مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 256
بازدید دیروز : 417
کل بازدید : 779718
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

تاریخ شهادت امام صادق (عیه السلام)
اینکه امام در چه ماهی وفات یافته ، روایات مختلف است. برخی بیست وپنجم شوال وبرخی نیمه رجب را روایت کرده اند اما روایت بیست وپنجم شوال مشهورتر است.ولی مورخان شیعه وسنی اتفاق نظر دارند که سال وفات امام ، 148 هجری بوده است .
همچنین نویسندگان وتاریخدانان شیعه متفقاً اعتقاد دارند که والی مدینه از سوی منصور عباسی امام را بوسیله زهر مسموم و شهید کرده است .(کفعمی) در کتاب مصباح روایت کرده که امام با انگوری زهرآگین مسموم وشهید شده است در این میان برخی محققان اهل سنت نیز شهادت امام را بوسیله زهر روایت کرده اند که از جمله مؤلفان کتابهای اسعاف الراغبین ، نورالابصار ، تذکرة الخواص ، الصواعق المحرقه را می توان نام برد.

 
 


 

   به نقل از کتاب احیاگر تشیع

وفات امام
در دم مرگ این جمله راازاو نقل کردند:
آمَنتُ بِاللهِ، وَکَفَرتُ بِالطَّاغُوتِ، اللّهمَّ احفَظنی فِی مَنامی وَیَقظَتیحلیه الابرار،ج2، ص202"));">
به خدای ایمان دارم، به طاغوت کفر می ورزم، خداوندا مرا درخواب وبیداری (قیامت) حفظ فرما. سال وفات او را سال 148 هجری وسن اورا 65 سال ذکر کرده اند. ولی در این زمینه اختلافاتی درتاریخ هاست از جمله 68سال ،71سال هم نوشته اندکشف الغمه"));"> روز وفات او 25شوال است و برخی اول شوال و15رجب هم نوشته اند. مدت امامت اورا 31 سال وبرخی34 سال هم نوشته اند.تذکره ، ص194، حبیب ایس ، ح2، ص206"));"> زمان وفات او دوازدهمین سال حکومت منصور بود.
البته تشییع جنازه فوق العاده ای از امام صورت گرفت که تا آن تاریخ درزندگی امامان دیده نشده بود. مسلمان وکافرو شیعه و سنی درآن شرکت داشتند.


 
 


 

   به نقل از کتاب منتهی الآمال

 

درتاریخ وفات حضرت صادق(علیه السلام ) وذکر سبب وفات
حضرت صادق(علیه السلام ) درماه شوال سال یکصد و چهل وهشت به سبب انگور زهرآلوده که منصور به آن حضرت خورانیده بود، وفات کرد وبه شهادت رسید.
ودروقت شهادت از سن مبارکش شصت وپنج سال گذشته بود. درکتابهای معتبر معین نکرده اند که کدام روز ازشوال بوده است ولی صاحب کتاب جنات الخلود که محقق ماهریست بیست و پنجم آن ماه را گفته وبقولی دوشنبه نیمه رجب بوده . واز مشکوة الأنوار نقل شده است که مردی از اصحاب آن حضرت، در زمان بیماری امام (که منجر به وفات آن حضرت گردید)، نزد ایشان رفت، آن حضرت را چنان لاغرو ضعیف یافت که گویا هیچ چیزازآن بزرگوار جز سر نازنیش باقی نمانده است، پس آن مرد از این حالت امام به گریه درآمد .
حضرت فرمود: برای چه گریه می کنی ؟ گفت گریه نکنم با آنکه شما را به این حال می بینم. فرمود: گریه نکن، همانا مؤمن به گونه ای است که هر چه براو وارد شود خیر اواست واگراعضای او بریده شود، برای او خیراست واگر مالک مشرق ومغرب نیزشود برای اوخیراست .
شیخ طوسی ازسالمه، کنیز حضرت صادق(علیه السلام ) روایت کرده که گفت، من در وقت احتضار نزد حضرت صادق(علیه السلام ) بودم که بیهوش شد و چون به هوش آمد فرمود: به حسن بن علی بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام ) معروف به افطس، هفتاد سکه طلا بدهید به فلان وفلان، فلان مقدار بدهید، من گفتم: به مردی که برتو با کارد حمله کرد و می خواست ترا بکشد، عطا می کنی ومی بخشی؟ فرمود: می خواهی من ازآن کسانی که خدا ایشان را به صله رحم کردن ستایش نموده، نباشم. که دروصف ایشان فرموده: وَالَّذِین َ یَصِلُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَیَخشَونَ رَبَهُّم وَیَخافُونَ سُوءَ الحِسَابِ . سوره الرعد، آیه 21"));">
« وآنانکه پیوندهائی را که خداوند به آن امر کرده برقرار می نمایند(صله رحم می کنند) واز خدایشان می ترسند واز محاسبه بدفرجام بیمناکند»
پس فرمود:ای سالمه بدرستی که حق تعالی بهشت را خلق کرد وآنرا خوشبو گردانید وبوی مطبوع آن از فاصله ای به مسافت دوهزار سال به مشام می رسد و بوی آنرا کسی که عاق والدین شده و کسی که ارتباط خود را با خویشاوندان و رحم خود قطع نموده نمی شنود ودر نمی یابد.
شیخ کلینی ازامام موسی کاظم(علیه السلام ) روایت کرده است که گفت: پدر بزرگوار خودرا دردوجامه سفید مصری که درآنها احرام می بست ودرپیراهنی که می پوشید ودرعمامه ای که ازامام زین العابدین (علیه السلام ) به او رسیده بود ودربُرد یَمَنی که به چهل دینار طلا خریده بود کفن کردم.
وهمچنین روایت کرده است که بعداز وفات حضرت صادق(علیه السلام ) حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام ) می فرمود: که هرشب در حجره ای که آن حضرت درآن حجره وفات یافته بود چراغ برافروزند. وشیخ صدوق ازابوبصیر روایت کرده است که گفت: خدمت امّ حمیده امّ ولد، همسر حضرت صادق(علیه السلام ) برای تسلیت گوئی مشرف شدم پس او گریست ومن نیز به جهت گریه او گریستم. پس از آن فرمود: ای ابو محمد اگر حضرت صادق(علیه السلام ) رادروقت فوت می دیدی، هماناامرعجیبی را مشاهده می کردی. چشمهای خود را گشود وگفت: هرکسی که بین من واو قرابت وخویشی است، به نزد من بیاورید.
پس ما همه خویشان را به نزد او آوردیم، آن حضرت نگاهی به سوی آنها انداخت وفرمود :
اِنَّ شَفاعَتَنالا تَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلوةِ . « شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد.»
مسعودی گفته که آن حضرت را دربقیع نزد پدروجدش دفن کردند وسن آن حضرت شصت وپنج سال بود .
وگفته شده که آن حضرت را زهر دادند ودرقبور ایشان درآن موضع از بقیع، سنگ مرمری است که برآن نوشته اند :
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ اَلحَمدُ لِلّهِ مُبیدِ الاُمَمِ وَمُحیی الرِّمَمِ هَذَا قَبرُ فَاطِمَةِ بِنتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَاِلِه وَسَلَّمَ سَیِّدَةِ نِساءِالعَالَمینَ وَقَبرُ الحَسَنِ بنِ عَلَیِّ بنِ اَبیطالبٍ وَعَلیِّ بنِ الحُسینِ بنِ عَلِیِّ بنِ اَبیطالبٍ وَمُحَمَّدٍ بنِ عَلیٍّ وَجَعفرَ بنِ مُحَمَّدٍ رضِیِ اللهُ عَنهُم، انتهی و من می گویم صَلَواتُ اللهِ عَلَیهم اَجمعَین .
درتاریخ آمده که قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام ) اززمان وفاتش تا زمان حضرت امام صادق(علیه السلام ) پنهان ومخفی بود وکسی جز اولاد و اهل بیت آن حضرت از محل آن اطلاعی نداشت.
امام زین العابدین وامام محمد باقر(علیه السلام ) مکرر بزیارتش می رفتند وبسیاری از اوقات کسی همراه آنها نبود، ولی درزمان حضرت صادق(علیه السلام )، شیعیان قبر آن حضرت را شناختند وبه زیارتش مشرف می شدند. سببش آن بود که حضرت صادق (علیه السلام ) در روزگاری که درحِیره بود، مکرر بزیارت آن قبر شریف می رفت وغالباً بعضی ازاصحاب خاص و ممتاز خودرا همراه می برد ومدفن امیرالمؤمنین (علیه السلام ) را به ایشان نشان می داد تا اینکه در دوران خلافت هارون رشید که یک باره قبر مبارک ظاهرشد و زیارتگاه همه اقشار مردم گشت.
روایت شده است که فردی به نام ابوجعفر پیک رسان اهل خراسان بود، جمعیتی از اهل خراسان نزد او آمدند واز او درخواست کردند، حمل اموال وکالاهائی را که باید به دست حضرت صادق(علیه السلام ) برسد برعهده بگیرد وآنها را باخود نزد حضرت ببرد وهمچنین مسائلی که نیاز به نظر خواهی بود، به آن حضرت انتقال دهد ونظر ایشان را جویا شود.
ابوجعفر آن اموال را باخود به کوفه برد، در آنجا منزل کرد وبه زیارت قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام ) رفت.
درکنارقبر شیخی را دید که جماعتی دور او حلقه زده اند. همینکه از زیارت خود فارغ شد، به طرف ایشان رفت وفهمید که آنها از فقهای شیعه هستند وازآن شیخ فقه می آموزند.
ازآن گروه پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند ابوحمزه ثمالی است وبعد نزد آنها نشست.
ابوجعفر، آن مرد خراسانی میگوید: دراین بین که ما نشسته بودیم مردی عرب، وارد شد وگفت :
من ازمدینه می آیم وجعفربن محمد (علیه السلام ) وفات کرد ابوحمزه ازشنیدن این خبر، دراثر وحشتی که به اودست داده بود فریادی کشید ودودست خود را برزمین زد. سپس ازآن مردعرب پرسید که آیا شنیدی چه کسی را وصی وجانشین خویش کرد؟
گفت: وصی خود را دوپسرش عبدالله وموسی (علیه السلام ) ومنصور خلیفه عباسی را قرار داد. ابوحمزه گفت: سپاس خدا را که ما راهدایت نمود ونگذاشت که گمراه شویم !
دَلَّ عَلَی الصًّغیر وَبَیَّنَ عَلَی الکَبیر وَسَتَرَ الاَمَرَ العظیم.
پس ابوحمزه نزد قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام ) رفت ومشغول به نماز شد. ما نیز مشغول به نماز شدیم. سپس من نزد او رفتم وگفتم : این چند کلمه ای که گفتی برای من تفسیر کن.
واو نیز کلام خود را چنین تفسیر نمود:
آشکار است که تعیین منصوربه عنوان وصی برای تقیه می باشد که وصی اورا بقتل نرساند وفرزند کوچک که امام موسی(علیه السلام ) است با فرزند بزرگتر که عبدالله است ذکر کرد تا مردم بدانند که عبدالله قابلیت امامت راندارد، زیرا که اگر فرزند بزرگ نقصی دربدن ودین نداشته باشد، بایستی که او امام باشد وعبدالله پایش مانند فیل پهن بود وپنجه نداشت ودینش نیزناقص بود وبه احکام شریعت جاهل بود واگر این نواقص را نمی داشت به او اکتفا می کرد. پس ازاین تفسیر دانستم که حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام ) امام بر حق است ومعرفی آن چند نفر به عنوان وصی تنها برای حفظ امام بعدی از شرّ منصور واز روی مصلحت بوده است .
شیخ کلینی وشیخ طوسی وابن شهرآشوب ازابوایوب جوزی روایت کرده اند که گفت:نیمه های شبی منصور دوانیقی مرا طلبید، به حضورش رفتم ، دیدم روی صندلی نشسته ودر کنارش شمعی روشن است ونامه ای دردست دارد ومی خواند، وقتی به او سلام کردم، آن نامه را به طرف من انداخت وگریه کرد وگفت این نامه محمدبن سلیمان (والی مدینه) است که نوشته، جعفر بن محمد(علیه السلام ) وفات نموده است سپس سه بار گفت: اِنُّا لِلُهِ وَاِنَّا اِلَیهِ راجِعُونَ . وگفت: کجا مانند جعفر(علیه السلام ) یافت می شود؟ سپس گفت: برای محمد بن سلیمان بنویس که اگر به شخص معینی وصیت کرده ، اورا احضار کن وگردنش را بزن. بعد از چند روز جواب نامه رسید که پنچ نفر را وصی خود قرار داده است . خلیفه (خود منصور) ومحمد بن سلیمان والی مدینه ودو پسر خود عبدالله وموسی(علیه السلام ) وحمیده مادر موسی (علیه السلام ).
چون منصور نامه را خواند گفت: اینها را نمی توان کشت .
علامه مجلسی (ره) گفته است که چون حضرت به علم امامت، می دانست که منصور چنین تصمیمی خواهد گرفت، آن افراد را بحسب ظاهر دروصیت شریک کرده بود که اول هم نام منصور را نوشته بود ودرباطن امام موسی کاظم(علیه السلام ) را به عنوان وصی انتخاب نموده بود. وازاین وصیت نیزاهل علم می دانستند که وصایت وامامت مخصوص آن حضرتست چنانچه ازروایت ابوحمزه که گذشت معلوم گشت


