مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 57
بازدید دیروز : 77
کل بازدید : 782143
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

 

امام صادق (علیه السلام) در قسمتی از زیارت اربعین می‌فرمایند:

"... و (او) در راه تو جان خویش را بذل نمود تا بندگانت را از نادانی و سرگردانی گمراهی نجات بخشد ..."(1)

 

جابر بن عبدالله انصاری، صحابه‌ای والا مقام است در میان اصحاب رسول خدا و عاشقی دلداده است، در میان خیل عشاق امام سید الشهدا، و برای فخر و مباهات او همین مدال افتخار کافیست که نخستین زائر قبر امام حسین (علیه السلام)، اوست و هنگامه این وصال نیز چهلمین روز شهادت شهدای کربلاست.

چه زیباست حکایت دلداده‌ای که یار خویش را باز یابد و چه خوش است نوای بلبلی که کنار گل سرخ خویش نغمه‌سرایی آغاز کند و چه نیکو منظره‌ایست، وصال در پس هجران ...

عطیه عوفی می‌گوید: به همراه جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت امام حسین بن علی (علیه السلام) از مدینه خارج شدیم. هنگامی که به کربلا رسیدیم، جابر کنار فرات رفت و غسل نمود و جامه‌ای به تن کرد و بدن خود را معطر نمود. قدم از قدم بر نمی‌داشت مگر آنکه ذکر خدا می‌گفت. هنگامی که به کنار قبر مطهر رسیدیم خطاب به من گفت که دست مرا بر روی قبر مطهر بگذار. من نیز این کار را نمودم. در این هنگام غش کرد و به روی قبر افتاد. مقداری آب بر رویش زدم، هنگامی که به هوش آمد، سه بار ترنم نمود:

یا حسین، یا حسین،  یا حسین

سپس خطاب به مرقد مطهر سید الشهدا (علیه السلام) گفت: دوستی که دوست خویش را اجابت نمی‌کند . . .

 هنگامی که کلام بدین جا منتهی شد، جابر خود پاسخ خود را این گونه داد: چگونه مرا پاسخ دهی در حالی که سر از بدن مطهرت جدا گشته است و در این هنگام بود که جابر شروع به زیارت سید الشهدا و زمزمه با مولای خویش نمود ...

اربعین، یادآور چهلمین روز شهادت امام حسین (علیه السلام) و اصحاب گرانقدر اوست، و قلوب  مؤمنین در این روز، به یاد هوای کوی دوست و زیارت قبر شش گوشه او پر می‌کشد، زیارتی که علو مرتبه‌اش تا بدان جا اوج گرفته است که به عنوان یکی از صفات و ویژگیهای مؤمنین، شناخته شده است .

بجاست که در این مجال و در آستانه اربعین حسینی، هم آوا با امام ششم و به یاد تربت مطهر امام حسین بن علی (علیه السلام) و مضجع شریفش، فرازهایی از زیارت اربعین را زمزمه کنیم:

حقا که چه زیبا امام صادق (علیه السلام) فضائل سید الشهدا (علیه السلام) را تبیین می‌نماید و با چه ظرافت و لطافتی انگیزه و ثمره  شهادت امام حسین (علیه السلام) را بر می‌شمرد و دشمنان آن حضرت را توصیف می‌نماید:

"...  خدایا من گواهی می‌دهم که او ولی و ولی‌زاده توست و برگزیده و زاده صفی و برگزیده  توست، که به کرامت تو رستگار است، او را به شهادت گرامی داشتی و سعادتش ارزانی داشتی، و به پاکی نژاد برگزیدی و یکی از آقایان و بزرگانش گرداندی، و رهبری از رهبران و مدافعی از مدافعانش نمودی به او مواریث انبیا را بخشیدی و او را از میان اوصیا، حجت بر خلق خود قرار دادی، او در دعوت خویش عذر را پایان داد (راه هر گونه عذر تراشی را مسدود نمود) و خیر خواهی کرد و در راه تو، جان خویش را بذل نمود تا بندگانت را از نادانی و سرگردانی گمراهی نجات دهد و همانا بر علیه او همدست شدند، کسانی که دنیا آنان را فریفت و بهره هستی خویش را به بهای ناچیز و پستی فروختند و آخرت خویش را به بهای اندکی دادند، و گردن فرازی کردند و خود را در پرتگاه هوس انداختند و تو و پیامبرت را به خشم آوردند و از آن دسته از بندگانت که خلاف انگیز و نفاق آمیز بودند، پیروی نمودند ..."

 

« برگرفته از کتاب بحار الانوار، جلد 65، صفحه 130 و فرازی از زیارت اربعین امام حسین (علیه السلام) »

 

گرامی باد اربعین شهادت امام سید الشهدا،

حسین بن علی (علیه السلام)

و هزاران درود و تحیت الهی نثار ارواح طیبه او و اصحاب گرانقدرش.

 


  

در فرهنگ عاشورا، اربعین به چهلمین شب شهادت حسین بن علی(ع) گفته میشود که مصادف با روز بیستم ماه صفر است. از سنتهای مردمی گرامی داشت چهلم مردگان است، که به یاد عزیز فوت شده خویش، خیرات و صدقات میدهند و مجلس یاد بود  بر پا میکنند، در روز بیستم صفر نیز، شیعیان، مراسم سوگواری عظیمی را در کشورها و شــــهرهای مختلف به یاد عاشورای حسینی بر پا میکنند. عاشقان و پیروان آن امام، در سحال اســـــرار اربعین به ذکر پرداخته و  باران اشکبار  چشم خویش را با مظلومیت حسین و یارانش پیوند می زنند. این راه، راه تداوم عشق است و بی گمان هیچگاه بی رهرو نخواهد بود.

 

 نخستین اربعین

در نخستین اربعین شهادت امام حسین (ع)، جابر بن عبدالله انصاری و عطیه عوفی موفق به زیارت تربت و قبر سید الشهدا شدند. بنا به برخی نقلها، در همان اربعین، کاروان اسرای اهل بیت (ع) دربازگشت از شام و سر راه مدینه، از کربلا گذشتند و با جابر دیدار کردند. البته برخی از مورخان نیز آن را نفی کرده و نپذیرفته اند، از جمله مرحوم محدث قمی در «منتهی الامال» دلایلی ذکر میکند که دیدار اهل بیت از کربلا در اربعین اول نبوده است. به هر حال، تکریم این روز و احیای خاطره غمبار عاشورا، رمز تداوم شعور عاشورایی در زمانهای بعد بوده است.

  

 اربعین و عرفان

 اربعین از رازهای هستی، خصوصیت عدد چهل و اسرار نهفته در آن براى ما روشن نیست. البته چه بسا، با توجه به ویژگى ‏هاى انسان، «چهل بار» تکرار یک رفتار پسندیده موجب ملکه  معنوى و تعمیق آن رفتار و قابلیت نزول فیض خاص خداوند مى ‏شود. در فرهنگ اسلامى هم عدد چهل (اربعین) جایگاه ویژه اى دارد. چله نشینى براى رفع حاجات، حفظ کردن چهل حدیث، اخلاص چهل صباح، کمال عقل در چهل سالگى، دعا براى چهل مؤمن، از این نمونه هاست.

