جلالت شان و منزلت پدر شیخ صدوق تا بدان پایه رسید که امام حسن عسگری علیهالسلام طی نامهای، او را با لقب «شیخ»؛«فقیه» و «معتمد» مورد خطاب قرار داده و توفیقات او را برای کسب رضای پروردگار درخواست کرد. متن این نامه نورانی که در حقیقت درس زندگی و حیات سعادتمند است را با هم میخوانیم.
امام عسکری علیهالسلام پس از حمد و ثنای ربوبی و صلوات و سلام بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله و عترت طاهرینش خطاب به او مینویسند:
«یا شیخی و معتمدی و فقیهی ابا الحسن علی بن الحسین القمی وفّقک اللّه لمرضاته و جعل من صلبک اولادا صالحین برحمته»
ای فقیه بزرگوار و مورد اعتمادم ابوالحسن علی بن حسین قمی! خداوند تو را بر انجام افعال پسندیده حق توفیق دهد و از نسلت به رحمت و کرمش فرزندان شایستهای به وجود آورد.
امام علیهالسلام در ادامه این پیام که به حق منشور عبادی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی برای یک زندگانی شرافتمندانه انسانی است، در روزگار پر از مخاطره و گردابهای جهالت و هوسها چنین وصیت میکند:
تو را وصیت میکنم به تقوای الهی، بپا داشتن نماز و پرداخت زکات زیرا نماز کسانی که زکات نمیدهند پذیرفته نمیشود و تو را وصیت میکنم به گذشت از گناه دیگران، فرو بردن خشم، صله رحم، همدردی با برادران و کوشش در انجام نیازمندیهای آنان در هنگامه کارها، هم پیمانی با قرآن، خوش خلقی و امر به معروف و نهی از منکر چرا که خداوند متعال میفرماید:
«لا خَیرَ فی کثیر مِن نَجویهِم اِلاّ مِن أمر بِصَدَقَة اَو مَعروف اَو اِصلاح بَینَ النّاس» (نسأ/114)
در بسیاری از گفتگوهای درِ گوشی آنان خیری نیست جز آن کس که به صدقه یا معروفی امر کند و یا میان مردم اصلاح نماید.
و دوری از تمام پلیدیها و زشتیها.
و بر تو باد به نماز شب خواندن! زیرا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بهامام علی علیهالسلام چنین سفارش کرد و فرمود:
«ای علی! بر تو باد به نماز شب خواندن - و این جمله را سه بار تکرار نمود - و هرکس نماز شب را سبک بشمارد از ما نیست»
پس توصیه مرا بکار بند و شیعیانم را بر انجام آن فرمان ده تا عمل کنند و بر تو باد به صبر و انتظار فرج زیرا پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«برترین اعمال امت من انتظار فرج است»
امت من و شیعیان ما همواره اندوهگین خواهند بود تا فرزندم که پیامبر صلیاللهعلیهوآله بشارت ظهور او را داده است قیام کند؛ او زمین را پس از آنکه پر از ظلم و ستم شده است سرشار از عدالت و برابری خواهد بود.
ای شخصیت بزرگ من! (ابن بابویه قمی) پس صبر کن و شیعیانم را به صبر دستور ده، زیرا زمین از آن خداوند است به هرکس از بندگانش که بخواهد واگذار میکند و فرجام نیک از متقین خواهد بود.
«والسلام علیک و علی جمیع شیعتنا و رحمة اللّه و برکاته».(1)
نامه رهبری دینی و معنوی و پیشوای به حق در روی زمین که بدست ابن بابویه قمی رسید، آن را بوسید و بر چشمانش گذارد و فرامین و سفارشات مولایش آب حیات و سرچشمه جوشانی در روزگار طلاییاش شد.