  

مقدمه
حسادت وکینه منصور راپایانی نبود وشیوه ها وترفندهائی که برای کمرنگ کردن موقعیت امام بکار می برد مؤثر واقع نمی شد. بدین خاطر شیوه نامردی رادرپیش گرفت و مصمم شد که محرمانه و خائنانه امام رامسموم نماید.
ازسوی دیگر امام در سالهای آخر عمر خود شدیداً لاغر وضعیف شده بود و به تعبیریکی از افرادی که امام را درآن روزگار دیده بود ازاوچیزی نمانده بود جز سرش، کنایه ازاینکه بدن کاملاً فرسوده ونحیف شده بود. سراسرزندگیش به دشواری وسختی ورنج آفرینی گذشته بود. ودرسالهای آخر عمربر میزان محدودیت واحضار وتهدید او اضافه می شد که این خود بر خستگی ورنجش می افزود.

تحقیر واتهام

گاهی منصور برای شکستن عزت خدادادی امام، او را تحقیر می کرد و به او می گفت برخلاف تصوّر عامّه تو دارای چنان شأن و موقعیتی نیستی. مردم درباره تو خیالات واهی دارند وگمان می کنند تو اول شخصیت دنیای اسلامی ولی این چنین نیست...
البته امام دربرابراو، آنجا که جای گفتن حق واعلام موجودیت بود فرو نمی ماند. روزی دربرابر تحقیرش فرمود: من شاخه ای ازشاخه های درخت پربار رسالتم، پرورده شده دردامان فرشتگانم، مشعلی ازمشعلهای فروزان وستاره ای درخشان ازستارگان روشنی بخش آسمان ولایتم و...بحار ،ج47، ص168"));">
گاهی او رامتهم می کرد که تو قصد خرید اسلحه وآشوب علیه من را داری، می خواهی علیه حکومت من بلوائی برپاکنی، می خواهی مردم را علیه من بشورانی، تو درصدد جمع آوری پول برای براندازی من وازبین بردن حکومت منی و... و گاهی او را متهم می کرد که عقیده معتزله راپذیرفته است.مقاتل الطالبین، ص238"));"> وبراین اساس برای امام شرآفرینی می کرد. او را در آن سن وسال احضار می نمود، آمد و شد او را تحت مراقبت قرار می داد. به والی خود درمدینه دستور می داد که کار را براو سخت بگیرد وآمد وشد او را زیر نظر داشته باشد. کینه وخشم ازسرو روی منصور دررابطه باامام می بارید ومی کوشید ازطریق مضیقه سازی اورا در زحمت اندازد والبته مشیت الهی مانع آن می شد که او پیش ازموقع به قتل امام اقدام نماید وخدای امام را ازشر او حفظ می کرد.

صدمه آفرینی ها

منصوردرمواقعی ازطریق ربیع حاجب (پرده دار یا وزیر دربار خود) برای امام شرآفرینی می کرد. دستور می داد شبانه ازدیوار خانه اش بالا روند وحتی درلباس خواب او را از خانه به بیرون کشند واو را به سفری دراز به نزد منصور برند وحتی اجازه ندهند او لباس خود را بپوشد ویابه اهل خانه اش وصیت کندو... دراین میان خوش رقصی های ربیع حاجب هم تماشائی بود. او فردی بود دنیا دوست، طمعکار، سرگرم زندگی خوش خود وخیانت به امام. او دین خود رابرای منصور داده بود وبرای اجرای دستورش ازهیچ خیانتی به امام پرهیز نداشت. حتی نمی گذاشت که امام لباس خود را بپوشد وبه نزد منصور برود که اَلمَأمُورُ مَغذُور.
اوعامل خیانت بسیار به امام صادق(علیه السلام) بود. درعین اینکه خود را از دوستدارامام، در مواردی شیعه معرفی می کرد. اصرارداشت دستورات خشن منصور را درباره امام صادق(علیه السلام) موبه مو اجرا کند. مثلاً منصور دستور می داد امام را پیاده به سوی دربار بیاورند. حاجب خود سوار می شد وامام را پیاده به دنبال خود می کشاند ویامنصور می گفت اورادر هر حالی که یافت بیاورید. واو می توانست که مثلاً اجازه دهد امام چند کلمه ای باخانواده اش حرف بزند و بعد بیاید، اما همین اجازه رانمی داد.
او خود عامل تهدید امام بود. به او می گفت منصور می خواهد ترابکشد، اگر وصیتی داری به من بگو. ویابه دستور منصور ازدیوار خانه امام بالا میرفت و... همه به این خاطر که رضای منصور را بدست آورد نه رضای خدارا.