آمده است که چون حضرت موسی (ع) را قابل استماع کلام بی واسطه خداوند میکردند چهل روز به خلوت فرستادند و خداوند فرمود: «… و اذا واعدنا موسی اربعین لیله »

پیامبر حکیم (ص) فرمود:

« من اخلص لله اربعین یوماً فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»: هر کس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص چشمه های خداوند ورزد حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى‏ سازد.»

صاحب مرصاد العباد، عارف نامی نجم الدین شیرازی نیز گفته است: "و عدد اربعین را خاصیتی است در استکمال چیزها که اعداد دیگر را نیست." چنانکه در حدیث صحیح آمده است:

ان خلق احدکم بجمع فی بطن امه اربعین یوما ثم یکون علقه مثل ذلک.

و خواجه علیه السلام ظهور چشمه های حکمت از دل بر زبان را اختصاص اخلاص اربعین صباحا فرموده است، و حوالت کمال تخمیر طینت آدم علیه السلام به اربعین صباحا کرد و از این نوع بسیار است."


  

مقدمه:

واژه «اربعین‏» در متون دینی و مجموعه‏های حدیثی از ارزش والایی برخوردار است. آثار حفظ چهل حدیث، اخلاص عمل در چهل روز و دعای عهد در چهل صبح، کمال عقل در چهل سالگی، دعا برای چهل مؤمن، شهادت چهل مؤمن برای میت، برگزاری عبادت در چهل شب چهارشنبه برای دیدار حضرت ولی عصر علیه السلام، و بعثت غالب انبیأ در چهل سالگی، از جمله مواردی است که ارزش و جایگاه این اصطلاح اسلامی و عرفانی را مشخص می‏سازد.

«اربعین‏» از اصطلاحات رایجی است که در متون اسلامی کاربرد زیادی دارد، مثلا در برخی از روایات به عنوان نماد کمال، حدی برای تصفیه باطن و... قلمداد شده است. در این نوشتار به مناسبت روز اربعین شهادت امام حسین علیه السلام برخی از موارد کاربرد این واژه ارزشمند که در فرهنگ اسلامی به مناسبتهای گوناگون از آن یاد شده و گاهی پیامهای اخلاقی و دستورهای الهی با آن همراه شده است، با اشاره به سی نکته در چهار قسمت تقدیم خواهد شد.

پرواز

 

 

 

 

8. چهل روز عزای مؤمن

رسول گرامی اسلام علیه السلام در سفارشهای خویش به جناب ابی‏ذر غفاری به اهمیت و جایگاه والای مؤمن در جهان اشاره کرده و فرموده است: «یا اباذر! ان الارض لتبکی علی المؤمن اذا مات اربعین صباحا; (11) ای ابوذر! هنگامی که مؤمنی از دنیا می‏رود، زمین تا چهل روز برای فقدان او گریان و عزادار است.»

ممکن است منشا مجالس اربعین برای اموات مؤمنین همین روایت نبوی باشد.

 

9. زندگی چهل ساله

هنگامی که فرزدق شاعر قصیده معروف خود را در مدح حضرت امام سجاد علیه السلام در حضور خلیفه ستمگر عباسی، هشام بن عبدالملک، با رشادت تمام قرائت کرد و مطلع آن چنین بود که:

هذا الذی تعرف البطحأ وطاته

والبیت‏یعرفه والحل والحرم

یعنی، این آقایی است که گامهای او را سرزمین بطحأ، بیت‏خدا و حل و حرم می‏شناسد; خلیفه بر او خشم گرفت و دستور داد تا فرزدق را علاوه بر قطع حقوق، به جرم دفاع از اهل‏بیت علیهم السلام زندانی کنند; اما بعد از گذشت مدتی به دعای امام چهارم علیه السلام آزاد شد. امام زین‏العابدین علیه السلام برای کمک به فرزدق مبلغی را که چهل سال مخارج زندگی‏اش را کافی بود به حضورش فرستاد و فرمود: «لو علمت انک تحتاج الی اکثر من ذلک لاعطیتک; [ای فرزدق!] اگر می‏دانستم بیش از چهل سال زنده خواهی بود، بیشتر می‏فرستادم.» علی بن یونس بیاضی می‏نویسد: دقیقا بعد از چهل سال از آن تاریخ فرزدق به دیار باقی شتافت و صداقت و کرامت امام چهارم بر همگان روشن شد. (12)

 

10. بعثت انبیأ در چهل سالگی

در روایت آمده است که اکثر انبیأ در چهل سالگی به رسالت مبعوث شده‏اند. (13) همچنان که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز در چهل سالگی به رسالت مبعوث گردید. (14) امام باقر علیه السلام فرمود: «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در 63 سالگی از دنیا رفت، که آخر سال دهم هجرت بود. آن حضرت بعد از تولد خویش هنگامی که چهل سالش کامل گردید، به پیامبری رسید و 13 سال دیگر در مکه بود که در 53 سالگی به مدینه هجرت کرد و بعد از ده سال در مدینه به سرای جاویدان منتقل شد.» (15)

 

11. حفظ چهل حدیث

حضرت رسول صلی الله علیه و آله در زمینه پاسداری از فرهنگ و معارف اسلام می‏فرماید: «من حفظ من امتی اربعین حدیثا مما یحتاجون الیه من امر دینهم بعثه الله یوم القیامة فقیها عالما; (16) هر کس از امت من چهل حدیث از احادیث دینی مورد نیاز جامعه را حفظ کند خداوند متعال او را در روز قیامت‏به عنوان فقیه و دانشمند محشور خواهد کرد.»

براساس همین حدیث، دانشمندان بزرگ شیعه تلاش کرده‏اند که کتابهایی را به نامهای الاربعین و چهل حدیث از خود به یادگار بگذارند تا شاید مشمول این کلام نورانی رسول گرامی اسلام بشوند، نظیر: اربعین شیخ بهائی، اربعین شهید اول، اربعین مجلسی دوم، اربعین جامی و چهل حدیث امام خمینی رحمه الله.

 

12. آثار گناه تا چهل روز

آثار گناهانی که انسان مرتکب می‏شود تا چهل روز در روح و روان او باقی است. امام صادق علیه السلام فرمود: «لا تقبل صلاة شارب الخمر اربعین یوما الا ان یتوب; (17) کسی که از شراب و مسکرات حرام استفاده کند تا چهل روز نمازش پذیرفته نمی‏شود، مگر اینکه حقیقتا توبه کند.»

