تاریخ شهادت امام صادق (عیه السلام) |
||
به نقل از کتاب احیاگر تشیع | ||
وفات امام |
||
به نقل از کتاب منتهی الآمال | ||
|
درتاریخ وفات حضرت صادق(علیه السلام ) وذکر سبب وفات |
مقدمه |
||
به نقل از کتاب احیاگر تشیع | ||
مظلومیت او |
||
به نقل از کتاب منتهی الآمان | ||
ذکر بعضی ازستمها که ازمنصور دوانیقی به امام جعفر صادق(علیه السلام ) وارد آمده. |
||
به نقل از کتاب سوگنامه آل محمد (ص) | ||
خشونت منصور برامام صادق(علیه السلام) |
||
به نقل از کتاب احیاگر تشیع | ||
|
برنامه قتل امام صادق (علیه السلام) |
دوران حمل بسر آمد وسرانجام اودرربع آخر قرن اول هجری ، دربیت امامت و ولایت بدنیا آمد . درمورد تاریخ ونیز ولادت او اختلاف است . تاریخهای مختلف راجع به روز ولادت چنین ذکر کرده اند که او : |
||
| ||
|
|
خاندان وتباراهل بیت (علیهم السلام) واجداد گذشته خاندان رسالت وامامت ازنسل ابراهیم پیامبر(علیه السلام) و نواده اسماعیل ذبیح ودرسلسله مراتب صلبی به عبدالمطلب می رسد. |
||
| ||
پدرامام صادق (علیه السلام) حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) فرزندحضرت علی بن الحسین زین العابدین امام چهارم(علیه السلام) می باشد. |
||
| ||
|
اهل البیت بودن امام و شرافت خاندان او
اوازخاندان وحی ورسالت است .درمحیط وحی ودردامان امامت پرورش یافت.خاندان تطهیر است وآیه شریفه تطهیر درشأن آنها نازل شد که خدافرمود: |
درآغوش مادر |
||
به نقل از کتاب مغز متفکر جهان شیعه | ||
|
آموزگاران امام |
|
|
برخى افراد همواره، نقاب بر چهره زده ی خود را پشت پرده ی جهالت پنهان مىکنند؛ گویى از «خودِ» واقعىشان واهمه دارند.
از سوى دیگر، خود ما نیز کارهایى را در جهت تأمین رضایت خاطر «دیگران» انجام مىدهیم و در عین حال وانمود مىکنیم همه چیز به خوبى پیش مىرود (تا وجهه خانواده حفظ شود) و سپس شروع به سرزنش کسانى مىکنیم که ما را وادار به انجام دادن این کارها کردهاند. این «دیگران» چه کسانى هستند که ما همه چیز را به آنها نسبت مىدهیم؟ اعضاى خانواده، همسایهها، دوستان، نظام اجتماعى!؟
امّا واقعیت این است که همان موقع نیز در اعماق وجودمان احساسات درونىمان را به خوبى مىشناسیم؛ نوعى حس اضطراب و تشویش یا حس خوشایندى که از نبود عزّت نفس، ناشى مىشود.
هنگامى که به اطراف مىنگریم و همه چیز را آشفته و بىنظم مىبینیم، دیگران را مقصر مىدانیم ، در حالى که نمىدانیم آشفتگى در درجه اول از افکارمان آغاز مىشود و سپس گسترش مىیابد. روى هم رفته، رویارویى با حقیقت و پذیرفتن آن با فکر و آغوش باز، شهامت بسیارى را مىطلبد.
به محض این که با حقیقت مواجه مىشویم، به آرامش واقعى نزدیکتر مىشویم؛ زیرا حقیقت، یگانه است، بنابراین راه دیگرى وجود نخواهد داشت؛ امّا براى یافتن حقیقت، گاهى اوقات، گمان مىکنیم باید راه طولانىاى را بپیماییم، امّا نه، نیاز نیست راه دورى برویم یا براى کشف لایههاى آشکار قوانین پیچیده بکوشیم، و پرده از اسرار در کتابها برداریم. چیزى که در جستجویش هستیم، درست همینجاست، در عمق ذهنمان. تنها چیزى که لازم است، برقرارى ارتباط با «خودِ واقعى» است. فقط اگر کمى تواضع در پیش گیریم و براى تمام نعمات الهى ـ که خداوند، روى زمین قرار داده است ـ احترام بیشترى قائل باشیم و از خشم، دشمن و حسادت ـ که باعث آشفتگى ذهن مىشوند ـ بپرهیزیم، آن موقع، شاید به حقیقت، نزدیکتر شویم. البته راههاى بسیارى براى دستیابى به حقیقت وجود دارد؛ امّا نهایتاً همه مسیرها به یک جا ختم مىشوند.