 
 
   به نقل از کتاب احیاگر تشیع

مظلومیت او
او امامی مظلوم بود. مظلومی که هم ازسوی دوستان ستم دید وهم ازسوی دشمنان، دوستان حق او رانشناختند وبه آزارش پرداخته تاحدی که آن خویشاوند نزدیک باخنجر به امام حمله کرد ویا آن دیگری ازاو روی برتافت که چرا درخدمت نهضت وقیام مسلحانه ا ش قرار نمی گیرد و...
اما دشمنان که جای خود داشتند. پیری لاغر وضعیف رانیمه شب ، بدون لباس وعمامه باپای پیاده به دنبال خود می کشاندند. اموالش را مصادره می کردند ،خانه اش را آتش می زدند ، به اواهانت می کردند...
پاره ای ازاسناد او رامظلوم تراز امام حسین (علیه السلام) سید الشهداء معرفی می کنند و حتی اورا سید المظلومین می خوانندکلام جاودانه حکیمی ،ص29"));"> بیاد آوریم که هشام او وپدرش رابه شام احضار کرد وتاسه روز به آنها اجازه ورود نداد وبه آنها غذا نفروختند وآنها را سنگ زدند!!
دردوران امامت هم بگفته سید بن طاووس منصور 7بار امام را احضار واو را به قتل تهدید کرد. والی مدینه همواره مزاحم او بود، جلسه درس او راتعطیل می کردند، ملاقات بااو را ممنوع اعلام می کردند ، شاگردان او چون مالک و ابو حنیفه راعلیه او علم کردند ، درپشت سراوبدگوئی ها می کردند و...
اوسفارش کرده بود که درمنی ازاو ومظلومیت او یاد کنند.ا مام کاظم(علیه السلام) پس از وفات هرشب حجره او را روشن می داشت تاعابران یاد وخاطره اورا زنده دارند.

 
 
   به نقل از کتاب منتهی الآمان

ذکر بعضی ازستمها که ازمنصور دوانیقی به امام جعفر صادق(علیه السلام ) وارد آمده.
مؤلف گوید که ما دراین بخش به آنچه علامه مجلسی رحمةالله علیه درجلاء العیون ذکر کرده اکتفا می کنیم. ایشان فرموده درروایات معتبر چنین آمده است که ابوالعباس سفاح که اولین خلیفه بنی العباس بود، آن حضرت راازمدینه بعراق طلبید وبعد از مشاهده معجزات بسیار وعلوم بیشمار ومکارم اخلاق وحالات گوناگون آن امام والا مقام، نتوانست اذیتی به آن جناب برساند وایشان رامرخص ساخت. آن حضرت نیزبه مدینه بازگشتند .
چون منصور دوانیقی برادر اوبخلافت رسید واز کثرت شیعیان و پیروان آن حضرت مطلع شد باردیگر آن حضرت رابعراق طلبید وپنج مرتبه یا بیشترتصمیم به قتل آن حضرت گرفت که هرمرتبه معجزه عظیمی مشاهده نمود وازآن تصمیم صرف نظر کرد.
چنانچه ابن بابویه وابن شهرآشوب ودیگران روایت کرده اند که روزی ابوجعفر دوانیقی حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام ) راطلبید که آن حضرت رابقتل آورد وگفت، که شمشیری حاضر کردند وزیراندازی انداختند وبه ربیع حاجب خود گفت : چون اوحاضرشد وبا اومشغول سخن شدم ودست بردست زدم اورابقتل برسانید. ربیع گفت که چون حضرت را آوردم ونظر منصور براوافتاد گفت: مرحبا ای ابوعبدالله، خوش آمدی. ما شما رابرای آن طبیدیم که قرض شما را اداء کنیم وحوائج شما را برآوریم و بسیار عذر خواهی کرد وآن حضرت را روانه نمود وبه من گفت که باید بعد از سه روز او راروانه مدینه کنی .
چون ربیع بیرون آمد، بخدمت حضرت رسید وگفت یابن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) آن شمشیر وزیرانداز را که دیدی برای تو حاضر کرده بود، چه دعائی خواندی که ازشراو محفوظ ماندی؟ فرمود که این دعارا خواندم ودعا را تعلیم او نمود . وبروایت دیگر ربیع برگشت وبه منصور گفت: ای خلیفه چه چیزی خشم عظیم ترا به خشنودی مبدل گردانید؟ منصور گفت ای ربیع چون اوداخل خانه من شد اژدهای عظیمی دیدم که به نزدیک من آمد درحالیکه دندانهای خود را بهم می سائید وبزبان فصیح میگفت: که اگر اندک آسیبی به امام زمان (علیه السلام ) برسانی گوشتهای ترا ازاستخوانهایت جدا می کنم ومن از بیم آن چنین کردم .
وسید ابن طاووس رضی الله عنه روایت کرده است :
چون منصور درسالی که بحج آمد به رَبَذه رسید، روزی بر حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام ) خشمگین شد وبه ابراهیم بن جَبَلَه گفت: برو وجامه های جعفربن محمد را درگردن اوبینداز و بکِش و بنزد من بیاور .
ابراهیم گفت: چون بیرون رفتم آن حضرت را درمسجد ابوذر یافتم وشرم کردم آنچه رااوگفته بود انجام دهم. به آستین او چسبیدم وگفتم بیا که خلیفه ترا می طلبد. حضرت فرمود :
اِنَّا لِلَّهِ وَاِنَّااِلَیهِ راجِعُون. بگذار تا دورکعت نماز بخوانم. پس دورکعت نماز ادا کرد وبعداز نماز دعائی خواند و بسیار گریه کرد وبعد ازآن متوجه من شده فرمود: بهر روشی که ترا امر کرده مرا ببر، گفتم بخدا سوگند که اگر کشته شوم ترا به آن طریق نخواهم برد و دست آن حضرت راگرفته وبردم ومطمئن بودم که حکم به قتل اوخواهد داد. چون نزدیک پرده اتاق منصور رسید دعای دیگری خواند وداخل شد. چون نظر
منصور برآن حضرت افتاد شروع به تهدید کرد وگفت بخدا سوگند که ترابه قتل میرسانم.
حضرت فرمود که دست ازمن بردار که زمان کمی با تو خواهم بود وبزودی بین ما جدائی می افتد.
منصور چون این خبر را شنید، آن حضرت رامرخص گردانید وعیسی بن علی را پشت سر حضرت فرستاد وگفت: برو وازاو بپرس که جدائی من ازاو بفوت من خواهد بود یا به فوت او؟
چون ازحضرت پرسید فرمود: که بفوت من.
اوبرگشت واین خبر را به منصور رساند، که منصور نیزاز شنیدن آن شاد شد .
ونیز سیدبن طاووس ازمحمد بن عبدالله اسکندری روایت کرده است که گفت من از جمله ندیمان ابوجعفر دوانیقی ومحرم اسراراوبودم روزی بنزد اورفتم، اورا بسیار غمگین دیدم، که آه می کشید واندوهناک بود. گفتم ای امیر، چرا در تفکر واندوه بسر می بری؟
گفت صد نفر ازفرزندان فاطمه را هلاک کردم ولی سید وبزرگ ایشان باقی مانده است که درباره اوچاره ای نمی توانم بکنم.
گفتم کیست؟ گفت جعفر بن محمد صادق(علیه السلام ).
گفتم ای امیر اومردی است که عبادت بسیار او را ضعیف کرده ونزدیکی ومحبت به خدا اورا مشغول گردانیده واورا ازفکر تصاحب حکومت وخلافت هم بازداشته.
گفت می دانم که تو به امامت او اعتقاد داری و اورا به بزرگی می شناسی ولی حکومت وقدرت عقیم است(پدرو پسرنمی شناسد وبه سرانجام نمی رسد) ومن سوگند یاد کرده ام که پیش ازآنکه امروز شب شود، خود را از اندوهی که بخاطر وجود اوبرمن ایجاد شده است، رها کنم.
راوی گفت: چون این سخن راازاو شنیدم، زمین برمن تنگ شد وبسیارغمگین شدم. پس جلادی را طلبید وگفت: چون من ابوعبدالله صادق(ع) را خواستم وبا اومشغول سخن گفتن شدم وکلاه خود را از سربرداشتم وبرزمین گذاردم،گردن اورا بزن.این نشانه وعلامتی میان من وتو باشد.
ودرهمان ساعت کسی را فرستاد وحضرت را طلبید. چون حضرت داخل قصر شد، دیدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتی که درمیان دریای موّاج مضطرب باشد ودیدم که منصور ازجا برجست وباسر وپای برهنه به استقبال آن حضرت دوید ودر حالیکه بندبند بدنش می لرزید ودندانهایش برهم می خورد ورنگ رویش سرخ وزرد می شد، آن حضرت را باعزّت واحترام بسیار آورد وبرروی تخت خودنشاند و دو زانودرخدمت او نشست مانند بنده ای که درخدمت آقای خود بنشیند وگفت یابن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) برای چه دراین وقت تشریف آوردی ؟
حضرت فرمود: که برای اطاعت خدا ورسول وفرمانبرداری تو آمدم.
گفت من شمارا نطلبیدم فرستاده من اشتباه کرده است واکنون که تشریف آورده ای هر حاجت که داری بطلب .
حضرت فرمود: حاجت من آنست که مرا بی ضرورتی طلب ننمائی.
گفت چنین خواهم کرد. حضرت برخاست وبیرون آمد ومن خدا را بسیار ستایش کردم که آسیبی ازمنصوربه آن حضرت نرسید .
بعداز آنکه آن حضرت بیرون رفت منصور لحاف طلبید و خوابید و تانصف شد بیدار نشد، چون بیدار شد دید من بربالین او نشسته ام. گفت بیرون مرو تا من نمازهای خود راقضا کنم وقصه ای برای تو نقل نمایم. چون نمازش تمام شد، گفت: چون جعفر بن محمد(علیه السلام ) را به قصد کشتن احضارنمودم واو داخل قصر من شد، دیدم که اژدهای عظیمی پیدا شد ودهان خود را گشود وفک بالای خود را بربالای قصر من گذاشت وفک پایین خود را درزیر قصر گذاشت و دُم خود را برروی قصر وخانه من قرار داد وبه زبان عربی فصیح به من گفت: اگر قصد واراده بدی نسبت به او داشته باشی ترا وخانه وقصرت را فرو می برم و باین سبب عقل من پریشان شد وبدن من بلرزه آمد به حدی که دندانهای من بر هم می خورد.
راوی می گوید، من گفتم: اینها ازاو عجیب نیست زیرا که نزد اواسمها ودعاهائی است که اگر برشب بخواند، آنرا روز واگر بر روز بخواند آنرا شب ، واگر برموج دریاها بخواند آنها را ساکن می گرداند .
پس ازچند روزازاو رخصت طلبیدم که به زیارت آن حضرت بروم. چون بخدمت آن حضرت رفتم ازحضرتش التماس کردم که آن دعائی را که دروقت ورود به مجلس منصور خواند، به من بیاموزد که ایشان نیز درخواست مرا پاسخ داد .


