سخنران: حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع:زیارت امام رضا
امشب بحث ما دو جنبه داره یک جنبه اونهایی هستن که راهی هستن و یک جنبه اون برادرا و خواهرایی که راهی نیستن و انشاءالله دفعات بعد توفیق پیدا خواهند کرد . هر دو طرف خوب گوش بدن تا یک سری لغات که در عوام به اشتباه معنا شده رو از نگاه علمای اخلاق معنا کنیم . و آنها را باز کنیم . کلمه اول : کلمه مقدسه زیارتِ . زیارت یعنی چی ؟ می فرمایند : حضورُ زائر عِند المزور . زیارت یعنی : حضور زائر نزد کسی که زیارت می شه . و در اینجا یعنی حضور زائر نزد خود امام رضا (ع) . این میشه زیارت به معنای واقعی و دیگه مو لای درزش نمی ره ،خوب ممکنه زائری در کنار حرم امام رضا (ع) باشه ، حتی در ضریح را هم باز کنند و رو خود سنگ قبر سر بگذارد ، ولی حضور عند المزور نداشته باشه ، ممکنه یک زائری هم از پس 100 ها هزار کیلومتر راه نزد مزور حاضر بشه ،این شخص زیارت کرده منتهی ما عوام زیارت را در این می بینیم که بریم مشهد و هرچی می تونیم نزدیک بشویم به اون سنگ قبری که امام رضا (ع) در اونجا مدفونِ . این خوبه اما درجه عالی ترش اینه که انسان سیمش وصل بشود به خود امام رضا (ع) حالا اگر بُعد مسافت نبود ، انسان با خود امام رضا (ع)ارتباط برقرار کرد ، این نورِ علی نوره . یکی دیگه نه ، در بعد مسافت هم حاضر شد زیارت را هم انجام داد اما بعضی از مصادیقشو نداشته ، این طوری نیست که بگیم آقا پس کل زیارت رفتن را کنسل کنیم بیایم بپردازیم به اینکه یه جوری خدمت خود امام رضا (ع) برسیم نه هر دوش با همدیگه هستند و اگر احیاناً یک زائری رفت و اونجا نزد خود امام رضا (ع) نرسید زیارت را براش منظور می کنن اما به اون مقام بالای زائری نخواهد رسید . حدیث بسیار بسیار گرانقدری است که از دو لب مبارک امام هشتم (ع) صادر شده ، می فرمایند : “ مَن زارنا کم من زارَالله ” کسی که ما را زیارت کنه انگار خدا را زیارت کرده ، لذا این زیارت ، خیلی مفهوم گسترده ای داره ، و از مصادیق خیلی پایین ، از حداقلش زائر داریم تا کسانی که در درجه بسیار بسیار بالای زیارت قرار دارند مانند حضرت امام (ره) که از بیت ایشون می فرمودند ،: گرچه حضرت امام (ره) در مدت اقامتشون در ایران بعد از انقلاب مشهد نرفتند ، اما امام رضا (ع) رو زیارت کردند . خدمت خادمان آستان قدس که روزی خدمتِ حضرت امام رسیده بودن می گفتن : آقا ما دلمون برا شما می سوزه که امام رضا (ع) رو زیارت نکردید ، تشریف بیارید خدمتتون باشیم ، امام (ره) فرموده بودند : ما آقا امام رضا (ع) را زیارت می کنیم . همین ! بعد این جوری برداشت کردن بعضی ها که شاید امام مخفیانه می یاد زیارت می کنه و برمیگرده ، اما همچین مطلبی نبوده یعنی هیچ کدوم از اعضاء بیت یا حراست ، بعد از رحلت امام (ره) نفرمودن که امام (ره) مخفیانه زیارت امام رضا (ع) رفته اند .اما به یک نحوی امام رضا (ع) رو زیارت می کردند . هم حضرت امام (ره) مورد توجه بودند و هم الان رهبر معظم انقلاب ، الان امید شیعه و جهان اسلام به ایشون هست . یعنی در حقیقت محار اسلام دست ایشونه ، حتماً مورد توجه هستند نمیشه مورد توجه نباشن . ما یک قاعده أی داریم در اموال به نام قاعده لطف ، البته اختلاف سلیقه هم روش هست که بعضی از علما قبول ندارن اما خیلی از علما هم قبول دارن که امام زمان (عج) اجازه نمی دن اسلام منحرف بشه ، به این می گن قاعده لطف یعنی اگه شده در یک جایی که بحث و گفتگو هست امام زمان (عج) خودش بیاد شرکت کنه و به دهان یک عالم یک مطلبی را بذاره ، اجازه نمی ده که مسیر اسلام از مسیر اصلیش خارج بشه ، لذا هیچ ایرادی نداره که مثلاً ما اینو یقین داشته باشیم که رهبر این مملکت ( چه قبل چه الان چه بعد ) الزاماً باید ارتباطاتی با امام زمان (عج) داشته باشه .
خوب حالا می خوایم بریم برای زیارت ، یا نه ، می خوایم آماده بشیم امام رضا (ع) بیاد زیارتش کنیم هر دو حالت کاملاً مقدوره گرچه دومی خیلی خیلی مشکل تره ، ولی من یک قضیه ای را براتون عرض کنم که من خودم با چشمای خودم دیدم هیچ خارق عادت و کشف و اینام نیست ، من با چشمای خودم دیدم کسی رو که چون دلش با امام رضا (ع) بوده حقیقتاً از اون کسی که کنار ضریح بوده بیشتر حاجت گرفته ، خیلی بیشتر ، بعد خوشحالم بوده یعنی با خودش می گفت : الحمدلله اگه نشد برم ولی گرفتم ، من یک قضیه ای رو هم آخر منبر که چراغارو خاموش کردن براتون نقل کنم که خیلی قضیه عجیبیه ؛ خیلی عجیبه ؛مربوط به دو سه هفته پیش توی مشهد می شه ، و واقعاً آدم دقت که می کنه می بینه اهل بیت (س)را نمی شه با مقیاس ها و معیارهای انسانی و امروزی سنجید ، که بگی من هرچی مثلاً نزدیکتر برم اینا عنایتشون بیشتره ، نه ، اونا به دل نگاه می کنن . در عوام می گن آقا زیارت کردین ؟ می گه نه آقا اینقدر شلوغ بود دستم به ضریح نرسید ، چه ربطی داره زیارت با رسیدن دست به ضریح ؟! گرچه در روایات ما اومده اگر مزاحم مردم نیستید ، اگر حق الناس نیست و قرار نیست مردم را لگد کنید ، مردم را له کنید ، برید خودتون را تا حد امکان به ضریح نزدیک کنید . جدیداً هم دیدم مردم توصف می ایستن به ضریح هم می رسن و می فرمایند سریع هم برگردید تا بقیه مردم برسن و خوش بختانه تنها جایی که اینگونه زیارت می شه فقط امام رضاست . یعنی تنها جایی هست که اینجوریه که هیچ وقت شما راحت نمی تونید برید سمت ضریح حتی 2 نصف شب ، وسط زمستون ، 2 متر برف باشه ، اتفاقاً خیلی شلوغ ترِ چون همه فکر می کنن خلوته بلند می شن می یان . من رفتم ، 2 نصفه شب تو برفش هم رفتم ، آخه ما خیلی اونجا بودیم واسه همین همه موقعش رفتیم ، همه موقعش . حتی رادیو زائر شاید روزی 10 بار توصیه می کند به اهالی مشهد که در تابستون و عید ، زیارت هاتون رو خیلی کم کنید حتی تو عید نرید حرم ، از دور سلام بدید بذارید زائرین بیان و زیارت کنن این چهار ماه رو شدید توصیه می کند رادیو حتی تلویزیون که اهالی مشهد یک وقتی برن حرم که زائرین نباشن ، با اینکه اینجوری محدودیت ایجاد می کنن و خود اهالی مشهد دیگه توجیه شدن که بابا بذاریم زائرین بیان زیارت و اگر هم بیان میان تو صحن های امام ، سلامی می دن و میرن داخل نمی یان ، من می دونم این روالشون هست حتی مؤمنینش ، مقیدن که در ایام تعطیلی و زیارت میان تو صحن وایمیستند سلام می دن ، می رن یا مثلاً همون جا ایستاده زیارتشو می خونه می ره ، اصل وصله دل است . خُب اگر دل بخواد وصل بشه راه دل به دل باید زمینه داشته باشه . اولین نکته برنامه ریزی فکریه . اسمتو نوشتی راحتی نباش ، برنامه ریزی کن ! مثلاً با خودت بگو : از ساعت 6 که رفتم اونجا زائر حساب می شم امام رضا (ع) فرمود از اون لحظه أی که اسمتون رو می نویسید زائر مائید در روایت دیگه فرمودن از اون لحظه أی که ساکت رو بر می داری بیای از همون لحظه زائر مایی . از همون لحظه با امام رضایی نه فقط وقتی رسیدی تپه سلام گنبد رو دیدی . برنامه ریزی کنید که از 6 صبح امروز تا اون روز 10 روز تمام برای لحظه به لحظة این 10 روز برنامه بریز . چه جوری ؟ صبحانه بخورم ، بعد صبحانه چه کار کنم ؟ صبح تا ظهر چه برنامه أی داشته باشم ؟ نماز هام رو چه جوری بخونم ؟ برنامه طوری باشه که نماز از اون صبح فرق کنه ، چون انگیزه قوی تره انسان می تونه رو خودش کار کنه نماز فرق کنه وقار زیارت رعایت بشه مثل وقار نماز یعنی چی ؟ یعنی شما آقا از اینجا آمادگی ذهنی برای خودت ایجاد کنی . البته بگو بخند هست ، اما نه این که لغو باشه ، وگرنه فرقی نکرده ای ، بگو یک برنامه ریزی داشته باشم ، مشهدم با شیرازم فرق کنه . ( جمعاً در سال ما 18 روز مخصوص داریم ) 18 روزُ فقط برای خودم کار کنم ، برای خدا کار کردن یعنی چی ؟ یعنی توشه جمع کردن برای آخرت . یک وقت کسی هست مسؤوله بهش می گن آقا مجبوری فلان کار رو انجام بدی ، بگی ، بخندی ، فلان جک رو تو ماشین بگی این بحثش جداست . نگید آقا چرا مسؤولین اینجوری می کنن ؟ اونا وظیفشون اینه ، اون هم دلش می خواد بشینه یک گوشه أی فکر کنه .ولی باید حواسش به همه باشه . شما برای خودتون برنامه داشته باشید . مسؤول موظفه کارهایی رو انجام بده . ببینه شما محل نمی ذارید تکلیف از روی دوشش برداشته می شه ، می شینه کارشو می کنه .
خوب اولین کار پس چیه ؟ آمادگی قلبی ، قلب باید آماده باشه 2 ـ طهارت قلبی : این چهله ای که گفتم از شب میلاد حضرت زینب (س) تا پنج شنبه می شه 40 روز رو الحمدلله شنیدم خیلی ها دارن رعایت می کنن . و واقعاً باعث خوشحالیه که جوانها اینقدر علاقه دارن امام رضا (ع) .
خُب ، پس ارادت قلبی ، زمینه سازی قلبی مقدمه سازی ، 2 ـ تطهیر قلبی : قلب را مطهر کردن ، دلی که می خواد به دل امام رضا (ع) وصل باشه باید پاک باشه ، باید مطهر باشه ، برای این کار حتی الامکان دل رو پاک کنید ، یکی از مهمترین راههای پاک کردن دل صلوات فرستادنه ، حالا برای توی مسیر هم 1800 صلوات عزیزان نیت کنند برای 14 معصوم (ع) ، به اضافه حضرت زینب (س) ، حضرت ابوالفضل (ع) ، حضرت علی اکبر (ع ) ، و حضرت خانم رقیه (س) این تطهیر قلب است . به شرطی که ذکر ، فقط ذکر لسانی نباشه ، ذکر به قلبت بشینه ، بدونی به چه نیتی داری صلوات می فرستی ، خیلی مؤثره . و بعد فرمودن : پاک شدن را هم از خود ما بخواهید . “ یا ولی الله انَّ بَینی و بینَ الله عَزَوَجل ذنوباً لا یعطی علیه الا رضاکم ” اینها باید راضی باشند . زیارت جامعه ، خوب رو از خودش بخواید . یا امام رضا (ع) ! امشب ، شب قدر به حق مادرت فاطمه زهرا (س) امشب هممون خوب و بد ، پرگناه و کم گناه ، همین اساعه پاک پاک بگردان ، الهی آمین . قلبا دیگه انشاء الله پاک شدند ، قدرش رو فقط بدونید تا چهارشنبه زیاد نمونده .
و بعد مطلب بعدی می فرمایند : مردمی که ازتون رنجیده اند ، بالاخص پدر و مادر را حتماً راضی کنید ، دعای خیر پشت سرتون باشه ، هرجوری شده این چهار پنج روزه اینقدر خودتو لوس کن تا راضی بشن . اگه آخرت می خوای ، دنیا می خوای ، اگه دعای خیر مادرت پشت سرت باشه امام رضا (ع) خیلی بهتر نگات می کنه و بقیه مردم دوستان ، آشنایان ، اقوام ، فامیل رضایت اینها رو داشته باش . یک تلفن بزن حلال بودی بطلب . خداحافظی کن ، هیچ اشکالی نداره بگو ما ، در عوض دعاتون می کنیم .
و مطلبی که جلسه قبل براتون گفتم در طول سفر هرکاری که سخت تر هست رو انتخاب کن و هر عبادت سخت تر “ افضل الاعمال احمزوها ” . اگر الان 2 رکعت نماز داری با یک دیگ برای شستن ، دیگ شستن رو انتخاب کن . نمی گم نماز نخونید ، اگه مخیر شدی بین این دو اگر دیدی نیاز است کمک کنی ، دیگ رو بشور انشاءالله بچه ها هماهنگ می کنن که به همه ثواب برسه ، تقسیم کار می کنن ، اون قسمتی که نوبت خودت می شه رو ، تحت عنوان عبادت انجام بده . عبادت بجز خدمت خلق نیست .
می فرمایند : اولین کاری که اونجا می کنید تجدید پیمان است ، پیمانی که 6 ماه قبل بستیم احتمالاً شکسته . خود معصومین (س) فرمودن که “ زیارت ما که می یاید ، تجدید پیمان می کنید . ” یعنی چی ؟ یعنی مجدداً شما دوباره اون پیمان رو می بندید . می فرمایند : ما می دونیم می شکنید دعا می کنیم این سری نشکنه .
مهمترین ثمره زیارت آرامش هست . آرامش ! حضور زائر عندالمزور . انسان آرام میشه . برای 6 ماه دیگه بهره می گیره . کسانی که بار اولشون هست ، که وارد حرم معصوم می شوند، احساس می کنند با همه جای جهان فرق داره . دقت کردین این جمله رو که می فرمایند : حرم آقا امام رضا (ع) یک قطعه از بهشت است . روی کره زمین تو بهشت داری توی حرم خدمت آیت الله امجد رسیدم ، سلام و احوال پرسی کردم ، گفتم : آقا حالتون چطوره ؟ گفت : مگه کسی توی بهشت از کسی می پرسه حالت چطوره ؟! معلومه تو بهشتِ زبون عاشق از گله گذاری بند می یاد ، کیف می کنه ،
گفته بودم که بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
اونجا آدم آرام می شه ، من حالا مرحله به مرحله برات می گم . اونایی که رفتن زیارت می فهمند چی می گم . اونایی که نرفتن بعداً تجربه می کنند . از خیابون تهرون که می پیچی ، گنبد رو می بینی دلت به تاپ ، تاپ می افته ، همین جور که نزدیک می شی مبهوتی حتی خیلی ها نمی فهمند که دور و برشون چه تغییراتی انجام شده . وارد صحن امام می شی ، ابهت معصوم (ع) تو رو می گیره ، بدنت شروع می کنه به لرزیدن ، اصلاً یک حالت خاصی به آدم دست می ده و بعد وارد کفشداری می شی ، کفشاتو تحویل می دی ، فرمودن که حتماً اذن دخول بخونی ، این خیلی مؤثره ، بدون اذن دخول عزیزان داخل نشید . در این اذن دخول یک سرّی هست . بعد از خواندن اذن دخول ، می یایی سمت ضریح تا می رسی جلوی ضریح یه دفعه تپش قلبت می خوابه ، آرام ،آرام ، به به ، انشاءالله پنج شنبه زنده ایم ، آقا ! ما تا حالا که زنده موندیم ، یه 5 ، 6 روز دیگه هم عمر بده اگه هم می خوایم بمیریم ، همون جا کنار حرمت بمیریم ، چقدر خوبه تو حرمت بمیریم . این چند روزه رو قدر بدونید .
