از این اعمال را انجام ندادهاند؟!در تاریخ آمده است که پس از واقعه کربلا، امام سجاد علیه السلام با این که خود شاهد آن واقعهی تلخ بودند و پدر و برادران و عزیزان خود را از دست داده بودند ولی هیچگاه به صورت غیرمنطقی عزاداری نکردهاند. ایشان از هر فرصتی برای زنده نگه داشتن خاطره عاشورا استفاده کرده و واقعه را تعریف مینمودند. نقل شده که هنگام نوشیدن آب به شدت گریه میکردند و وقتی با پرسش اطرافیان در این باره مواجه میشد، پاسخ میداد: «چگونه گریه نکنم در حالی که آبی را که پرندگان و جانواران وحشی از آن آزادانه استفاده میکردند، بر پدرم منع نمودند؟! (4)
این است سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام، ضمن این که هیچ روایتی دال بر این که در عزاداری بر خود صدمهای وارد کنیم به ما نرسیده است. و بر اساس آیات قرآن و فقه مبین شیعه، رساندن صدمه بر خود در صورت تعمد حرام میباشد.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که امام سجاد علیه السلام پس از شهادت پدر تا آخرین لحظات زندگی بر مصیبت پدرش گریه میکرد و هرگاه میخواست دست به طعام ببرد و یا آب بنوشد گریه مینمود، تا جایی که یکی از خدمتگزاران به ایشان گفت: یابن رسول الله، چقدر گریه میکنید؟! میترسم خود را هلاک کنید! حضرت در جواب فرمود: همانا اندوه و غصهام را به خدا شِکوه میکنم و میدانم از خدا آنچه را که شما نمیدانید.(5) ایشان در پاسخ یکی دیگر از کسانی که به گریههای شدید ایشان معترض بود، فرمود: وای بر تو یعقوب پیامبر، دوازده فرزند داشت که خدا یکی را از چشم پدر دور کرد. یعقوب در فراق یوسف به قدری گریه کرد که دو چشمش نابینا و سفید شد و کمرش از غصه یوسف خمیده گشت، در حالی که فرزندش زنده و سالم بود. ولی من با دو چشمم دیدم که پدر و برادر و عموهایم و هفده تن از اهلبیت در کنارم کشته شدند، چگونه میتوانم گریه نکنم؟! (6)
خوب این سیره امام سجاد علیه السلام در نحوه عزاداری امام حسین علیه السلام بود.
در زمان امام باقر و خصوصاً امام صادق علیهماالسلام که فضای سیاسی و فرهنگی کمی بازتر شده بود و امکان بسط و گسترش فرهنگ بود. ایشان روایات بسیاری از بزرگداشت واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش نقل فرمودند.
در این بین کسانی هستند که نمیگذارند انسان به سعادت برسد که هوا و هوس از درون و ابلیس و شیاطین و منافقان از برون دست به دست هم دادهاند برای ممانعت از رسیدن انسان به سعادت حقیقی.
سیره ایشان در عزاداری، برگزاری مجلس روضه در رثای شهدای کربلا بود که نقل شده است که امام صادق علیهالسلام چنان اشک میریختند که محاسن مبارکشان خیس میشد.
امام در مراسم روضه از شعرا دعوت میکردند که در مورد واقعه کربلا شعر بسرایند و نیز خود ایشان واقعه تاریخی را نقل میکردند.
جلوتر که میآئیم میرسیم به زمان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که نقل شده: همین که محرم فرا میرسید، دیگر کسی خندهای بر لب امام کاظم علیه السلام نمیدید و همواره اندوهگین بود تا دهه محرم بگذرد و چون روز عاشورا فرا میرسید، این روز، روز نهایت غم و مصیبت بود و میفرمود: اینست آن روزی که جدم حسین علیه السلام در آن کشته شد. (7)
در مورد نحوه عزاداری امام رضا علیه السلام نیز در تاریخ مطالبی نقل شده است. ریّان بن شبیب نقل میکند که روز اول محرم بر امام رضا علیه السلام وارد شدم. حضرت به من فرمود: اگر میخواهی در درجات بهشت با ما باشی، برای اندوه ما اندوهناک و در خوشحالی ما شادمان باش. (8)
آنگاه برخاست و بین ما و اهل خانه پردهای زد و خانواده در پشت پرده نشستند تا در مصیبت جد خود بگریند. سپس به من فرمود: ای دعبل برای حسین علیه السلام مرثیه بخوان.
و گاه امام در مجالسی واقعه کربلا را نقل کرده و اشک میریختند.