 
 
   به نقل از کتاب سوگنامه آل محمد (ص)

خشونت منصور برامام صادق(علیه السلام)
روزی منصور به وزیر دربارش « ربیع » گفت همین اکنون جعفربن محمد (امام صادق( علیه السلام)) رادراینجا حاضر کن .
ربیع فرمان منصور را اجرا کرد حضرت صادق( علیه السلام) را احضار نمود، منصور باکمال خشم و تندی به آنحضرت رو کرد وگفت :
« خدامرا بکشد اگر تو رانکشم آیا درمورد سلطنت من اشکال تراشی می کنی ؟»
امام : آنکس که چنین خبری به تو داده دروغگو است ...
ربیع میگوید : امام صادق( علیه السلام) رادیدم هنگام ورود لبهایش حرکت می کند، وقتی که کنارمنصور نشست، لبهایش حرکت می کرد ولحظه به لحظه ازخشم منصور کمتر می شد .
وقتی که امام صادق( علیه السلام) ازنزد منصور رفت، پشت سرامام رفتم وبه اوعرض کردم:
وقتی که شما وارد برمنصور شدید منصور نسبت به شما بسیار خشمگین بود ولی وقتی که نزد او آمدی ولبهای تو حرکت کرد خشم او کم شد شما لبهایتان را به چه چیز حرکت می دادی ؟
امام صادق( علیه السلام) فرمود : لبهایم رابه دعای جدم امام حسین ( علیه السلام) حرکت می دادم وآن دعا این است :
یا عُدَّتی عِندَ شِدَّتی وَیا غَوثِی عِندَ کُربَتی اَحرِسنِی بِعَینِکَ الَّتی لا تَنامُ وَاکَنِفنِی بِِرُکنِکَ الذَّی لایُرام
« ای نیرو بخش من هنگام دشواریهایم وای پناه من هنگام اندوهم به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن ومرا درسایه رکن استوار وخلل ناپذیرت قراربده » اصول کافی ج1 ص 473 "));">

آتش کشیدن خانه امام صادق( علیه السلام)

مفضّل بن عمر می گوید : منصور دوانیقی برای فرماندار مکه ومدینه حسن بن زید پیام داد : خانه جعفر بن محمد ( امام صادق ع) را بسوزان، اواین دستوررا اجرا کرد وخانه امام صادق( علیه السلام) را سوزانید که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق ( علیه السلام) آمد ومیان آتش گام برمی داشت ومی فرمود : اَنَا بنُ اَعراقِ الثَّری اَنا بنُ اِبراهِیمَ خَلیلِ اللهِ
« منم فرزند اسماعیل که فرزندانش مانند رگ وریشه دراطراف زمین پراکنده اند منم فرزند ابراهیم خلیل خدا( که آتش نمرود براو سرد وسلامت شد )» تلخیص از اعلام الوری ص 270 -271 ترجمه ارشاد مفید ج2 ، ص 178"));">

 
 
   به نقل از کتاب احیاگر تشیع

 

برنامه قتل امام صادق (علیه السلام)
سرانجام منصور نتوانست پیشرفت امام را ببیند و عظمت او را تحمل نماید. طرح قتل او را از طریق مسموم کردن تهیه نمود.
این نکته راناگفته نگذاریم که بنی عباس درس مسموم کردن امامان رااز پیشوایان راستین خود، یعنی بنی امیه آموختند. معاویه بارها گفته بود خداوند ازعسل لشکریانی دارد و.. که غرض عسل مسموم بود که به خورد دشمنان خود میداد.
منصور توسط والی خود درمدینه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند وبعد حیله گرانه به گریه وزاری وعزاداری او پرداخت. تاریخ یعقوبی ،ج2، ص383"));"> اینکه درامر شهادت امام، منصور دست داشته جای شکی برای ما نیست، زیرا که خود بارها گفته بود که او چون استخوانی درگلویم گیر کرده است.
شاید منصور جداً وقلباً دوست نداشت امام رابکشد ولی چه می توان کرد که مقام است وسلطنت، پست است وموقعیت. مگر هرکسی میتواند ازآن بگذرد؟ امرشهادت او را توسط منصور، برخی چون ابوزهره انکار کرد ه اند، بدلیل ابراز تأسف منصور ازمرگ اوالامام الصادق، ص67"));"> وهم گفته اند که این امر خلاف تحکیم پایه های حکومت او بود.همان، صفحه 64"));"> دیگران هم همین افکار راداشته اند یعقوبی ،ج3، ص117"));"> ویا برخی دیگر ازآن به تردید یاد کرده اند.الاتحاف لحب الاشراف، ص147"));"> ولی باتوجه به سابقه برخورد واحضار وتهدید منصور، وبا توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم می شود بنی عباس چون بنی امیه درخط امام کشی بودند وآنها شش تن ازامامان ما را مسموم کرده اند. آری او پس از قتل امام ابراز تأسف هم کرد وآن مصلحتی بود.


  
اودرجوانی ازدواج کرد. راجع به امر ازدواج اوسخن هاست. ازجمله این سخن مطرح است که امام باقر(علیه السلام) انتظارمی کشید که برده فروشی ازسفراخیرش برگرددوامام برده ای موردنظررابخردواورابه ازدواج فرزندش درآورد.
کاروان آمدوامام کیسة زری رافرستادکه باآن ، برده موردنظررا بخرد . بنزدمالک برده هارفتند وازوی برده ای خواستند. مدعی شدکه همه رافروخته و تنهایک دخترباقی
مانده که اورابه 70مثقال طلامی فروشد. 
کیسه پولی راکه امام باقر(علیه السلام) داده بودگشودند هفتاد دینار درآن بود. هردیناریک مثقال طلا می باشد"));"> اوراباآن پول خریدندو به نزدامام باقر(علیه السلام) آوردند. ازنام اوپرسید- پاسخ شنیدکه حمیده نام دارد. امام فرموداوپسندیده و محموده دردنیاوآخرت است.
درموردعلت باکره ماندن اودرعین بردگی پرسش شد. پاسخ داد کسی نتوانست بامن روبرو شود. هرگاه فردی قصدمن می کرد پیری وارد می شدواوراازمن دورمی ساخت و...
امام باقر(علیه السلام) پیشاپیش از همه این حالات جزاً خبرداده بود. سرانجام او رابه ازدواج فرزندش امام صادق(علیه السلام) درآورد.انیس المؤمنین ، ص124"));">

  
او را جعفر نام گزاری کرده اند و در این نامگزاری از سخن رسول خدا در بیش از هفتاد سال قبل از او الهام گرفته اند . از رسول خدا در مورد نام و لقب او سخنها و روایاتی است. از جمله این سخن است که فرمود: خداند از صلب امام باقر (علیه السلام) فرزندی پدید می آورد که کلمه حق و زبان صدق و راستین اسلام است.بحارـج11ـص 107"));"> و هم از وی نقل شده است که فرموده:
آنکس که دوست میدارد خدای را ملاقات کند در حالیکه کتاب عمل او در دست راست او باشد باید جعفربن محمد الصادق(علیه السلام) را دوست بداردعلل الشرایع"));">
برخی از اسناد ها گزینش نام او را به پیامبر (صلی الله علیه و‌ آله) نسبت میدهد و میگویند او بود که نام او را جعفر صادق علیه السلام گذارد

  
ولادت امام صادق (علیه السلام)

دوران حمل بسر آمد وسرانجام اودرربع آخر قرن اول هجری ، دربیت امامت و ولایت بدنیا آمد . درمورد تاریخ ونیز ولادت او اختلاف است . تاریخهای مختلف راجع به روز ولادت چنین ذکر کرده اند که او :
- روزجمعه بهنگام طلوع فجر بدنیا آمد.
- روز دوشنبه بهنگام طلوع فجر بدنیا آمد.
درمورد ماه ولادت نوشته اند که او:
- در17ربیع الاول بدنیا آمد .
- اول ماه رجب بدنیا آمد.
- سیزده هم ربیع الاول بدنیا آمد.
...