1- قاموس الرجال، ج 7ص.439؛ روضات الجنات، ج4ص.274
بحث تقابل یا عدم تقابل دنیا و آخرت و تقابل دین و دنیا و تقسیم امور به مقدس و عرفى یا دینى و دنیوى از دیرباز در کلام مس یحیت مطرح بوده است. این بحث ابتدا در جهان مسیحیت مطرح شد و افرادى پس از رنسانس با انگیزههاى مختلف براى محدود کردن قلمرو دین و جدایى دین از شئون دنیوى که همان سکولاریزم است سخن گفتهاند، سپس این بحث به جوامع اسلامى کشیده شد و بعضى از روشنفکران مسلمان نیز به نوعى به تفکیک بین دو مقوله دنیا و آخرت قائل شدهاند تا جایى که هدف از بعثت پیامبران را جز دعوت به خدا و آخرت نمىدانند.(1) این موضوع در حقیقت پذیرفتن دوگانگى بین دنیا و آخرت است.
واژه «دنیا» مؤنث «ادنی» است. اگر آن را از «دنى» و «دنائت» بگیریم به معناى پستتر و اگر از «دنو» بگیریم به معناى نزدیکتر است و زندگى دنیا را «دنیا» مىگوییم یا از این جهت که نسبت به زندگى آخرت پستتر و ناچیزتر است یا از این حیث که این زندگى از زندگى آخرت به ما نزدیکتر است.(2)
جوهرى در صحاح گفته است: دنیا به علت نزدیک بودنش، دنیا نامیده شده است. در قاموس و اقرب نیز دنیا به عنوان نقیض آخرت معرفى شده است.(3)
دنیا نیز به دو قسم است: یکى آن که علاقه به آن و گرفتارى به اصلاح آن و التذاد از آن، به آن جهت بود که وسیله آخرت باشد و به کار سراى جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است. و قسم دیگر آن قسمى است که به زبان همه پیغمبران و ماموران و در همه ملل و ادیان مذموم است، آن است که علاقه و گرفتارى و التذاذ از آن نه از پى اصلاح امر آخرت باشد و در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجى نبوده باشد، مگر به مجرد خواهش نفس باشد. و هوا و هوس عبارت از همین لذات است که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است، هر که خود را از آن باز دارد.
کلمه «دنیا» صد و پانزده بار در قرآن مجید تکرار شده است و در تمام آنها صفت زندگى کنونى است مگر در چهل مورد که صفت آسمان و کنار بیابان آمده است.(4)
مرحوم ملا احمد نراقى رحمة الله علیه در مورد معناى دنیا و آخرت مىگوید:
«اما حقیقت دنیا در حق بندگان عبارت است از آن چه پیش از مردن از براى بنده در آن بهره و حظّى و غرضى و لذتى مىباشد. آن دنیا است در حق او و از براى او دو نوع علاقه به آن چیز مىباشد. یکى علاقه دل که دوستى آن است و دیگرى گرفتارى بدن که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است تا استیفاى حظ خود را از آن کند. و حقیقت دنیا در حق بندگان همان علاقه قلبیه و گرفتارىهاى بدنیه است و لذات نفسیه که حاصل مىشود؛ نه آن اعیانى که علاقه به آنها دارد یا مشغول آنها مىشود. و چنین ندانى که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن مىباشد که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است.» (5)
ایشان در بخش دیگرى مىگوید:
«حقیقت دنیا چیزى است و در حق بندگان چیز دیگر. مذموم دنیا در حق بندگان آن است که دلبستگى ایشان به اعیان مذکور و گرفتارى ایشان به آنها و استیفاى لذات خود از آنها باشد. و دانستى که دنیا نیز به دو قسم است: یکى آن که علاقه به آن و گرفتارى به اصلاح آن و التذاد از آن، به آن جهت بود که وسیله آخرت باشد و به کار سراى جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است. و قسم دیگر آن قسمى است که به زبان همه پیغمبران و ماموران و در همه ملل و ادیان مذموم است، آن است که علاقه و گرفتارى و التذاذ از آن نه از پى اصلاح امر آخرت باشد و در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجى نبوده باشد، مگر به مجرد خواهش نفس باشد. و هوا و هوس عبارت از همین لذات است که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است، هر که خود را از آن باز دارد.» (6)
مرحوم ملا احمد نراقى براى نظریه خود به روایاتى تمسک کرده که مردم را به کار و تلاش و فعالیت و کسب روزى توصیه نموده است: از امام سجاد علیه السلام نقل مىکند که فرمود: «دنیا بر دو قسم است: دنیایى است که قدر کفاف و ضرورت است و دنیایى که ملعون است. و امام صادق علیه السلام فرمودهاند: کسى که سعى کند در تحصیل روزى عیال؛ مثل کسى است که در راه خدا جهاد نماید و به درستى که خدا دوست دارد سفر کردن و اختیار غربت را در طلب روزى و فرمود که: از ما نیست کسى که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید.» (7)
واژه «دنیا» مؤنث «ادنی» است. اگر آن را از «دنى» و «دنائت» بگیریم به معناى پستتر و اگر از «دنو» بگیریم به معناى نزدیکتر است و زندگى دنیا را «دنیا» مىگوییم یا از این جهت که نسبت به زندگى آخرت پستتر و ناچیزتر است یا از این حیث که این زندگى از زندگى آخرت به ما نزدیکتر است.