و بالاخره در این عصر که عصر غیبت امام زمان(عج) آخرین ذخیره الهی است،قرار داریم. امام در زیارت ناحیه مصیبات وارده بر حضرت سیدالشهدا و خاندان ایشان را مطرح کرده و حزن و اندوه خود را اینگونه بیان میفرمایند: (یا جداه) اگر روزگاران مرا به تاخیر انداختند و تقدیر الهی مرا از یاری تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگیدند، بجنگم؛ هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری میکنم و بر تو به جای اشک، خون گریه مینمایم، از روی حسرت بر تو و از سوز و تاسف بر مصیبتهایی که بر تو وارد گشت تا آن زمان که در اثر سوز جانفرسای مصیبت و غصه جانگاه و اندوه فراوان، جان سپارم.
این است سیره ائمه اطهار علیهم السلام در عزاداری امام حسین علیه السلام، ضمن این که هیچ روایتی دال بر این که در عزاداری بر خود صدمهای وارد کنیم به ما نرسیده است. و بر اساس آیات قرآن و فقه مبین شیعه، رساندن صدمه بر خود در صورت تعمد حرام میباشد.
این دسته از افرادی که به بدعتهایی ناروای وارد بر مکتب شیعه، عمل میکنند آیا میپندارند با این عمل، زینت اهلبیت علیهم السلام میباشند؟! آیا با این رفتار، محبتها را به سوی اهلبیت جذب میکنند؟! آیا با این عمل هر نسبت ناروایی را از اهلبیت دور مینمایند؟!
آیا ایشان به خاطر رضایت و شادی اهلبیت این کار را انجام میدهند و یا به خواهش دل و نفس خود این کار را میکنند؟!
مگر این روایت امام حسن عسکری علیه السلام را نخواندهاند که: «کُونوا زَیناً و لا تکونوا شَیناً جَرُّوا اِلینا کُلَّ مَودةٍ وادفعوا عَنّا کُلَّ قَبیح؛ زینت ما باشید؛ نه مایه ننگ ما. با رفتار خود همه محبتها را به سوی ما جلب کنید و (با رفتار مناسب خود) هر (نسبت) ناروایی را از ما
آیا بهتر نیست که این افراد تجدید نظری روی کار خود داشته باشند؟
عزاداری باید متناسب با روح اسلام و ارزشهای متعالی مکتب اهلبیت عصمت و طهارت باشد و با احکام و تعالی حقه آنان منافات نداشته باشد.
5- سینهخیز رفتن به سمت حرم ائمه اطهار از کجا آمده است؟
متاسفانه دیده میشود که عدهای وقتی به زیارت حرم امام حسین و یا امام رضا علیهماالسلام میروند از فاصلهای دورتر به صورت سینهخیز به سوی حرم حرکت میکنند.
این هم تحریفی است که متاسفانه در سالیان اخیر در اعتقادات تشیع ایجاد شده است. حال این که در قرآن و سنت ما چنین چیزی وجود ندارد. نحوه زیارت امام صادق علیه السلام در تاریخ ذکر شده است که با احترام و ادب و تواضع به سمت قبر مطهر میرفتند و زیارتنامه میخواندند.
عزاداری باید متناسب با روح اسلام و ارزشهای متعالی مکتب اهلبیت عصمت و طهارت باشد و با احکام و تعالی حقه آنان منافات نداشته باشد.
و نیز در روایات متعدد آداب زیارت قبور مطهر اهلبیت علیهم السلام ذکر شده است و در هیچ یک از آنها سینهخیز رفتن مطرح نشده و حال آن که این عمل نشانهای از ادب نیست.
در مکتب تشیع به آزادگی و آزادمردی و حفظ شخصیت انسان بسیار توجه شده است و این اعمال دور از آزادگی است و ائمه اطهار نیز هیچ سفارشی به این کار نکرده و حتی مخالف آن میباشند.
نقل شده است که وقتی حضرت علی علیه السلام از جنگ صفین برمیگشتند به شهر انبار - که الان یکی از شهرهای عراق است و از شهرهای قدیم ایران بوده که ایرانیان در آنجا ساکن بودند - رسید؛ عدهای از کدخداها و بزرگان به استقبال خلیفه آمده بودند. و در جلوی مرکب امام شروع به دویدن کردند. حضرت فرمود: چرا این کار را میکنید؟گفتند: این احترامی است که ما به بزرگان و سلاطین خود میگذاریم.
امام فرمود: این کار را نکنید چرا که شما را پست و ذلیل و خوار میکند. چرا خودتان را در مقابل من که خلیفهتان هستم خوار و ذلیل میکنید؟ من هم مانند شما هستم. (10) ببینید امام در زمان زنده بودنشان با خوار و پست و ذلیل نمودن مخالف بودند و به تبع همه ائمه نیز با این کار مخالفت میکردند، چگونه ممکن است که پس از شهادتشان با این کار مخالف نباشند. هر کاری که موجب خواری و ذلت انسان شود جایز نیست.