 
 
   
وضع امام صادق (علیه السلام) درحین ولادت

روز هفدهم ماه ربیع الاول سال 82هجری قمری درخانه زین العابدین (علیه السلام) واقع درمدینه طفلی ازصلب امام محمد باقر(علیه السلام) قدم به دنیا گذاشت که بعد به اسم جعفرصادق(علیه السلام) معروف شد.درتاریخ تولدامام جعفرصادق(ع)سه سال اختلاف وجود دارد ودرتاریخ رحلتش هم طبق روایات متعدد سه سال اختلاف است، وبعضی تاریخ تولد اوراسال 80هجری نوشته اند"));">
وقتی طفل متولد گردید زن قابله که برای کمک بزائوآمده بود ،مشاهده کرد که کودکی کوچک ولاغر است وفکر کرد که شاید نوزاد لاغراندام ،زنده نماندو بااین که ازلحاظ ادامه حیات آن طفل مردد بود دریافت مژدگانی رافراموش نکرد وبعد از این که نوزاد راکنار مادرش قرارداد ازاطاق خارج شد تااینکه نزد پدر طفل برود ومژدگانی دریافت نماید.
..

 
   
رخداد های زمان ولادت امام صادق (علیه السلام)

نوشته اند که سال ولادت اومصادف با سال سیل معروف درمکه است که سیل (جحاف) نام داشت. قدرت این سیل رابحدی ذکرکرده اند که نوشته اند بسیاری ازحجاج را باخود برد وموج وتندی آن شتر رامی غلطاند، وبه خانه کعبه ورکن آن آسیبی وارد آمد. تاریخ طبری ،ج5، ص138"));">
وهم نوشته اند که امام باقر(علیه السلام)درحین ولادت اودرمدینه نبود، بخاطر کار وبرنامه ای درخارج شهر بود. ولی جدّ گرامیش امام سجاد(علیه السلام)درشهر حضور داشت. اوبدنیا آمد . طفل را درپارچه سفید ی پیچیدند وبه نزد امامش آوردند . حضرت زین العابدن (علیه السلام) نگاهی توأم بانشاط وامید براوافکند ومراسم اسلامی رادرباره اوپیاده کرد.
ازدیدارش شادمان بود و با علم امامت می دانست که این طفل چون دیگر کودکان نیست . امید دنیای اسلام وذخیره گرانقدر الهی است. پس ازقرائت آیاتی ازقرآن وذکر ودعا فرمود: امید است قدمش مبارک باشد.


 
 
  

 

 

  

خاندان وتباراهل بیت (علیهم السلام) واجداد گذشته خاندان رسالت وامامت ازنسل ابراهیم پیامبر(علیه السلام) و نواده اسماعیل ذبیح ودرسلسله مراتب صلبی به عبدالمطلب می رسد.
عبدالمطلب دوازده پسر داشت که کوچکترین آنها عبدالله است وحضرت محمد (صلی الله علیه وآله) رسول گرامی اسلام تنها فرزند اوست که هرگز دیده به دیدار پدر نگشود ودردوران جنینی پدر را ازدست داد . فرزند دیگر او ابوطالب است که حضرت علی (علیه السلام) فرزند او ست وبدین سان حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) و حضرت علی(علیه السلام) پسرعموی یکدیگرند وحضرت علی (علیه السلام) بیش از 30سال ازاو کوچکتر است.

 
   
پدر امام صادق(علیه السلام)

پدرامام صادق (علیه السلام) حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) فرزندحضرت علی بن الحسین زین العابدین امام چهارم(علیه السلام) می باشد.
باقرالعلوم(علیه السلام) درروزاول ماه رجب یاسوم ماه صفرسال 57 ه.ق درمدینه متولد ودرسال 114ه.ق درسن 57 سالگی به دستورهشام بن عبدالملک مروان دهمین خلیفه اموی درمدینه مسموم وبه شهادت رسیدند، مرقدشریفشان درقبرستان بقیع است . ایشان نوزده سال وده ماه ودوازده روز(ازسال 95تا114ه.ق) ردای امامت رابردوش داشتند.
آن حضرت درجریان واقعه کربلا حضورداشتند، درحالیکه بیش ازسه سال وشش ماه وده روزازعمرشریفشان نگذشته بود؛ تمام مصائب کربلا واسارت راازنزدیک دیده وخودنیزجزء مصیبت زدگان بودند.
...

 
 
   
مادر امام صادق (علیه السلام)

مادرآن حضرت «امّ فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابی بکراست.به این جهت ازطرف مادر نسبت آن بزرگوار به ابوبکر می رسد وچون قاسم بن محمد بن ابی بکر بادختر عموی خود «اسماء» دخترعبدالرحمن بن ابی بکر ازدواج کرده بود ، مادر آن حضرت ، هم ازطرف پدر نواده ابوبکر است وهم از طرف مادر، به این مناسبت امام صادق(علیه السلام) فرمود:
ابوبکر دوبار مرابه دنیا آورد ان ابابکر ولدنی مرتین(اعیان الشیعه ،ج1،ص659)"));"> .یعنی ازدوراه نسبت من به او می رسد.
امام صادق(علیه السلام) درباره مادرخود فرمود: مادر من از کسانی است که ایمان آورد وتقوای الهی پیشه ساخت وکار نیک انجام داد، وخدا نیکوکاران رادوست می دارد

 
   

 

اهل البیت بودن امام و شرافت خاندان او

اوازخاندان وحی ورسالت است .درمحیط وحی ودردامان امامت پرورش یافت.خاندان تطهیر است وآیه شریفه تطهیر درشأن آنها نازل شد که خدافرمود:
اِنَّمَایُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیراً. سوره احزاب،آیه 33"));">
واینکه حضرا ت ائمه(علیهم السلام)مصادیق راستین اهل البیت(علیهم السلام)هستند مورد تأیید بسیاری از صاحبنظران ، ومخصوصاً بزرگان اهل سنت است. اسدالغابة،ج5،ص 521-تفسیرالدرّالمنثور،ج5،-فضول المهمه،ص6-خصائص نسانی ص4-صحیح مسلم،ج4،ص127 ص198"));">
آری ،اوازجمله اهل البیت (علیهم السلام)است وطیّب وطاهر، وارسته ومنزه ازهرلوث ودارای مقام قرب به خدا است . مقام ورتبت او ،جایگاه مهمش دراهل بیت ونزاهت اوووجوب حرمت گذاری به او مورد تأیید همگان است. حدیث کساء درشأن اهل بیت (علیهم السلام)است. دعای پیامبر(صلی الله علیه وآله) درباره اهل بیت(علیهم السلام) این بود:
اللّهُمَّ هؤُلاءِاَهلِ بَیتیِ فَاَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وَطَهِِّرهُم تَطهیِراً.


  

درآغوش مادر
اودرخانواده عصمت وولایت ،درکنار جد و پدر و درآغوش مادر بزرگ شد و درآن ازاحترام وتکریم فوق العاده ای برخوردار بود. امرتغذیه وشیردهی اورامادرش شخصاً برعهده گرفت. بویژه که اودردوران کودکی بسیار ضعیف ولاغر بود.
اسناد تاریخی نشان می دهند که اودردوران کودکی ضعیف الجسم وضعیف البنیه بود.بیماریهای متعددی را متحمل شد وهرکدام رادرسایه عنایت ودعای اهل خانواده پشت سرگذارد. ازحدود پس از2 سالگی وضع وحالی عادی یافت ونیازش به پرستاری ومراقبت ویژه کمتر شد.
مادرش درباره او وقت گذاری بسیاری داشت ،برای او اشعاری بهجت آفرین
زمزمه می کرد که آن را خودسروده بود.
مفاهیم برخی ازاشعاراو این است :شما را مژده باد که قامت او بلند می شود وقد اورشد می کند وچهره اش چون ماه شب چهارده می درخشد .
اَبشِرُواحُبّاً حُبّاً قَدُّهُ طالَ وَنَما وَجهُهُ بَدُرُ السُّماءِ
مایه دلگرمی مادروموجب سروراهل خانه بود. هوشمندی وزیرکی او همه را به حیرت وامی داشت. حرکت وراه ورسم اونشان می داد درمسیرخیر وعزت است وآینده خوبی را برای جامعه اسلامی فراهم می بیند واین امر حتی دربازی های کودکانه مشهود بود.

درعصر امام سجاد(علیه السلام)

گفتیم اوزمانی بدنیا آمد که جدّ گرانقدرش امام سجاد(علیه السلام) زنده بود سال ولادت امام صادق(علیه السلام)83هجری وسال شهادت امام سجاد(علیه السلام)بنابرمشهور94هجری است"));"> پس او درعصر امامت امام سجاد(علیه السلام)بدنیاآمد والبته درعصر خفقان ودرتنگنای سیاسی آن عصر. اوسه سال داشت که عبدالملک ازدنیا رفت و ولید بجای اونشست .والبته ولید کوشید هشام راازولایت مدینه برکنار کند وعمربن العزیز راکه درآن هنگام 24 سال داشت والی مدینه نماید.
امر سرپرستی او را امام سجاد(علیه السلام) برعهده داشت واو نوعی انس وصفای مخصوص با جد گرامی خودداشت. زمزمه ها ودعاها واذکار امام سجاد(علیه السلام)درروح او نقش می بست واورابیش ازپیش شیفته راه ورسم خدائی می کرد.
صفای تربیت امام سجاد(علیه السلام) در روح جان اواثر کرد و ماآثار آن رادر زندگی بعدی امام درعبارات و درحالات ونماز او،زمزمه وشب زنده داریهای او می بینیم که البته این امر درسایه عنایت پدر ومعاشرت بااوکاملتر شد.