امّا ممکن است این جواب در مقابل پیچیدگى انسان، بسیار ساده به نظر برسد، ولى درک این موضوع به عبادت بىقید و شرط خدا و تلاش بسیار نیاز دارد. باید خود را به دست حقیقت سپرد!
گاهى اوقاتْ ممکن است بگوییم امّا من مىخواهم چنین و چنان شوم، و تنها اگر این مقدار پول یا آن شغل را داشتم و یا صاحب آن موقعیت بودم و چنان زن یا شوهرى داشتم، واقعاً دیگر از دست همه مشکلات خلاص مىشدم و غمى نداشتم؛ امّا من به شما مىگویم که همه ی اینها توهمى بیش نیست.
مشکلات من همواره از خواستههاى بىشمار و خودخواهانهام ناشى مىشود؛ چرا که دائماً آنها را در ذهن دارم و آثارشان در رفتار و کابوسهایم نمایان مىشوند. به علاوه، ترس، ریشه بسیارى از کابوسهایم است. ترس از آینده، ترس از اینکه در دوران پیرى از لحاظ مالى تأمین نباشم (البته اگر به آن برسم)، ترس از دست دادن آنچه دارم یا خواهم داشت مثلاً موقعیت اجتماعى و اقتصادى در دنیا و نیز ترس از آشکار شدن نقاط ضعفم بر دیگران، همه این عوامل، مرا وادار مىسازند که همواره نقابى بر چهره داشته باشم و تصویر کاذبى از خودم خلق کنم. همین، موجب مىشود آرامش را از دست بدهم و براى رسیدن به خواستههاى ذهنىام دست به مبارزه بزنم. گرچه مىدانم در جاده پر پیچ و خمى گام برمىدارم، امّا با آرامش خاطر حتى بیشتر مىروم و گمان مىکنم کار درستى انجام مىدهم.
نمىخواهم خارقالعاده باشم: فردى متموّل و صاحبنام! در عینِ حال نمىخواهم جاده آرامش و شادمانى را به تنهایى بپیمایم. بنابراین، نهایت تلاشم را مىکنم تا کیفیت زندگىام را بهبود بخشم. در نتیجه مىکوشم تا شریکى بیابم تا در این راه، همراهىام کند، در جاده خیالىِ آرامش و شادى. امّا او «کارهاى» خودش را دارد. به علاوه، انتظار دارد من تسلیم سرعت سرسامآور زندگى شوم و براى کامل کردن آن مسئولیت، کارهاى مختلفى را برعهده گیرم تا مرد ایدهآل او شوم که به معناى برآوردن خواستههایش است؛ امّا بعد از این، چه بر سر من و شرافتم مىآید؟ آیا باید براى همیشه خودم را قربانى خواستههایش کنم؟ اگر نه، پس چه؟ آیا نباید با یکدیگر تفاهم داشته باشیم؛ زیرا من یک زندگى ساده را ترجیح مىدهم که با خود یک عمر نظام اعتقادى شدیدى را همراه دارد یا باید کورکورانه از خواستههاى او پیروى کنم و همانى باشم که مىخواهد؟
نه دوست من! هرگز باور ندارم که خوشحال کردن او کاملاً وظیفه من باشد؛ شادى باید از درونش بجوشد و ساطع شود، آن موقع در کنار یکدیگر، خوشبخت خواهیم زیست. اگر او مىاندیشد که تنها وظیفه من، به عنوان همسرش این است که او را شادمان سازم و تمام وسایل زندگى را برایش فراهم آورم، پس تکلیف نظام اعتقادىام چه مىشود؟ آیا باید بدون توجه به احساساتش هر آنچه مىخواهم انجام دهم یا در این رابطه از خود بگذرم؟ در کجاى این رابطه مىتوانیم به یک تعادل واقعى دست یابیم تا بتوانیم یکدیگر را با نوعى احترام و تفاهم به رسمیت بشناسیم؟