کسانى که جداانگارى امور دنیا از امور آخرت را مطرح کردهاند، امور مربوط به انسانها را به دو دسته تقسیم مىکنند: یک دسته از امور رنگ اخروى و ماوراى طبیعت و دسته دیگر صبغه دنیوى دارد. دسته اول، مانند پرستش، توکل، دعا، توسل؛ و دسته دوم، مانند خوراک، پوشاک، روابط اجتماعى و حکومت دارى است.
ویلسون مىنویسد: «جریان کلى جداانگارى دین و دنیا به جدایى روزافزون دین از سایر نهادهاى اجتماعى مىانجامد و سرعت و وضوح این جدایى در امور آن نهادهایى که (همچون حقوق، سیاست، اقتصاد، و النهایه آموزش) پایههاى اصلى ترتیبات زندگى اجتماعى را تشکیل مىدادهاند و بسیار بیشتر در مورد آن نهادهایى که (همچون ازدواج، خانواده و اخلاق شخصى) ریشه در زندگى جماعات محلى داشته بسیار کمتر خواهد بود.» (8)
مرحوم ملا احمد نراقى در مواردى از تضاد بین دنیا و آخرت سخن گفته است:
«اى دوستان از مستى هوا و هوس هوشیار شوید و ضدیت میان دنیا و آخرت را بشناسید و متابعت آنانى کنید که از حقیقت حال آگاه هستند، خود را از لذتهاى فانیه دنیا باز گیرید. جان من اگر چه این بر تو شاق است، اما چند روزى بیش نیست و با اندک وقتى زمان آن به سر مىرسد تا چشم بر هم مىزنى رفته است.» (9)
این گونه تعابیر در کلمات بزرگان دیده مىشود و با آیات و روایات نیز تایید مىگردد. قرآن مجید مىفرماید: «و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ما له فى الاخرة من نصیب»؛ هر کس کشت دنیا را بخواهد از آن به او مىدهیم و در آخرت نصیبى ندارد.» (10)
امام سجاد علیه السلام فرمود: «دنیا بر دو قسم است: دنیایى است که قدر کفاف و ضرورت است و دنیایى که ملعون است.
امیر مؤمنان امام على علیه السلام مىفرماید: «تلخى دنیا، شیرینى آخرت و شیرینى دنیا، تلخى آخرت است.» (11)
اوج تباین و تضاد بین دنیا و آخرت در کلام دیگر آن حضرت دیده مىشود که جدایى این دو را مانند جدایى مشرق از مغرب و دشمنى این دو را چون دو «هوو» مىداند و مىفرماید: «دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلفاند. پس کسی که دنیا را بپسندد و دوست بدارد با آخرت کینه ورزیده و دشمنى کرده و آن دو همچون مشرق و مغرباند و رهسپار میان این دو، هرگاه به یکى نزدیک شود از دیگرى دور شده است و آن دو پس از این، هم چون دو همسر یک مرد (هوو) هستند که با هم سازگارى ندارند.» (12)
پینوشتها:
1- مهندس بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا.
2- سید على اکبر قریشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 362.
3- همان، ص 363.
4- همان، ص 363.
5- ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص 245- 246.
6- همان، ص 248.
7- همان، ص 246- 247.