 

13. اصلاح تا چهل سالگی

اساسا افراد سعادتمند و کسانی که به دنبال خوشبختی و کمال هستند تا سن چهل سالگی در اعمال و رفتارشان نشانه‏های اصلاح پیدا می‏شود; اما اگر تا سن چهل سالگی تغییراتی در رفتارهای زشت و ناپسند آنان ایجاد نگردد، بعد از آن اصلاح آنان مشکل خواهد بود. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در این زمینه به مسلمانان هشدار داده و فرموده است: «اذا بلغ الرجل اربعین سنة ولم یغلب خیره شره قبل الشیطان بین عینیه وقال: هذا وجه لایفلح; (18) هنگامی که شخص به سن چهل سالگی پا می‏گذارد و کارهای نیک او از اعمال زشتش بیشتر نباشد، شیطان پیشانی او را بوسیده، می‏گوید: این چهره‏ای است که دیگر روی سعادت و خوشبختی را نخواهد دید.» و در حدیث دیگری آن حضرت افراد چهل ساله‏ای را که به سوی صلاح گام برنمی‏دارند از دوزخیان به شمار می‏آورد و می‏فرماید: «فرد چهل ساله‏ای که در اندیشه کارهای نیک نباشد، برای ورود به آتش جهنم خود را آماده کند که نجات او مشکل است.» (19)

 

14. هشدار به چهل ساله‏ها!

امام زین‏العابدین علیه السلام فرمود: «اذا بلغ الرجل اربعین سنة نادی مناد من السمأ دنا الرحیل فاعد زادا ولقد کان فیما مضی اذا اتت علی الرجل اربعون سنة حاسب نفسه; (20) هرگاه شخصی به سن چهل سالگی برسد فرشته‏ای از سوی خداوند در آسمان ندا می‏دهد که هنگام سفر نزدیک است، زاد و توشه سفر را مهیا کن و در گذشته هنگامی که فردی به چهل سالگی می‏رسید، با نفس خود محاسبه می‏کرد.»

و از رسول گرامی اسلام نقل است که «خداوند فرشته‏ای را مامور کرده است تا در هر شب صدا بزند: «یا ابنأ الاربعین ماذا اعددتم للقأ ربکم; (21) ای کسانی که چهلمین بهار عمر خود را سپری می‏کنید! برای ملاقات با پروردگارتان چه چیزی آماده کرده‏اید [و چه پاسخی دارید]؟!»

 

15. تغذیه و اربعین

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «من ترک اللحم اربعین صباحا ساء خلقه; (22) هر کس چهل روز از خوردن گوشت‏خودداری کند، اخلاقش بد خواهد شد.»


11) مکارم الاخلاق، ص‏465.

12) الصراط المستقیم، ج‏2، ص‏181.

13) بحارالانوار، ج‏13، ص‏50.

14) تاریخ یعقوبی، ج‏2، ص‏22.

15) کشف الغمه، ج‏1، ص‏14.

16) الخصال، ج‏2، ص‏541، ح‏15.

17) مستدرک الوسائل، ج‏17، ص‏57.

18) مشکاة الانوار، ص‏295.

19) همان.

20) مستدرک الوسائل، ج‏12، ص‏156; مجموعه ورام، ج‏1، ص‏35.

21) مستدرک الوسائل، ج‏12، ص‏157.

22) همان، ج‏16، ص‏305


  

ازدواج

خداوند متعال، در قرآن شریف، به داستانى اشاره مى فرماید که از جهاتى، قابل دقت و تأمّل است. با توجّه به اهمیّت آن در قرآن، که نام بزرگترین سوره از این قصه گرفته شده و همچنین به علت نتایج ثمربخش آن، ما مشروح آن را براى خوانندگان گرامى، در اینجا نقل مى کنیم:

در زمان حضرت موسى علیه السّلام در بنى اسرائیل، مرد جوانى زندگى مى کرد. و به شغل غلّه فروشى اشتغال داشت. وى جوانى با ادب، و آراسته به کمالات ظاهرى و معنوى بود.

در یکى از روزها، که طبق معمول در مغازه خویش، مشغول تجارت بود، شخصى آمده و از او، گندم فراوانى خریدارى کرد، که آن معامله کلان، بهره سرشارى براى آن تاجر جوان، در پى داشت. وقتى براى تحویل گندم به انبارى خویش در منزل مراجعه کرد، متوجه شد که درب انبارى بسته و پدرش پشت در خوابیده، کلید انبار هم در جیب اوست. و از آنجایى که این جوان، شخصى فهمیده و با تربیت بود، طبعاً پدرش، احترام خاصى پیش او داشت.

بنى اسرائیل گفتند: یا نبى اللّه ! ما بدون تقصیر چرا دیه بدهیم ، شما از خداى خویش سؤال کن ، تا اینکه قاتل را، به ما معرفى نماید و ما از این اتهام، رها شویم. حضرت فرمود: دستور خداوند، فعلاً این است و من هرگز خلاف حکم خدا عمل نخواهم کرد.

با عذرخواهى به مشترى گفت: متأسفانه ! تحویل گندم، بستگى به بیدارى پدرم دارد و من راضى نیستم که او را از خواب، بیدار کرده و اسباب ناراحتى اش را فراهم کنم؛ به همین جهت، اگر صبر کنى تا پدرم بیدار شود من مقدارى از مبلغ کالا، به تو تخفیف خواهم داد، و اگر نمى توانى صبر کنى، لطفاً از جاى دیگرى جنس مورد نیاز خود را تهیه کن.

مشترى گفت: من آن جنس را مقدارى هم گرانتر مى خرم، معطل نشو و پدر را از خواب بیدار کن، جنس را تحویل من بده. جوان گفت: من هرگز، او را از خواب بیدار نخواهم کرد و استراحت پدر، در نزد من بیشتر ارزش ‍ دارد تا سود این معامله کلان. بعد از اصرار مشترى و امتناع تاجر جوان، بالاخره مشترى صبر نکرد و رفت.

بعد از ساعتى، پدر از خواب بیدار شد؛ دید پسرش در حیاط خانه قدم مى زند، پرسید: پسرم! چطور شده در این ساعت کارى، درب مغازه را بسته و به خانه آمده اى؟ جوان برومند، داستان را از براى او نقل کرد، پدرش ‍ بعد از شنیدن واقعه، خیلى خوشحال شد و حمد الهى بجا آورد و به خداوند عرضه داشت: پروردگارا! از تو متشکرم، که چنین فرزند باعاطفه و مهربان به من عطا کرده اى. و به پسرش گفت: اگر چه من راضى بودم که مرا از خواب بیدار کنى و اینقدر سود را از دست ندهى، امّا حالا که تو بزرگوارى کردى و احترام پدر پیرت را نگاه داشته اى، من، در عوض آن سودى که از دست داده اى، گوساله خویش را، بتو مى بخشم و امیدوارم که خداى متعال توسط این گوساله، نفع بسیارى به تو برساند و آن درس عبرتى باشد، براى تمام جوانها که احترام پدر و مادر خویش را حفظ کنند. سه سال از این ماجرا گذشته و آن گوساله روز به روز رشد کرده و یک گاو بزرگ و کامل شده بود.

در این هنگام، از طرف خداوند به موسى علیه السّلام وحى نازل شد: اى موسى! حالا که به حکم ظاهرى تو، راضى نشدند دستور بده، گاوى را بکشند و بعضى از اعضاى او را، به بدن مرده بزنند، تا من او را زنده نمایم و او قاتل خودش را معرفى کند.