درعصر پدر

وارد دنیای نوجوانی شد. حدود 12سالش بود که امام سجاد(علیه السلام) ازدنیا رفت وگرد غم وتأثر برچهر ه اونشست. اودرطول مدت زندگی باجدش شاهد حزنها، اظهار تأثرها وگریه ها وسرشک ریزی امام بود ومسأله شهادت امام حسین(علیه السلام) ازمسائلی بود که خاطره آن هرگز ازیاد اهل بیت زدوده نمی شد. واین ماتم جدید برای امام دردی تازه بود.
پس از وفات امام سجاد(علیه السلام)یکسره متوجه پدر بود و درمحضر او و درخدمتش به فعالیش وتلاش می پرداخت. دردوران کودکی به علت حافظه سرشاری که داشت ازآموزش های جدّ و پدر استفاده می برد.
وضع اقتصادی خانواده اش بد نبود ولی فراموش نکنیم که امام باقر(علیه السلام) رادو گونه دشواری ومشکل اقتصادی بود: یکی اداره عائله سنگین توسط او و دیگری رسیدگی به وضع محرومان وگرفتارانی که بعلت اعتقاد شیعی بی خانمان شده واززندگی محروم بودند. درنتیجه زندگی آنهادرسطحی متوسط وبمانند عامه بود.

 
 


 

   به نقل از کتاب مغز متفکر جهان شیعه

 

آموزگاران امام
حضرت جعفرصادق(علیه السلام) درخانواده ای متوسط چشم به دنیا گشود وپدروجدش ازمردان بابضاعت مدینه به شما رمی آمدند. مادرش ام فروه مثل اکثر زنهای دودمان ابوبکر خلیفه اول زنی باسواد بودوپدرش حضرت محمد باقر(علیه السلام)مردی دانشمند. مادر وآنگاه پدر،ازسن دوسالگی امام جعفر صادق (علیه السلام) راتحت آموزش قراردادند. حضرت امام جعفرصادق(علیه السلام) فرزند منحصربفرد امام محمد باقر(علیه السلام) نبود وچند برادر داشت، درصورتیکه امام محمد باقر(علیه السلام) وپدرش حضرت زین العابدین (علیه السلام) ازسن دوسالگی اوراازلحاظ تدریس موردتوجه قرار دادند وگاهی مادرش(ام فروه) به او درس می داد وزمانی پدرش وگاهی نیزجدش حضرت زین العابدین(علیه السلام). این توجه استثنائی مادروپدر وجد،ناشی از این بود که امام صادق(علیه السلام) هوش و حافظه ای خارق العاده داشت. هوش وحافظه فوق العاده حضرت امام جعفرصادق(علیه السلام) راازصفات امامت او میدانند.

 

 


  

 

تصویرى از خداوند!

برخى افراد همواره، نقاب بر چهره زده ی خود را پشت پرده ی جهالت پنهان مى‏کنند؛ گویى از «خودِ» واقعى‏شان واهمه دارند.

 

از سوى دیگر، خود ما نیز کارهایى را در جهت تأمین رضایت خاطر «دیگران» انجام مى‏دهیم و در عین حال وانمود مى‏کنیم همه چیز به خوبى پیش مى‏رود (تا وجهه خانواده حفظ شود) و سپس شروع به سرزنش کسانى مى‏کنیم که ما را وادار به انجام دادن این کارها کرده‏اند. این «دیگران» چه کسانى هستند که ما همه چیز را به آنها نسبت مى‏دهیم؟ اعضاى خانواده، همسایه‏ها، دوستان، نظام اجتماعى!؟

 

 امّا واقعیت این است که همان موقع نیز در اعماق وجودمان احساسات درونى‏مان را به خوبى مى‏شناسیم؛ نوعى حس اضطراب و تشویش یا حس خوشایندى که از نبود عزّت نفس، ناشى مى‏شود.

 

هنگامى که به اطراف مى‏نگریم و همه چیز را آشفته و بى‏نظم مى‏بینیم، دیگران را مقصر مى‏دانیم ، در حالى که نمى‏دانیم آشفتگى در درجه اول از افکارمان آغاز مى‏شود و سپس گسترش مى‏یابد. روى هم رفته، رویارویى با حقیقت و پذیرفتن آن با فکر و آغوش باز، شهامت بسیارى را مى‏طلبد.

 

به محض این که با حقیقت مواجه مى‏شویم، به آرامش واقعى نزدیک‏تر مى‏شویم؛ زیرا حقیقت، یگانه است، بنابراین راه دیگرى وجود نخواهد داشت؛ امّا براى یافتن حقیقت، گاهى اوقات، گمان مى‏کنیم باید راه طولانى‏اى را بپیماییم، امّا نه، نیاز نیست راه دورى برویم یا براى کشف لایه‏هاى آشکار قوانین پیچیده بکوشیم، و پرده از اسرار در کتاب‏ها برداریم. چیزى که در جستجویش هستیم، درست همین‏جاست، در عمق ذهنمان. تنها چیزى که لازم است، برقرارى ارتباط با «خودِ واقعى» است. فقط اگر کمى تواضع در پیش گیریم و براى تمام نعمات الهى ـ که خداوند، روى زمین قرار داده است ـ احترام بیشترى قائل باشیم و از خشم، دشمن و حسادت ـ که باعث آشفتگى ذهن مى‏شوند ـ بپرهیزیم، آن موقع، شاید به حقیقت، نزدیک‏تر شویم. البته راه‏هاى بسیارى براى دستیابى به حقیقت وجود دارد؛ امّا نهایتاً همه مسیرها به یک جا ختم مى‏شوند.

کلید رسیدن به آرامش ذهن را کجا مى‏توان یافت؟ تنها اگر صادقانه به درونمان بنگریم، آن را در ذهن، روح و جسممان خواهیم یافت. پاسخ تمام سؤالاتمان در وجود تک‏تک ما نهاده شده است. بذر حکمت در قلب‏هامان گذاشته شده و این، وظیفه خود ماست تا راه‏هایى براى بهره گرفتن از آن بیابیم.

 امّا ممکن است این جواب در مقابل پیچیدگى انسان، بسیار ساده به نظر برسد، ولى درک این موضوع به عبادت بى‏قید و شرط خدا و تلاش بسیار نیاز دارد. باید خود را به دست حقیقت سپرد!

 

گاهى اوقاتْ ممکن است بگوییم امّا من مى‏خواهم چنین و چنان شوم، و تنها اگر این مقدار پول یا آن شغل را داشتم و یا صاحب آن موقعیت بودم و چنان زن یا شوهرى داشتم، واقعاً دیگر از دست همه مشکلات خلاص مى‏شدم و غمى نداشتم؛ امّا من به شما مى‏گویم که همه ی اینها توهمى بیش نیست.

تا خود را از زندان خردمندى یا در اصطلاح روان‏شناسى «من» رها نسازید، نمى‏توانید آرامش و امنیت را در هیچ کجاى این سیاره بیابید. باید از همین جا شروع کرد، جایى که ایستاده‏اید؛ از «خود واقعى‏تان». همه چیز در اعماق ذهنتان است.

مشکلات من همواره از خواسته‏هاى بى‏شمار و خودخواهانه‏ام ناشى مى‏شود؛ چرا که دائماً آنها را در ذهن دارم و آثارشان در رفتار و کابوس‏هایم نمایان مى‏شوند. به علاوه، ترس، ریشه بسیارى از کابوس‏هایم است. ترس از آینده، ترس از این‏که در دوران پیرى از لحاظ مالى تأمین نباشم (البته اگر به آن برسم)، ترس از دست دادن آنچه دارم یا خواهم داشت مثلاً موقعیت اجتماعى و اقتصادى در دنیا و نیز ترس از آشکار شدن نقاط ضعفم بر دیگران، همه این عوامل، مرا وادار مى‏سازند که همواره نقابى بر چهره داشته باشم و تصویر کاذبى از خودم خلق کنم. همین، موجب مى‏شود آرامش را از دست بدهم و براى رسیدن به خواسته‏هاى ذهنى‏ام دست به مبارزه بزنم. گرچه مى‏دانم در جاده پر پیچ و خمى گام برمى‏دارم، امّا با آرامش خاطر حتى بیشتر مى‏روم و گمان مى‏کنم کار درستى انجام مى‏دهم.