و می فرمایند که این آرامش رو تا وقتی امام رضایی باشی داری ، تا وقتی امام رضا رو نفروشی داری ، تو وجودت امام رضا (ع) هست . اولین گناهی که می کنی یک مقدار از امام رضا (ع) رو فروختی ، آرامشت کم می شه ، کم می شه ، تا جایی که همون حالت بد قبلی دوباره برمی گرده ، خیلی از اینا که اهل بگو و بخند زیادند و خیلی شرند ، می بینی توی مشهد که می یان خیلی آرومند ، می گی آقا چته ؟ ناراحتی ، می گه نه دوست دارم ساکت باشم ، یعنی تو تمام مدت فرمود خداوند تبارک و تعالی کسانی که با من مناجات می کنند در نهج البلاغه است من و ناجاهم فی عقولهم من تو مخشون باهاشون حرف می زنم و همین طور معصومین در این مدت که توی مشهدی همین طور که در مشهد داری می گردی امام رضا (ع) در مغزت باهات حرف می زنه ، حرف می زنه ،مناجات می کنه یک روایت هست خیلی روایت مهمیه ولی متأسفانه من ندیدم روی منبر کاملش رو بگن ، فقط قسمتی از اون رو می گن ، می گن آقا امام رضا (ع) فرمودن که هر کس بیاد به زیارت من ، من در 3 جا به دادش می رسم ، 3 جایی که خیلی گیر داره ، یکی موقع مردن که خیلی حول و ترس داره ، که از این جهان به اون جهان می خواد منتقل بشه ، دوم توی قبر که یک جای جدیده ، سوم : سربرداشتن از قبر و در قیامت . در این 3 جا اگه کسی باشه که ما رو یاری بده ، دیگه ما راحتیم . اینو همتون روی منبر شنیدین ، اما صدرش می دونید چیه ؟ این مال شماست ، فرمود هر کس از راه دور به زیارت من بیاید این سه تا کار رو داره . این صدرشه . ( یعنی ماها یعنی شماها ) یعنی این آرامشی که امام رضا (ع) تو د نیا بهت می ده همین جوری هست تا لحظه أی که خطاب برسه مادر ما فاطمه (س) جلو بهشت منتظره ، منتظرِ توِ، منتظره تو ، همون جا امام رضا (ع) کنار تو هست . بدترین جاهایی که انسان حول و هراس داره ، امام رضا (ع) کنارش هست .
آرامش دنیایی و آخرتی که در زیارت امام رضا (ع) هست تنها آرامشی ست که ما در روایات داریم که بقیه معصومین ما حتماً هست ولی روایتشو نداریم . اومد خدمت امام جواد (ع) گفت آقا جان ! می خوام برم زیارت . نمی دونم به زیارت آقا امام حسین (ع) بروم یا زیارت امام رضا (ع) ، فرمودن : “ زیارت امام حسین (ع) مال همة مؤمنین و شیعیان هست ، اما زائران امام رضا (ع) خصوصی ها هستن . ” قدر نمی دونیم ، خدا شاهده شیرازی ها هم قدر امام رضا (ع) را نمی دونند . ایرانیا هم قدر امام رضا (ع) رو نمی دونن ، شخصی از اون طرف دنیا پیغام فرستاده بود که به نیابت از او مقداری گندم بخرند و در حرم امام رضا (ع) بریزند ، گفته بودند که تو در مدینه کنار قبر دختر پیغمبر (ص) ، پیغمبر (ص) هستی ، گفته بود : نمی دونم اما امام رضا (ع) یک چیز دیگه است ، شماها نمی دونید بعد فرمود که ثواب زیارت قبر پدر من به اندازه هزار حج عمره است . هزار حج عمره ! آقا چند نفر از شما مشتاقید برید حج عمره ؟ چقدر افتخار می کنید ؟ از حج عمره که برگشتید گرچه حج نیست اصلاً حاجی نیستید ، ولی چقدر می دوید دنبالش ؟ می گه هزار حج عمره مثل یک دونه زیارت امام رضا (ع) هست . یعنی بگی السلام علیک و بیایی بیرون ، این برابری می کنه با هزار حج عمره ! بعد اون راوی که نشسته بود گفت : من یک مقدار شک کردم گفتم آقا جون هزار حج عمره ؟! آقا امام جواد (ع) فرمودن : نه هزار هزار حج عمره ، ( یک میلیون حج عمره ) البته به شرطی که حق زیارت را بدونی ، ( همین که من الان برای شما دارم می گم ) بدونی داری می ری جایی زیارت می کنی که ثواب یک میلیون حج عمره داره . وقتی رفتی و برگشتی ، مثل اینکه یک میلیون حج عمره رفتی چون امام رضا (ع) خصوصی است . ثوابهایی که به این زیارت تعلق می گیره ، ثوابهای خاص و خیلی عجیبه ، خیلی عجیبه ، در روایت دیگه ای از پیامبر اکرم (ص) داریم که : کسی که برود خانه خدا را زیارت کنه و بعد بیاد مدینه قبر منِ پیغمبر رو زیارت کنه و بعد قبر دخترم فاطمه (س) رو در بقیع و قبر علی (ع) در نجف و بعد کاظمین (پیغمبر اکرم (ص) داره یکی ، یکی پیش بینی میکنه این روایت معجزه است ) و قبر امام حسین (ع) رو در کربلا را زیارت کنه ، هنوز زیارتش کامل نشده ، مگر اینکه به طوس برود و قبر پاره جگرم علی بن موسی الرضا (ع) را زیارت کند . اینقدر پیغمبر (ص) حسین (ع) را دوست داشت امام مجتبی (ع) را دوست داشت ، ولی با همه اینها می فرمایند : من 2 تا پاره جگر دارم یکی دخترم فاطمه (س) یکی پسرم امام رضا (ع) . یعنی نهایت عاطفه را پیغمبر (ص) به کار برده . یک وقتی می گن من خیلی دوست دارم من احب الله احب حسینا محبت به لفظ می یاد ، اما یک وقت هست لفظ از بیان محبت قاصره ، اینجاست که پیامبر (ص) می فرمایند : امام رضا (ع) پاره جگر منه . امام رضا (ع) همچین شخصیتی هست . به شرطی که ما به حقانیت امام رضا (ع) عرفان داشته باشیم ، مقام امام رضا را بدونیم . بعضی از ماها همین طوری بدون توجه می ریم زیارت می کنیم ، می دونید چه خبره ؟ می دونی چکار داری می کنی ؟ امام رضا (ع) می فرمایند : (همه ائمه این طور هستند ، اما من این روایت رو از امام رضا (ع) و امام حسین شنیدم که نقل شده ) هر یک از محبان ما به ما سلام می ده ما جوابش رو می دیم ، بعضی ها می شنوند ، بعضی ها نمی شنوند . اونی که نمی شنوه ناراحت می شه ، حتی گناه هم می کنه ، می گم نه گناه نکن من دارم جوابتو می دم ، کجایی ؟ اینقدر اینها عجیبند .
و در میان اهل بیت و ائمه (ع) یک نفر هست که گفتند “ امام رضا ” چرا ؟ چون فرمودن رضاست ، رضا یعنی چی ؟ راضی شدن . از کی ؟برای ماهاهست دیگه ، ، برای بدها ، خوبها که نمی خواد ازشون راضی بشه . این امام مهربون رو به ما ایرانی ها دادند . چرا قدر نمی دونیم؟
و بعد مردم ، زیارت مردم دو نوعِ یک زیارت عامه داریم ، یک زیارت خاصه و خواص . زیارت عامه اونایی که می یان زیارت می کنن ، و حاجات عامه هم می خوان ، دنیا ، مثلاً قبولی در کنکور ، تحصیل ، ازدواج ، خیلی خوبه هیچ اشکالی نداره ، فرمودن بند کفشت اگه باز شد خاستی ببندی یک یا علی بگو ، از ما کمک بخواه ، ایرادی نداره ، این حاجات عامه ، خودشون گفتند و از ما خواستند . نگو خودش می دونه . دوست داره تو بگی . برید یکی یکی همه مشکلات رو بگید ، مشکلات خودت ، مشکلات مملکت ، مشکلات پدر و مادرت ، مشکلات ذَوِالحُقُوق اونایی که التماس دعا گفتن ، اونایی که پای کاروان گریه کردن ، همه ، همه ، همه رو بگید ، هیچ اشکالی نداره ، اما گفتن که حاجات دنیوی و عامه مانع حاجات خاصه نشه ، خوب دقت کنید این جمله أی که دارم می گم رو یادگاری داشته باشید . تو هیچ کتابی ننوشته من به زبون و لب مبارک یکی از اساتید شنیدم اسمشو حالا به دلیلی نمی گم ،ایشون فرمودن تخصص امام رضا (ع) در دادن تکامل معنوی به انسان هست ، به یک نگاه دلت رو از این رو به اون رو می کنه ! تا دیروز نمازات 2 زار نمی ارزید اما امروز نماز می خونی عرش کیف می کنه ، ( با یک نگاه ! )تا دیروز چشماتو نمی تونستی کنترل کنی ، می ری به امام رضا (ع) می گی آقا ، جون جوادت ! این چشام امانت پیش تو . با همین یک نگاه تغییر می ده . من نمی خوام روایت کنم سال 74 شب میلاد امام جواد (ع) من یک گره عجیبی تو کارم بود ، خیلی عجیب این گره باز نمی شد . یک مجلسی بود تو محبین الائمه (ع) مشهد ، کوچه عیدگاه ، دلم شکست خیلی گریه کردم ، اومدم بیرون سرکوچه عیدگاه پیچیدم سمت حرم گفتم آقا شب میلاد جوادت هست ، جون جوادت ! امشب عیدی منو بده ، همینو گفتم خدا شاهده از سال 74 تا حالا من دیگه اون مشکل بهم رجوع نکرده ، اون شب من تو حرم هم نرفتم ، می خواستم برم خونه ، ساعت 12 شب بود از همون دور گفتم . ولی دلم شکست و چون حاجت معنوی بود امام رضا (ع) توی برآورده کردن حاجات معنوی تخصص داره .
کاروان نوروز 78 ، یه بنده خدایی اومد پای اتوبوس ، گفت ، آقا من می خوام با شما بیام ، گفتم ، آقا نمی شه ، گفت چرا ؟ گفتم آقا این مخصوص بچه های کانونه ، باید یک مقداری شرکت کرده باشی ، بعد گفتش که والله من جلسه اول اومدم اینجا ، خیلی ام آدم بدی ام ، بذارید من بیام ، گفتم ، نمی شه چکار کنم ؟ قیافشم قیافه أی نبود که من صلاح بدونم با این نسل جوون پاشه بیاد ، گفت : آقا ! اگر خودم بیام ، اون جا راهم می دید ؟ گفتم پاشو بیا ، شب اول اومد ما اونجا بودیم ، این مثلاً 2 ساعت بعد از ما رسید اومد یک کم احوالپرسی کرد و یک چایی خورد و گفت : ( آی شمایی که مثلاً 20 سال دارید می رید امام رضا (ع) و برمی گردید ، ببینید خدا رو من شاهد می گیرم ، برای من تعریف کرد ) آقا ! 12 سال هست که من بالغ شدم ، یک رکعت نماز در خونه خدا نخوندم ، یک رکعت نماز ! همه گناهی ام کردم ، فقط به دلم برات شده ، من می خوام برم حرم امام رضا (ع) ، با همین نیتی که شما گفتید ، می خوام برم و حاجت معنویم رو بگیرم . این رو گفت و رفت ، کی برگشت ؟ ساعت 3 نصفِ شب ! من بیدار بودم ، اتفاقاً با بچه ها توی آشپزخانه بودیم . دیدم اصلاً حسابی به هم ریخته ، چشماش یه حالتی شده بود ، من مشکوک شدم گفتم نکنه مواد مخدری ، چیزی کشیده ، اصلاً صورتش بهم ریخته ، اومد نشست پهلو من گفتش که آقا ! اگه من بخوام وضو بگیرم چه جوریه ؟ ( این اصلاً شیراز نمی دونست که مسلمونه ، نمی دونست اول باید روی دست چپش آب بریزه یا دست راستش ) وضو رو بهش یاد دادیم ، بعد گفتش که آقا ترمینال ساعت چند باز می کنه ؟ گفتم 4 صبح ، گفت : کاری ندارید ؟ 2 تا همبرگر با یه تیکه نون برداشت ، گفت تبرکاً می برم ، من برگشتم شیراز ! گفتم : چی شد ؟ گفت : هیچی آدم شدم ! ( من اون شب خیلی دلم شکست ، به امام رضا (ع) گفتم : آقا ! 0 سال کنار قبرت زندگی کردم هنوز آدم نشدم ) اومدیم شیراز شاید یک ماه یا 2 ماه بعد از کاروان بود ، زنگ زد ، گفت : آقا ! منو می شناسید ؟ گفتم : بفرمائید ! گفت : من همون هستم که یه شبه سگ اومدم ، آدم برگشتم ! گفت : می شه خدمتتون برسیم ؟ گفتم : شنبه شب بیا کانون . اومد گفت : من تو نمی یام ، فقط اومدم بهتون همین رو بگم . اومدم شیراز 4 میلیون و خورده ای پول و یه مقدار وسایل داشتم ، همه رو فروختم همون یک هفته أی که داشتم می فروختم یکی مراجعه کرد که فلان آخوند ، گفته دخترم رومی خوام به تو بدم ، ( مجرد بود ) گفتم به من لات می خواد دخترش رو بده ؟! گفتن : بله . می گفت : رفتم ، گفت این دخترم مهریه اش یک جلد کلام الله مجید هست و یه مهریه دیگه هم داره ، باید بری مشهد زندگی کنی ؟ کنار امام رضا (ع) ! گفتم : آقا ! قضیه چیه ؟! منو از کجا می شناسید ؟! من خودم داشتم می فروختم برم مشهد . گفت : من که تو رو نمی شناختم ، دیشب خوابیده بودم ، آقا اومد به خوابم ، گفت : می ری فلان آدرس ، دخترت رو به عقدش در می یاری می گی بیاد پیش من ، من منتظرشم !!
اینها رو به من گفت و رفت . دیگه هم من ندیدمش . 4 سال من ندیدمش . اینه امام رضا (ع) این آقا کیه ؟!می خوای یه جوری امام رضا رو بشناسی ، بفهمی ، نمی تونی ! فقط من اینقدر فهمیدم ، اینقدر این آقا کریمه ، که به من بدم نگاه می کنه ، اینو فهمیدم از ته دل فهمیدم . ولی اگه خوب باشی چه جوری نگات می کنه ؟!می خوای خوب باشی ؟ می خوای خوب بشی ؟ پرونده سفر مشهدِت بازه ، گریه های امشبت رو هم می نویسند ، یا امام رضا (ع) .
حالا اون قضیه که براتون گفتم ، نقل کنم ، چند شب پیش که ما یزد بودیم یک خادمی از امام رضا (ع) هم اومده بود ، می گفتش که چند هفته پیش که برای افتتاح طرح جدید حرم امام رضا (ع) رفته بودیم ، همه کسانی که به نحوی سهیم بودن ، برای افتتاح دعوت شده بودن ، بین اونها یک مهندس اتریشی بود که کارش طراحی سردرها بود ، این هم نامه نوشتن که به خرج امام رضا (ع) بیا مهمون مایی ، گفت این مهندس که برای بازدید اومده بود ، منم همراش بودم ، جاهای مختلف حرم رو نشون می دادم . تا اینکه رسیدیم جلوی پنجره فولاد ، وقتی دید یه عده ای کنار پنجره فولاد خوابیدند ، گفت : آقا ! اینا چرا اینجا خوابیدن ؟ گفتم : اینا مریضند ، اومدن از امام رضا (ع) شفا بگیرن . یه نگاهی کرد گفت یعنی این آقا مریضا رو شفا می ده ؟! گفتم بله ، گفت تا حالا کسی رو شفا هم داده ؟! گفتم الاماشاء الله ! ( آی مریض های گناه ! امشب شفاتون رو بگیرید )دیگه هیچی نگفت ، چشمای این مهندس اتریشی پر از اشک شد رفت سمت پنجره سرش رو گذاشت رو پنجره و یک چیزی به زبون خودش گفت ، مترجم که حساس شده بود گوش داد ، بعد اومد این طرف ، دیدم مترجمه داره گریه می کنه ، گفتم : چیه ؟ این مهندس اتریشی چی می گه ؟ گفت : داره می گه : یا امام رضا ! پسرم فلجه ، اینا می گن تو مریضها رو شفا می دی . خادم ادامه داد که ساعت سه یا چهار نیمه شب بود ، خوابیده بودم دیدم مترجم و مهندس اتریشی سراسیمه اومدند و در زدند ، در رو باز کردم ، مهندس داشت گریه می کرد ، پرسیدم : چی شده ؟ گفت : آقا جون ! منو به جایی ببر می خوام شیعه بشم . نشوندمش تا آروم شد ، گفتم : بگو ببینم چی شده ؟! می گفت تو اطاقم خوابیده بودم ، تلفن چی گفت : از اتریش زنت زنگ زده ، پشت خط منتظره ، گوشی رو برداشتم ، زنم داشت گریه می کرد ، از من پرسید: شوهرم تو کجا رفتی ؟ تو ایران چه خبره ؟ گفتم : چطور مگه ؟ اتفاقی افتاده ؟ همسرم گفت : تو اتاق نشسته بودم دیدم بچه ام توی اتاق روی پاش ایستاده ، دور اتاق داره می گرده . یه چیزی می گه من نمی فهمم چی می گه . همین طور که راه می ره ، داره گریه می کنه ، حالش خوب شده . گوشی رو می دم خودش اون حرفی روکه داره می زنه گوش کن ، ببین متوجه می شی چی داره می گه ؟ من که نمی فهمم . و بعد گوشی رو داد به پسرم ، پسرم با همون زبون و لهجه اتریشی داره می گه یا امام رضا ! با گریه پرسیدم : پسرم چی شده ؟ جواب داد : بابا ! خوابیده بودم یک وقت دیدم در اتاق باز شد یه آقای دوست داشتنی و زیبا و مهربان وارد شد ، یه دستی بر روی پاهام کشید ، گفت : پاشو راه برو ، گفتم : آقا جون اسمت چیه ؟ گفت : امام رضا (ع) هستم ، فقط به بابات بگو یادش نره چه قولی به من داده ! من از این خادم پرسیدم الان کجاست ؟ گفت : اومده مشهد زندگی می کنه ، زن و بچه اش رو با خودش آورده . بهش گفتم اگه بتونی تو این کاروان بیاریش خیلی خوبه ، یک قولی به من داده ، یک بارم اونجا برات تعریف کنه خودش تعریف کنه ، اما من امشب اینو می خوام بگم بچه فلج تو اتریش خوابیده ، امام رضا (ع) کمکش می کنه تو رو هم کمک می کنه ، فقط جای امام رضا (ع) خالی بود تو کربلا .