8- میرچا الیاده، فرهنگ و دین، مقاله جدا انگارى دین و دنیا، ترجمه دکتر اسعدى، ص 126.
9- ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص 281- 282.
10- شورى، آیه 20.
11- نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، کلمات قصار، 243.
12- همان، ص 99.
"محمد سبحانىنیا
نخست باید دانست که از دیدگاه آیات و روایات اسلامی، زیارتگاهها و محلهای عبادت، نباید نمادی از تجملات دنیایی و زخارف مادی باشد؛ ولی زیباسازی فضا در حد ایجاد جذابیت برای زائران، دارای آثار ثمربخش و سازندهای است که به بعضی از آنها اشاره میشود: |
|
||
استاد مطهری، دکتر شریعتی و حسینیة ارشاداز زبان رهبر معظم انقلاب*
.... اما مسئله شرکت ایشان[استاد مطهری] در حسینیة ارشاد نباید گفت «شرکت» باید گفت «مؤسس»، ایشان مؤسس ارشاد است.
آن وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر افتادند که یک کار این جوری بکنند. عنصر اصلی هم آقای مطهری بود و آقای همایون که بانی مالی آنجا بود جزو پیش قدمان این کار بودند.
چند نفری نشستند و یک محلی را در یک مقداری بالاتر از محل کنونی حسینیه، زمینی بود آنجا را در نظر گرفتند و چادری زدند و دیوار مختصری دورش کشیدند واین شد حسینیه ارشاد و از گویندگان دعوت کردند.
از جمله کسانی که دعوت شد آقای محمدتقی شریعتی بود که آن وقت ایشان آمده بود تهران و ساکن شده بود. سال 45 بود که ایشان یکی دو سالی بود در تهران بود و سخنرانی میکرد.
از ایشان، آقای مطهری دعوت کردند و خیلی هم ترویج کردند. ایشان در آنجا سخنرانی کردند. و خود آقای مطهری هم در سال 46 در آنجا سخنرانی داشتند.
در سال 46 که کتاب «محمد خاتم پیامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای مطهری از عدهای خواستند که مقاله بنویسند، از جمله مرحوم دکتر شریعتی بود.
دکتر هم تازه دو سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی میکرد. آقای مطهری ایشان را دیده و خیلی از او خوشش آمده بود. یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عمیق بود. انصافاً یک کسی مثل آقای مطهری از یک شخصی مثل شریعتی طبعاً خیلی خوشش آمده و از ایشان هم خواسته بود که یک چیزی بنویسند.
یک مقاله مفصلی مرحوم دکتر نوشت از «هجرت تا وفات پیغمبر» و همچنین بخشی از «سیمای محمد(صلیاللهعلیهوآله)» را که من در جریان این تبادل مقاله بودم. یعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری تهران بود. من هم میرفتم مشهد و برمیگشتم قم. گاهی در [جریان] تبادل این مقالهگیری و مقاله دهی بصورت پیغام یکی دو دفعهای قرار گرفتم.
مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(صلیاللهعلیهوآله)».
ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خواندهام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی میآمد حسینیه، سخنرانی میکرد؛ خیلی کم.
تا سال 49 آمد و رفت دکتر از این سال در حسینیه ارشاد به دو ماه یک بار یا سه ماه یک بار رسید که ایشان میآمد و یک سخنرانی میکرد.
در سال 49 مسئلهای پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی.
مسآله این بود آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود، عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همة کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقای مطهری میگفت خُب نمیشود ما یک مؤسسه را به وجود آوردهایم. مردم اینجا را متعلق به ما میدانند، ما ندانیم اینجا کی سخنرانی میکند؛ یا مثلاً چه موقع کتابش میخواهد چاپ بشود؛ یا چه مطالبی گفته میشود.
استاد مطهری جزو سه نفر هیئت امنا بود. و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمیکرد؛ و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمیرسید تا اینکه اختلافات بین اینها بالا گرفت.
ما مشهد بودیم. آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود.
در یک جلسه که همه ما جمع بودیم، قرار شد که به مسئلة حسینیه رسیدگی بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم.