 

نمى‏خواهم خارق‏العاده باشم: فردى متموّل و صاحب‏نام! در عینِ حال نمى‏خواهم جاده آرامش و شادمانى را به تنهایى بپیمایم. بنابراین، نهایت تلاشم را مى‏کنم تا کیفیت زندگى‏ام را بهبود بخشم. در نتیجه مى‏کوشم تا شریکى بیابم تا در این راه، همراهى‏ام کند، در جاده خیالىِ آرامش و شادى. امّا او «کارهاى» خودش را دارد. به علاوه، انتظار دارد من تسلیم سرعت سرسام‏آور زندگى شوم و براى کامل کردن آن مسئولیت، کارهاى مختلفى را برعهده گیرم تا مرد ایده‏آل او شوم که به معناى برآوردن خواسته‏هایش است؛ امّا بعد از این، چه بر سر من و شرافتم مى‏آید؟ آیا باید براى همیشه خودم را قربانى خواسته‏هایش کنم؟ اگر نه، پس چه؟ آیا نباید با یکدیگر تفاهم داشته باشیم؛ زیرا من یک زندگى ساده را ترجیح مى‏دهم که با خود یک عمر نظام اعتقادى شدیدى را همراه دارد یا باید کورکورانه از خواسته‏هاى او پیروى کنم و همانى باشم که مى‏خواهد؟

 

نه دوست من! هرگز باور ندارم که خوش‏حال کردن او کاملاً وظیفه من باشد؛ شادى باید از درونش بجوشد و ساطع شود، آن موقع در کنار یکدیگر، خوش‏بخت خواهیم زیست. اگر او مى‏اندیشد که تنها وظیفه من، به عنوان همسرش این است که او را شادمان سازم و تمام وسایل زندگى را برایش فراهم آورم، پس تکلیف نظام اعتقادى‏ام چه مى‏شود؟ آیا باید بدون توجه به احساساتش هر آنچه مى‏خواهم انجام دهم یا در این رابطه از خود بگذرم؟ در کجاى این رابطه مى‏توانیم به یک تعادل واقعى دست یابیم تا بتوانیم یکدیگر را با نوعى احترام و تفاهم به رسمیت بشناسیم؟

 

همواره در هر برخوردى، یک تعادل ظریف وجود دارد، خواه بین یک زن و شوهر باشد یا در محیط یک خانواده و یا در سطح گسترده‏ترى در جامعه و تنگناهاى سیاسى پیچیده. در این میان، لازم است براى رسیدن به تعادل، نوعى حس توافق را بیابیم تا بتوانیم «نفس خویش» را مهار کنیم که همواره بدون توجه به عواقب، خواهان چیزهاى بیشترى است. امروز فکر مى‏کنیم اگر به جنگ «تروریسم» در جهان برویم همه مشکلاتمان حل خواهند شد و خواهیم توانست براى نسل آینده، زندگى آرام و شادى را فراهم آوریم. دیروز با کمونیسم مبارزه مى‏کردیم و سپس با این نظام اخلاقى یا آن شیوه عبادتى جنگیدیم. همیشه در راه رسیدن به آرامش و سعادت، مانعى وجود دارد؛ زیرا خواسته‏هایمان براى دست یافتن به یک زندگىِ به اصطلاح ایده‏آل، نامحدود است.

 

امّا این اعمال و طرز فکرهاى مختلف چه عواقبى دارد؟ آیا از میزان خساراتى که به طبیعت وارد مى‏آوریم اطلاع نداریم؟ با ساختن دیوارهاى جدایى بین «ما» و «آنها» حس تفرقه مى‏اندازیم. تا به کى این‏گونه مى‏توانیم ادامه دهیم پیش از آن که دریابیم آن زندگىِ به اصطلاحات ایده‏آل که در جستجویش هستیم، خیالى باطل بیش نیست؟

 

اگر به تاریخ بشر، نگاهى بیندازید، ردّ پاى جنگ را به عنوان عامل اصلى تفرقه خواهید یافت. با وجود این که همه مى‏دانیم جنگ، هیچ چیز به همراه ندارد مگر خرابى، امّا هنوز براى دفاع از دشمنى که جایى در آن بیرون قرار دارد، به فکر ساختن سلاح‏هاى پیچیده‏ترى هستیم. گویى همواره دشمنى هست تا امنیت ما را به مخاطره بیندازد!

 

این دشمن کیست؟ آیا تصویرى خیالى از یک انسان اهریمنى نیست که خود ما در ذهنمان آن را پرورانده‏ایم؟ من مى‏پرسم آیا واقعاً دشمنى در آن‏جا وجود دارد؟ یا خودمان آن را در ذهن خلق مى‏کنیم و در واقعیت به آن عینیت مى‏بخشیم؟ شخصاً هرگز نتوانسته‏ام از نیروى تفکّر انسان و طرز کارش سر در بیاورم؛ چرا که واقعاً سرشار از پریشانى است! بنابراین، تنها کارى که در حال حاضر مى‏توانم انجام دهم این است که به درگاه پروردگار دعا کنم تا همه انسان‏هایى را که در جاده خشم، طمع، ترس و غفلت گام برمى‏دارند به راه آرامش، سعادت، حقیقت و حکمت رهنمون سازد. خداوند، همه روح‏هاى سرگردان را بیامرزد!

 

من زندگى را عاشقانه دوست دارم و آرزویم است که همه خوش‏حال و تن‏درست زندگى کنند. با این حال، گاهى اوقات، احساس درماندگى مى‏کنم؛ امّا ناامید نیستم. باور دارم که حقیقت، همیشه پیروز خواهد شد و سرنوشتِ ما را به حال خود رها نخواهد کرد، چه در زندگى گذراى امروز و چه در زندگى آینده ناآمده.

 

شادى و غم، دو روى یک سکّه‏اند. همه این فراز و نشیب‏ها در ذهن اتفاق مى‏افتد. باید فراتر از ذهن رفت؛ به عبارت دیگر، باید یک شاهد بود. اگر خودتان را به عنوان ذهن در نظر بگیرید به بررسى همه مشکلات مى‏پردازید.

 

 درست همان گونه که فیلم مى‏بینید، مى‏توانید ذهنتان را ببینید که دارد همه فیلم را بازى مى‏کند. مگر این که از بالا به آن بنگرید و تغییراتى را که در ذهن رخ مى‏دهد تشخیص دهید، مثلاً: «من خوش‏حالم»، «من ناراحتم» و ... شما هرگز خوش‏حال یا ناراحت نیستید؛ بلکه همواره یکسان هستید. شما خودتان هستید: تصویرى از خداوند!

 

اطمینان دارم که همه این کلمات تکرارى را بارها و بارها قبلاً شنیده‏اید؛ امّا چه خوب است که همیشه خاطراتمان را مرور کنیم و به خاطر بیاوریم چه کسى هستیم، در کجا ایستاده‏ایم و به کجا خواهیم رفت!

 

نویسنده : دکتر محمود حسینى عاشق‏آبادى - مترجم: مهرى فرکى


  

کعبه

پای درس امام شناسی دختر  شهید عمار یاسر

 

عبد الواحد بن زید نقل مى‌کند که روزگاری به زیارت خانه‌ی خدا رفتم، در وقت طواف دختر پنج ساله‌اى را دیدم که پرده‌ی کعبه را گرفته، به دخترى مثل خود مى‌گفت: قسم به آنکه به وصایت رسول اللّه صلى الله علیه و آله انتخاب شد؛ میان مردم احکام خدا را یکسان اجرا مى‌کرد؛ حجّتش بر ولایت آشکار و همسر فاطمه مرضیّه سلام الله علیها بود؛  مطلب چنین و چنان نبود.

از ایـنـکه دخترى با آن کمى سنّ، على بن ابیطالب علیه السّلام را با آن اوصاف تعریف مى کرد در شگفت شدم که این سخنان بر این دهان بزرگ است !!

 

گفتم: دخترم آن کیست که این اوصاف را داراست؟

قالَت ذلِکَ وَ اللّه عَلَمُ الاَعلامِ وَ بابُ الاَحکامِ وَ قَسیمُ الجَنَّةِ وَ النّار وَ رَبّانِىُّ هذِهِ الاُمَّة وَ رَاسُ الاَئِمَّة ، اَخـُوالنَّبـِىَّ وَ وَصِیُّهُ وَ خَلیفَتهُُ فى اُمَّتِه ذلِکَ اَمِیرُالمُؤمِنِین عَلِىُّ بنُ اَبِى طالِب

گـفـت: او واللّه بـزرگ بـزرگـان ، و بـاب احـکام ، و قسمت کننده بهشت و دوزخ ، تربیت کـنـنـده ایـن امـّت، اوّل امـامـان، بـرادر و وصـىّ و جـانـشـیـن رسول اللّه علیه السّلام در میان امّت، او مولاى من امیرالمؤمنین على بن ابیطالب است .

با آنکه غرق تعجّب شده بودم، با خود مى‌گفتم :

این دختر با این کمى سن این معرفت را از کجا پیدا کرده است؟

ایـن مـغـز کـوچـک ایـن هـمه اوصاف عالى را چگونه ضبط کرده و این دهان کوچک این مطالب بزرگ را چطور اداء مى‌کند؟!

 

گفتم :دخترم على علیه السّلام از کجا داراى این صفات شد که مى‌گوئى؟

پاسخ داد :پـدرم (عـمـّار بـن یـاسـر) دوسـت او بـود کـه در صفّین شهید شد، روزى على علیه السّلام به خانه ما به دیدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابینا شده بودیم، چون ما دو یتیم را دید، آه آتشینى کشید و گفت :

للّه للّه مـا اِن تـاوَّهتُ مِن شَیى ٍ رُزِیتُ بِهِ کَما تَاَوَّهتُ لِلاَطفالِ فِى الصَّغَرِ، للّه للّه للّه

قَدِمتَ ولِدَهُم مَن کانَ یَکفُلُهُم فِى النّائِباتِ وَ فى الاَسفارِ وَ الحَضَرِللّه للّه للّه

در هـیـچ مـصـیـبـتـى کـه پـیـش آمـده آه و نـاله نـکـرده‌ام، مـانـنـد آنـکـه بـراى اطفال خردسال کرده‌ام .اطفالى که پدرشان مرده، چه کسى کفیل و عهده دار آنها مى‌شود؟

علی

در پیشامدهاى روزگار و در سَفَر و حَضَر

آنگاه ما را پیش خود آورد، دست مبارک خویش را بر چشم من و برادرم مالید.