والسلام
مسلم این است که پیامبر اکرم(ص) در حضور مسلمانان، امیرمؤمنان را وصى خود قرار داده و على(ع) نیز این وصایت را پذیرفته است و عهد کرده است که به آنچه رسول خدا(ص) مىفرماید عمل نماید. امیرمؤمنان(ع) در این باره مىفرماید: وقتى رسول خدا(ص) در مریضى آخر خود در بستر بیمارى افتاده بود، من سر مبارک وى را بر روى سینه خود نهاده بودم و سراى حضرت(ص) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموى پیامبر(ص) رو به روى او نشسته بود و رسول خدا(ص) زمانى به هوش مىآمد و زمانى از هوش مىرفت. اندکى که حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود:« اى عباس، اى عموى پیامبر(ص)! وصیت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول کن و قرض هاى مرا ادا نما و وعدههایى که به مردم دادهام به جاى آور و چنان کن که بر ذمه من چیزى نماند.»
عباس عرض کرد:«اى رسول خدا(ص) من پیرمردى هستم که فرزندان و عیال بسیار دارم و دارایى و اموال من اندک است [چگونه وصیت تو را بپذیرم و به وعدههایت عمل کنم] در حالى که تو از ابر پر باران و نسیم رها شده بخشنده تر بودى [و وعدههاى بسیار دادهاى] خوب است از من درگذرى و این وظیفه بر دوش کسى نهى که توانایى بیشترى دارد!»
رسول خدا(ص) فرمود:« آگاه باش که اینک وصیت خود را به کسى خواهم گفت که آن را مىپذیرد و حق آن را ادا مىنماید و او کسى است که این سخنان را که تو گفتى نخواهد گفت! یا على(ع) بدان که این حق توست و احدى نباید در این امر با تو ستیزه کند، اکنون وصیت مرا بپذیر و آنچه به مردمان وعده دادهام به جاى آر و قرض مرا ادا کن. یا على(ع) پس از من امر خاندانم به دست توست و پیام مرا به کسانى که پس از من مىآیند برسان.»
امیرمؤمنان(ع) گوید:« من وقتى دیدم که رسول خدا(ص) از مرگ خود سخن مىگوید، قلبم لرزید و به خاطر آن به گریه درآمدم و نتوانستم که درخواست پیامبر(ص) را با سخنى پاسخ گویم.»
پیامبر اکرم(ص) دوباره فرمود:« یا على آیا وصیت من را قبول مىکنى!؟» و من در حالتى که گریه گلویم را مىفشرد و کلمات را نمىتوانستم به درستى ادا نمایم، گفتم:
آرى اى رسول خدا(ص)! آن گاه رو به بلال کرد و گفت: اى بلال! کلاهخُود و زره و پرچم مرا که «عقاب» نام دارد و شمشیرم ذوالفقار و عمامهام را که «سحاب» نام دارد برایم بیاور...[ سپس رسول خدا(ص) آنچه که مختص خود وى بود از جمله لباسى که در شب معراج پوشیده بود و لباسى که در جنگ احد بر تن داشت و کلاه هایى که مربوط به سفر، روزهاى عید و مجالس دوستانه بود و حیواناتى که در خدمت آن حضرت بود را طلب کرد] و بلال همه را آورد مگر زره پیامبر(ص) که در گرو بود. آن گاه رو به من کرد و فرمود: « یا على(ع) برخیز و اینها را در حالى که من زندهام، در حضور این جمع بگیر تا کسى پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجوید.»
من برخاستم و با این که توانایى راه رفتن نداشتم، آنها را گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روى پیامبر(ص) ایستادم، به من نگریست و بعد انگشترى خود را از دست بیرون آورد و به من داد و گفت: « بگیر یا على این مال توست در دنیا و آخرت!»
بعد رسول خدا(ص) فرمود:« یا على(ع) مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سینه من تکیه داد و هر آینه مىدیدم که رسول خدا(ص) از بسیارى ضعف سر مبارک را به سختى نگاه مىدارد و با وجود این، با صداى بلند که همه اهل خانه مىشنیدند فرمود:« همانا برادر و وصى من و جانشینم در خاندانم على بن ابىطالب است. اوست که قرض مرا ادا مىکند و وعدههایم را وفا مىنماید. اى بنىهاشم، اى بنىعبدالمطلب، کینه على(ع) را به دل نداشته باشید و از فرمان هایش سرپیچى نکنید که گمراه مىشوید و با او حسد نورزید و از وى برائت نجویید که کافر خواهید شد.»
سپس به من گفت:« مرا در بسترم بخوابان.» و بلال را فرمود که حسن(ع) و حسین(ع) را نزد او بیاورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پیامبر(ص) آن دو را به سینه خویش چسباند و آنها را مىبویید.
على(ع) مىگوید: من پنداشتم که حسن(ع) و حسین(ع) باعث شدند که اندوه و رنج پیامبر(ص) فزونى یابد، خواستم آن دو را از حضرت(ص) جدا سازم. فرمود:« یا على(ع) آنها را واگذار تا مرا ببویند و من هم آنها را ببویم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گیرند و من نیز از وجود ایشان بهره گیرم! به راستى که پس از من مشکلات بسیار خواهند داشت و مصایب سختى را تحمل خواهند کرد، پس لعنت خداوند بر آن کس باد که حق حسن(ع) و حسین(ع) را پست شمارد. پروردگارا! من این دو را و على صالح ترین مؤمنان را به تو مىسپارم!» (1)
از برخى روایات استفاده مىشود که رسول خدا(ص) در محضر فرشتگان مقرب، على(ع) را وصى خود قرار داد و آنان شاهد بودند، از آن جمله روایتى است که از امام کاظم(ع) نقل شده است که امیرالمؤمنین فرمود: در شبى از شب هاى بیماری پیامبر(ص) من نشسته بودم و حضرت(ص) بر سینه من تکیه داده بود و فاطمه(س) دخترش نیز حضور داشت. رسول خدا(ص) فرموده بود که همسرانش و سایر زنان از نزد وى بیرون روند و آنها رفته بودند. پیامبر اکرم(ص) به من فرمود: «اى اباالحسن! از جاى خود برخیز و رو به روى من بایست.»
من برخاستم و جبرئیل به جاى من نشست و پیامبر(ص) بر سینه وى تکیه داد و میکائیل در جانب راست پیامبر(ص) بنشست. حضرت فرمود:« یا على(ع) دست هاى خود را بر هم بگذار!»
من این کار را انجام دادم. آن گاه فرمود:« من با تو عهد بسته بودم و اینک آن عهد را تازه مىکنم، در محضر جبرئیل و میکائیل که دو امین پروردگار جهانیانند. یا على! تو را به حقى که این دو بر گردن تو دارند، هر چه در وصیت من آمده است باید به جاى آورى و مفاد آن را بپذیرى و صبر را پیشه خود سازى و بر راه و روش من پایدارى کنى نه روش فلان کس و فلان کس! اکنون هر چه را خدا به تو عنایت کرده است با قدرت پذیرا باش.»
من دست هایم را به روى هم نهاده بودم و پیامبر(ص) دست مبارک خود را بین دو دست من گذاشت، به طورى که گویى بین آن دو چیزى قرار مىداد، سپس فرمود:« من بین دست هایت حکمت و دانش آنچه را برایت پیش خواهد آمد، نهادم، تا چیزى از سرنوشت تو نباشد که از آن آگاه نباشى و هر گاه مرگ تو فرا رسید وصیت خود را به امام پس از خود بگوى، بنابر آنچه من به تو وصیت کردم و همانند من عمل کن و نیازى به کتاب و نوشتهاى نیست.» (2)
امام موسى بن جعفر(ع) فرمود به پدرم اباعبدالله (ع) عرض کردم:« آیا نویسنده وصیت، حضرت على(ع) نبود و رسول خدا(ص) مفاد آن را بر او نمىخواند، در حالى که جبرئیل و سایر فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتى سکوت کرد، بعد فرمود: «اى اباالحسن! ماجرا چنین بود که گفتى لکن هنگامى که زمان رحلت رسول خدا(ص) رسید، وصیت به صورت کتابى نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئیل(ع) همراه با فرشتگانى که امین خداى تبارک و تعالى هستند، آن را نزد رسول اکرم(ص) آورد و به ایشان گفت:« اى محمد(ص) هر کس که نزد توست بیرون فرست مگر وصى خود را که باید کتاب وصیت را بگیرد و ما شاهد باشیم که تو وصیت را به وى دادى و او اجراى آن را ضمانت کند.»
رسول خدا(ص) همگان را دستور داد که از خانه بیرون روند. تنها على(ع) و فاطمه(س) بین پرده و در اتاق باقى ماندند.
جبرئیل(ع) به پیامبر(ص) عرض کرد:« پروردگارت تو را سلام مىرساند و مىگوید: این کتابى است که من با تو عهد بسته بودم و شرط کرده بودم [عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها براى شهادت کافى هستم اى محمد(ص)!»
وقتى سخن به این جا رسید، مفاصل پیامبر(ص) به لرزه درآمد و گفت:«اى جبرئیل! خداى من، اوست که سلام است و سلام از وى است و سلام به سوى او باز مىگردد. راست گفت خداى عزوجل و نیکى نمود، کتاب را به من ده!»
جبرئیل کتاب وصیت را به رسول اکرم(ص) داد و گفت که آن را به امیرمؤمنان(ع) دهد. چون على(ع) کتاب را گرفت، رسول خدا(ص) فرمود: «بخوان!»
امیرمؤمنان(ع) آن را کلمه به کلمه خواند، سپس رسول خدا(ص) به او گفت: یا على(ع) این عهد خدایم تبارک و تعالى به سوى من است و خواسته وى و امانت او پیش من است و به راستى که من آن را ابلاغ کردم و خیرخواهى نمودم و امانت را ادا کردم.»
على(ع) عرض کرد: « پدر و مادرم فداى تو باد! من هم شهادت مىدهم که تو پیام خود را ابلاغ کردى و نصیحت خود گفتى و در آنچه فرمودى صادق بودى و گوش و چشم و گوشت و خون من نیز بر این امر گواه است!»
جبرئیل(ع) گفت:« من نیز بر آنچه مىگویید گواه هستم!»
پیامبر(ص) فرمود:« یا على(ع) وصیت مرا گرفتى و دانستى که چیست و با خداوند و من پیمان بستى که به هر چه در آن است عمل کنى.»
على(ع): «آرى، پدر و مادرم فداى تو باد! انجام آن به عهده من است و بر خداست که مرا یارى دهد و توفیق عطا فرماید که به مفاد آن وفا کنم.»
رسول خدا(ص): « یا على(ع) اراده نمودهام که بر پیمان تو شاهد بگیرم که روز قیامت شهادت دهند که من به وظیفه خود عمل کردم.»
على(ع): «آرى گواه گیرید!»
پیامبر اکرم(ص):« همانا من جبرئیل و میکائیل(ع) که هر دو در این جا حاضرند و فرشتگان مقرب خداوند نیز با آنهایند بر آنچه اینک بین من و تو گذشت شاهد مىگیرم.»
على(ع):« بله شهادت دهند، پدر و مادرم فدایت! من هم آنها را گواه مىگیرم.»
و رسول خدا(ص) فرشتگان را شاهد گرفت... سپس رسول اکرم، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام را به حضور خواند و مانند امیرالمؤمنین(ع) آنها را از وصیت خود آگاه کرد. آنان هم مانند على(ع) سخن گفتند و قبول کردند و سرانجام کتاب وصیت با طلایى که آتش به آن نرسیده بود مهر شد و تحویل امیرمؤمنان(ع) گشت. (3)
از جمله مفاد این وصیت که به دستور خداى تعالى پیامبراکرم(ص) انجام آن را بر على(ع) شرط نمود این بود که فرمود: « یا على(ع) به آنچه در این وصیت آمده است وفا کن، آن کس که خدا و رسولش را دوست دارد، دوست بدار و با هر که با خدا و رسولش دشمنى ورزد، دشمن باش و از آنان بیزارى بجوى و صبور باش و خشم خود را فرو خور، گرچه حق تو پایمال گردد و خمس تو غصب شود و هتک حرمت حرم تو کنند.»
على(ع) عرض کرد:« پذیرفتم اى رسول خدا(ص)!»
امیرالمؤمنین(ع) گوید: سوگند به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید من هر آینه شنیدم که جبرئیل(ع) به نبىاکرم(ص) مىگفت:« اى محمد(ص) به على(ع) بگوى که حرم تو هتک مىگردد که حرم خدا و رسول خدا(ص) نیز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.»
من چون معناى این کلمات را که جبرئیل امین مىگفت فهم کردم [و دانستم که حرم من هتک خواهد شد] به روى درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم، گفتم: «آرى پذیرفتم و راضى هستم! اگر چه به حرم من جسارت روا دارند و سنت هاى خدا و رسول را معطل گذارند و کتاب خدا پاره پاره شود و کعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود، پیوسته صبورى خواهم کرد و کار را به خدا وا مىگذارم تا این که نزد تو حاضر گردم.» (4)
و باز از جمله موارد وصیت رسول خدا(ص) این بود که در خانهاش، که در آن جان سپرده بود، دفن گردد و با سه پارچه کفن شود که یکى از آنها یمنى باشد و کسى جز على(ع) داخل قبر نشود و به على(ع) فرمود:« یا على(ع) تو و دخترم فاطمه(س) و حسن و حسین علیهما السلام با هم بر من نماز بخوانید و نخست هفتاد و و پنج تکبیر بگویید. سپس نماز را با پنج تکبیر به جاى آور و آن را تمام کن و البته این کار پس از آن است که از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.»
على(ع) عرض کرد: «پدر و مادرم فداى تو باد! چه کسى به من اجازه نماز مىدهد؟»
فرمود:«جبرئیل(ع) به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر کس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ایشان و در آخر مردم نماز بخوانند.» (5)
و نیز فرمود: هرگاه من جان تسلیم نمودم و تو تمام آنچه را که من وصیت کردهام انجام دادى و مرا در قبرم پنهان ساختى، پس در خانه خود آرام گیر و آیات قرآن را بر طبق تالیف آن گردآورى کن و واجبات و احکام را چنان که نازل شدهاند، ثبت نما و سپس باقى آنچه را گفتهام به جاى آور و هیچ سرزنشى بر تو نیست و باید که صبورى کنى بر ستم هایى که ایشان در حق تو روا دارند تا این که به سوى من آیى.» (6)
رسول خدا هنگامى که کتاب وصیت خود را به امیرمؤمنان(ع) داد فرمود: در قبال این وصیت فرداى قیامت در برابر خداى تبارک و تعالى که پروردگار عرش است مىبایست جوابگو باشى! به راستى که من روز قیامت با استناد به حلال و حرام خدا و آیات محکم و متشابه، آن سان که خداوند نازل فرموده و در کتاب وى جمع آمده است، با تو محاجه خواهم کرد و از تو حجت خواهم طلبید در مورد آنچه تو را امر کردم و انجام واجبات الهى آن گونه که نازل شدهاند و احکام شریعت و در مورد امر به معروف و نهى از منکر و دورى جستن از آن، و بر پاى داشتن حدود الهى و عمل به فرمان هاى حق و تمامى امور دین و هم از تو حجت خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت خود و اعطاى زکات به مستحقین آن و حج بیت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخى خواهى داشت یا على(ع)!؟
امیرمؤمنان(ع) عرض کرد: پدر و مادرم فدایت! امید دارم به سبب بلندى مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندى که پیش او دارى و نعماتى که تو را ارزانى داشته است، خداوند مرا یارى نماید و استقامت عطا فرماید و من فرداى قیامت با شما ملاقات نکنم در حالى که در انجام وظیفه خود سستى و تقصیرى کرده باشم و یا تفریط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مبارکتان در برابر من و دیدگان پدران و مادران خود شوم. بلکه مرا خواهى یافت که تا زندهام پیوسته بر طبق وصیت شما رفتار کنم و راه و روش شما را دنبال نمایم تا با این حالت نزدتان شرفیاب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتیب بدون هیچ گونه تقصیرى و تفریطى چنین خواهند کرد. در این لحظه رسول خدا(ص) از هوش برفت و على(ع)، پیامبر(ص) را در آغوش گرفت در حالى که مىگفت: « پدر و مادرم فداى تو باد! پس از تو چه دهشتى ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصههاى من بعد از تو چه طولانى خواهد بود، اى برادرم! از خانه من اخبار آسمان ها قطع خواهد شد و پس از تو دیگر جبرئیل و میکائیل نخواهم دید و دیگر هیچ اثرى از آنها نخواهم یافت و صداى آنها را نخواهم شنید.» و رسول خدا همچنان مدهوش بود. (7)
امام کاظم علیه السلام نقل مىکند که از پدرم پرسیدم: وقتى فرشتگان پیامبر(ص) را ترک گفتند چه اتفاقى افتاد؟ فرمود: رسول خدا(ص)، فاطمه، على، حسن و حسین علیهم السلام را به گرد خود خواند و به کسانى که در خانه بودند فرمود:« از نزد من بیرون بروید» و همسر خود «ام سلمه» را فرمود که بر درگاه بایستد تا کسى وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت کرد. آن گاه رسول خدا(ص) به على(ع) گفت: « یا على نزدیک من بیا.» على(ع) پیشتر رفت، پیامبراکرم(ص)، دست زهرا(س) را گرفت و بر سینه گذاشت بعد با دست دیگر خود دست على(ع) را گرفت و چون خواست با آنها سخنى بگوید، اشک از چشمانش فرو غلتید و نتوانست کلامى بگوید. فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام وقتى حالت گریه پیامبر(ص) را مشاهده کردند به سختى به گریه درآمدند و فاطمه(س) گفت: اى پیامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتى که گریه شما را دیدم. اى آقاى پیامبران از اولین تا آخرین آنها، اى امین پروردگار و رسول او، اى محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، که را دارند و با آن خوارى که بعد از تو مرا فرا گیرد چه کنم؟ چه کسى على(ع) را که یاور دین است، کمک خواهد کرد؟ چه کسى وحى خدا و فرمان هایش را دریافت خواهد کرد. سپس به سختى گریست و پیامبر(ص) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسید و على، حسن و حسین علیهم السلام نیز چنین کردند.