همواره در هر برخوردى، یک تعادل ظریف وجود دارد، خواه بین یک زن و شوهر باشد یا در محیط یک خانواده و یا در سطح گستردهترى در جامعه و تنگناهاى سیاسى پیچیده. در این میان، لازم است براى رسیدن به تعادل، نوعى حس توافق را بیابیم تا بتوانیم «نفس خویش» را مهار کنیم که همواره بدون توجه به عواقب، خواهان چیزهاى بیشترى است. امروز فکر مىکنیم اگر به جنگ «تروریسم» در جهان برویم همه مشکلاتمان حل خواهند شد و خواهیم توانست براى نسل آینده، زندگى آرام و شادى را فراهم آوریم. دیروز با کمونیسم مبارزه مىکردیم و سپس با این نظام اخلاقى یا آن شیوه عبادتى جنگیدیم. همیشه در راه رسیدن به آرامش و سعادت، مانعى وجود دارد؛ زیرا خواستههایمان براى دست یافتن به یک زندگىِ به اصطلاح ایدهآل، نامحدود است.
امّا این اعمال و طرز فکرهاى مختلف چه عواقبى دارد؟ آیا از میزان خساراتى که به طبیعت وارد مىآوریم اطلاع نداریم؟ با ساختن دیوارهاى جدایى بین «ما» و «آنها» حس تفرقه مىاندازیم. تا به کى اینگونه مىتوانیم ادامه دهیم پیش از آن که دریابیم آن زندگىِ به اصطلاحات ایدهآل که در جستجویش هستیم، خیالى باطل بیش نیست؟
اگر به تاریخ بشر، نگاهى بیندازید، ردّ پاى جنگ را به عنوان عامل اصلى تفرقه خواهید یافت. با وجود این که همه مىدانیم جنگ، هیچ چیز به همراه ندارد مگر خرابى، امّا هنوز براى دفاع از دشمنى که جایى در آن بیرون قرار دارد، به فکر ساختن سلاحهاى پیچیدهترى هستیم. گویى همواره دشمنى هست تا امنیت ما را به مخاطره بیندازد!
این دشمن کیست؟ آیا تصویرى خیالى از یک انسان اهریمنى نیست که خود ما در ذهنمان آن را پروراندهایم؟ من مىپرسم آیا واقعاً دشمنى در آنجا وجود دارد؟ یا خودمان آن را در ذهن خلق مىکنیم و در واقعیت به آن عینیت مىبخشیم؟ شخصاً هرگز نتوانستهام از نیروى تفکّر انسان و طرز کارش سر در بیاورم؛ چرا که واقعاً سرشار از پریشانى است! بنابراین، تنها کارى که در حال حاضر مىتوانم انجام دهم این است که به درگاه پروردگار دعا کنم تا همه انسانهایى را که در جاده خشم، طمع، ترس و غفلت گام برمىدارند به راه آرامش، سعادت، حقیقت و حکمت رهنمون سازد. خداوند، همه روحهاى سرگردان را بیامرزد!
من زندگى را عاشقانه دوست دارم و آرزویم است که همه خوشحال و تندرست زندگى کنند. با این حال، گاهى اوقات، احساس درماندگى مىکنم؛ امّا ناامید نیستم. باور دارم که حقیقت، همیشه پیروز خواهد شد و سرنوشتِ ما را به حال خود رها نخواهد کرد، چه در زندگى گذراى امروز و چه در زندگى آینده ناآمده.
شادى و غم، دو روى یک سکّهاند. همه این فراز و نشیبها در ذهن اتفاق مىافتد. باید فراتر از ذهن رفت؛ به عبارت دیگر، باید یک شاهد بود. اگر خودتان را به عنوان ذهن در نظر بگیرید به بررسى همه مشکلات مىپردازید.
درست همان گونه که فیلم مىبینید، مىتوانید ذهنتان را ببینید که دارد همه فیلم را بازى مىکند. مگر این که از بالا به آن بنگرید و تغییراتى را که در ذهن رخ مىدهد تشخیص دهید، مثلاً: «من خوشحالم»، «من ناراحتم» و ... شما هرگز خوشحال یا ناراحت نیستید؛ بلکه همواره یکسان هستید. شما خودتان هستید: تصویرى از خداوند!