سپس دعاهائى کرد، دستش را پایین آورد که چشمان نابیناى ما بینا شد.

اکنون من شتر را از یک فرسخى مى‌بینم که همه‌اش از برکت او است، (صلوات خدا بر او باد).

کمربند خویش را باز کردم که دو دینار بقیّه مخارج خود را به او بدهم از این کار تبسّمى کرد و گفت :ایـن پول را قبول نمى‌کنم گرچه امیرالمؤمنین علیه السّلام از دنیا رفته ولى بهترین جانشین را در جاى خود گذاشته است، مـا امـروز در کـفالت حضرت حسن مجتبى علیه السّلام هستیم، او ما را تأمین مى کند، نیازى نداریم که از دیگران کمک قبول کنیم .

 

سپس آن دختر به من گفت: على علیه السّلام را دوست مى‌دارى؟

گفتم: آرى

 

گفت: بشارت بر تو باد، تو بر دستگیره محکمى چنگ زده‌اى که قطع شدن ندارد.

آنگاه از من جدا شد و این اشعار را زمزمه مى‌کرد:

 

                          للّه للّه ما بُثَّ عَلِىٍ فِى ضَمِیر فَتىً                  اِلاّ لَهُ شَهِدَت مَن رَبِّهِ النِّعَمُ للّه للّه للّه

                          للّه للّه وَ لا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِها                      اِلاّ لَهُ ثَبَتَت مِن بَعدِها قَدَمُ للّه للّه للّه

                          للّه للّه ما سَرَّنى اِنَّنِى مِن غَیرِ شِیعَتِهِ            وَ إِن لِى ما حَواهُ العَرَبُ وَ العَجَمُ للّه للّه للّه

 

دوسـتـى عـلى در قلب هیچ جوانمردى گسترش پیدا نکرده، مگر آنکه نعمتهاى خداوندى نصیب او شده است .

دوسـت عـلى علیه السّلام، اگر روزگار قدمى از او بلرزاند، قدمى دیگر براى او ثابت مى‌ماند.

دوسـت نـدارم کـه مـن از پـیـروان عـلى نـبـاشـم در عـوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.


بـحـار الانـوار ج 41 ص 220 ـ 221، از بـشـارة المـصـطفى ص 86 ـ  و  ابن شهر آشـوب آنـرا در مـنـاقـب ج 2 ص 334 باب اموره مع المرضى و الموتى بطور اختصار نقل کرده است


  

مرگ بریده شدن علاقه روح از بدن است .مرگ یعنى آغاز سفر از این دنیا به سراى آخرت

بعد از مرگ، انسان را به جایى منتقل مى کنند که نامش ‍ قبر است، و قبر منزل موقتى مردگان مى باشد. در هنگام مرگ و قبض روح، ممکن است سختیها و شداید فراوانى - در اثر اعمال و افکارى که در دنیا کسب نموده است - به انسان هجوم آورد. و بعد از این ناراحتیها و رنجهاى عالم قبر و برزخ شروع مى شود، تاریکى و ظلمت قبر، سوال نکیر و منکر، فشار قبر، حمله حیوانات گوناگون به بدن و...

آدمى، باید خود را براى چنین سفرى آماده سازد و از حالا به فکر سختى‌هاى راه طولانى خود باشد. و اینجاست که نماز - این باشکوهترین عمل عبادى الهى - به یارى انسان مى شتابد و از او در بحرانى ترین و طوفانى ترین لحظات، دستگیرى مى‌نماید، چنانکه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ملک الموت به من گفت که: هر کس مواظب اوقات نمازهاى پنجگانه‌اش باشد، من از مادر به او مهربانتر مى باشم . (1)

امام صادق علیه السلام فرمود: ان ملک الموت، یدفع الشیطان عن المحافظ على الصلاة و یلقنه شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله، فى تلک الحالة العظیمة (2)

در تاریکى شب، دو رکعت نماز بخوان، برای (رهایی از) وحشت قبرها.

ملک الموت به هنگام قبض روح، شیطان را از آن انسانى که بر نمازش ‍ محافظت داشته دفع مى‌کند، و در آن حالت هولناک و پر وحشت، شهادت به توحید و رسالت را به او تلقین مى‌کند.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: الصلاة شفیع بینه و بین ملک الموت و انس فى قبره و فراش تحت جنبه و جواب لمنکر و نکیر (3)

نماز شفیع نمازگزار در نزد ملک الموت و مونس در قبر و بسترى نیکو در قبر و پاسخ، به سوال نکیر و منکر مى‌باشد.

سعید بن جناح مى‌گوید: در مدینه، در منزل امام محمد باقر علیه السلام بودم .حضرت ابتدا، بدون اینکه سوالى شده باشد، فرمود: "من اتم رکوعه، لم تدخله وحشه فى قبره" (4) هر کس رکوع خود را در درست و کامل به جاى آورد، وحشت قبر به او راه نیابد.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: "ما من عبد، اهتم بمواقیت الصلاة و مواضع الشمس، الا ضمنت الروح عند الموت و انقطاع الهموم و الاحزان و النجاة من النار" (5)

بنده‌اى نیست که به وقتهاى نماز و مواضع خورشید، اهتمام دارد، مگر اینکه راحتى و آسایش در موقع مرگ و از بین رفتن ناراحتیها و غمها و رهایى از آتش را برایش ضمانت مى‌نمایم .

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:  صلاه اللیل، سراج لصاحبها فى القبر (6) نماز شب، چراغى است براى صاحبش در قبر.

شمع

خداوند به یکى از پیامبرانش خطاب نموده، فرمود: "قم فى ظلمة اللیل، اجعل قبرک روضة من ریاض الجنة" تیرگى شب، به عبادت برخیز تا قبر تو را باغى از باغهاى بهشت قرار دهم .

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:  ان القبر ینادى کل یوم بخمس ‍ کلمات، انا بیت الفقر، فاحملوا الىّ کنزا، انا بیت الظلمة فاحملوا الىّ سراجا،... قبر در هر روز به این کلمات پنجگانه ندا در مى دهد، من خانه فقر و تهیدستیم ، پس ذخیره‌اى براى خودتان به اینجا بفرستید. من خانه تاریکى‌ام، چراغى در این خانه بیاورید،... گفته شد: آنها کدامند؟ حضرت فرمود:  "و اما السراج فصلاة اللیل و اما الکنز فکلمه شهاده لا اله الا الله" ... چراغ این خانه ظلمانى، نماز شب است و گنج آن، کلمه شهادت لا اله الا الله و... مى باشد. (7)

حضرت رضا فرمود: بر شما باد به نماز شب ! بنده‌اى نیست  که آخر شب برخیزد و هشت رکعت نماز شب و دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر را بجاى آورد، و در قنوت وتر، هفتاد مرتبه استغفار کند، مگر آنکه پاسخ داده شود به ایمنی از عذاب قبر و از عذاب جهنم و  نیز عمرش طولانى شود (8)

وقتى که جناب ابوذر غفارى (ره) به مکه معظمه مشرف گردیده بود نزد کعبه ایستاد، و خطاب به مردمى که براى حج از اطراف عالم در مسجد الحرام جمع گشته بودند، فرمود:

چراغ این خانه ظلمانى، نماز شب است و گنج آن، کلمه شهادت لا اله الا الله و...

ایها الناس ! منم جندب بن سکن غفارى، منم خیر خواه شما و مهربان بر شما، به سوى من بیایید.

مردم از اطراف دور او جمع شدند، فرمود:

اى مردم ! هر گاه یکى از شما خواست به سفرى برود، هر آینه زاد و توشه‌اى

براى خود بر مى‌دارد - به آن اندازه که در سفر دارد - و چاره اى از آن ندارد، پس هر گاه چنین است، سفر آخرت سزاوارتر است به زاد و توشه راه، در این هنگام مردى برخاست و گفت: پس ما را راهنمایى کن اى ابوذر!

فرمود: ... "صل رکعتین فى سواء اللیل لوحشه القبور" (9) در تاریکى شب، دو رکعت نماز بخوان، برای (رهایی از) وحشت قبرها.


1- ثواب الاعمال ، ص 61، بحار، ج 6، ص 244.

2- وسائل الشیعه ، ج 3، ص 19، من الا یحضره الفقیه ، ج 1، ص 42.

3- بحار، ج 82، ص 231 خصال صدوق ، ج 2، ص 522.

4- ثواب الاعمال ، ص 61، بحار، ج 6، ص 244.

5- سفینه البحار، شیخ عباس قمى ، ج 2، ص 43.

6- الرساله العلیه ، ص 176.

7- نشان از بى نشانها، ص 314.

8- سفینه البحار، ج 2، ص 397.

9- بحار، ج 96، ص 258، منازل الاخره ، ص 3.

پاداشهاى نمازگزاران، رحیم کارگر محمدیارى

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