امام در زمان زنده بودنشان با خوار و پست و ذلیل نمودن مخالف بودند و به تبع همه ائمه نیز با این کار مخالفت میکردند، چگونه ممکن است که پس از شهادتشان با این کار مخالف نباشند. هر کاری که موجب خواری و ذلت انسان شود جایز نیست.
برخی نیز در بین دستهجات خود را «سگ» امام حسین و یا دیگر ائمه علیهم السلام مینامند و یا در اشعار از سگ بودن خود یاد میکنند و گاهی قلاده به گردن میبندند و به صورت چهار دست و پا راه میروند. ایشان با این کار فلسفه بعثت انبیاء علیهم السلام را زیر سوال میبرند. چرا که انبیاء مبعوث شدند تا انسان را به تکامل و کمال انسانیت رهنمون دهند. وگرنه حیوانات که بودند و انسان هم که به صورت جاهلی حضور داشت و میتوانستند نقش حیوانات را برای انبیاء و ائمه اطهار بازی کنند دیگر چه نیازی به این همه مشقت و خون دل خوردن برای تربیت بشر وجود داشت؟! که حال پس از گذشت این همه سال دوباره به آن حالات، سیر قهقرایی داشته باشند.
غرض این که ائمه اطهار برای انسانسازی آمدهاند نه سگپروری که برایش امکان هیچ رشد و تعالی وجود ندارد.
آن افراد وقتی خود را سگ مینامند؛ انسان را از مقام شامخ انسانیت به زیر کشیده، به حیوانیت و پستی و دنائت میکشاند و این جائز نیست و بر خلاف آزادگی و آزادمردی است که هدف نهضت و قیام مقدس عاشورا بوده است. لذا تحقیر و پست شمردن انسان، از سوی هیچ کس حتی خود فرد، جایز نیست و موجب عقاب اخروی است.
سیره نظری و عملی پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام حاکی از احترام و ارزش فراوان به انسانها و بندگان خدا در هر لباس و با هر رنگ و مذهب است.
متاسفانه در پی انجام اعمالی نادرست از سوی برخی از شیعیان، رسانههای غربی، تصاویر و اخباری را از آنها تهیه و ارائه میدهند که تفکر شیعه را وحشیگری و همراه با جمود و جهل نشان دهند و بدین وسیله بر ضد شیعه تبلیغ مینمایند که لازم است مواردی به ایشان تذکر داده شود:
1- برای شناخت مکتب و یا دینی باید به اولین لایهها و سرچشمه آن رجوع نمود. آب وقتی از سرچشمهای جاری میشود پاک و زلال و خالص است و وقتی جریان مییابد لاجرم در بین مسیر دچار آلودگیهایی میشود و از زلالی آن کاسته میگردد.
دیگران برای شناخت مکتب تشیع و دین مبین اسلام باید به شناخت پیامبر اسلام و ائمه اطهار مبادرت نمایند و سیره گفتاری و رفتاری ایشان را مورد مطالعه قرار دهند. نه این که رفتار برخی از مسلمانان را ملاک معرفی مکتب شیعه و دین اسلام قرار دهند.
ایشان با این کار فلسفه بعثت انبیاء علیهم السلام را زیر سوال میبرند. چرا که انبیاء مبعوث شدند تا انسان را به تکامل و کمال انسانیت رهنمون دهند. وگرنه حیوانات که بودند و انسان هم که به صورت جاهلی حضور داشت و میتوانستند نقش حیوانات را برای انبیاء و ائمه اطهار بازی کنند دیگر چه نیازی به این همه مشقت و خون دل خوردن برای تربیت بشر وجود داشت؟! که حال پس از گذشت این همه سال دوباره به آن حالات، سیر قهقرایی داشته باشند.
و نیز آیا آنها هیچگاه دیدهاند که یکی از علما و مراجع شیعه، چنین اعمالی را انجام داده باشند؟ چرا معیار و ملاک معرفی شیعه را رفتار و گفتار علمای جلیل القدر قرار نمیدهند؟! و رفتار عده قلیلی از شیعیان را به نام مکتب تشیع معرفی میکنند؟!
2- رسانههای غربی، خبری را انتشار دادهاند که عدهای از مسیحیان در روز به صلیب کشیدن شدن حضرت مسیح علیه السلام عزاداری خاصی انجام میدهند.
حال سخنمان اینست که مگر شیعه با دیدن این تصاویر، این رفتارها را از کل مسیحیت میبیند یا عدهای از آنان؟
مکتب شیعه میداند که دین مسیحیت یک دین الهی است که با هدف انسانسازی، توسط حضرت مسیح ابلاغ شده است. پس این اعمال که غیرانسانی و وحشیانه است را جزء دین مسیحیت نمیداند. بلکه نشأت گرفته از جهل و جمود عدهای از مسیحیان میداند.