اطمینان دارم که همه این کلمات تکرارى را بارها و بارها قبلاً شنیدهاید؛ امّا چه خوب است که همیشه خاطراتمان را مرور کنیم و به خاطر بیاوریم چه کسى هستیم، در کجا ایستادهایم و به کجا خواهیم رفت!
نویسنده : دکتر محمود حسینى عاشقآبادى - مترجم: مهرى فرکى
عبد الواحد بن زید نقل مىکند که روزگاری به زیارت خانهی خدا رفتم، در وقت طواف دختر پنج سالهاى را دیدم که پردهی کعبه را گرفته، به دخترى مثل خود مىگفت: قسم به آنکه به وصایت رسول اللّه صلى الله علیه و آله انتخاب شد؛ میان مردم احکام خدا را یکسان اجرا مىکرد؛ حجّتش بر ولایت آشکار و همسر فاطمه مرضیّه سلام الله علیها بود؛ مطلب چنین و چنان نبود.
از ایـنـکه دخترى با آن کمى سنّ، على بن ابیطالب علیه السّلام را با آن اوصاف تعریف مى کرد در شگفت شدم که این سخنان بر این دهان بزرگ است !!
گفتم: دخترم آن کیست که این اوصاف را داراست؟
قالَت ذلِکَ وَ اللّه عَلَمُ الاَعلامِ وَ بابُ الاَحکامِ وَ قَسیمُ الجَنَّةِ وَ النّار وَ رَبّانِىُّ هذِهِ الاُمَّة وَ رَاسُ الاَئِمَّة ، اَخـُوالنَّبـِىَّ وَ وَصِیُّهُ وَ خَلیفَتهُُ فى اُمَّتِه ذلِکَ اَمِیرُالمُؤمِنِین عَلِىُّ بنُ اَبِى طالِب
گـفـت: او واللّه بـزرگ بـزرگـان ، و بـاب احـکام ، و قسمت کننده بهشت و دوزخ ، تربیت کـنـنـده ایـن امـّت، اوّل امـامـان، بـرادر و وصـىّ و جـانـشـیـن رسول اللّه علیه السّلام در میان امّت، او مولاى من امیرالمؤمنین على بن ابیطالب است .
با آنکه غرق تعجّب شده بودم، با خود مىگفتم :
این دختر با این کمى سن این معرفت را از کجا پیدا کرده است؟
ایـن مـغـز کـوچـک ایـن هـمه اوصاف عالى را چگونه ضبط کرده و این دهان کوچک این مطالب بزرگ را چطور اداء مىکند؟!
گفتم :دخترم على علیه السّلام از کجا داراى این صفات شد که مىگوئى؟
پاسخ داد :پـدرم (عـمـّار بـن یـاسـر) دوسـت او بـود کـه در صفّین شهید شد، روزى على علیه السّلام به خانه ما به دیدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابینا شده بودیم، چون ما دو یتیم را دید، آه آتشینى کشید و گفت :
للّه للّه مـا اِن تـاوَّهتُ مِن شَیى ٍ رُزِیتُ بِهِ کَما تَاَوَّهتُ لِلاَطفالِ فِى الصَّغَرِ، للّه للّه للّه
قَدِمتَ ولِدَهُم مَن کانَ یَکفُلُهُم فِى النّائِباتِ وَ فى الاَسفارِ وَ الحَضَرِللّه للّه للّه
در هـیـچ مـصـیـبـتـى کـه پـیـش آمـده آه و نـاله نـکـردهام، مـانـنـد آنـکـه بـراى اطفال خردسال کردهام .اطفالى که پدرشان مرده، چه کسى کفیل و عهده دار آنها مىشود؟
در پیشامدهاى روزگار و در سَفَر و حَضَر
آنگاه ما را پیش خود آورد، دست مبارک خویش را بر چشم من و برادرم مالید.
سپس دعاهائى کرد، دستش را پایین آورد که چشمان نابیناى ما بینا شد.