آقای دکتر قرار بود که کلاسهای 15 روز یک بار «اسلامشناسی» را تشکیل بدهد. آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند به عنوان اعتراض حسینیه نرفتند.
یادم میآید که آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند: تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمیتوانم در حسینیه باشم. و من عملاًً کناره گیری خودم را از حسینیه اعلام میکنم تا همه بدانند که من نیستم در حسینیه. با اینکه برنامه هم داشت، ایشان هفتم - هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسینیه نمیآیم و رفت از حسینیه بیرون. با رفتن آقای مطهری، حسینیه واقعاً از روح خالی میشد. تعبیر مرحوم دکتر این بود. گفت که: وقتی آقای مطهری گفت من نمیآیم، من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد. همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ چیز برای من معنا نداشت.
مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد(صلیاللهعلیهوآله)».
ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خواندهام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی میآمد حسینیه، سخنرانی میکرد؛ خیلی کم.
یعنی آقای دکتر عمیقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید آقای مطهری میدانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی میشد. برای اینکه این اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواستههای مرحوم مطهری توجه بکند، بقیه سخنرانهایی که در حسینیه برنامه داشتند برنامههایشان را حذف کردند.
بنده هم گفتم من هم نمیآیم. آقای هاشمیرفسنجانی هم گفتند که من هم نمیآیم و حتی آقای محمدتقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را کنسل کردند. خود دکتر هم گفت من هم کنسل میکنم و من هم نمیآیم، یعنی همه قبول داشتند و این حقانیت مطالب مطهری را نشان میدهد.
... و من تأکید بر روی این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای شریعتی صحبت کردم. ایشان گفتند که من میروم و علی را نمیگذارم که برود.
یعنی آن چنان روشن و واضح بود دلیل مخالفت آقای مطهری، که همه قبول کردند. هیچکس نبود که قبول نداشته باشد حرف ایشان را، که یک حرف منطقی و حق بود.
بعد که این طور شد، حسینیه عملاً بایکوت شد، منتها بعد دوستان برای اینکه چراغ حسینیه خاموش نشود و در ماه محرم و صفر برنامههایش تعطیل نشود، گفتند هفتهای یک بار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند. یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود آن اجتماع. آن سخنرانیهای متنوع دیگر نبود.
آقای میناچی همانطور که گفتم بسیار مرد مدیر و زرنگ و باهوش است. ایشان زمینه را طوری آماده کرد برای کلاسهایی که گفتم و اشاره کردم، و دکتر را قانع کرد که این کلاسها امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین میآید و زمین به آسمان میرود!
در مشهد در آن جلسات (که صحبت شد) دوستان گفتند که خوب است دکتر این کلاسها را حالا شروع نکند، دو ماه دیگر شروع کند تا آن وقت مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد.
دکتر میناچی و دیگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دیر میشود و دین از دست میرود! این بود که ایشان کلاسها را شروع کرد و عملاً آن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد.
وقتی دیدند حتی حاضر نیستند که به نظر ایشان اندک توجهی بکنند، دیگر نرفت سراغ حسینیه. و موجودی را که محصول خودش بود، به وجود آورده بود، مجبور شد که رها و ترک کند.
البته خُب، حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر [به آنجا] میرفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگی شد. منتها حسینیه دیگر «فردی» شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شریعتی بود. اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمیتوانست بیاید، حسینیه هم دیگر نبود و این نقیصه بزرگی بود که کوشش میکردند که این نقیصه را برطرف کنند.
حتی یک بار آمدند پیش من و با یک حرفهای خاصی من را وادار کردند از مشهد آمدم یکی دو تا سخنرانی اینجا کردم؛ در 28 صفر همان سال. بعد دیدم آقایان حقایق را به ما نگفته بودند که ماهها حسینیه به این شکل میگذشت.
البته بعدها مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برویم حسینیه را اداره کنیم. یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم به اینکه با دوستان همکاری داشته باشیم. شاید حدود بیست ساعت یا بیشتر بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی چهار نفره در جلسات مستمری نشستیم در تهران، صحبت کردیم. طرحی برای حسینیه ریختیم.