در آن زمان، در منطقه دیگرى و در یکى از خانواده هاى بنى اسرائیل، دخترى مؤدّب و عفیفه و جمیله ای بود که به حدّ بلوغ رسیده و خواستگاران زیادى برایش مى آمدند؛ که از جمله آنان دو پسر عموىِ دختر بود: یکى از آن دو، متدین و با تربیت بود امّا از مال دنیا، چندان بهره اى نداشت و در مقابل پسر عموى دوم، از ثروت دنیا بهره مند بود، ولى از دین و تقوا و معنویت هیچ بهره اى نداشت، فقط در ظاهر و با زبان به حضرت موسى گرویده بود. دختر، از بین خواستگاران، به این دو نفر متمایل شد و یک هفته مهلت خواست، تا در مورد زندگى و انتخاب همسر آینده خویش تصمیم بگیرد.

 او در این مدت با خود فکر کرد که :

اگر من، با پسر عموى متدین ازدواج کنم، باید عمرى در فقر بوده و با زندگى ساده بسازم، امّا در عوض با همسرى راستگو و مهربان و خداشناس، به سر خواهم برد و یک زندگى آرامبخش و سالم، خواهم داشت. و اگر با همسر ثروتمند، بى تقوا و آلوده به گناه ازدواج کنم، ممکن است چند روزى در رفاه و آسایش باشم، امّا از فضائل اخلاقى و معنوى دور خواهم شد و در اثر بى مبالاتى و بى تقوائى همسر آینده ام، ممکن است از جادّه سعادت، منحرف شده و در سراشیبى لغزش ها و آلودگى سقوط کنم.

دختر جوان، بعد از فکر و مشورت با پدر و مادرش به این نتیجه رسید که با پسر عموى متدین و باتقوا ازدواج کند. وقتى پسر عموى ثروتمند، از تصمیم عاقلانه دختر عموى خویش آگاه گردید، خود را در میان همسن و سالان شکست خورده تلقى کرد؛ و آتش حسد، در سینه او شعله ور شد. وى در اثر وسوسه شیطان، نقشه خطرناک و شومى کشید.

او شبى، پسر عموى باتقوا را، به منزل خویش دعوت کرده و بعد از پذیرائى کامل، شب او را در خانه نگهداشت و در آخرهاى شب، در حالى که میهمان در خواب بود او را بطرز فجیعى کشته، و جنازه را در یکى از محلاّت ثروتمند بنى اسرائیل انداخت. بعد پیش خودش فکر کرد: با یک تیر دو نشان مى زنم، اوّلاً، دختر عموى من بعد از حذف رقیب، ناچار مرا مى پذیرد و ثانیاً، دیه این پسر عمو را، که به غیر از من ، وارثى ندارد، (طبق قانون حضرت موسى علیه السّلام) از اهالى محل گرفته، و صرف خرج عروسى مى کنم.

بنى اسرائیل گفتند: پس از خداى خود بخواه، که براى ما روشن کند، این (ماده گاو) چگونه باشد؟ گفت : خداوند مى فرماید: ماده گاوى است که نه پیر؛ و نه بکر و جوان؛ میان این دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهید.

صبح زود، وقتى مردم از خانه ها بیرون آمدند، با جسد خونین یک شخص مقتول، مواجه شدند، و هر چه دقت کردند، او را نشناختند؛ تا اینکه بحضور حضرت موسى رفته و حادثه را گزارش دادند. حضرت موسى علیه السّلام دستور داد، تمام طبقات و اصناف حتى کشاورزان، از رفتن به سرِ کار، خوددارى کنند و همه در صدد شناختن قاتل و مقتول باشند.

(زیرا مسئله قتل، در بین بنى اسرائیل خیلى مهم بود.) مردم، بدنبال دستور پیامبر خدا، تمام تلاش خود را بکار بردند، ولى هیچ اثرى از قاتل و یا مقتول بدست نیامد.

جوان قاتل، نزدیکیهاى ظهر، از منزل خود بیرون آمد و مشاهده کرد که وضع شهر بهم ریخته، همه دست از کار کشیده اند. جوان- با تجاهل - علت را جویا شد و گفتند: شخصى را کشته و شب گذشته ، به یکى از محله ها انداخته اند و حضرت موسى دستور شناسائى و دستگیرى قاتل را داده است که خانواده مقتول ، او را قصاص کنند. او به سرعت، به کنار جنازه آمد و روپوش را کنار زد و به صورت او نگاه کرد. ناگهان نعره زد، و داد و فریاد راه انداخته و مانند اشخاص مصیبت دیده، به سر و صورت خود مى زد و گریه کنان مى گفت : آه ! آه ! این جوان پسرعموى من است و باید، یا قاتل را نشان بدهید تا قصاص کنم ، و یا اینکه دیه خون او را بگیرم! وقتى او را در محضر حضرت موسى علیه السّلام حاضر کردند، حضرت موسى علیه السّلام بعد از احراز هویّت و خویشاوندى آن جوان با مقتول، فرمود: اهالى آن محل یا باید، قاتل را بیابند و یا اینکه ، پنجاه نفر قسم بخورند که خبر از قاتل ندارند و دیه مقتول را بپردازند.

بنى اسرائیل گفتند: یا نبى اللّه ! ما بدون تقصیر چرا دیه بدهیم ، شما از خداى خویش سؤ ال کن ، تا اینکه قاتل را، به ما معرفى نماید و ما از این اتهام، رها شویم. حضرت فرمود: دستور خداوند، فعلاً این است و من هرگز خلاف حکم خدا عمل نخواهم کرد. در این هنگام، از طرف خداوند به موسى علیه السّلام وحى نازل شد: اى موسى! حالا که به حکم ظاهرى تو، راضى نشدند دستور بده، گاوى را بکشند و بعضى از اعضاى او را، به بدن مرده بزنند، تا من او را زنده نمایم و او قاتل خودش را معرفى کند. و خداوند متعال در قرآن به این قصه اشاره فرموده : (وَ اِذْ قالَ مُوْسى لِقَوْمِهِ اِنَّ اللّهَ یَاءْمُرُکُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً قالُوا اَتتّخذنا هُزُواً قالَ اَعُوذُ بِاللّهِ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ) (1): به یاد آورید، هنگامى را که موسى به قوم خود گفت : خداوند به شما دستور مى دهد، ماده گاوى را ذبح کنید (و قطعه اى از بدن آن را، به مقتولى که قاتل او شناخته نشده بزنید، تا زنده شود و قاتل خویش را معرفى کند و غوغا و آشوب خاموش گردد).

از این قصه مى فهمیم که خداوند، زنان پاک و با عفت را نصیب مردان متدین و پاکیزه مى گرداند. چنانکه در قرآن فرموده : (وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ) (360) زنان پاک از آنِ مردان پاک، و مردان پاک از آنِ زنان پاکند.