بهتر است که دشمنان اسلام کمی منطقی به مسائل نگاه کنند چرا که قطعاً در نظر انسانهای متفکر و منصف وجهه خود را پلید جلوه میدهند.
نقطه انحراف در هر حرکت، زمانی صورت میپذیرد که بیسوادان و نادانان جای فرزانگان و دانایان را بگیرند. . حضرت علی علیه السلام میفرماید: خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند، ولی از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند. (11)
اصل برپایی مراسم عزاداری برای اهلبیت عصمت و طهارت امری است ممدوح و لازم ولی همانگونه که امیرمومنان علی علیه السلام میفرماید هر عملی نیاز به شناخت و معرفت دارد. «هیچ حرکتی نیست، مگر آن که در آن نیازمند شناخت هستی.»(12) که دادن این معرفت به مردم از وظابف علما میباشد.
در این میان رسالت علما و دانایان و اهل فضل و فکر و مطالعه، رسالتی است بیبدیل، از طرفی وظیفه آگاهسازی و حرکت و خط دهی بر اساس اسلام ناب و سیره اهلبیت علیهم السلام، همراه با عقلانیت ممدوح، پیش رو میباشد و از طرف دیگر دستگاه عزای حسینی، دستگاهی است که با ابعاد مختلفی اعم از شعر و شور و شعور گره خورده است و این حساسیت خطیر، کج سلیقگی و آزمون و خطا را برنمیتابد.
دیگران برای شناخت مکتب تشیع و دین مبین اسلام باید به شناخت پیامبر اسلام و ائمه اطهار مبادرت نمایند و سیره گفتاری و رفتاری ایشان را مورد مطالعه قرار دهند. نه این که رفتار برخی از مسلمانان را ملاک معرفی مکتب شیعه و دین اسلام قرار دهند.
خدای متعال در آیه کریمهای میفرماید:
«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللهَ وَ کَفَى بِاللّهِ حَسِیبًا؛ کسانی که پیامها و فرامین خداوند را ابلاغ میکنند و میرسانند و از او میترسند و از هیچ کس جز او نمیترسند، خدا برای حساب کردن اعمالشان کافی است.(13)
این آیه خطاب به رسول خدا و به تبع آن ائمه اطهار و سپس علما میباشند که میفرماید: پیامبران پیشین کسانی بودند که رسالتهای الهی را تبلیغ میکردند و از او میترسیدند و از هیچ کس جز خدا واهمه نداشتند. تو نیز در تبلیغ فرامین و پیامهای خداوند نباید کمترین وحشتی از کسی داشته باشی.
در آیه 67 سوره مائده نیز خداوند امر میفرماید که ای پیامبر آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمینه بدعت و وظایف علما میفرماید:
«اذا ظهرت البدع فی امتی، فلیظهر العالم علمه، فمن لم یَفعل فعلیه لعنة الله؛ وقتی در بین امت من بدعتها آشکار شوند، باید عالم، علم خود را آشکار کند، و هر کس این کار را نکند لعنت خدا بر او باد.(14)
در این روایات وظیفه علما در زمینه بدعت به خوبی بیان شده است که اگر بدعتی در دین ایجاد شد این عالم است که به وسیله علم خود باید آن را آشکار کند و با آن مقابله نماید و بر اساس فرمایش صریح رسول خدا اگر این کار را نکند مورد لعنت الهی قرار میگیرد.
حضرت علی علیه السلام میفرماید: خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند، ولی از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن روایت دیگری وظیفه علما را مطرح فرموده است که:
«صنفان من امتی اذا صلحا صلحت امتی، و اذا فسدا فسدت امتی.
قیل: یا رسول الله و مَن هما؟ قال: الفقهاء و الاُمراء؛ دو گروه از امت من هستند که هر گاه اصلاح شوند، امت من اصلاح میشوند و هر گاه فاسد شوند، امت من فاسد میشوند. پرسیده شد آن دو گروه کدامند یا رسول الله؟ فرمود: فقیهان و حاکمان.(15)
بنابر روایت رسول خدا فقیهان و علما و حاکمان جامعه نقش اساسی را در از بین بردن بدعتها دارند. ایشان باید اولا دین حقیقی را به مردم معرفی کنند و در ثانی اگر بدعتی در دین به وجود آمد با آن به شدت مقابله کنند که در غیر این صورت آبرو و حیثیت دین به خطر میافتد و علما در حفظ و صیانت حیثیت دین نقش سنگینی بر عهده دارند.
حضرت علی علیه السلام در یکی از خطبههای خود وظایفی برای امام و جانشینان ایشان که علما هستند برمیشمارد که این حساسیت وظیفه ایشان را میرساند:
«انّهُ لَیسَ عَلی الامام الاّ ما حُمِّلَ مِن اَمر رَبّهِ:
الابلاغُ فِی الموعِظَةِ، وَالاجتهادُ فی النَّصیحَةِ، والاِحیاءُ لِلسُّنَةِ، و اقامَةُ الحُدوُدِ عَلی مُستَحِقیها، وَ اصدارُ السُّهمانِ عَلی اَهلها.»