رسول خدا(ص) سربلند کرد و دست فاطمه(س) را در دست على(ع) نهاد و گفت: «اى اباالحسن! این امانت خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به یاد داشته باش! و به راستى که تو چنین رفتار مىکنى.
یا على(ع) سوگند به خدا که فاطمه(س) سیده زنان بهشت است از اولین تا آخرین آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مریم کبرى است. آگاه باش که من به این حالت نیافتاده بودم مگر این که براى شما و فاطمه(س) دعا کردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.
اى على(ع) هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جاى آور که هر آینه من به فاطمه(س) امورى را بیان داشتهام که جبرئیل من را به آنها امر کرد. بدان اى على(ع) که من از آن کس راضیم که دخترم فاطمه(س) از او راضی باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضایت او راضى خواهند شد.
واى بر آن کس که بر فاطمه(س) ستم کند، واى بر آن کس که حق وى را از او بستاند. واى بر آن کس که هتک حرمت او کند. واى بر آن کس که در خانهاش را آتش زند، واى بر آن که دوست وى را بیازارد و واى بر آن که با او کینه ورزد و ستیزه کند. خداوندا من از ایشان بیزارم و آنان نیز از من برى هستند.»
در این وقت رسول خدا(ص)، فاطمه، على، حسن و حسین - علیهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:
« بار خدایا! من با اینان و هر کس که پیروى ایشان کند سر صلح دارم و بر عهده من است که آنان را داخل بهشت سازم و هر کس با اینها بستیزد و بر ایشان ستم کند یا بر اینها پیشى گیرد یا از ایشان و شیعیانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او مىجنگم و بر من است که آنان را به دوزخ درآورم.
سوگند به خدا اى فاطمه(س)! راضى نخواهم شد تا این که تو راضى شوى! نه به خدا سوگند راضى نمىشوم مگر آن که تو راضى شوى! نه به خدا سوگند راضى نخواهم شد مگر آن که تو رضا شوى!» (8)
1- الطوسى، الامالى، ص600 شماره و ص572/ اصول کافى ج1، ص340.
2- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بیروت، الطبعة الثانیه، 1403 ه - 1983م)، ج22، ص479 به نقل از رضى بن على بن الطاووس، صص 8 - 21 و 27 و 28.
3- اصول کافى، ج2، حدیث شماره4.
4- همان.
5- بحارالانوار، ج22، ص493 به نقل از الطرف، 42 و 43 و 45.
6- بحارالانوار، همان، ص483.
7- همان، ص482، ح شماره30.
8- همان، ص484، ح شماره 31، به نقل از الطرف 29 - 34.
آنچه پس از رحلت رسول اکرم(ص) در مدینه به وقوع پیوست این پرسش را در ذهن تداعى مىکند که آیا رسول خدا(ص) از حوادث پس ازحیات خود اطلاع نداشت؟ در آن صورت براى پیشگیرى از آن رخدادهاى تاسف آور چه تدابیرى اندیشیده و مردم را تا چه حد آگاه ساخته بود؟ آنچه در این گفتار مىخوانیم پاسخ همین پرسش و بیان رویدادهایىاست که با رحلت پیامبر(ص) به وقوع پیوست.
مهمترین موضوع ، بیان مقام زمامدارى على(ع) بود که پیامبر تا توانست بدان سفارش کرد و چه بسا همان سفارشها فرصت طلبان آن روز را به تلاش وا داشت که از این کار جلوگیرى کنند. گاهى گفته مىشود اى کاش پیامبر(ص) بیش از این، مردم را نسبت به حق اهل بیت علیهم السلام و على(ع) آگاه مىساخت. ولى در همان حد نیز رسول خدا تحت فشار قرار داشت و معمولا هرگاه فضیلتى ازعلى(ع) بیان مىفرمود برخى خرده مىگرفتند که آیا این همه را ازجانب خود مىگویى یا فرمانى از جانب خداست؟! این خرده گیرى حاکى از آن است که از همان ایام، پذیرش زمامدارى على(ع) واعتراف به مقام معنوى و اجتماعى او براى برخى چندان هم آسان نبوده است. مشکل ترین چاره اندیشىهاى پیامبر(ص) براى جانشین قرار دادن امام على(ع) به روزگار پس از غدیر باز مىگردد. ازغدیر (18 ذیحجه) تا روز رحلت آن حضرت (28 صفر) هفتاد روز بیش فاصله نبود. این زمان کوتاه براى آنان که در تدارک توطئهها به سر مىبردند زمانى کافى بود تا عدهاى را هم عقیده خویش سازند. شاید بهترین کارى که پیامبر مىتوانست انجام دهد آن بود که ازاین مردم کسانى را که حضور آنان در مدینه پس از وفاتش براى حکومت على(ع) مشکل ساز بود، از شهر دور سازد. این کار توفیق على(ع) را براى عهده دارى خلافت افزون تر مىساخت و به علاوه با دورشدن مخالفان، به موجب بى اطلاعى آنان از اوضاع مدینه، راه اندازى هر توطئه و نقشه دیگر را نا ممکن مىنمود. اما چه باید کرد که پس از فرمان پیامبر(ص) بر گسیل لشکر به سوى شام، منافقان به نقشه حضرت پى بردند و بر سرپیچى از این فرمان پاى فشارى کردند.
در ماه محرم سال یازدهم، رسول گرامى اسلام(ص) پیش از آن که در بستر بیمارى افتد مسلمانان را فرمان داد تا براى گسیل به مرزهاى روم از جانب شام آماده شوند.(1) این در حالى بود که عدهاى از نا مسلمانان نواحى جزیرة العرب و مدعیان پیغمبرى، درتدارک حمله به مدینه بودند و به ظاهر بیرون رفتن سپاهى بدان بزرگى، چندان موافق احتیاط نبود. با این همه رسول خدا(ص) کمترین تردیدى در گسیل نیروهایش به سوى شام نداشت. پیامبر اسامه بن زید را که کمتر از 20 سال داشت فرمانده این لشکر کرد و برخى از صحابه چون ابوبکر،عمر بن خطاب، ابوعبیده بن جراح و سعد بن ابى وقاص را فرمان اکید داد تا هرچه زودتر به فرماندهى زید جوان راهى شوند.(2) پیامبر(ص) با دست خود پرچم فرمانده جوان را بست و به او چنین دستور داد: مسافت را آن چنان به سرعت طى کن که پیش از آن که خبر حرکت تو به آنجا رسد خود و سربازانت به آنجا رسیده باشید. رسول اکرم(ص) صحابیان سالخوردهاى چون ابوبکر و... را به زیر فرمان جوانى کم سال به نبرد امپراتورى بزرگ روم راهى مىسازد تا پس از این، کمى سن، بهانه سرپیچى صحابه از فرمان فرد کاردان نشود. راستى چرا پیامبر(ص)، على(ع) را همراه آنان نفرستاد؟ آیا سالخوردگان لشکر اسامه تجربه نظامى و شجاعت ویژه داشتند؟ در آن صورت چرا به عنوان فرمانده برگزیده نشدند؟ این سفرنزدیک به دو ماه به طول مىانجامیده است.(3) و رسول خدا(ص) یقین داشت روزهاى آخر عمر را سپرى مىکند. با این حال به تاکید از برخى صحابه خواسته بود تا گوش به فرمان اسامه هرچه زودتر مدینه را ترک کنند. اما حرکت این سپاه، به رغم تاکید فراوان رسول خدا(ص) نخست به سبب اعتراض برخى از صحابه نسبت به جوانى اسامه، سپس به بهانه تهیه ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیمارى پیامبر(ص) و باز گشت ابوبکر و عمر و برخى دیگر، از اردوگاه«جرف» به مدینه، سر نگرفت.(4) ابن ابىالحدید به نقل گفتار شیخ خود ابویعقوب معتزلى در شرح خطبه 156 نهج البلاغه مىنویسد: چون بیمارى پیامبراکرم(ص) شدت یافت دستور داد سپاه اسامه به سوى شام حرکت کند و فرمان داد ابوبکر و دیگر بزرگان مهاجرین و انصار در آن شرکت جویند. با این کیفیت اگر حادثهاى براى رسول خدا(ص) پیش آید دستیابىعلى(ع) به خلافت از اطمینان بیشترى برخوردار خواهد بود.(5) چون اسامه حال پیامبر را وخیم و افراد تحت امرش را سرکش دید از رسول خدا(ص) در خواست کرد به او اجازه دهد تا بعد از سلامت یافتن پیامبراز بیمارى، سپاه را حرکت دهد. پیامبراکرم موافقت نکرد و فرمود: همین حالا. اسامه دوباره عرض مىکند آیا در حالى که قلبم از بیمارى شما اندوهگین است حرکت کنم؟ پیامبر(ص) مىفرماید: به پیروزى فکر کن! اما افراد حاضر در پیرامون بستر رسول خدا(ص) به فرمانهاى آن حضرت چندان عنایتى نداشتند و گاه فرمانهاى وى را بنابر منافع و اهداف خویش تفسیر و تحریف مىکردند.(6)
رسول خدا(ص) با آن که در تب شدیدى به سر مىبرد، با حالت خشم به مسجد آمد و ضمن نکوهش عاملان کارشکنى، متخلفان از حرکت سریع، سپاه را ملعون خواند.(7) براى پیامبر جاى تردید نبود که جمعى درانتظار مرگ او و اندیشه قبض حکومتاند و براى این هدف در پى نقشه و توطئهاند. از همین رو با آگاهى از حوادثى که به انتظار مرگ حضرتش کمین کرده بود و با شناختى که از برخى اطرافیان خود داشت براى آخرین بار فرصت را غنیمت شمرد و بر آن شد تا مهمترین پیام دوران رسالت را ساده و روشن بیان و مسیر آینده حرکت اسلامى را ترسیم نماید. عمر بن خطاب ماجراى رحلت پیامبر را براى ابن عباس چنین نقل مىکند:«... ما نزد پیامبر حضور داشتیم. بین ما و زنان - که فاطمه نیز در میانشان بود- پردهاى آویخته شده بود. رسول خدا به سخن درآمده، فرمود: نوشت افزار بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که با وجود آن هرگز گمراه نشوید. زنان پیامبر(ص) از پس پرده گفتند: خواسته پیامبر را برآورید. من گفتم: ساکت باشید.»(8) بخارى در صحیح خود بى آن که نامى از عمر ببرد مىنویسد: یکى از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد کرد و گفت درد بر او غلبه کرده و نمىداند چه مىگوید ... و رو به حاضران گفت: قرآن نزد شماست و همان ما را کفایت مىکند. در میان حاضران اختلاف شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخى سخن او را تایید مىکردند و برخى سخن رسول خدا را . و بدین ترتیب از نوشتن نامه جلوگیرى شد. (9) به خوبى معلوم بود که موضوع آن نوشته چه بود؛ گفتارى صریح در تعیین جانشین پیامبر. بدین ترتیب چیزى نمانده بود که اصل نبوت حضرتش مورد تردید قرار گیرد و قرآن کلام غیر الهى پنداشته شود. زیرا قرآن، فرموده آن بزرگوار را درهرحال، برگرفته از وحى یاد کرده بود. (10) و این گروه سخن و فرمان پیامبر را هذیان ناشى از تب برشمردند. راستى آیا پیامبراسلام(ص) حق تعیین جانشین پس از خود را نداشت؟ و آیا کسى را براى این مقام برنگزید؟ چگونه است که دیگران حق انتخاب داشتند و پیامبرنداشت؟ آیا عاقلانه است که رسول خدا با تعیین نکردن جانشین،امت را به حال خود رها سازد تا هر که توانست بر جان و نوامیس مسلمانان تسلط یابد؟ آیا اصولا جانشینى پیامبرامرالهى است که تنها با تعیین پروردگار صورت مىپذیرد یا آن که بر عهده بعضى ازمردم است تا هر کسى را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟ آیا این دیدگاه که از سوى برخى ابراز شده صحیح است که پیروى از بیانات پیامبر در مسائل سیاسى و اجتماعى بر اصحاب وى واجب نبوده است؟ پاسخ این پرسشها را باید در علم کلام جستجو کرد.
رحلت پیامبر، گروهى را در سکوت فرو برد و چنانکه حضرتش پیش بینى کرده بود جمعى را نیز به تلاشهاى مرموز و مخفیانه وا داشت. کسانى که از روزهاى شدت یافتن بیمارى پیامبر و احتمال درگذشت ایشان در پى این بیمارى، نیاتى براى دستیابى به قدرت در دل داشتند، بى درنگ پس از شنیدن این خبر و هنگامى که هنوز على(ع)، فضل بن عباس و تنى چند سرگرم تجهیز پیکر پاک رسول خدا(ص) براى دفن بودند، دست به کار شدند. اینان بى توجه به همه آنچه رسول اکرم(ص) فرموده بود به شور نشستند تا شاید پیروان آخرین برگزیده خدا را از بیراهه روى و بى رهبرى برهانند. چه به ادعاى ایشان آن حضرت رهبرى براى امتش برنگزیده یا به پیروى فردى سفارش کرده که محبوبیتى در میان قوم خود نداشته و از عهده کار رهبرى برنمىآمده است.(11)
پس از رحلت پیامبر(ص) نخستین واقعهاى که مسلمانان با آن رو به رو شدند موضوع تکذیب وفات آن حضرت از جانب عمربن خطاب بود. او در برابر خانه پیامبر(ص) افرادى را که مىگفتند پیامبر فوت کرده است را به قتل تهدید کرد. هر چه ابن عباس و ابن مکتوم آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مىکردند مؤثرنمىافتاد. حرکات او که با نهایت شدت و قوت انجام مىشد همه را به تعجب و تردید انداخته بود و پارهاى پرسیدند: آیا پیامبرسخن خاصى با تو گفته یا وصیت ویژهاى در مورد مرگش با تو کرده است؟ او جواب منفى داد.(12) طولى نکشید که دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر مىبرد به وسیلهاى به مدینه فرا خوانده شد. ابوبکر هنگامى به مسجد رسید که عمر درمیان مردم، خشمناک، کسانى را که سخن از وفات پیامبر(ص) به زبان مىآوردند، با انتساب آنان به منافقان، تهدید به قتل مىکرد. ابوبکر با مشاهده این صحنه جامه از چهره پیامبر به سویى زد و پس از بیان چند جمله به مسجد آمد و بى محابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش» و سپس با استشهاد به آیهاى از قرآن (آیه 30 سوره زمر: - انک میت و انهم میتون- (تو مىمیرى و دیگران نیز مىمیرند) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش و وفات پیامبر را تایید کرد.(13) این گفتگوها حتى اگر صحنه سازى از پیش طراحى شده نبود، تا همین جا مىتوانست مردم را به نقش ابوبکر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد.
در همین حال که پیکر مطهر خاتم الانبیاء(ص) بر زمین بود و بنى هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرین فرستاده خدا به سوگ نشسته بودند، عدهاى از انصار به دلیل مشاهده این رفتارها که حاکى از نوعى تحریکات سیاسى مهاجران براى تصاحب مقام جانشینى پیامبر بود به انگیزه چاره جویى براى زمامدارى مسلمانان، درمحلى به نام سقیفه بنى ساعده تجمع نمود. آنها چنین وانمود کردند که تعیین جانشینى پیامبر نیز مانند دیگر امور اجتماعى با گفتگوى بزرگان قوم، امرى شدنى است. پیغمبر(ص) خود هنگامى که زنده بود در کارهاى بزرگ با مهاجر و انصار مشورت مىکرد.