گفتند: آیا ما را مسخره مى کنى ؟ (مگر ممکن است عضو مرده اى را به مرده بزنیم و او زنده شود).

موسى گفت: به خدا پناه مى برم از اینکه از جاهلان باشم!

(قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ماهِىَ، قالَ اِنَّهُ یقول اِنَّها بَقَرَةً لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ) (2)

بنى اسرائیل گفتند: پس از خداى خود بخواه، که براى ما روشن کند، این (ماده گاو) چگونه باشد؟ گفت : خداوند مى فرماید: ماده گاوى است که نه پیر؛ و نه بکر و جوان؛ میان این دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهید. (قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا مالُونُها قالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّها بَقَرةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِریْنَ) (3)گفتند: از پروردگار خود بخواه که براى ما بیان کند، رنگ آن چگونه باشد؟ موسى گفت : خداوند مى فرماید: گاوى باشد زرد یکدست، که بینندگان را خوش آمده و مسرور سازد. (قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ماهِىَ اِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ اِنّا اِنْشاءَاللّهُ لَمُهْتَدُونَ قالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لاذَلُولٌ تُثیرُ الاَْرْضَ وَ لا تَسْقِى الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاشِیَةَ فیها قالُوْا اَلاَّْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ماکادُوا یَفْعَلُون ) (4)

باز گفتند: از خداوند بخواه، چگونگى آن گاو را کاملاً براى ما روشن سازد که هنوز بر ما مشتبه است و اگر رفع اشتباه شود، ما اطاعت کرده و انشاءالله هدایت خواهیم شد.

گفت: خدا مى فرماید: گاوى باشد که نه براى شخم زدن رام شده و نه براى زراعت آبکشى کند و آن بى عیب و یکرنگ باشد. گفتند: اکنون حقیقت را روشن ساختى و گاوى را بدان اوصاف کشتند، امّا نزدیک بود که از این امر نیز نافرمانى کنند.

بنى اسرائیل، وقتى این صفات را، از حضرت موسى شنیدند، بدنبال گاوى با این اوصاف گشتند و هر چه تفحص کردند، پیدا نشد تا اینکه بالاخره، گاو را با آن ویژگى ها، در خانه جوانى پیدا کردند.

او همان جوان گندم فروش بود که چند سال پیش، در اثر احترام و مهربانى به پدرش، صاحب گوساله اى شده بود. بنى اسرائیل به در خانه جوانِ تاجر آمده و تقاضاى خرید گاو را کردند و او وقتى از ماجرا اطلاع یافت خوشحال شده و گفت: من باید از مادرم اجازه بگیرم.

پیش مادرش آمده و مشورت کرد، مادرش گفت: به دو برابر قیمت معمولى او را بفروش. بنى اسرائیل وقتى از قیمت باخبر شدند گفتند: مگر چه خبر شده؟ یک گاو معمولى ، به دو برابر قیمت بازار؟!

و پیش حضرت موسى علیه السّلام آمده و گزارش دادند. حضرت فرمود: حتماً، باید بخرید، زیرا فرمان خداوند است. آنها برگشته و به صاحب گاو گفتند: چاره اى نیست، ما آنرا به دو برابر قیمت مى خریم، برو گاو را بیاور. و او دوباره پیش مادرش آمده و نظر او را خواست و مادرش گفت: پسرم! برو بگو: به دو برابر قیمت قبلى ما مى فروشیم! آنها وقتى این جمله را شنیدند با تعجب و ناراحتى گفتند: ما یک گاو را به چهار برابر قیمت، نمى خریم.

این داستان، اهمیت احترام و مهربانى به پدر و مادر را براى عزیزان جوان، روشن مى کند؛ که خداوند متعال چقدر عنایت دارد که جوانان عزیز در برخورد با والدین خویش، نهایت مهربانى و تکریم را داشته باشند و پاداش دنیوى و اخروى آنرا دریابند.

پیش حضرت موسى علیه السّلام برگشتند و حضرت فرمود: باید بخرید، زیرا فرمان خداوند است. آنها بازگشتند؛ این بار نیز مادر جوان گفت: پسر جان! برو به آنها بگو: چون شما نخریدید و رفتید، به دو برابر قیمت قبلى مى فروشیم. و بنى اسرائیل باز از خریدن، خوددارى کرده و برگشتند. و هر بار که برمى گشتند، قیمت دو برابر مى شد، تا اینکه، آن گاو را بدستور حضرت موسى خریدند، به قیمت اینکه پوستش را پر از سکّه هاى طلا بکنند. بعد از خریدن گاو، آنرا ذبح نموده و پوستش را پر از سکّه هاى طلا کرده و به صاحبش تحویل دادند.

حضرت موسى علیه السّلام آمد و دو رکعت نماز خواند و بعد دستها را به سوى آسمان بلند کرده و فرمود: پروردگارا! تو را قسم مى دهم به شکوه و جلال محمد و آل محمد علیه السّلام که این مرده را زنده گردانى. و بعد قسمتى از دم گاو را آورده و به بدن آن مقتول زدند و او زنده شده و قاتلِ خود را معرفى کرده و چگونگى وقوع جنایت را شرح داد.

بعد از این معجزه ، بنى اسرائیل به همدیگر مى گفتند: ما نمى دانیم معجزه زنده شدن این مقتول مهمّ است، یا ثروتمند کردن خداوند، آن جوان تاجر را!

حضرت موسى امر کرد که قاتل را قصاص کنند. و آن جوان بی گناه، بعد از زنده شدن، از حضرت موسى تقاضا کرد که از خداوند بخواهد، عمرى دوباره به او عنایت کند. خداوند به حضرت موسى مژده داد که هفتاد سال، عمر دوباره به او بخشیدم و بعد موسى علیه السّلام آن دختر پاکدامن را به عقد آن جوان - پسر عموى متدین و درستکار - در آورد. و در حدیث نقل شده: خداوند در قیامت هم بین آن دو زوج جوان، جدائى نمى اندازد و آنها در عالم آخرت و در بهشت با یکدیگر زن و شوهر خواهند بود.(5)

نتایج این داستان

در این داستان که بزرگترین سوره قرآن، بنام همین استدلال (گاو  بنى اسرائیل ) نامیده شده است، نکاتى قابل دقت وجود دارد که ما به بعضى از نتایج ثمربخش آن، اشاره مى کنیم:

1- این داستان، اهمیت احترام و مهربانى به پدر و مادر را براى عزیزان جوان، روشن مى کند؛ که خداوند متعال چقدر عنایت دارد که جوانان عزیز در برخورد با والدین خویش، نهایت مهربانى و تکریم را داشته باشند و پاداش دنیوى و اخروى آنرا دریابند.

2- از این قصه مى فهمیم که خداوند، زنان پاک و با عفت را نصیب مردان متدین و پاکیزه مى گرداند. چنانکه در قرآن فرموده : (وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ) (6) زنان پاک از آنِ مردان پاک، و مردان پاک از آنِ زنان پاکند.