به تحقیق بر امام وظیفهای قرار داده نشده مگر قیام به آنچه پروردگارش به او امر کرده و آن پنج چیز است: ابلاغ موعظه (فرمایش پیغمبر اکرم) و کوشش نمودن در پند و اندرز دادن، و احیای سنت (رفتار بر اساس احکام رسول خدا) و اجرای حدود بر آن کسی که سزاوار است و بیت المال را به اهلش رسانیدن.(16)
پس از ذکر آیات و روایاتی در باب رسالت علما و دانشمندان در مییابیم که ایشان وظیفه خطیری دارند که اگر به آن عمل نکنند به دین ضربههای اساسی وارد میشود. امید که خداوند ایشان را در راه اعتلای معارف و احکام دین توفیق دهد و یاری رساند.
پینوشتها:
1- صف/ 8، توبه / 32 .
2- مائده/ 105.
3- نساء / 93.
4- البدایة و النهایة، ج 9، ص 107.
5- امالی، شیخ صدوق، مجلس 29، ص 141.
6- کامل الزیارات، جعفربن محمد بن قولویه، باب 32، ص 115.
7- امالی، شیخ صدوق، مجلس 27.
8- امالی، شیخ صدوق، مجلس 27.
9- بحارالانوار، ج 75، ص 372.
10- کتاب آزادی معنوی، مرتضی مطهری، ص 23.
11- نهج البلاغه، حکمت 478 .
12- تحف العقول .
13- احزاب/ 39 .
14- اصول کافی، ج1، کتاب فضل العلم، باب بدعتها، ص 94.
15- الخصال، شیخ صدوق، ترجمه و توضیح یعقوب جعفری، ج1، ص 60.
16- نهج البلاغه، خطبه 104، بند 10، ص 311، ترجمه فیض الاسلام .
یک قلب، یک اتاق، چند تا کتاب، یک عالمه شماره تلفن، یک دوست صمیمی، چند تا نامه یادگاری، دو تا راز (یکی کوچک و یکی بزرگ)، یک گلدان، سه تا آواز، یک دفترچه یادداشت های شخصی و یک خدا. این دارایی من است.
من آدم ثروتمندی نیستم. یک بار خواب دیدم توی یک جزیره زندگی می کنم و تمام آن جزیره برای من است. خواب خوبی بود، چون آن جزیره سفید بود و همه چیز داشت. اما من توی آن جزیره تنها بودم. برای همین از خواب بیدار شدم و به زندگی واقعی برگشتم. توی زندگی واقعی، ما یک تخت دو طبقه داریم که من باید طبقه بالا بخوابم و تخت پایینی مال برادرم است. دیروز نوشته روی یک دیوار را برای خودم خواندم. نوشته بود هر چیز که نزد خداوند است برای همیشه باقی می ماند. این طور شد که به دارایی هایم فکر کردم.
من آدم ثروتمندی نیستم، اما از فکر این که هر چیز که پیش من است از بین برود، دلم گرفت. بعد پیش خودم حساب کردم که از دست دادن چه چیزی مرا بیشتر از همه غمگین می کند: دوستانم؟ خاطراتم؟ یادگاری هایم یا آینده ام؟!
من از فکر این که باقی می مانم خوشحالم. از فکر این که تمام نمی شوم خوشحالم. از این که جاودانه ام خوشحالم و فکر می کنم اگر من جاودانه باشم، پس تمام حس های خوبم هم جاودانه خواهد بود. دوست داشتن هایم جاودانه می شود. آوازهایی که با شادی خوانده ام جاودانه می شود و من هیچ دوستی را از دست نخواهم داد.
اگر قرار است یک روز بدی ها و خودخواهی ها و ناراحتی هایم از زندگی حذف شود، اگر من بابت ندانم کاری ها و اشتباه هایم بخشیده شوم و یا جریمه بعضی از آنها را بدهم. پس آنچه که از زندگی من باقی می ماند خوبی است. حتی اگر شده آن خوبی فقط یک «مهربانی» یک «سیب»، یک «آواز» باشد! مهم نیست.