اکنون من شتر را از یک فرسخى مىبینم که همهاش از برکت او است، (صلوات خدا بر او باد).
کمربند خویش را باز کردم که دو دینار بقیّه مخارج خود را به او بدهم از این کار تبسّمى کرد و گفت :ایـن پول را قبول نمىکنم گرچه امیرالمؤمنین علیه السّلام از دنیا رفته ولى بهترین جانشین را در جاى خود گذاشته است، مـا امـروز در کـفالت حضرت حسن مجتبى علیه السّلام هستیم، او ما را تأمین مى کند، نیازى نداریم که از دیگران کمک قبول کنیم .
سپس آن دختر به من گفت: على علیه السّلام را دوست مىدارى؟
گفتم: آرى
گفت: بشارت بر تو باد، تو بر دستگیره محکمى چنگ زدهاى که قطع شدن ندارد.
آنگاه از من جدا شد و این اشعار را زمزمه مىکرد:
للّه للّه ما بُثَّ عَلِىٍ فِى ضَمِیر فَتىً اِلاّ لَهُ شَهِدَت مَن رَبِّهِ النِّعَمُ للّه للّه للّه
للّه للّه وَ لا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِها اِلاّ لَهُ ثَبَتَت مِن بَعدِها قَدَمُ للّه للّه للّه
للّه للّه ما سَرَّنى اِنَّنِى مِن غَیرِ شِیعَتِهِ وَ إِن لِى ما حَواهُ العَرَبُ وَ العَجَمُ للّه للّه للّه
دوسـتـى عـلى در قلب هیچ جوانمردى گسترش پیدا نکرده، مگر آنکه نعمتهاى خداوندى نصیب او شده است .
دوسـت عـلى علیه السّلام، اگر روزگار قدمى از او بلرزاند، قدمى دیگر براى او ثابت مىماند.
دوسـت نـدارم کـه مـن از پـیـروان عـلى نـبـاشـم در عـوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.
بـحـار الانـوار ج 41 ص 220 ـ 221، از بـشـارة المـصـطفى ص 86 ـ و ابن شهر آشـوب آنـرا در مـنـاقـب ج 2 ص 334 باب اموره مع المرضى و الموتى بطور اختصار نقل کرده است
بعد از مرگ، انسان را به جایى منتقل مى کنند که نامش قبر است، و قبر منزل موقتى مردگان مى باشد. در هنگام مرگ و قبض روح، ممکن است سختیها و شداید فراوانى - در اثر اعمال و افکارى که در دنیا کسب نموده است - به انسان هجوم آورد. و بعد از این ناراحتیها و رنجهاى عالم قبر و برزخ شروع مى شود، تاریکى و ظلمت قبر، سوال نکیر و منکر، فشار قبر، حمله حیوانات گوناگون به بدن و...
آدمى، باید خود را براى چنین سفرى آماده سازد و از حالا به فکر سختىهاى راه طولانى خود باشد. و اینجاست که نماز - این باشکوهترین عمل عبادى الهى - به یارى انسان مى شتابد و از او در بحرانى ترین و طوفانى ترین لحظات، دستگیرى مىنماید، چنانکه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ملک الموت به من گفت که: هر کس مواظب اوقات نمازهاى پنجگانهاش باشد، من از مادر به او مهربانتر مى باشم . (1)
امام صادق علیه السلام فرمود: ان ملک الموت، یدفع الشیطان عن المحافظ على الصلاة و یلقنه شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله، فى تلک الحالة العظیمة (2)
در تاریکى شب، دو رکعت نماز بخوان، برای (رهایی از) وحشت قبرها.
ملک الموت به هنگام قبض روح، شیطان را از آن انسانى که بر نمازش محافظت داشته دفع مىکند، و در آن حالت هولناک و پر وحشت، شهادت به توحید و رسالت را به او تلقین مىکند.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: الصلاة شفیع بینه و بین ملک الموت و انس فى قبره و فراش تحت جنبه و جواب لمنکر و نکیر (3)
نماز شفیع نمازگزار در نزد ملک الموت و مونس در قبر و بسترى نیکو در قبر و پاسخ، به سوال نکیر و منکر مىباشد.