3- نتیجه خیانت به دیگران، رسوائى در دنیا و آخرت مى باشد.

4-یکى از معجزات الهى را در این داستان مشاهده مى کنیم.

5- اراده الهى، بالاتر از تمامى خواسته ها و فوق تمایلات انسانى است.

6-رضایت خداوند متعال، مهمّتر از همه کارها، حتى تجارتهاى پرسود و منفعت، مى باشد.

7- دخترانِ جوان، در انتخاب همسر آینده خویش، نیک بیندیشید، تا در دام هوس ها و تمایلات سوداگران شهوات نفسانیه، گرفتار نشوند.

8- و بالاخره انسانهاى خداجو و خداپرست، در تمام مراحل زندگى موفق و پیروزند، هر چند این پیروز باتاءخیر و مشکلاتى همراه باشد؛ زیرا خداوند فرمود: (اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً) (7) مسلّماً با هر سختى آسانى است.(8)

لینک مطالب مرتبط:

ایرانی بلند مرتبه در قرآن

افسانه غرانیق( آیات شیطانی)

حفظ دین در طوفان بی دینی

-----------------------------------------

پی نوشت ها:

1- بقره / 67.

2- بقره / 68.

3- بقره / 69.

4- بقره / 71 - 70.

5- با استفاده از حیوة القلوب، ج 2، ص 270 - تفسیر صافى، ج 1/ 140 -داستان پیامبران، 2 / 366.

6- نور/26

7- شرح/6

8- پاک نیا، عبد الکریم، جلوه هایی از نور قرآن در قصه ها و مناظره ها و نکته ها

 


  

 چگونه می توان به اخلاق الهی تخلق پیدا کرد؟

چگونه می توان ادب رحمانی را در خود پیاده کرد و مودب به آداب الهی شد؟

علمای اخلاق که خود منازل و مراحل سلوک عرفانی را پیموده اند، نه صرفا با زبان که با اعمال خویش راز و رمز این مساله را گشوده اند.

داستانی که از کتاب "اخلاق و عرفان" استاد بهرام پور آورده ایم گواهی روشن بر این مدعاست:

«آیة الله مروى (ره)، از علماى بزرگ دوره قاجاریه، روزى در مسجد با جوانى مواجه گردید که مدّعى بود براى درس طلبگى آمده است.آن عالم بزرگوار براى تفقّد حال او، وارد حجره‏اش شد و سپس براى وضو گرفتن، قباى خود را به دیوار آویزان نمود. ساعتى که درون جیب قبا بود نظر جوان را به خود جلب کرد و آن را ربود.

شیخ پس از مراجعت و فهمیدن موضوع، کنار جوان نشست و از او خواست به سبب پاک بودنش براى وى دعایى کند به این مضمون که: خدا گوش‏هاى شدیداً سنگین شیخ را شفا بدهد، زیرا وى مضطرب بود مبادا صداى زنگ ساعتِ ربوده شده از درون جیب جوان به گوش آید و موجب رسوایى‏اش گردد.

اتفاقاً این چنین شد و رنگ جوان پرید، اما ماجراى دعایش براى شیخ به یادش آمد و گفت:

خدایا شکر که گوش‏هاى آقا نمى‏شنود وگرنه به کلى آبرویم مى‏رفت؛ عاقبت با این روش او متنبّه شد».

آری اینگونه می توان به اسما و صفات علیای الهی (از جمله صفت ستاریت ) تخلق یافته و ربانی شد.

پی نوشت:

1. ال عمران/79

برگرفته از:

بهرام‏پور، ابوالفضل، اخلاق و عرفان، با تلخیص‏ و اندکی تصرف


  

  روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى مى‏گذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید که عابدى در آن‏جا زندگى مى‏کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‏جا گذشت.

وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‏جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‏ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.

مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:

خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‏کار محشور مکن.

در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو:

ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمى‏کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.

منبع:

غزالى، محمد، کیمیاى سعادت، ج 1، ص 105


  

کوفه یکپارچه، ضجه و صیحه می‌شود. گویی زلزله‌ای ناگهان، همه هستی همه را بر باد داده است.

آتشفشانی که از اعماق دلت، شروع به فوران کرده، مهار شدنی نیست.

شقشقه‌ای است انگار به سان شقشقیه پدر که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمی‌نشیند.

نه شیون و ضجه‌های مردم، از زن و مرد و پیر و جوان، و نه چشمهای به خون نشسته دژخیمان و نه نگاههای تهدیدآمیز سربازان، هیچ کدام نمی‌تواند تو را از اوج خشم و خطاب و عتاب و توبیخ و محاکمه خلق پایین بیاورد. اما... اما یک چیز هست که می‌تواند و آن اشارات پنهانی چشم سجاد است، و آن نگاههای شکیب جوی امام زمان توست.

و تو جان و دل به فرمان این اشارات می‌سپاری، سکوت می‌کنی و آرام می‌گیری. اما گریه و ضجه و غلغله، لحظه به لحظه شدیدتر می‌شود آنچنانکه بیم اعتراض و عصیان و قیام می‌رود.

نگرانی و اضطراب در وجود مأموران و دژخیمان، بدل به استیصال می‌شود و نگاهها، دستها و گامهایشان را بی هدف به هر سو می‌کشاند.

راهی باید جست که آتش کلام تو، کوفه را مشتعل نکند و بنیان حکومت را به مخاطره نیفکند.

تنها راه، کوچاندن هر چه زودتر کاروان به سمت دارالاماره است.

سربازان و دژخیمان، مردم را از کاروان جدا می‌کنند و با هر چه در دست دارند، از نیزه و شمشیر تا شلاق و تازیانه، کاروان را به سمت دارالاماره پیش می‌رانند. ازدحام جمعیت، عبور کاروان را مشکل می‌کند، چند مأموری که پیش روی کاروان قرار گرفته اند، ناگهان تازیانه‌ها را می‌کشند و دور سر می‌چرخانند تا سریعتر راه را باز کنند و کاروان را به دارالاماره برسانند. گردش ناگهانی تازیانه‌ها مردم را وحشتزده عقب می‌کشد و بر روی هم می‌اندازد. اما راه کاروان باز می‌شود.

شترها به اشاره مأموران به حرکت درمی آیند و علمها و پرچمها و نیزه‌های حامل سرها دوباره افراشته می‌شوند.

و تو... ناگهان چشمت به چهره چون ماه برادر می‌افتد که بر فراز نیزه، طلوع... نه... غروب کرده است. خون سر، پیشانی و محاسن سپیدش را پوشانده است و موهای سرخ فامش در تبانی میان تکانهای نیزه و نسیم، به دست باد افتاده است.

تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین، شکافته و خون آغشته؟!

این در قاموس عشق نمی‌گنجد. این را دل دریایی تو بر نمی‌تابد. این با دعوی دوست داشتن منافات دارد، این با اصول محبت، سر سازگاری ندارد.

آری... اما... آرامتر زینب! تو را به خدا آرامتر.