من آدم ثروتمندی هستم! با این حساب، من آدم ثروتمندی هستم که می توانم چیزی مثل «جاودانگی» را با خودم داشته باشم. خب، معلوم است که کتاب هایم پودر می شوند، گردنبندم از بین می رود، نامه های یادگاری ام خاکستر می شوند، شماره تلفن دوست هایم عوض می شوند. معلوم است همین چیزهای کمی هم که دارم از من گرفته می شوند،
...اما عشق ها و رؤیاها و فکرهای خوبی که داشته ام چی؟ حس فوق العاده ای که از دانه کردن انار توی شب یلدا داشته ام؟ وقتی مادرم را بوسیده ام؟ وقتی به ماه نگاه کرده ام؟ وقتی خدا را صدا کرده ام؟ و وقتی با شادی جیغ کشیده ام؟ آیا این ها مرا ثروتمند نکرده است؟ آیا اینها دارایی های حقیقی من نیستند که یک روز به خاطر داشتنشان افتخار می کنم؟ آیا من از این که زندگی ام پر است از تیله های رنگی، کلم های بنفش، هویج های نارنجی شاداب، خنده های بلند، یک مادر زیادی مهربان، یک پدر سختگیر عجیب بامزه، یک دوست قهرقهرو، یک بازیگر محبوب، یک راز بزرگ و یک راز کوچک، یک خورشید که هیچ وقت زیر قولش نمی زند و هر روز صبح متولد می شود، و روزهایی که هنوز وقت دارم در آنها مهربان تر باشم، نباید آن قدر شاد باشم که احساس خوشبختی کنم؟!
من یک خدای فوق العاده دارم که قول داده است همه چیز پیش او تا همیشه بماند و همین برای من کافی است.
منبع:ویژه نامه دوچرخه
دوست من سلام
شما اگر مرد هستید، زنان را چگونه میشناسید و به آنان چگونه مینگرید؟
اگر زن هستید، آیا خود را شناختهاید؟
به نظر شما فرق زنها با مردها در چیست؟
آیا زنان هنر و توان خاصی دارند که فقط مخصوص آنان باشد؟
اصلا زن چگونه موجودی است؟
برای پاسخ این سوالها و هزاران پرسشِ از این دست، شما را مهمان مجموعهای به نام ریحانهی آفرینش
میکنم که از کتاب «زن در آینه جلال و جمال»؛ نوشته دانشمند بزرگ، آیت الله جوادی آملی دستچین گردیده است.
لازم به ذکر است که احکام و اوصاف "زن" از دو دیدگاه قابل مطالعه و بر دو قسم است:
قسم اول: راجع به اصل زن بودن او است که هیچ گونه تفاوتی در طی قرون و اعصار در آنها رخ نمیدهد. مانند لزوم حجاب و عفاف و صدها حکم عبادی و غیر عبادی، که مخصوص زن است و هرگز دگرگون نخواهد شد. و بین افراد زن هم هیچ فرقی در آن جهت مشترک زنان نیست.
قسم دوم: ناظر به کیفیت تربیت و نحوه محیط پرورش آن است که اگر در پرتو تعلیم صحیح و تربیت وزین پرورش یابند، بیاندیشند، تعقل و تدبر داشته باشند تمایزی از این جهت با مردها ندارند و اگر گاهی تفاوت یافت شود، همانند تمایزی است که بین خود مردها مشهود است. مثلا اگر زنان مستعد به حوزهها و دانشگاههای علمی راه یابند و همانند طلاب و دانشجویان مرد به فراگیری علوم و معارف الهی بپردازند و از لحاظ جهان بینی و انسان شناسی و دنیا شناسی و آخرت شناسی و سایر مسائل اسلامی، در دروس مشترک بین محصلین حوزه آگاهی کامل یابند و نحوه تعلیم و تبلیغ دینی آنان چون رجال مذهبی باشد، چه این که گروهی فعلا به برکت انقلاب اسلامی این چنیناند،
هوشمندی و نبوغ برخی از زنان سابقه دیرین داشته و سبقت آنان در موعظه پذیری نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد
آیا باز هم میتوان گفت روایاتی که در نکوهش زنان آمده و احادیثی که در پرهیز از مشورت با آنها وارد شده و ادلهای که در نارسایی عقول آنان رسیده اطلاق دارد؟ و هیچ گونه انصرافی نسبت به زنان دانشمند و محققان از این صنف ندارد؟ و همچون قسم اول، موضوع همه آن ادله ذات زن از حیث زن بودن است؟ مثلا گفتههای حضرت علی علیه السلام؛ دربارهی عقول زنان که فرمود:
«یا اشباه الرجال و لا رجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال (1) ای مرد گونههای نامرد، با آرزوهای کودکانه! و اندیشه زنان پرده نشین!.
ایاک و مشورة النسأ فان رایهن الی افن و عزمهن الی وهن... (2) بپرهیز از مشورت با زنان، که رای آنان ناقص و تصمیم آنان سست است.»