درهمین لحظات کسى براى ابوبکر و عمر خبر آورد که انصار به گردهمایى پرداختهاند تا فردى را از میان خود به زمامدارى برگزینند. وى و ابوبکر چون از برپایى چنین انجمنى آگاه شدند پیکر مطهر پیامبر را که براى غسل آماده مىشد ترک کردند و بى آن که به کسى چیزى گویند به انجمن انصار در سقیفه پیوستند. آن دو درمیان راه به یار دیرین خود ابوعبیده بن جراح رسیدند و هر سه راهى سقیفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پیشواى خزرجیان، با حال بیمارى و تب، میان گروهى از انصار(اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگویى از سوى او در فضایل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت سخن مىگفت. البته نمىتوان پذیرفت که انگیزه اقدام سعد و اجتماع انصار در سقیفه بدون مقدمه و ناشى از ریاست طلبى آنان بوده، یا بر اثر اطلاعات جسته و گریخته و قراین و اماراتى که دلالت بر برخى پیش بینیها و مقدمه چینیهاى سران مهاجران داشته است. آنچه منطقى تر مىنماید این است که طرح چنان سخنانى از سوى انصار در آن ساعات، واکنشى در مقابله با اقدامات مهاجران باشد، نه موضع گیرى در برابر وصایاى پیامبر خدا(ص). اما هرچه بود تاریخ آنان را نخستین گروهى مىشناسد که به طور رسمى برخلاف خواسته رسول خدا(ص) اقدام به برپایى جلسه مشورتى براى تعیین جانشین پیامبرکردند. شاید هم اگر دیگران سالها پیشتراز ایشان مرموزانه در پى همین هدف بودهاند، چون زیرکانه تر مقاصد خود را دنبال مىکردند کمتر کسى توانسته است از کرده ایشان رد پایى بر این منظور بیابد. در هر صورت تردید نیست که مهاجران به مراتب نسبت به انصار از اطلاعات و تجارب اجتماعى و سیاسى بیشترى برخوردار بودهاند. به همین سبب در آن نشست ، انصار از مهاجران شکست خوردند. غیراز این که به موجب همان اقدام علنى بر خلاف فرموده رسول خدا(ص) براى همیشه از رسیدن به خلافت محروم ماندند. با این همه نمىتوان انکار کرد که حرکات مرموزانه برخى مهاجران عامل مهمى در اقدام انصار بوده است. آن حرکات تا آنجا که از نگاه تاریخ مخفى نمانده به قرار زیر است:
- تخلف بعضى از مهاجران از همراهى با لشکر اسامه به رغم تاکید پیامبر بر اعزام هر چه سریعتر آن.(14) - جلوگیرى ازنوشتن وصیت پیامبر.
- انکار وفات پیامبر از سوى عمر.(15)
- پیشگوییهاى پیامبر درباره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعى خود و روى آوردن سیاهى آشوبها در آینده نزدیک. (16)
این امورانصار را وا داشت تا نسنجیده براى حفظ موقعیت و منافع خود به دست خویش زمینه ساز شکل گیرى بزرگترین فتنه در سراسر تاریخ اسلام گردند و شکافى در اجتماع مسلمانان پدید آورند که هرگز به هم نیاید.
در سقیفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمربن خطاب به مخالفت با ایشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گرایید ابوبکر پیش شتافت و خود فصلى در بیان فضایل مهاجران ایراد کرد و با زبانى نرم راى را با استفاده از اختلاف دیرینه دو قبیله بزرگ در مدینه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از این گفتار بعضى بدین راضى شدند که کار حکومت با شرکت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شود و گفتند: از ما امیرى و از مهاجران امیرى. لیکن ابوبکر این راى را نپذیرفت و گفت: چنین اقدامى وحدت مسلمانان را بر هم خواهد زد. امیر از ما و وزیران از انصار انتخاب شود و بدون مشورت آنان کارى صورت نگیرد. - که البته این وعده هیچ گاه تحقق نیافت- او روایتى از پیغمبر(ص) نقل کرد که: الائمة من قریش. این روایت با آن که به طور کامل ذکرنشد، سخنى بود که در چنان مجمع اثرى بزرگ به جا گذاشت و به دعوى انصار پایان داد. به نظر مىرسد دشمنى دیرینه دو قبیله انصار،(اوس و خزرج) نیز در پیشبرد نظر مهاجران بى تاثیر نبوده است، چه بر فرض که امارت به انصار مىرسید هیچ یک از این دو قبیله راضى به ریاست قبیله دیگر نبود. چون زمامدارى مهاجران و قریش مسلم شد، گفتگو بر تعیین شخص به میان آمد. آنها که در آن مجلس کار را در دست داشتند هر یک به دیگرى واگذار مىکردند. سرانجام عمر و ابوعبیده جراح، ابوبکر را به ریاست پذیرفتند و با او بیعت کردند. درهمین هنگام فریادها به موافقت و مخالفت بلند شد. طبرى نقل مىکند که حتى بعد ازبیعت عمر با ابوبکر هنوز جمعى از انصار بودند که به این تصمیم اعتراض داشته، بانگ برآوردند:« ما جز با على با هیچ کس دیگر بیعت نخواهیم کرد.» ولى این فریاد و فریادهاى دیگر در آن آشوب گم شدند. بعد ازعمر وابوعبیده، مهاجران حاضر با ابوبکر بیعت کردند.(17) دو گروه انصار چون خود را شکست خورده دیدند هر یک در از دست ندادن آخرین موقعیت، در بیعت با ابوبکر نسبت به هم پیشدستى کردند. اوسیان گردن نهادن به فرمان رهبر قریشى را مطلوب تر و مفید تر از این مىدانستند تا این که بگذارند رئیس قبیله رقیب (خزرج) بر آنها حکمرانى کند. از همین رو در میان ایشان اولین کسى که با ابوبکر بیعت کرد، سعد بن حضیر (یکى از رؤساى اوس) بود.(18) سرانجام سیاست گروهى و رقابتهاى طایفهاى ابوبکر را قادر به مطالبه بیعت از اکثر مردم کرد. از طرفى رقابتهاى طایفهاى درمیان قریش و بخصوص در میان مهاجران، قبول رهبرى ابوبکر که مردى از تیره کم اهمیت بنوتیم بن مره بود آسانتر ساخت. بنوتیم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سیاسى که قبایل رقیب قریش(همچون بنى امیه و بنى هاشم و بنى مخزوم) را به ستوه آورده بود، درگیر نبودهاند. از طرفی ابوبکر از اعتبار خاصى برخوردار بود و در زیادى سن و برقرار ساختن رابطه نزدیک با پیامبر در پى تزویج دخترش با پیامبر(ص) و اظهار حمایت از اسلام از ابتداى رسالت، جلوهاى کسب کرده بود. بر پایه مدارک تاریخی ابوبکر وعمر از زمان بسیار دور اتحادى را تشکیل داده بودند که ابوعبیده جراح عضو سوم آن بود. این سه نفراهمیت و نفوذ چشمگیرى در شرافت اسلامى نوظهور و نیز در سیاست گروهى علیه حکومت اشرافى مکه کسب کرده بودند.
پس از جدالهاى لفظى و مشاجره، ابوبکر با پنج راى به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد. اجتماع کنندگان هنوز پراکنده نشده بودند که عدهاى سواره و پیاده در شهر خود نمایى کردند. قبیله بنى اسلم که وابسته مهاجران بودند، وارد مدینه شدند، به آن سان که کوچهها را پر کردند و با ابوبکر بیعت نمودند.(19) شیخ مفید به روایت از ابومخنف آورده است که بنى اسلم براى تهیه خواربار به مدینه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما یارى دهید که براى جانشین پیامبر(ص) بیعت ستانیم، به شما خواربار مىدهیم. پس بنى اسلم به امید دریافت خواربار به یارى برخاستند، تا آنجا که هر کس را که از بیعت خود دارى مىکرد با ضرب و زور بدین کار مجبور مى ساختند.(20) بى سبب نبود که عمرمىگفت: من تا بنى اسلم نیامده بودند به پیروزى اطمینان نیافتم.(21)
در آن هنگامه دیگر جاى هیچ اقدام مخالفى که بتواند به نتیجه انجامد وجود نداشت. کمترین مخالفت با شدید ترین پاسخ و شوم ترین کشتار و اختلاف مواجه مىشد. تا اینجا به خوبى معلوم بود که آن گفتگوها و مشورتهاى سران قبایل، نظرعمومى مسلمانان مدینه را در برنداشت و آنان هیچ فرصت اندیشه دراین باره نداشته ومخالفان نیز با تهدید و تطمیع سکوت کردهاند. نیز با مطالعه متن گفتگوها و دقت در استدلالهاى طرفین، آنچه که معیار تعیین حق اولویت خلافت را مطرح و بر آن تاکید و توافق مىشود و بر همان اساس «ابوبکر» خلیفه مىگردد، مساله خویشاوندى و نسب با پیامبر(ص) مىباشد. اما به راستى آیا طبق این معیار کسى شایسته تر از ابوبکر یافت نشد؟ ابوبکر خود در فرداى آن روز این پرسش را پاسخ گفت. وى به مسجد پیامبر آمد و عمر خطبهاى درفضیلت و سبقت او در اسلام و یارى وى از دین و همراهىاش با پیغمبر(ص) از مکه به مدینه خواند و از مردم خواست با او بیعت کنند. مردم نیز جز عدهاى از انصار(22) و خویشاوندان پیغمبر(ص) بیعت با او را پذیرفتند و ابوبکر به طور رسمى به خلافت رسید. او در آن مجلس خطبهاى خواند و در ضمن آن گفت: مرا که براى زمامدارى برگزیدهاید بهترین شما نیستم حاضرم این مسؤولیت را از گردن خود بردارم. من در کار خود و اداره امور مسلمانان به کتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم کرد. جز آنکه همراه پیامبر فرشتهاى بود که او را از گناه و خطا بازمىداشت اما آگاه باشید که مرا شیطانى است که گاهى مرا فرو مىگیرد. هرگاه پیش من آمد از من بپرهیزید.(23)
با بیعت مردم با ابوبکر کارتعیین زمامدار به ظاهر پایان یافت. اما از آن زمان تا حال و آینده این پرسش باقى است که چرا در چنان مجلس مشورتی که سرنوشت مسلمانان تعیین مىشد، خاندان حضرت محمد(ص) را در زمره مشاوران به حساب نیاوردند؟ براى آشوبگران سقیفه کاملا هویدا بود که فرا خوانى خاندان پیامبراکرم به آن مجلس، مانع از پیشب رد اهداف آنان است. زیرا در آن صورت ایشان حقایقى از فرمایشهاى رسول اکرم(ص) را که گویاى منزلت خود بود به یاد مردم مىآوردند و توطئهها خنثى مىشد. به همین منظور بازیگران سقیفه براى این کار بهترین زمان ممکن را انتخاب کردند تا اهل بیت به موجب اشتغال به مراسم تجهیز پیامبر(ص) فرصت حضور نیابد.
این پرسش که چرا در سقیفه خاندان وحى را به شور نطلبیدند درهمان زمان نیز از سوى برخى مطرح شد. اما پاسخى که از طرف گردانندگان حکومت ارائه مىشد این بود که این حرکت تصمیمى از پیش طراحى شده نبود بلکه ناخواسته و به یکباره اتخاذ شده است. صمیمى ترین یار ابوبکر، خلیفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبکربراى زمامدارى کارى ناخواسته و نا اندیشیده بود که خودجوش پیش آمد اما خداوند آثار زیانبار احتمالى آن را پیشگیرىکرد.(24) او این سخن را پس از وقتى بیان کرد که این زمزمه درمیان مردم رواج یافته بود که: اگر خلافت براى ابوبکر به تعیین پیامبر(ص) نبوده و با راى تنى چند از افراد، استوار شده است پس هم اینک نیز مردم حق دارند با رایى به مراتب افزون تر، دیگرى را به زمامدارى برگزینند.
جز دلایل و قراینى که پیشتر برشمردیم شواهدى نشان مىدهد که آن تصمیم با توطئه قبلى صورت گرفته است و گرنه براى گروهى اندک چگونه زمینه و امکان کودتایى این چنین وجود داشته است؟! برخى شواهد بر توطئه بودن آن غایله به قرار زیر است:
الف- در آیهاى از قرآن در هشدار الهى به پیامبر(ص) چنین مىخوانیم: "... و من اهل المدینه مردوا على النفاق لا تعلمهم..." (25) یعنى هم اینک در شهر تو مدینه از کسانى که به ظاهر اسلام آوردهاند هستند کسانى که بر نفاق خویش باقىاند - آنان که برنفاق خو گرفتهاند و دمى از روى حقیقت به تو ایمان نیاوردهاند- غیر از آن که نفاق ایشان چنان زیرکانه است که اگر ما آنها را به تو معرفى نکنیم هیچ گاه آنان را باز نشناسى!
ب- تلاش عمر و ابوبکر براى تصدى امامت نماز به جاى پیامبر(ص) در ایام بیمارى آن حضرت. (26)
ج- گفتار امام على(ع) به عمر که «شیر خلافت را بدوش که براى تو نیز نصیبى خواهد بود. امروز زمام آن را محکم براى ابوبکردر دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد.»(27)
د- نامه معاویه به محمد بن ابى بکر و اشاره به همدستى ابوبکرو عمر بر ضد على(ع) و غصب خلافت.(28) ه- واگذارى خلافت از طرف ابوبکر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ که اگر ابو عبیده زنده بود، او را به جانشینى برمىگزیدم.(29) در برخى از روایات نیز به این زمینه چینى که ریشه در گذشته (زمان رسول اکرم-ص-) داشته تصریح شده است.(30) حوادث بعد آشکار نمود که انتخاب خلفا در عهد هر سه خلیفه براساس آن بود که خلافت در خاندانهاى قریش به جز خاندان بنى هاشم به گردش درآید. و در اجراى این سیاست، قریشیان، اول «ابوبکر» را از تیره تیم و سپس «عمر» را از تیره عدى، و پس از او «عثمان» را از تیره بنى امیه، براى خلافت انتخاب کردند. خلفا بر پایه همین مقصد و سیاست، انصار و بنى هاشم را از صحنه سیاست دورنگاه داشتند و به هیچ وجه ریاست ارتش در فتوحات و حکومت شهرهاى اسلامى را به آنان واگذار نکردند.
1- الکامل، ابن اثیر، ج 2، ص 317.
2- الاصابه، ابن حجر، ج 8، ص 124/ تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص317-321/ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 17، ص 177، ج 1، ص159.
3- در ایام خلافت ابوبکر سپاه اسامه راهى شام شد و نوشتهاند آنان پس از چهل یا هفتاد روز به مدینه باز گشتند.
4- تاریخ طبرى، ج 3، ص 186/ شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص159-162.
5- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197.
6- مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 356/ طبقات ابن سعد، ج 2، ص217، 242، 245/ تاریخ طبرى، ج 3، ص 192 و 193. ابن ابى الحدید در تایید نظر شیعه مىگوید: مىتوان احتمال داد که فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگیرى از حرکت سپاه وى توسط برخى از همین حاضران پیرامون بستر پیامبر، به قصد اعمال برخى از اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82-90.)
7- شرح ابن ابىالحدید، ج 2، ص 20/ المراجعات، ص 275 و 276/ ملل و نحل شهرستانى، مقدمه چهارم، ص 29.
8- الطبقات الکبرى، ج 2، ص 243 و 244، چاپ بیروت.
9- صحیح بخارى، ج 8، ص 9، و ج 4، ص 85/ مسند احمد، ج 1، ص425/ الطبقات الکبرى، ج 2، ص 244.
10- سوره نجم، آیه 3 و 4.
11- الطبقات، ج 2، ص 271 و 272/ ابن کثیر، ج 5، ص 243/ حلبى،ج 3، ص 390 و 391.
12- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305/ تاریخ طبرى، ج 3، ص 200-203/ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 265-270/ انساب الاشراف بلاذرى، ج 1، ص581.
13- شرح ابن ابىالحدید، ج 1، ص 162-159.
14- الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 2، ص 242، 245.
15- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305/ ابن ابى الحدید، «زمانى که عمر از مرگ رسول خدا مطلع گردید از شورش و انقلاب مردم درمساله امامت به هراس افتاد. او مىترسید انصار یا دیگران رشته حکومت را به دست گیرند. به ناچار مصلحت را در این دید که مردم را به هر نحوى که ممکن است ساکت و آرام کند، به خاطر همین بود که گفت آنچه را گفت، و مردم را در شک و تردید نگاه داشت تا حریم دین و دولت محفوظ ماند. همه اینها بود تا زمانى که ابوبکررسید.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 129).
16- صحیح بخارى، ج 8، ص 86 به بعد/ المغازى واقدى، ج 2، ص113/ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130. 17- تاریخ طبرى، ج 1، ص 181.
18- الاستیعاب، ج 1، صص 172.21.
19- تاریخ طبرى، ج 3، ص 205.
20- الجمل، شیخ مفید، ص 59/ لامنس با استناد بر مطالب تاریخ ابن فرات نوشته است این گروه سه نفره (ابوبکر،عمر،ابوعبیده) ازهمکارى بنى اسلم مطمئن شده بودند. (ص 142، حاشیه 7)
21- تاریخ طبرى، ج 3، ص 222.
22- از گروه بیعت نکردگان، سعد بن عباد رئیس قبیله خزرج که از بیعت با ابوبکر سر باز زد، هیچگاه در نماز او حاضر نشد. در روزگار خلافت عمر به زخم تیر از پا درآمد. جز سعد، على(ع) و بنى هاشم و چند تن دیگر از صحابه نیز تا مدتى از بیعت با ابوبکر سر باز زدند.
23- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212/ تاریخ طبرى، ج 3، ص 223/ الامامه، ج 1، ص 16.
24- سیره ابن هشام، ج 4، ص 308/ تاریخ طبرى، ج 3، ص 205.
25- سوره توبه، آیه 101.
26- مسند احمد، ج 1/ تاریخ طبرى، ج 3، ص 190.
27- ابن ابى الحدید، ج 6، ص 11.
28- مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 21 و 22.
29- ابن سعد، ج 3، ص 413.
30- مسند احمد، ج 1، ص 110.
کار به جایى رسیده که در ابتلائات هم حال دعا کردن نداریم. در حدود سى چهل سال پیش جوان شکسته بندى در قم نقل کرد که روزى زن مُحَجَّبِه اى به درِ مغازه ى من آمد و اظهار داشت که استخوان پایم از جا در رفته و مى خواهم آن را جا بیندازى، ولى در بازار نمى شود. چون مى ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه مى دهى به منزل برویم.
قبول کردم و حدود سیصد تومانى را که در دخل داشتم با خود برداشتم و درِ مغازه را بستم و به دنبال آن زن روانه شدم، تا این که به منزل ایشان وارد شدیم. آن زن درِ خانه را از داخل بست، متوجّه شدم که قصد دیگرى دارد، درِ خانه را هم از داخل بسته بود، و مرا نیز تهدید مى کرد که در صورت مخالفت، به جوان هاى بیرون منزل خبر مى دهم تا به خدمتت برسند!
به او گفتم: سیصد تومان همراه دارم، بیست تومان هم در مغازه دارم، همه را به تو مى دهم، دست بردار. فایده نداشت، پیوسته اصرار مى نمود و تهدید مى کرد. از سوى دیگر، آن زن آن قدر به من نزدیک بود که حال دعا و توسّل هم نداشتم، به گونه اى که گویا بین من و دعا حایل و مانعى ایجاد شده بود.
سرانجام، به حسب ظاهر به خواسته ى او تن در دادم و حاضر شدم و اظهار رضایت نمودم و او را به گونه اى از خود دور کردم و براى تهیّه ى چیزى فرستادم. در این هنگام دیدم حال دعا پیدا کرده ام. فورا به امام رضا ـ علیه السّلام ـ متوسّل شدم که اگر عنایتى نفرمایى و مرا نجات ندهى و این بلا را رفع نکنى، دست از شغلم بر مى دارم. گویا آن جوان به قصد تقرّب و قضاى حوایج مؤمنین این را از آن حضرت تقاضا کرده بوده و آن شغل هم به نظر و توجه آن حضرت بوده است. مى گوید در همین اثنا دیدم سقف دالان شکافته شد و پیرزنى از سقف به زیر آمد! فهمیدم توسّلم مستجاب شد.
در این حین زن صاحب خانه هم آمد، به پیر زن گفت: چه مى خواهى و براى چه آمده اى؟ گفت: در این همسایگى نزدیک شما وضع حمل نموده اند، آمده ام مقدارى پارچه ببرم، گفت: از کجا آمده اى؟ گفت: از درِ خانه، با این که من دیدم از سقف خانه وارد شد!
در هر حال، آن دو با هم به گفت و گو پرداختند و من هم فرصت را غنیمت شمرده به سمت درِ منزل پا به فرار گذاشتم. زن به دنبالم آمد و گفت: کجا مى روى؟! گفتم: مى روم درِ خانه را ببندم. گفت: من در را بسته ام. گفتم: آرى! به همین دلیل که پیرزن از آن وارد خانه شد! به سرعت به سوى در رفتم و از خانه و از دست او نجات یافتم. وقتى مطلّع شد که فرار مى کنم، از پشت سر یک فحش به من داد و آب دهان به رویم انداخت، که در آن حال براى من از حلوا شیرین تر بود.
آقاى یاد شده مى گوید: بعد به خدمت مرحوم آقا سیّد محمّد تقى خوانسارى ـ رحمه اللّه ـ جریان فحش و ناسزا و آب دهان انداختن به رویم را براى ایشان نقل کردم، ایشان فرمودند: اى کاش آن فحش ها و اذیت ها را به من مى کردند، اى کاش آن آب دهان را به صورت من مى انداختند. وقتى که آقا چنین فرمودند: حالت آرامش در من پیدا شد، ولى بعد از آن دیگر آن اذیت ها و وقایع تکرار نشد.
آقایى که این جریان را نقل کرد اهل علم نبود، به حسب ظاهر جوانى از عوام و با ظاهری موجه بود. در هر حال این گونه از حرام فرار کرده بود، در آن زمان که بى دینى رواج داشت و در میان جوان ها افراد متدیّن کم پیدا مى شدند!
بعد از این قضیّه، از کرامت و عنایت خداوند متعال به او این بود که آتش دنیایى به آن دستش که آن را به پاى آن زن گذاشته بود، اثر نمى کرد به گونه اى که حتّى مى توانست ذغال گداخته را با آن دست مانند انبر بگیرد و بردارد! چه مقامات، چه کرامات، با چه ریاضات و گرفتارى ها!
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله بهجت
صدای پای اشتران از دل کویر میآید. کاروانی خسته و غمدیده و محزون هر کسی سر به کنج کجاوه گذاشته و آرام آرام میگرید، باد با رقص جنونآمیز خود شنهای صحرا را پا به پای خود به وجد آورده و به آسمان میبرد.
صدای زوزه باد هر از گاهی مصیبتدیدگان را از دل دریای غم بیرون میآورد.
آری، کاروان اُسراء اینک به سمت مدینه باز میگشت، مدینة النّبی که اینک محزون و داغدار پسر پیامبر بود.
هنگامی که کاروان به دوراهی عراق و مدینه رسید، ناگهان نسیمی از جانب کربلا دختر امام حسین (علیه السلام) را متوجّه خود کرد.
آه چه لحظهای بود، صدای شیون او بلند شد و همه را متوجّه خود نمود همگی مست نسیم کوی حسین (علیه السلام) گشتند.
با هم به ساربان گفتند که ما را از دشت کربلا و مزار یار عبور ده.
قافله مسیر خود را تغییر داد. زمان فراق دیگر به سر آمده بود و عاشقان به کوی معشوق نزدیک میشدند.
هر چه این فاصله کمتر میشد بر شور و افغان کاروان افزوده میگشت.
هنگامی که آن پروانگان به مدفن خورشید رسیدند از روی ناقهها همچون برگ خزان خود را به زیر افکندند.
هر کس قبر عزیزی را در آغوش گرفت صدای فغان و ناله در تمام صحرا مستولی گشت. جابر بن عبدالله انصاری نیز که در اربعین به کربلا رسیده بود، با داغدیدگان هم ناله شد.
یکی میگوید: همین جا بود که عزیز خود را از دست دادیم.
یکی دیگر میگوید: همین جا بود که خیمههای ما را آتش زدند و اموالمان را غارت کردند.
آه همین جا بود که شمر با شمشیر سر از بدن حسینم جدا ساخت.
وای عمویم، این جا بودکه او را به شهادت رساندند.
وای پسرم علی اصغر. صدای جانسوز رباب شور دیگری به این مرثیهخوانی میداد. او سخت میگریست، خدا این جا بودکه با تیر سه شعبه گلوی کوچک اصغرم را هدف گرفتند.
آری هر کسی به نحوی از دل غم دیدهاش عقدهگشائی میکرد.
در این اثنا بیبی زینب کبری (سلام الله علیها) خود را تمام قد بر روی قبر برادر انداخت و با اشک و آه و صدای محزون گفت:
ای وای برادرم حسین جان، ای وای محبوب دل پیامبر خدا، ای فرزند مکه و مِنا. ای پسر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و ای فرزند علی مرتضی (علیه السلام).
ای برادر، شرمندهات گشتم که نازدانهات رقیه را در خرابه شام جا گذاشتم .
ای برادر، اگر اینجا نامحرم نبود، جای تازیانه و سنگها را به تو نشان میدادم.
ای برادر ما را خارجی خواندند و از بالای بامها بر ما سنگ زدند و بر رویمان خاک و خاکستر پاشیدند.
ای عزیز مادرم ای میوه قلبم و ...
ناگهان زینب بی هوش شد و به زمین افتاد.
منبع:
شبکه امام صادق علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
انتقاد از خود، از چهل سال عبادت بهتر است
هُدهد آمد پهلوی حضرت سلیمان گفت آقا داشتم پرواز میکردم از منطقهای، مردم، خداپرست نبودند. خیلی بلبل جز و وز کرد. حضرت سلیمان گفت: پس خودت مسئولیت هدایتشان را داشته باش. نامه را داد، گفت: برو و برگرد. دو تا سفر هم رفت و یک کشور هم مسلمان شد. و پنجم مرداد که سالگرد، نماز جمعه در تهران و بعد از تهران هم در شهرها هست. چون سالگرد است، یادی از مرحوم طالقانی کنیم.
موضوع بحث ما را ببینندهها در شب، اربعین، یکی، دو شب به اربعین مانده، گوش میدهند، فقط من یک جمله به شما بگویم، که غصه نخورید، که سیزده، چهارده سال است. شما تفریحتان را گذاشتهاید کنار، بالاخره انسان، تا نسوزد، تا آب نشود به هدف نمیرسد. اقامه نماز، شما که مسئول تدارکات هستی، یا مسئول تبلیغات هستی، یا مسئول صوت و نور و نظم و برنامهریزی و سیاستگذاریها، شما که حالا این کارها را میکنید، امّا، اگر جارو دست بگیرید و جارو هم بکشید. میارزد. قرآن، برایتان بخوانم قرآن به حضرت ابراهیم و اسماعیل میگوید: ابراهیم، اسماعیل. «وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» بقره/125 بلند شوید، دو تا پیغمبر بزرگوار، بلند شوید، مسجد را، مسجدالحرام را تعطیل کنید، چه خبر است. «وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» برای این که مردم میخواهند بیایند اینجا رکوع و سجود کنند. یعنی حضرت ابراهیم جاروکشی کند، برای این که مردم عوام و مردم عادی بیایند، نماز بخوانند، برای نماز مردم عادی حتی ابراهیم، جاروکشی کند، ارزش دارد. مسئله مهم است. نماز و اقامه نماز به قدری مهم است که در ساختن مسجد شخص پیغمبر سنگکشی میکرد. به قدری مهم است که زنها آمدند گفتند: یا رسول الله، کی گفت که مردها، مسجد بسازند، ما هم میخواهیم در بنّایی شریک شویم. حضرت فرمود: آخر، زن خواسته باشد بنایی کند، مرد هم بنایی کند، خوب اینها با حجاب و اینها نمیخورد، بعد گفتند: آخر گناه ما زنها چی است. حضرت فرمود: خیلی خوب، ما یک کاری میکنیم. یک روز بنایی را تعطیل میکنیم. زنها عملگی کنند. خاک بیاورند، گل کنند. مصالح بیاورند.
تا چهل سال اگر کسی گناه بکند، خدا به آن تخفیف میدهد، آدمهایی که چهل سالشان شده باز هم، دست از کار زشت برنمیدارند، خداوند به فرشتهها میگوید؛ این دیگر قابل تخفیف نیست. برای انعقاد حضرت زهرا، که خدا میخواهد به پیغمبر حضرت زهرا را بدهد. میگوید: شما تا چهل روز، غذاهای عادی را نخور، چون بناست، زهرایی به شما بدهم که آن زهرا، مادر امامها بشود. دختر نبوت، و مادر امامت و همسر ولایت، این باید نطفهاش از این غذای عادی نباشد. داریم اگر کسی میخواهد، دعایش مستجاب شود، به چهل نفر دعا کند. بعد اگر به خودش دعا کرد، دعای خودش هم مستجاب میشود. بهر حال، در مسائل عبادی، اگر کسی اهل مشروبات الکلی باشد تا چهل روز نمازش قبول نیست
یعنی در مسجدالنبی، مسجد مدینه، اولین مسجدی که حضرت ساخت. بعد از مسجد قبا، هفتهای یک روز، مردها نمیآمدند، زنها گِلکشی میکردند. که این در ساختن نمازخانه، زنها هم، شریک باشند و سهم داشته باشند. پس اقامه نماز به قدری مهم است. حالا یک چیز دیگر برایتان بگویم. عنایت کنید، زیادی هم گوش دهید. همه حاجیها، وقتی میروند مکّه، برای حج میروند مکّه، ولی حضرت ابراهیم که رفت مکّه، برای نماز رفت مکّه، گفت: خدایا، این را میگویم برای شماها و تمام برادران و خواهرانی که در ستادهای نماز جمعه هستند. نگویند: آقا ما جمعهمان، صرف نماز جمعه میشود. برای اقامه نماز، حضرت ابراهیم «علیهالسلام» زنش را بیابانگرد کرد. بچهاش را در معرض خطر گذاشت، گفت: ای خدایا، «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاةَ» ابراهیم/37 خدایا من زن و بچهام را آوردهام، در این کوههای داغ، «عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ» زن و بچهام را آوردهام در کوههای داغ مکّه، برای حج، نه، من کاری به حج ندارم، «رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاةَ» نماز به قدری مهم است که حتی زن و بچه در معرض خطر قرار میگیرند. که نماز به پا شود. توفیقی است خدا به شما داده است. منتها هر کس توفیقی دارد خطر هم دارد. خطر این که، یک وقت خدای نکرده، شما، با اینهایی که میآیند نماز جمعه، برخورد حاکمانه بکنید. ـ برو کنار بابا، ـ بزن اون طرف، ـ بابا، ما داریم آنجایی که هیئت امنایش خوش اخلاق هستند. مسجدها، پر بچه میشود. اونجایی که بداخلاقاند نه. کتابخانهها، آنجایی که کتابدار، آن کسی که کتاب میدهد از مخزن کتاب، کتاب میدهد به آقایونی که کتاب مطالعه میکنند. آن کسی که کتاب میآورد میدهد، اگر که خوش اخلاق باشد، آمار آنجا، بیشتر میشود. پیشنماز و هیئت امنا، اینها خیلی مهم است. بهر حال به امید روزی که برای اقامه جماعت دیگر، ستاد اقامه نماز جمعه، یا ستاد خاصی نداشته باشد. اوّل انقلاب لازم بود، یک ستاد خاصی باشد. الآن همه مردم باید احساس کنند، ستاد اقامه نماز هستند. اول انقلاب، انجمن اسلامی، لازم بود. چون گروهکها بودند، باید یک آدم حزب الهی باشند که جلوی گروهکها بایستند، امّا بعد از پانزده سال، همه اعضای کارخانه، انجمن اسلامی هستند. امام زمان «عج» مگر برای انجمن اسلامی است. مال همه است امام حسین «علیه السلام» مگر برای انجمن اسلامی است، برای همه است. همه ما باید احساس کنیم، مسئول ستاد نماز جمعه هستیم. و لذا بیائیم، بگوئیم آقا، بنده میخواهم، یک روز اینجا خدمت کنم، منتها، یک سری، کارها فنی است، کارهای حفاظتی است. کارهای تدارکاتی است. که این را خوب باید، یک آدم قدیمی باشد، در جریان باشد. امّا یک سری کارهای سادهتر را، بیائیم انجام دهیم. گفتند: زیارت مکّه اگر احساس خطر میکنی، نرو، امّا زیارت کربلا، اگر احساس خطر هم میکنی، برو اصلاً امام حسین «علیه السلام» فقه را سوراخ کرده است. لب زدن به خاک حرام است. امّا لب زدن به خاک کربلا، حرام که نیست، مستحب هم هست. به ما گفتهاند نوزاد که به دنیا میآید، قبل از این که شیر مادرش را بخورد، لبش را بزن به خاک کربلا، مُهر کربلا به سر زبانش بزن. اصلاً بناست ما با کربلا رفیق شویم. هر مسلمانی هر روز 17 رکعت نماز بخواند، هر رکعت دو تا سجده هر یک از ما سی و چهار بار، بلندترین نقطة بدنمان را به خاک کربلا بمالیم. وقتی که آب میخوریم، سلام بر حسین میگوییم. کربلا، برای خودمان است. و لذا گفتهاند، هر مسافری نمازش شکسته است، امّا در حرم امام حسین که رفتی، نمازت را درست بخوان، یعنی آنجا، خانه خودت است. این که میگویند در حرم امام حسین نماز درست است، یعنی آنجا خانه خودت است
و لذا، یک پدری آمد، گفت: آقا بچه من، من را نماز جمعه ای کرده است. برای این که من در عمرم نماز جمعه نرفته بودم. امّا پسرم، مرید نماز جمعه شده است. آمده گریه میکند، میگوید: من خجالت میکشم. و همه جوانها و آقازادهها، با باباهایشان میآیند. من انگار بابام مرده است. آخر یک روز هم تو با ما بیا، که من افتخار کنم، بابا دارم. پسر شانزده ساله، دست بابا را میگیرد، به نماز جمعه میکشاند. و ما الحمدالله اینقدر پدر داریم که بلد نیست، قرآن بخواند، و الآن بالای پنجاه هزار پسر جوان و نوجوان، حدوداً در تهران دارند قرآن حفظ میکنند. بالای پنجاه هزار پسر و دختر. من باور نکردم، جز این که رفتم، تحقیق کردم، دیدم عجب، بالای حدود پنجاه هزار پسر و دختر در تهران، دارند قرآن حفظ میکنند. خوب تابستان است دیگر. الحمدالله، با این که توطئهها، تبلیغات، سمپاشیها، بیگانه، داخلیهای ناآگاه، ماهواره، ویدئو، سکس، با این که همه تبلیغات را میکنند. و تهاجم فرهنگی هست، امّا در عین حال، رشد توجه به قرآن، توجه به نهجالبلاغه، خیلی الحمدالله خوب شده است. بهرحال، دستتان درد نکند. و شما در تمام نماز جمعههایی که میشود، شریک هستید. من یک بار دیگر برای ستاد نماز جمعه بود، یک جای دیگر، حدیثی خواندم، یادم نیست این حدیث را برای شما بود، یا برای دیگران، حالا اگر هم خواندم، تکرار میکنم. حدیث داریم، عدهای آمدند، وارد مسجدالحرام شدند، کفشهایشان را گذاشتند پهلوی یک نفر، گفتند: کفشهای ما را حفاظت کن، ما برویم، طواف کنیم. امام صادق «علیه السلام» فرمود شما که مسئول حفظ کفشها هستی، ثوابت از آنهایی که طواف میکنند، کمتر نیست. این را میگویم، برای آن پلیسی که در جاده میگوید: نه سیزده به در داشتیم، نه اربعین داشتیم، نه قتل و ختم، امام رضا داشتیم. نه عاشورا داشتیم. گاهی پزشک، میگوید: امشب، شب کشیک ما است. شب عاشورا است، ماه رمضان است. نه افطاری، نه سال تحویلی. گاهی وقتها، افرادی دوست دارند، از لحاظ عاطفی، ایام مخصوصی، پهلوی زن و بچه باشند. امّا به خاطر مأموریت و وظیفه رها میکنند. اصلاً دین ما دینیست که انسان، هر وقت غریزه و وظیفه با هم درگیر شد، بگوید: زنده باد وظیفه. غریزه میگوید: ابراهیم، اسماعیل را نکش. بچهاش را آدم نمیکشد. آدم بچهاش را دوست دارد. غریزه میگوید: نکش، وظیفه میگوید: بکش. ابراهیم بچه را خواباند برای ذبح، ماه رمضان غریزه میگوید: بخور، وظیفه میگوید: نخور. شما سی روز نمیخوری. روز جمعه، غریزه میگوید: بابا روز جمعه است، زن و بچه را بردار، ببر تفریح، وظیفه میگوید: پس نماز جمعه چی. اگر پنجاه نفر و صد نفر و هزار نفر و دو هزار نفر و چند هزار نفر، اگر گروهی، خدمات نماز جمعه را بر عهده نگیرند، نماز جمعهای به پا نمیشود. غریزه میگوید: برو به زن و بچهات برس. وظیفه میگوید: نماز جمعه مهمتر است. بگذار قرآن بخوانم. الله اکبر، «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ» توبه/24، میفرماید که: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ» این آیه، خیلی آیه خطرناکی است. حالا، در عین حال گوش دهید. چه کنم، قرآن است، دیگر، آیه 24، سوره توبه «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ»به مردم بگو، اگر بابایتان را بیشتر از خدا دوست دارید «وَ أَبْناؤُکُمْ» اگر بچههایتان را بیشتر از خدا دوست دارید. «وَ إِخْوانُکُمْ» اگر برادرهایتان را بیشتر از خدا و جهاد دوست دارید. «وَ أَزْواجُکُمْ» اگر همسرتان را بیشتر از خدا و جهاد دوست دارید: «وَ عَشیرَتُکُمْ» و عشیره و فامیل را بیشتر از خداوند و جهاد دوست دارید.
«وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها» اگر پول را بیشتر از خدا و نماز جمعه دوست دارید. من تعجب میکنم، که چرا بعضی وقتها، روز جمعه، نزدیک نماز جمعه در بعضی از شهرها، بازار میزنند و بخشی از اینها که میخواهند، بیایند نماز جمعه، میکشند، برای این که، کفش و کلاه ارزانتر است. «وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها» اگر شهرداری میتواند، به اینهایی که میخواهند، فروشنده باشند، بگوید: آقا، شما ساعت 2 بعد از ظهر تا 10 شب، آن هشت ساعت را، چون خدا خواسته باشد، رزق دهد، رزق میدهد، «وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها» اگر مال را بیشتر از خدا و جبهه دوست دارید. «وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها»، اگر تجارت را بیشتر از جبهه دوست دارید. «فَتَرَبَّصُوا» منتظر قهر خدا باشید. از این آیه معلوم میشود. کسی که مؤمن واقعی است. باید حب خدا و حب فرمان خدا و جبهه و جنگ، از حب هر چیزی پهلوی شما قویتر باشد. بنابراین برادرانی که در ستاد نماز جمعه هستید. انشاء الله مشمول این آیه نباشیم. شما از آنهایی باشید که، نماز جمعه را بیشتر از تفریح، بیشتر از جمعه، بشتر از … البته حالا این را هم به شما بگویم، اگر یک وقت، یک کسی به دلیل وظیفهاش، لازم شد، روز جمعه، یک کار عبادی بکند. معنایش این نیست که از زن و بچهاش کم بگذارد. حالا روزهای دیگر، تفریح میکند. باید به زن و بچه هم رسید. و اگر نه زن و بچه هم حق دارند. داشتیم، در اسلام، افرادی که آدم خوبی بودند، امام اینها را احضار میکرد و پیغمبر اینها را احضار میکرد. میگفت: تو – در مورد - بچهات کم میگذاری، من به عنوان پیغمبر از تو راضی نیستم. حالا ممکن است، انسان روز جمعهای، کسی کشیک باشد. حالا یا تو بهداری، یا تو پلیس، یا تو نماز جمعه، یا توی هر کجا. اگر به دلیلی روز جمعه من کار میکنم. معناش این است که روز شنبه استراحت کنم، دوشنبه استراحت کنم، سه شنبه استراحت کنم. بهرحال معنای تشویق به ستاد نماز جمعه، کم زن و بچه گذاشتن نیست، خوب، خدا انشاء الله به شما توفیق دهد.
رسول جعفریان
اعتبار اربعین امام حسین (ع) از قدیم الایام میان شیعیان و در تقویم تاریخی وفاداران به امام حسین (ع) شناخته شده بوده است. کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسی از روایات فراوان در باره تقویم مورد نظر شیعه در باره ایام سوگ و شادی و دعا و روزه وعبادت است، ذیل ماه «صفر» مینویسد: نخستین روز این ماه (از سال 121)،روز کشته شدن زید بن علی بن الحسین است.
روز سوم این ماه از سال 64روزی است که مسلم بن عقبه پرده کعبه را آتش زد و به دیوارهای آن سنگپرتاب نمود در حالی که به نمایندگی از یزید با عبدالله بن زبیر در نبرد بود.
روز 20 صفر ـ یعنی اربعین ـ زمانی است که حرم امام حسین (ع) یعنی کارواناسرا، از شام به مدینه مراجعت کردند. و روزی است که جابر بن عبدالله بنحرام انصاری، صحابی رسول خدا (ص)، از مدینه به کربلا رسید تا به زیارت قبر امام حسین (ع) بشتابد و او نخستین کسی است از مردمان که قبر آنحضرت را زیارت کرد.
در این روز زیارت امام حسین (ع) مستحب است واین زیارت، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری (ع) روایت شده که فرمود: علامات مؤمن پنج تاست: خواندن 51 رکعت نماز در شبانهروز ـ نمازهای واجب و نافله و نماز و شب ـ به دست کردن انگشتری دردست راست، برآمدن پیشانی از سجده، و بلند خواندن بسم الله الرحمنالرحیم در نماز.
شیخ طوسی سپس متن زیارت اربعین را با سند به نقل از حضرت صادق علیه السلام آورده است: السلام علی ولی الله و حبیبه، السلام علی خلیل الله ونجیبه، السلام علی صفی الله و ابن صفیه...
این مطلبی است که شیخ طوسی، عالم فرهیخته و معتبر و معقول شیعه در قرنپنجم در باره اربعین آورده است. طبعا بر اساس اعتباری که این روز میان شیعیان داشته است، از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست، شیعیان به حرمت آن، زیارت اربعین میخواندهاند و اگر میتوانستهاند مانند جابر بر مزار امام حسین (ع) گرد آمده و آن امام را زیارت میکردند. این سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست و شاهدیم که میلیونها شیعه عراقی و غیر عراقی در این روز بر مزار امام حسین (ع) جمع می شوند.
در اینجا و در ارتباط با اربعین چند نکته را باید توضیح داد.
1. عدد چهل
نخستین مسألهای که در ارتباط با «اربعین» جلب توجه میکند، تعبیر اربعین در متون دینی است. ابتدا باید نکتهای را به عنوان مقدمه یادآور شویم:
اصولا باید توجه داشت که در نگرش صحیح دینی، اعداد نقش خاصی به لحاظ عدد بودن، در القای معنا و منظوری خاص ندارند؛ به این صورت که کسی نمیتواند به صرف این که در فلان مورد یا موارد، عدد هفت یا دوازده یاچهل یا هفتاد به کار رفته، استنباط و استنتاج خاصی داشته باشد. این یادآوری، از آن روست که برخی از فرقههای مذهبی، بویژه آنها که تمایلات «باطنیگری» داشته یا دارند و گاه و بیگاه خود را به شیعه نیز منسوب میکردهاند، و نیز برخی از شبه فیلسوفان متأثر از اندیشههای انحرافی و باطنی و اسماعیلی، مروج چنین اندیشهای در باره اعداد یا نوع حروف بوده وهستند.
در واقع، بسیاری از اعدادی که در نقلهای دینی آمده، میتواند بر اساس یک محاسبه الهی باشد، اما این که این عدد در موارد دیگری هم کاربرد دارد و بدون یک مستند دینی میتوان از آن در سایر موارد استفاده کرد، قابل قبول نیست. بهعنوان نمونه، در دهها مورد در کتابهای دعا، عدد صد بکار رفته که فلان ذکر را صد مرتبه بگویید، اما این دلیل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمیشود. همینطور سایر عددها. البته ناخواسته برای مردم عادی، برخی از این اعداد طی روزگاران، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفادههایی هم از آنها میشود.
تنها چیزی که در باره برخی از این اعداد میشود گفت آن است که آن اعداد معین نشانه کثرتاست. به عنوان مثال، در باره هفت چنین اظهار نظری شده است. بیش از اینهرچه گفته شود، نمیتوان به عنوان یک استدلال به آن نظر کرد.
مرحوم اربلی، از علمای بزرگ امامیه، در کتاب کشف الغمه فی معرفة الائمة در برابر کسانی که به تقدس عدد دوازده و بروج دوازدهگانه برای اثبات امامت ائمه اطهار(ع) استناد کردهاند، اظهار میدارد، این مسأله نمیتواند چیزی را ثابت کند؛ چرا که اگر چنین باشد، اسماعیلیان یا هفت امامیها، میتوانند دهها شاهدـ مثل هفت آسمان ـ ارائه دهند که عدد هفت مقدس است، کما این که این کار راکردهاند.
عدد «اربعین» در متون دینی
یکی از تعبیرهای رایج عددی، تعبیر اربعین است که در بسیاری از موارد به کار رفته است. یک نمونه آن که سنّ رسول خدا(ص) در زمان مبعوث شدن، چهل بوده است. گفته شده که عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فکری است. گفتنی است که برخی از انبیاء در سنین کودکی به نبوّت رسیدهاند.از ابن عباس (گویا به نقل از پیامبر (ص)) نقل شده که اگر کسی چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلی آمده است که، مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پی آخرتخواهند رفت. (مجموعه ورام، ص 35)
در قرآن آمده است «میقات» موسی با پروردگارش در طی چهل روز حاصلشده است. در نقل است که، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روی کوه صفا درحال سجده بود. (مستدرک وسائل ج 9، ص 329) در باره بنی اسرائیل هم آمده که برای استجابت دعای خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه میکردند. (مستدرک ج 5،ص 239) در نقلی آمده است که اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند او را در دنیا زاهد کرده و راه و چاه زندگی را به او میآموزد و حکمت را در قلب و زبانش جاری میکند. بدین مضمون روایات فراوانی وجود دارد. چله نشینی صوفیان هم درست یا غلط، از همین بابت بوده است. علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار در این باره که برگرفتن چهل نشینی از حدیث مزبور نادرست است، به تفصیل سخن گفته است.
اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات فراوان دیگر آمده، سبب تألیف صدها اثر با عنوان اربعین در انتخاب چهل حدیث و شرح و بسط آنها شده است. در این نقلها آمده است که اگر کسی ازامّت من، چهل حدیث حفظ کند که در امر دینش از آنها بهره برد، خداوند درروز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد. در نقل دیگری آمده است که امیرمؤمنان (ع) فرمودند: اگر چهل مرد با من بیعت میکردند، در برابردشمنانم میایستادم. (الاحتجاج، ص 84).
مرحوم کفعمی نوشته است: زمین از یک قطب، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجیب، هیچگاه خالینمیشود. (بحار ج 53، ص 200)
در باره نطفه هم تصور براین بوده که بعد از چهل روز عَلَقه میشود. همین عدد در تحولات بعدی علقه به مُضْغه تا تولد درنقلهای کهن بکار رفته است، گویی که عدد چهل مبدأ یک تحول دانسته شدهاست.
در روایت است که کسی که شرابخواری کند، نمازش تا چهل روز قبولنمیشود. و نیز در روایت است که کسی که چهل روز گوشت نخورد، خلقشتند میشود. نیز در روایت است که کسی که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نورانی میکند. نیز رسول خدا(ص) فرمود: کسی که لقمه حرامی بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمیشود. (مستدرک وسائل، ج 5، ص 217).
اینها نمونهای از نقلهایی بود که عدد اربعین در آنها به کار رفته است.
2 . اربعین امام حسین (ع)
باید دید در کهنترین متون مذهبی ما، از «اربعین» چگونه یاد شده است. به عبارت دیگر دلیل برزگداشت اربعین چیست؟ چنان که در آغاز گذشت، مهمترین نکته درباره اربعین، روایت امام عسکری (ع) است. حضرت در روایتی که در منابع مختلف از ایشان نقل شده فرمودهاند: نشانههای مؤمن پنج چیز است: 1 ـخواندن پنجاه و یک رکعت نماز (17 رکعت نماز واجب + 11 نماز شب + 23نوافل) 2 ـ زیارت اربعین 3 ـ انگشتری در دست راست 4 ـ وجود آثار سجده بر پیشانی 5 ـ بلند خواندن بسم الله در نماز.
این حدیث تنها مدرک معتبری است که جدای از خود زیارت اربعین که درمنابع دعایی آمده، به اربعین امام حسین (ع) و بزرگداشت آن روز تصریح کرده است.
اما این که منشأ اربعین چیست، باید گفت، در منابع به این روز به دو اعتبارنگریسته شده است.
نخست روزی که اسرای کربلا از شام به مدینه مراجعت کردند.
دوم روزی که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر خدا (ص) از مدینه به کربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را زیارت کند. شیخ مفید (م 413) در«مسار الشیعه» که در ایام موالید و وفیات ائمه اطهار علیهم السلام است، اشاره به روز اربعینکرده و نوشته است: این روزی است که حرم امام حسین (ع)، از شام به سوی مدینه مراجعت کردند. نیز روزی است که جابر بن عبدالله برای زیارت امام حسین (ع) وارد کربلا شد.
کهنترین کتاب دعایی مفصل موجود، کتاب «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی ازشاگردان شیخ مفید است که ایشان هم همین مطلب را آورده است. شیخ طوسی پس از یاد از این که روز نخست ماه صفر روز شهادت زید بن علی بنالحسین (ع) و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن کعبه توسط سپاه شام در سال64 هجری است، مینویسد: بیستم ماه صفر (چهل روز پس از حادثه کربلا) روزی است که حرم سید ما اباعبدالله الحسین از شام به مدینه مراجعت کرد ونیز روزی است که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی رسول خدا (ص) ازمدینه وارد کربلا شد تا قبر حضرت را زیارت کند. او نخستین کس از مردمان بود که امام حسین (ع) را زیارت کرد. در چنین روزی زیارت آن حضرت مستحب است و آن زیارت اربعین است. (مصباح المتهجد، ص 787) در همانجا آمده است که وقت خواندن زیارت اربعین، هنگامی است که روز بالا آمده است.
در کتاب «نزهة الزاهد» هم که در قرن ششم هجری تألیف شده، آمده: در بیستماین ماه بود که حرم محترم حسین از شام به مدینه آمدند. (نزهةالزاهد، ص 241) همین طور در ترجمه فارسی فتوح ابن اعثم (الفتوح ابن اعثم، تصحیح مجد طباطبائی، ص916) و کتاب مصباح کفعمی که از متون دعایی بسیار مهم قرن نهم هجری است این مطلب آمده است. برخی استظهار کردهاند که عبارت شیخ مفید و شیخطوسی، بر آن است که روز اربعین، روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه خارج شدند نه آن که در آن روز به مدینه رسیدند. (لؤلؤ و مرجان، ص 154) به هرروی، زیارت اربعین از زیارتهای مورد وثوق امام حسین (ع) است که ازلحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است.
3 . بازگشت اسیران به مدینه یا کربلا
اشاره کردیم که شیخ طوسی، بیستم صفر یا اربعین را، زمان بازگشت اسرای کربلا از شام به مدینه دانسته است. باید افزود که نقلی دیگر، اربعین رابازگشت اسرا از شام را به «کربلا» تعیین کرده است. تا اینجا، از لحاظ منابع کهن، باید گفت اعتبار سخن نخست بیش از سخن دوم است. با این حال،علامه مجلسی پس از نقل هر دو اینها، اظهار میدارد: احتمال صحت هردوی اینها (به لحاظ زمانی) بعید مینماید. (بحار ج 101، ص 334 ـ 335) ایشان این تردید را در کتاب دعایی خود «زاد المعاد» هم عنوان کرده است. با این حال، درمتون بالنسبه قدیمی، مانند «لهوف» و «مثیرالاحزان» آمده است که اربعین، مربوط به زمان بازگشت اسرا، از شام به کربلاست. اسیران، از راهنمایان خواستند تا آنها را از کربلا عبور دهند.