اینسان که تو بی خویش، سر بر کجاوه می‌کوبی، ستونهای عرش به لرزه می‌افتد. تو را به خدا کمی آرامتر. رسالت کاروانی به سنگینی پیام حسین بر دوش توست.

نگاه کن! خون را نگاه کن که چگونه از لابه لای موهایت می‌گذرد، چگونه از زیر مقنعه ات عبور می‌کند و چگونه از ستون کجاوه فرو می‌چکد!

مرثیه‌ای که به همراه اشک، بی اختیار از درونت می‌جوشد و بر زبانت جاری می‌شود، آتشی تازه در خرمن نیم سوخته کاروان می‌اندازد.

یاهلالا لما استتم کمالا ما توهمت یاشقیق فؤ ادی   غاله خسفه فابدی غروبا کان هذا مقدرا مکتوبا(1)

ای هلال! ای ماه نو! که درست به هنگامه بدر و کمال، چهره‌اش را خسوف گرفت و درچار غروب شد.

هرگز گمان نمی‌بردم ای پاره دلم که این باشد سرنوشت مقدر مکتوب...

چه می‌کنی تور را این کاروان دلشکسته، زینب!؟

دختران و زنان کاروان که تا کنون همه بغضهایشان را فرو خورده بودند، اکنون رها می‌کنند و بر بال ضجه هایشان به آسمان می‌فرستند.

همه اشکهایشان را که به سختی در پشت سد چشمها، نگاه داشته بودند، اکنون در بستر صورتها رها می‌کنند و به خاک می‌فرستند.

و همه زخمهای روحشان را که از چشم مردم پوشانده بودند، اکنون به نشتر مرثیه سوزناک تو می‌گشایند و خون دلشان را به آسمان می‌پاشند.

مردم، وحشت می‌کنند از این هول و ولا و ولوله ناگهانی، و مأموران در می‌مانند که چه باید بکنند با این چهره‌های پنهان و گریان، با این کجاوه‌های لرزان و با این صیحه‌های ناگهان.

سجاد، مرکبش را به تو نزدیکتر می‌سازد و آرام در گوشت زمزمه می‌کند: "بس است عمه جان! شما بحمدالله عالمه غیر متعلمه‌اید و استاد کلاس ندیده. خدا شما را به علم لدنی و تفهیم الهی پرورده است."

و تو با جان و دل به فرمان امام زمانت، سر می‌سپری، سکوت می‌کنی و آرام می‌گیری.

اما نه، این صحنه را دیگر نمی‌توانی تحمل کنی.

زنی از بام خانه مجلل خود، سر بر آورده است، و به سر بر نیزه حسین، اهانت می‌کند، زباله می‌پاشد و ناسزا می‌گوید.

زن را می‌شناسی،‌ اُم هجام از بازماندگان خبیث خوارج است.

دلت می‌شکند، دلت به سختی از این اهانت می‌شکند، آنچنانکه سر به آسمان بلند می‌کنی و از اعماق جگر فریاد می‌کشی: "خدایا! خانه را بر سر این زن خراب کن!"

هنوز کلام تو به پایان نرسیده، ناگهان انگار زلزله‌ای فقط در همان خانه واقع می‌شود، ارکان ساختمان فرو می‌ریزد و زن را به درون خویش ‍ می‌بلعد.

زن، حتی فرصت فریادی پیدا نمی‌کند.

خاک و غبار به هوا بلند می‌شود. رعب و وحشت بر همه جا سایه می‌افکند و بیش از آن، حیرت بر جان همگان مسلط می‌شود.

پس آن زن اسیر زجر کشیده مظلوم، صاحب چنین قرب و قدرتی است؟

بی جهت نیست که در خطابه خود، از موضع خدا، با خلق سخن می‌گفت؟

این زن می‌تواند به نفرینی، کوفه را کن فیکون کند. پس چرا سکوت و تحمل می‌کند؟ چه حکمتی در کار این خاندان هست؟!

کاروان، همه را در بهت و حیرت فرو می‌گذارد و به سمت دارالاماره پیش ‍ می‌رود. خبر به سرعت باد در کوچه پس کوچه‌های کوفه می‌پیچد.

مأموران تا خود دارالاماره جرأت نفس کشیدن پیدا نمی‌کنند.

کاروان به آستانه دارالاماره می‌رسد.

هر چه کاروان به دارالاماره نزدیکتر می‌شود از حضور مردم کاسته می‌گردد و بر تعداد مأموران و حاجبان افزوده می‌شود.

وقتی که دارالاماره در منظر چشمهایت قرار می‌گیرد، باز به یاد پدر می‌افتی.

مگر چند سال از شهادت پدر گذشته است؟

پدر از آن خانه محقر و کوچک، بر تمام عالم اسلام حکم می‌راند و اینان فقط برای حکومت بر کوفه چه دارالاماره‌ای بنا کرده اند؟!

از این پس هر چه ظلم و ستم بر سر مردم جهان می‌رود، باعث و بانی‌اش ‍ همان غاصب اولی است.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک.

سر حسین را پیش از کاروان به دارالاماره رسانده‌اند و در طشتی زرین پیش روی ابن زیاد نهاده اند. ابن زیاد با تفاخر و تبختر بر تخت تکیه زده است و با چوبی که در دست دارد، بر لب و دندان حسین می‌زند، و قیحانه می‌خندد و می‌گوید: "چه زود پیر شدی حسین! امروز تلافی روز بدر!"

و تو با خودت فکر می‌کنی که آیا روزی سخت‌تر از امروز در عالم هست؟

می فهمی که این صحنه را تدارک دیده‌اند تا به هنگام ورود شما، تتمه عزت و جلالتان را هم به خیال خود فرو بریزند.

در میان حضار، چشمت به زید بن ارقم صحابی خاص پیامبر می‌افتد با ریش و مو و ابرویی سپید و اندامی نحیف و تکیده.

در دلت به او می‌گویی: "تو چرا این صحنه را تاب می‌آوری زید بن ارقم؟"

زید، ناگهان از جا بلند می‌شود و با لرزشی در صدا فریاد می‌زند: "نکن ابن زیاد! چوب را از این لب و دندان بردار. به خدا که من بارها و بارها شاهد بوسه پیامبر بر این لب و دندان بوده ام."

و گریه امانش را می‌برد.

ابن زیاد می‌گوید: "خدا گریه ات را زیاد کند. برای این فتح الهی گریه می‌کنی؟ اگر پیر و خرفت نبودی، حتم گردنت را می‌زدم."

زید در میان گریه پاسخ می‌دهد: "پس بگذار با بیان حدیث دیگری خشمت را افزون کنم:

من به چشم خودم دیدم که پیامبر نشسته بود، حسن را بر پای راست و حسین را بر پای چپ نشانده بود، دو دست بر سر آن دو نهاده بود و به خدا عرضه می‌داشت: خدایا! این دو و مومنان صالح را به دست تو می‌سپارم.

ببین ابن زیاد! که با امانت رسول خدا چه می‌کنی؟!"