طرح بسیار خوبی بود روی کاغذ ترسیمش کردیم و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر گفت این بله را من از ایشان میگیرم. ایشان رفت بله را بگیرد، خودش هم نیامد. و ما دیدیم که همة زحمات ما هدر رفت.
من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کارهایشان شدند. البته بعدها دکتر گله میکرد که چرا شما نیامدید؟
گفتیم ما آمدیم قرار بود که شما بله بگیرید از آقای میناچی. غرض، ماجرای آقای مطهری و کنارهگیری ایشان از حسینیه بود و البته صحبت زیاد هست ولی بعضیها ظالمانه و بیرحمانه در این مورد تحریف حقیقت کردهاند....
... مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود. یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود. و این را من خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم در پی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراضهایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا میگفتند. اما آن نقطهای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطهای بود که در سال 49 آشکار شد و از آنجا اختلافات پدید آمد که الآن فرصت پرداختن به آن نیست.
.... و اما گروهکها از هر چیز استفاده میکنند. این دلیل بر چیزی نمیتواند باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت گروهکها بود. هر کسی با آقای مطهری در میافتاد و مخالف میشد، یقیناً گروهکها به او اظهار علاقه میکردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.
همین گروه منافقین را که امروز شما ملاحظه میکنید که شاید دم از علاقمندی به شریعتی هم بزنند، اینها کسانی بودند که شریعتی را تخطئه میکردند. یعنی اینها میگفتند که وجود شریعتی بعنوان یک سوپاپ اطمینان است. یک دریچه اطمینان است. و حسینیة ارشاد در جهت خواستهای دستگاه است. و اگر شریعتی این سخنرانیها را نداشته باشد و نیاید و این حرفها را نزند، ما موفقیتهای بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با شریعتی بسیار مخالف بودند.
اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با من حرف زدند، شاید خیلی تعجب کنید. البته الآن دلیلی ندارد که من از آن افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهای درجه یک تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی با این چیزها مخالف بود، در سخنرانیهایش هم مشخص است. اینها هم به خاطر مخالفت با آقای مطهری، با شریعتی گرم میگرفتند. بنابراین شما ملاحظه میکنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با مطهری با شریعتی گرم میگرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی میزدند. پس منشأ بهرهبرداری گروهکها یا جریانهای سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم شریعتی، میتواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد....
... مرحوم شریعتی کارش کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاههای او، دیدگاههایی نزدیک به جریانهای انقلابی. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفکر، خیلی زود گُل میکرد.
مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایهای و بنیانی مسائل اسلامی را بررسی میکرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزههای علمیه و در میان فضلأ خیلی جالب توجه بود.
یقیناً اگر به مبانی و اصول کار توجه کنیم، میتوانیم یک تفاوتهای بنیانی را بین دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برههای از زمان، این هر دو در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. کمااینکه حسینیه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیة ارشاد شد. و نیز میدانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً «محمد(صلیاللهعلیهوآله) خاتم پیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسیش را کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم شریعتی بود.
در یک برههای از زمان - آن وقتی که هنوز جزئیات مسائل آشکار نشده بود - اینها در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. آن خط را اگر بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم، باید بگوئیم «خط بازنگری متجددانه اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت:
یکی اینکه همان طور که قبلاً اشاره کردم، آقای مطهری به مسائل زیربنائی و فکری و فلسفی و اعتقادی میپرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت میداد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهندة این تفاوت هست.
مسئله دوم این است که وقتی که این دو جریان پیش رفتند، و هر کدام به نقاط تعیین کنندهای رسیدند، معلوم شد که در پارهای از مبانی با هم اختلاف نظر دارند؛ یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم؛ در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت و از آن افکار اطلاع داشت، و آن افکار در برداشتهای اسلامیاش اثر میگذاشت. بنابراین با وجود وجوه مشترکی که با مطهری داشتند، یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا میکردند و این دو مسئله به نوبه خود حوزة تأثیر را و نوع تأثیر را تعیین میکرد.
منبع:
مجله معارف،اردیبهشت 1384، شماره 25
|
||
|
||
|
| |
|
|
||
![]() |
|
| |
|