هیچ گونه انصرافی از زنان محقق و دانشمند ندارد؟
و آیا میتوان گفت که عقل آنان در بخش عقل نظری، چون زنند و تنها به خاطر مونث بودن آنها همتای عقل کودکان میباشد، و اراده و تصمیم و عزم آنها در بخش عقل عملی سست و ناپایدار است. و یا آن که این تعبیرها به لحاظ غلبه خارجی است که منشأ آن، دور نگه داشتن این صنف گرانقدر از تعلیم و محروم نگه داشتن این گروه توانمند از تربیت صحیح است، که اگر شرایط درست برای فراگیری آنها در صحنه تعلیم و تربیت فراهم شود حتما غلبه بر عکس خواهد شد و یا لااقل غلبهای در کار نیست تا منشأ نکوهش گردد.
عدهای از زنان در حالی اسلام آورده بودند که شوهران آنها کافر بودهاند مانند دختر ولید بن مُغیره که همسر صفوان بن اُمیه بود و قبل از شوهرش مسلمانان شد و نیزام حکیم دختر حارث بن هشام که شوهرش عکرمة بن ابی جهل بود، پیش از همسرش اسلام آورد.
هوشمندی و نبوغ برخی از زنان سابقه دیرین داشته و سبقت آنان در موعظه پذیری نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد. وقتی اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیت دامنه دار حجاز جلوه کرد، تشخیص حقانیت آن از نظر عقل نظری محتاج به هوشمندی والا، و پذیرش آن از جهت عقل عملی نیازمند به عزمی فولادین بوده است تا هر گونه خطر را تحمل نماید لذا کسی که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان میشد از برجستگی خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضائل او به شمار میرفت. چون تنها سَبق (تقدم) زمانی یا مکانی نبوده است که معیار ارزش جوهری نباشد بلکه سبق رتبی و مکانتی (جایگاهی) بود که مدار ارج گوهر ذات خواهد بود. چنانکه سبق اسلام حضرت علی علیه السلام از فضائل رسمی آن حضرت به شمار میرود. از این رهگذر میتوان به هوشمندی و نبوغ زنانی پی برد که قبل از همسران خود دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده اند. در حالی که مردان فراوانی نه تنها از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقانیت آن تردید داشتند بلکه برای اطفأ نور آن سعی بلیغ مینمودند گرچه طرفی نمیبستند.
مالک بن انس (179-95ه.ق ) چنین نقل میکند که عدهای از زنان در حالی اسلام آورده بودند که شوهران آنها کافر بودهاند مانند دختر ولید بن مُغیره که همسر صفوان بن اُمیه بود و قبل از شوهرش مسلمانان شد و نیزام حکیم دختر حارث بن هشام که شوهرش عکرمة بن ابی جهل بود، پیش از همسرش اسلام آورد. (3)
1- نهج البلاغه، خطبه 27.
2- نهج البلاغه، نامه 31.
3- موطا، کتاب نکاح، ص 371-370.
زن در آینه جلال و جمال؛ آیت الله جوادی آملی
ابوالفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبیّین خود آورده است: روش و اخلاق امام موسى کاظم علیه السلام چنین بود که اگر کسى پشت سر حضرتش حرفى زشتى مىزد و بدگوئى مىکرد، امام اظهار ناراحتى نمىکرد، بلکه هدیهاى برایش مىفرستاد.
همچنین مورّخین در کتابهاى مختلفى آوردهاند، مردی از نوادههای عمر بن خطاب، در مدینه با امام کاظم (علیهالسلام) دشمنی میکرد و هر وقت به او میرسید، با کمال گستاخی به علی (علیهالسلام) و خاندان رسالت ناسزا میگفت، و بدزبانی میکرد.
روزی بعضی از یاران، به آن حضرت، عرض کردند: "به ما اجازه بده تا این مرد تبهکار و بدزبان را بکشیم ".
امام کاظم (علیهالسلام) فرمود: نه، هرگز چنین اجازهای نمیدهم، مبادا دست به این کار بزنید، این فکر را از سرتان بیرون نمائید. تا اینکه از آنها پرسید: آن مرد (نوه عمر) اکنون کجاست؟
گفتند: در مزرعهای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد.
امام کاظم (علیهالسلام) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال وارد به کشت و زرع او شد.
مرد فریاد زد: "کشت و زرع ما را پامال نکن ".
حضرت همچنان سواره پیش رفت، تا اینکه به آن مرد رسید و خسته نباشید به او گفت: و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید، و فرمود: "چه مبلغ خرج این کشت و زرع کرده ای؟"
او گفت: صد دینار
امام کاظم فرمودن چقدر امید داری که از آن بدست آوری؟
او گفت: علم غیب ندارم
حضرت فرمود: من میگویم چقدر امید و آرزوی داری که عایدت گردد.
گفت: امیداورم 200 دینار به من رسد.
امام کاظم کیسهای درآورد که محتوی 300 دینار بود و فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری به تو برساند.
آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام گردید که همانجا به عذرخواهی پرداخت، و عاجزانه تقاضا کرد که تقصیر و بدزبانی او را عفو کند.
امام کاظم (ع) در حالی که لبخند بر لب داشت، بازگشت.
مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم به مسجد آمد، از قضا آن مرد نیز در مسجد بود، و با دیدن امام برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: "اللهُ اَعلمُ حَیثُ یَجعلَ رِسالَتَه،خدا آگاهتر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد".
دوستان آن حضرت، وقتی که دیدند آن مرد کاملا عوض شده، نزد او آمدند و علتش را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای، قبلا بدزبانی میکردی، ولی اکنون امام (علیهالسلام) را میستایی؟
او گفت: همین است که اکنون گفتم، آنگاه برای امام (علیهالسلام) دعا کرد، و سؤالاتی ازامام (علیهالسلام) پرسید و پاسخش را شنید.
امام (علیهالسلام) برخاست و به خانه خود بازگشت، هنگام بازگشت به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را میطلبیدند فرمودند: "این همان شخص است، کدامیک از این دو راه بهتر بود، آنچه شما میخواستید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقداری پول که کارش را سامان دهد، اوضاعش سامان دادم، و از شر او آسوده شدم.
اعلام الوری، ص 296/ اعیان الشّیعه، ج 2، ص 7/ بحارالانوار، ج 48، ص 102، ح 7/ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 319/ دلائل الامامة، ص 311 / کشف الغمّة، ج 2، ص 288.
حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام اگر احساس میکرد کسانی که به نظام حکومتی داخل میشوند، نمیتوانند به نفع اهل حق و شیعیان عمل نمایند، آنان را از همکاری با طاغوت نهی کرده، از عواقب وخیم آن برحذر میداشت.
زیاد بن ابی سلمه از یاران امام کاظم علیهالسلام بود، ولی بدون اطلاع آن حضرت در دستگاه خلافت عباسی مشغول به کار شده بود.
او روزی به محضر امام هفتم علیهالسلام آمد. حضرت از او پرسید: ای زیاد! آیا تو در امور دولتی اشتغال داری؟ گفت: بلی. امام فرمود: چرا با حکومت ستمگران همکاری میکنی و به شغل آزاد نمیپردازی؟
زیاد گفت: سرورم! مخارج من زیاد است؛ چرا که من فردی اجتماعی هستم و خانهام پر رفت و آمد است و افراد تحت تکفل دارم و هیچگونه پشتوانه اقتصادی هم ندارم. درآمد من منحصر به همین شغل دولتی است.
امام کاظم علیهالسلام فرمود: ای زیاد! اگر از کوه بلندی سقوط کنم و بدنم قطعه قطعه شود، در نزد من بهتر است از اینکه با ستمگران همراهی و همکاری نمایم، مگر اینکه غصهای را از دل مؤمنی برطرف نموده، یا مؤمن گرفتاری را نجات داده، یا مؤمن بدهکاری را از زیر بار بدهی رها سازم.(1)
هر کس بقای ستمگران را دوست داشته باشد، از آنان محسوب میشود و هر کس از آنان محسوب شود، داخل آتش [جهنم ] خواهد شد
صفوان بن مهران جمّال یکی دیگر از دوستان امام موسی بن جعفر علیهما السلام میباشد. او شترهای زیادی داشت و آنان را در اختیار کاروانهای تجارتی و زیارتی قرار داده و از اجاره آنان امرار معاش میکرد.
او میگوید: روزی امام هفتم علیهالسلام را زیارت کردم. امام به من فرمود: صفوان تمام کارها و رفتار تو مورد پسند ماست، جز یک عمل تو!
گفتم: فدایت شوم کدام عمل؟
فرمود: شترانت را به این مرد ستمگر [هارون] کرایه دادهای.
عرض کردم: به خدا سوگند! من آن را برای فسق و فجور و شکار و لهو کرایه ندادهام، بلکه برای زیارت بیت الله اجاره دادهام. من هیچ گونه علاقهای به آن مرد ندارم و غلامان خود را به همراه کاروان زیارتی هارون فرستادهام تا به غیر از عمل حج در کار دیگری به کار گرفته نشوند.
امام فرمود: ای صفوان! آیا کرایه تو هنوز به عهده آنان هست یا پرداختهاند؟ گفتم: نه، هنوز کرایه نگرفتهام.
فرمود: صفوان! آیا دوست داری که هارون و یارانش تا زمانی که کرایهات را نپرداختهاند، زنده بمانند تا برگشته و بدهی تو را بپردازند؟ گفتم: بلی.
امام کاظم فرمود: «فَمَنْ أَحَبَّ بَقأهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ کانَ مِنْهُمْ کانَ وَرَدَ النّار؛(2) هر کس بقای ستمگران را دوست داشته باشد، از آنان محسوب میشود و هر کس از آنان محسوب شود، داخل آتش [جهنم ] خواهد شد.»
1- الکافی، ج5، ص110
2- معجم رجال الحدیث، ج10، ص133