سعید بن جناح مىگوید: در مدینه، در منزل امام محمد باقر علیه السلام بودم .حضرت ابتدا، بدون اینکه سوالى شده باشد، فرمود: "من اتم رکوعه، لم تدخله وحشه فى قبره" (4) هر کس رکوع خود را در درست و کامل به جاى آورد، وحشت قبر به او راه نیابد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: "ما من عبد، اهتم بمواقیت الصلاة و مواضع الشمس، الا ضمنت الروح عند الموت و انقطاع الهموم و الاحزان و النجاة من النار" (5)
بندهاى نیست که به وقتهاى نماز و مواضع خورشید، اهتمام دارد، مگر اینکه راحتى و آسایش در موقع مرگ و از بین رفتن ناراحتیها و غمها و رهایى از آتش را برایش ضمانت مىنمایم .
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: صلاه اللیل، سراج لصاحبها فى القبر (6) نماز شب، چراغى است براى صاحبش در قبر.
خداوند به یکى از پیامبرانش خطاب نموده، فرمود: "قم فى ظلمة اللیل، اجعل قبرک روضة من ریاض الجنة" تیرگى شب، به عبادت برخیز تا قبر تو را باغى از باغهاى بهشت قرار دهم .
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ان القبر ینادى کل یوم بخمس کلمات، انا بیت الفقر، فاحملوا الىّ کنزا، انا بیت الظلمة فاحملوا الىّ سراجا،... قبر در هر روز به این کلمات پنجگانه ندا در مى دهد، من خانه فقر و تهیدستیم ، پس ذخیرهاى براى خودتان به اینجا بفرستید. من خانه تاریکىام، چراغى در این خانه بیاورید،... گفته شد: آنها کدامند؟ حضرت فرمود: "و اما السراج فصلاة اللیل و اما الکنز فکلمه شهاده لا اله الا الله" ... چراغ این خانه ظلمانى، نماز شب است و گنج آن، کلمه شهادت لا اله الا الله و... مى باشد. (7)
حضرت رضا فرمود: بر شما باد به نماز شب ! بندهاى نیست که آخر شب برخیزد و هشت رکعت نماز شب و دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر را بجاى آورد، و در قنوت وتر، هفتاد مرتبه استغفار کند، مگر آنکه پاسخ داده شود به ایمنی از عذاب قبر و از عذاب جهنم و نیز عمرش طولانى شود (8)
وقتى که جناب ابوذر غفارى (ره) به مکه معظمه مشرف گردیده بود نزد کعبه ایستاد، و خطاب به مردمى که براى حج از اطراف عالم در مسجد الحرام جمع گشته بودند، فرمود:
چراغ این خانه ظلمانى، نماز شب است و گنج آن، کلمه شهادت لا اله الا الله و...
ایها الناس ! منم جندب بن سکن غفارى، منم خیر خواه شما و مهربان بر شما، به سوى من بیایید.
مردم از اطراف دور او جمع شدند، فرمود:
اى مردم ! هر گاه یکى از شما خواست به سفرى برود، هر آینه زاد و توشهاى
براى خود بر مىدارد - به آن اندازه که در سفر دارد - و چاره اى از آن ندارد، پس هر گاه چنین است، سفر آخرت سزاوارتر است به زاد و توشه راه، در این هنگام مردى برخاست و گفت: پس ما را راهنمایى کن اى ابوذر!
فرمود: ... "صل رکعتین فى سواء اللیل لوحشه القبور" (9) در تاریکى شب، دو رکعت نماز بخوان، برای (رهایی از) وحشت قبرها.
1- ثواب الاعمال ، ص 61، بحار، ج 6، ص 244.
2- وسائل الشیعه ، ج 3، ص 19، من الا یحضره الفقیه ، ج 1، ص 42.
3- بحار، ج 82، ص 231 خصال صدوق ، ج 2، ص 522.
4- ثواب الاعمال ، ص 61، بحار، ج 6، ص 244.
5- سفینه البحار، شیخ عباس قمى ، ج 2، ص 43.
6- الرساله العلیه ، ص 176.
7- نشان از بى نشانها، ص 314.
8- سفینه البحار، ج 2، ص 397.
9- بحار، ج 96، ص 258، منازل الاخره ، ص 3.
پاداشهاى نمازگزاران، رحیم کارگر محمدیارى