باید توجه داشت که این دو کتاب، در عین حال که مطالب مفیدی دارند، ازجهاتی، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متونکهنتر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. این نکته را هم باید افزود که منابعی که پس از لهوف، به نقل از آن کتاب این خبر را نقل کردهاند، نباید بهعنوان یک منبع مستند و مستقل، یاد شوند. کتابهایی مانند «حبیب السیر» که به نقل از آن منابع خبر بازگشت اسرا را به کربلا آوردهاند، (نفس المهموم ترجمه شعرانی، ص 269) نمیتوانند مورد استناد قرار گیرند.
در اینجا مناسب است دو نقل را در باره تاریخ ورود اسرا به دمشق یاد کنیم. نخست نقل ابوریحان بیرونی است که نوشته است:
در نخستین روز ماه صفر، أدخل رأس الحسین علیه السلام مدینة دمشق، فوضعه یزید لعنه الله بین یدیه و نقر ثنایاه بقضیب کان فی یده و هو یقول:
لست من خندف ان لم أنتقم
من بنی أحمد، ما کان فَعَل
لیْتَ أشیاخی ببدرٍ شهدوا
جَزَع الخزرج من وقع الاسل
فأهلّوا و استهلّوا فرحا
ثم قالوا: یا یزید لاتشل
قد قتلنا القرن من أشیاخهم
و عدلناه ببدر، فاعتدل (الاثار الباقیه، ص 422)
وی روز اول ماه صفر را روزی می داند که سر امام حسین (ع) علیه السلام را وارد دمشق کرده و یزید هم در حالی که اشعار ابن زبعری را می خواند و بیتی هم بر آن افزوده بود، با چوبی که در دست داشت بر لبان امام حسین (ع) می زد.
دوم سخن عماد الدین طبری (م حوالی 700) در «کامل بهائی» است که رسیدن اسرا به دمشق را در16 ربیع الاول دانسته ـ یعنی 66 روز پس از عاشورا ـ م یداند که طبیعیتر مینماید.
4. میرزا حسین نوری و اربعین
علامه میرزا حسین نوری از علمای برجسته شیعه، و صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در کتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزیابی برخی ازروضهها و نقلهایی پرداخته که به مرور در جامعه شیعه رواج یافته و به نظر ویاز اساس، نادرست بوده است. ظاهرا وی در دوره اخیر نخستین کسی است که به نقد این روایت پرداخته و دلایل متعددی در نادرستی آن اقامه کرده است.
ایشان این عبارت سید بن طاوس در لهوف را نقل کردهاست که اسرا در بازگشت از شام، از راهنمای خود خواستند تا آنها را به کربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است. (لؤلؤ و مرجان، ص 152)
داستان از این قرار است که سید بن طاوس در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را بهکربلا در اربعین نقل کرده است. در آنجا منبع این خبر نقل نشده و گفته میشود که وی در این کتاب مشهورات میان شیعه را که در مجالس سوگواری بوده، درآن مطرح کرده است.
اما همین سید بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به این که شیخ طوسی در مصباحمیگوید اسرار روز اربعین از شام به سوی مدینه حرکت کردند و خبر نقل شده در غیر آن که بازگشت آنان را در اربعین به کربلا دانستهاند، در هر دو موردتردید میکند. تردید او از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه نگه داشت. با توجه به این مطلب و زمانی که در این نگه داشته صرف شده و زمانی که در مسیر رفت به شام و اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است، بعید است که آنان در اربعین به مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس میگوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است، اما نمیتوانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط به بازگشت آنان به کربلا گفته شده است که همزمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند . ابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید میکند. (اقبال الاعمال، ج 3، ص 101).
این ممکن است که ابن طاوس لهوف را در جوانی و اقبال را در دوران بلوغ فکری تألیف کرده باشد. در عین حال ممکن است دلیل آن این باشد که آن کتاب را برای محافل روضه خوانی و این اثر را به عنوان یک اثر علمی نوشته باشد. دلیلی ندارد که ما تردید های او را در آمدن جابر به کربلا در روز اربعین بپذیریم. به نظر می رسد منطقی ترین چیزی که برای اعتبار اربعین در دست است همین زیارت جابر در نخستین اربعین به عنوان اولین زایر است.
اما در باره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین (ع) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشارهای به این که اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه هماشارهای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلاهم مانند انساب الاشراف، اخبارالطوال، و طبقات الکبری اثری از این خبردیده نمیشود.
روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنینحذف و تحریفی، دلیلی وجود ندارد.
خبر زیارت جابر، درکتاب بشارة المصطفی آمده، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره نشده است.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم، به تبع استاد خود نوری، داستان آمدناسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا نادرست دانسته است. (منتهی الامال، ج 1،صص 817 ـ 818) در دهههای اخیر مرحوم محمد ابراهیم آیتی هم در کتاببررسی تاریخ عاشورا بازگشت اسرا را به کربلا انکار کرده است. (بررسی تاریخعاشورا، صص 148 ـ 149) همین طور آقای مطهری که متأثر از مرحوم آیتی است. اما این جماعت یک مخالف جدی دارند که شهید قاضی طباطبائی است.
5. شهید قاضی طباطبائی و اربعین
شهید محراب مرحوم حاج سید محمدعلی قاضی طباطبائی رحمة الله علیه، کتاب مفصلی با نام «تحقیق در باره اولین اربعین حضرت سید الشهداء» در باره اربعین نوشت که اخیرا هم به شکل تازه و زیبایی چاپ شده است.
هدف ایشان از نگارش این اثر آن بود تا ثابت کند، آمدن اسرای از شام به کربلا در نخستین اربعین، بعید نیست. این کتاب که ضمن نهصد صفحه چاپ شده، مشتمل بر تحقیقات حاشیهای فراوانی در باره کربلاست که بسیارمفید و جالب است. اما به نظر میرسد در اثبات نکته مورد نظر با همه زحمتی که مؤلف محترم کشیده ، چندان موفّق نبوده است.
ایشان در باره این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه،از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرتها ومسیرها و زمانهایی که برای این راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کردهاند. دراین نمونهها آمده است که مسیر کوفه تا شام و به عکس از یک هفته تا ده دوازده روز طی میشده و بنابر این، ممکن است که در یک چهل روز، چنین مسیررفت و برگشتی طی شده باشد. اگر این سخن بیرونی هم درست باشد که سر امام حسین (ع) روز اول صفر وارد دمشق شده، میتوان اظهار کرد که بیست روز بعد، اسرا میتوانستند در کربلا باشند.
باید به اجمال گفت: بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان، در چنین زمان کوتاهی، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این خبر در کتابهای معتبر تاریخ آمده است یانه. تا آنجا که میدانیم، نقل این خبر در منابع تاریخی، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمیکند. به علاوه، علمای بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی، نه تنها به آن اشاره نکردهاند، بلکه به عکسِ آن تصریح کرده و نوشتهاند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین (ع) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است.
آنچه میماند این است که نخستین زیارت امام حسین (ع) در نخستین اربعین، توسط جابر بن عبدالله انصاری صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار علیهم السلام که از هر فرصتی برای رواج زیارت امام حسین (ع) بهره میگرفتند، آنروز را که نخستین زیارت در آن انجام شده، به عنوان روزی که زیارت امامحسین (ع) در آن مستحب است، اعلام فرمودند.
متن زیارت اربعین هم ازسوی حضرت صادق علیه السلام انشاء شده و با داشتن آن مضامین عالی، شیعیان را از زیارتآن حضرت در این روز برخوردار میکند.
اهمیت خواندن زیارت اربعین تاجایی است که از علائم شیعه دانسته شده است، درست آن گونه که بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز درروایات بیشماری، از علائم شیعه بودن عنوان شده است.
زیارت اربعین در «مصباح المتهجد» شیخ طوسی و نیز «تهذیب الاحکام» وی به نقل ازصفوان بن مهران جمال آمده است. وی گفت که مولایم صادق (ع) فرمود: زیارت اربعین که باید وقت برآمدن روز خوانده شود چنین است..... (مصباح المتهجد، ص 788، تهذیب الاحکام، ج 6،ص 113، اقبال الاعمال، ج 3، ص 101، مزار مشهدی، ص 514 (تحقیق قیومی)، مزار شهید اول (تحقیقمدرسة الامام المهدی، قم 1410)، ص 185 ـ 186).
این زیارت، به جهاتی مشابه برخی از زیارات دیگر است، اما از آن روی کهمشتمل بر برخی از تعابیر جالب در زمینه هدف امام حسین از این قیام است، دارای اهمیت ویژه میباشد. در بخشی از این زیارت در باره هدف امام حسین(ع) از این نهضت آمده است: «... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة... و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الادنی».
خدایا، امام حسین (ع) همه چیزش را برای نجات بندگانت از نابخردی وسرگشتگی و ضلالت در راه تو داده در حالی که مشتی فریب خورده که انسانیت خود را به دنیای پست فروختهاند بر ضد وی شوریده آن حضرت را بهشهادت رساندند.
دو نکته کوتاه:
نخست آن که برخی از روایاتی که در باب زیارت امام حسین (ع) در کتاب کامل الزیارات ابن قولویه آمده، گریه چهل روزه آسمان و زمین و خورشید و ملائکه را بر امامحسین (ع) یادآور شده است. (اربعین شهید قاضی، ص 386)
دوم این که ابن طاوس یک اشکال تاریخی هم نسبت به اربعین بودن روز بیستم صفرمطرح کرده و آن این که اگر امام حسین (ع) روز دهم محرم به شهادت رسیدهباشد، اربعین آن حضرت نوزدهم صفر میشود نه بیستم. در پاسخ گفته شده است، به احتمال ماه محرمی که در دهم آن امام حسین (ع) به شهادت رسیده، بیست و نه روز بوده است. اگر ماه کامل بوده، باید گفت که روز شهادت را به شمارش نیاوردهاند. (بحار الانورا، ج 98، ص 335).
اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَ حَبیبِهِ؛
سلام بر ولى خدا و دوست او
اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَ نَجیبِهِ ؛
سلام بر خلیل خدا و بنده نجیب او
اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ
سلام بر بنده برگزیده خدا و فرزند برگزیدهاش
اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ
سلام بر حسین مظلوم و شهید
اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ وَ قَتیلِ الْعَبَراتِ
سلام بر آن بزرگوارى که به گرفتاریها اسیر بود و کشته اشکِ روان گردید
اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ وَ صَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفاَّئِزُ
خدایا من به راستى گواهى دهم که آن حضرت ولىّ (و نماینده) تو و فرزند ولىّ تو بود و برگزیدهات و فرزند برگزیدهات بود که کامیاب شد
بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاَجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْوِلادَةِ
به بزرگداشت تو، گرامیش کردى به وسیله شهادت و مخصوصش داشتى به سعادت و برگزیدى او را به پاکزادى
وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَةِ وَ قآئِداً مِنَ الْقادَةِ وَ ذآئِداً مِنْ الْذادَةِ
و قرارش دادى یکى از آقایان (بزرگ) و از رهروان پیشرو و یکى از کسانى که از حق دفاع کردند
وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاَْنْبِیاَّءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاَْوْصِیاَّءِ
و میراثهاى پیمبران را به او دادى و از اوصیائى که حجت تو بر خلقت هستند قرارش دادى
فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ
او نیز در دعوت مردم جاى عذر و بهانهاى (براى کسى) نگذارد و بیدریغ خیرخواهى کرد و جان خود را در راه تو داد
لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَ قَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَ باعَ حَظَّهُ بِالاَْرْذَلِ الاَْدْنى؛
تا برهاند بندگانت را از (گرداب) جهالت و نادانى و سرگردانى (در وادى) گمراهى و چنان شد که همدست شدند بر علیه آن حضرت کسانى که دنیا فریبشان داد.
وَ شَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاَْوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدّى فى هَواهُ
و فروختند بهره (کامل و سعادت خود را) به بهاى پست ناچیزى و بداد آخرتش را در مقابل بهائى اندک و بى مقدار و بزرگى کردند و خود را در چاه هوا و هوس سرنگون کردند،
وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ
و تو و پیامبرت را به خشم آوردند
وَ اَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَ حَمَلَةَ الاَْوْزارِ
و پیروى کردند از میان بندگانت آنانى را که اهل دو دستگى و نفاق بودند و کسانى را که بارهاى سنگین گناه به دوش مىکشیدند
الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِکَ فى طاعَتِکَ دَمُهُ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ
و بدین جهت مستوجب دوزخ گشته بودند آن حضرت (که چنان دید) با شکیبائى و پاداش جوئى با آنها جهاد کرد تا خونش در راه پیروى تو ریخت و حریم مقدسش شکسته شد
اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً
خدایا آنان را لعنت کن به لعنتى وبال دار و عذابشان کن به عذابى دردناک
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الاَْوْصِیاَّءِ
سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند آقاى اوصیاء
اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَ مَضَیْتَ
گواهى دهم که به راستى تو امانتدار خدا و فرزند امانتدار اویى سعادتمند زیستى و ستوده از دنیا رفتى
حَمیداً وَ مُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً وَ اَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ
و گمگشته و ستمدیده و شهید درگذشتى و نیز گواهى دهم که خدا به راستى وفا کند بدان وعدهاى که به تو داده،
وَ مُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ
و به هلاکت رساند هر که را که دست از یاریت برداشت و عذاب کند کسى که تو را کشت و گواهی دهم که تو به خوبى وفا کردى به عهد خدا،
وَ جاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ،
و جهاد کردى در راه او تا مرگت فرا رسید خدا لعنت کند کسى که تو را کشت
وَ لَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ
و خدا لعنت کند کسى که به تو ستم کرد و خدا لعنت کند مردمى که شنیدند جریان کشتن و ستم تو را و بدان راضى بودند،
اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.
خدایا من تو را گواه مىگیرم که من دوست دارم هر که او را دوست دارد و دشمنم با هر که او را دشمن دارد پدرم و مادرم به فدایت اى فرزند رسول خدا.
اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ،
گواهى دهم که تو به راستى نورى بودى در پشت پدرانى بلند مرتبه و رحمهایى پاکیزه
لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها،
که آلودهات نکرد اوضاع زمان جاهلیت به آلودگیهایش و در برت نکرد از لباسهاى چرکینش
وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ وَ اَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ،
و گواهى دهم که به راستى تو از پایههاى دین و ستونهاى محکم مسلمانان و پناهگاه مردمان با ایمان هستی
وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ الاِْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّکِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ،
و گواهى دهم که تو به راستى پیشواى نیکوکار با تقوا و پسندیده و پاکیزه و راهنماى راه یافتهاى
وَ اَشْهَدُ اَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوى وَ اَعْلامُ الْهُدى
و گواهى دهم که همانا امامان از فرزندانت روح و حقیقت تقوا و نشانههاى هدایت
وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا وَ اَشْهَدُ اَنّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ
و رشتههاى محکم (حق و فضیلت) و حجتهایى بر مردم دنیا هستند و گواهى دهم که من به شما ایمان دارم
وَ بِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینى وَ خَواتیمِ عَمَلى وَ قَلْبى لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ،
و به بازگشتتان یقین دارم با قوانین دینم و عواقب کردارم و دلم تسلیم دل شما است
وَ اَمْرى لاَِمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتى لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ،
و کارم پیرو کار شما است و یاریم برایتان آماده است تا آن که خدا در ظهورتان اجازه دهد
فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ على اَرْواحِکُمْ،
پس با شمایم نه با دشمنان شما، درودهاى خدا بر شما و بر روانهاى شما
وَ اَجْسادِکُمْ وَ شاهِدِکُمْ وَ غاَّئِبِکُمْ وَ ظاهِرِکُمْ وَ باطِنِکُمْ.
و پیکرهایتان و حاضرتان و غائبتان و آشکارتان و نهانتان.
آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ.
آمین اى پروردگار جهانیان.
|
اولین جوشش های چشمه ی جوشان محبت حسینی - که شط همیشه جاری زیارت را در طول این قرن ها به راه انداخته است - در اربعین پدید آمد.
- کسانی که معرفت به اهل بیت دارند ؛ عشق و شور به کربلا همیشه در دلشان زنده است.
« مقام معظم رهبری »
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود.
اگر یاد سالار شهیدان در ذهن و فکر کسی ماندگار باشد غیر ممکن است که غافله سالار عشق و جنون را فراموش کند. سفیر کربلا و صفیر حسین علیه السلام . سرپرست یتیمان و شیرزن عاشورا. هموئی که پایه های پوسیده ی کاخ یزیدیان را نمایان کرد و اعتلای اسلام مدیون اوست. آری زینب سلام الله علیه.
با مروری بر سه جمله ی فوق و بیاد سپاری آنها حق مطلب در خصوص کربلا و رساترین رسانه ی گویای وادی عشق و جنون ادا خواهد شد.
مطلبی از شهید شریعتی بیادم آمدکه اوایل انقلاب در کاغذ نوشته ای روی دیوار مسجد حسینی لپاسر چشم نواز بود: آنهائی که رفتند کاری حسینی کردند آنهائی که ماندند باید کاری زینبی کنند ؛ وگرنه یزیدی اند
خدایا ما را با حسین آشنا کن ؛ با عشق به حسین بمیران و در محضر حسین محشور نما