و منتظر پاسخ نمی‌ماند. به ابن زیاد پشت می‌کند و راه خروج پیش ‍ می‌گیرد و در حالیکه از ضعف و پیری آرام آرام قدم بر می‌دارد، زیر لب به حضار مجلس می‌گوید: "از امروز دیگر برده دیگرانید. فرزند فاطمه را کشتید و زاده مرجانه را امیر خود کردید. او کسی است که خوبانتان را می‌کشد و بدانتان را به خدمت می‌گیرد. بدبخت کسی که به این ننگ و ذلت تن می‌دهد."

یکی به دیگری می‌گوید:"اگر شنیده باشد ابن زیاد این کلام را، سر بر تن زید باقی نمی‌ماند."

اولین نقشه ابن زیاد با اعتراض زید به هم می‌ریزد و ابن زیاد به نقشه‌های دیگر خود فکر می‌کند.

تو گوشه‌ترین مکان را برای نشستن انتخاب می‌کنی و می‌نشینی.

بلافاصله زنان دیگر به دورت حلقه می‌زنند و تو را چون نگینی در میان می‌گیرند.

سجاد در نزدیکی تو و بقیه نیز در اطراف شما می‌نشینند.

ابن زیاد چشم می‌گرداند و نگاهش بر روی تو متوقف می‌ماند.

با لحنی سرشار از تبختر و تحقیر می‌پرسد: "آن زن ناشناس ‍ کیست؟"

کسی پاسخ نمی‌دهد.

دوباره می‌پرسد. باز هم پاسخی نمی‌شنود.

خشمگین فریاد می‌زند: "گفتم آن زن ناشناس کیست؟"

یکی می‌گوید: "زینب، دختر علی بن ابیطالب."

برقی اهریمنی در نگاه ابن زیاد می‌دود. رو می‌کند به تو و با تمسخر و تحقیر می‌گوید: "خدا را شکر که شما را رسوا ساخت و افسانه دروغینتان را فاش کرد."

تو با استواری و صلابتی که وصل به جلال خداست، پاسخ می‌دهی:

"خدا را شکر که ما را به پیامبرش محمد، عزت و شوکت بخشید و از هر شبهه و آلودگی پاک ساخت. آنکه رسوا می‌شود، فاسق است و آنکه دروغش فاش می‌شود فاجر است و اینها به یقین ما نیستیم."

ابن زیاد از این پاسخ قاطع و غیر منتظره جا می‌خورد و لحظه‌ای می‌ماند.

نمی تواند شکست را در اولین حمله، بر خود هموار کند. نگاه حیرتزده حضار نیز او را برای حمله‌ای دیگر تحریک می‌کند. این ضربه باید به گونه‌ای باشد که جز ضعف و سکوت پاسخی به میدان نیاورد.

- چگونه دیدی کار خدا را با برادرت حسین؟!

و تو محکم و استوار پاسخ می‌دهی: "ما رأیت الا جمیلا. جز خوبی و زیبایی هیچ ندیدم ".

و ادامه می‌دهی: "اینان قومی بودند که خداوند، شهادت را برایشان رقم زده بود. پس به سوی قتلگاه خویش شتافتند.

به زودی خداوند تو را و آنان را جمع می‌کند و در آنجا به داوری می‌نشیند.

و اما ای ابن زیاد! موقفی گران و محکمه‌ای سنگین پیش روی توست.

بکوش که برای آن روز پاسخی تدارک ببینی. و چه پاسخی می‌توانی داشت؟!

ببین که در آن روز، شکست و پیروزی از آن کیست.

مادرت به عزایت بنشیند ای زاده مرجانه!"

ابن زیاد از این ضربه هولناک به خود می‌پیچد، به سختی زمین می‌خورد و نای برخاستن در خود نمی‌بیند.

تنها راهی که در نهایت عجز، به ذهنش می‌رسد، این است که جلاد را صدا کند تا در جا سر این حریف شکست ناپذیر را از تن جدا کند.

عمروبن حریث که ننگ کشتن یک زن را بیش از ننگ این شکست می‌شمرد و جنس این ننگ را بیش از ابن زیاد می‌فهمد، به او تذکر می‌دهد که دست از این تصمیم بردارد.

اما ابن زیاد درمانده و مستأصل شده است، باید کاری کند و چیزی بگوید که این شکست را بپوشاند.

رو می‌کند به حضرت سجاد و می‌گوید: "تو کیستی؟"

امام پاسخ می‌دهد: "من علی فرزند حسینم."

ابن زیاد می‌گوید: "مگر علی فرزند حسین را خدا نکشت؟"

امام می‌فرماید: "من برادری به همین نام داشتم که... مردم! او را کشتند؟"

ابن زیاد می‌گوید: "نه، خدا او را کشت."

امام به کلامی از قرآن، این بحث را فیصله می‌دهد:

- الله یتوفی الانفس حین موتها(2) خداوند هنگام مرگ، جان انسانها را می‌گیرد.

خشم ابن زیاد برافروخته می‌شود، فریاد می‌زند: "تو با این حال هم جرأت و جسارت به خرج می‌دهی و با من محاجه می‌کنی؟"

و احساس می‌کند که تلافی شکست در میدان تو را هم یکجا به سر او در بیاورد.

فریاد می‌زند: "ببرید و گردنش را بزنید."

پیش از آنکه مأموران پا پیش بگذارند، تو از جا کنده می‌شوی، دستهایت را چون چتری بر سر سجاده می‌گیری و بر سر ابن زیاد فریاد می‌کشی: "بس نیست خونهایی که از ما ریخته‌ای. به خدا قسم که برای کشتن او باید از روی جنازه من بگذرید."

ابن زیاد به اطرافیان خود می‌گوید: "حیرت از این محبت خویشاوندی!

به خدا قسم که به راستی حاضر است جانش را فدای او کند."

سجاد به تو می‌گوید: "آرام باش عمه جان! بگذار من با او سخن بگویم."

و بر سر ابن زیاد فریاد می‌کشد: "ابن زیاد! مرا از قتل می‌ترسانی؟! تو هنوز نفهمیده‌ای که کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت خاندان ماست؟!"

ابن زیاد از صلابت این کلام برخود می‌لرزد. رو می‌کند به مأموران و می‌گوید: "رهایش کنید. بیماری‌اش او را از پا در خواهد آورد."

و فریاد می‌زند: "ببریدشان. همه شان را ببرید."

و با خود فکر می‌کند: "کاش وارد این جنگ نمی‌شدم. هیچ چیز جز شکست و شماتت بر جا نماند."

شما را در خرابه‌ای کنار مسجد اعظم سکنی می‌دهند تا فردا راهی شامتان کنند و تا صبح، هیچ کس سراغی از شما نمی‌گیرد، مگر کنیزان و اسیری چشیدگان.

پس کجا رفتند آنهمه مردمی که در بازار کوفه ضجه می‌زدند و اظهار ندامت و حمایت می‌کردند؟!

چه شهر غریبی است کوفه!


1-

یا اخی فاطم الصغیرة کلمها   فقد کاد قلبها ان یذوبا

برادرم با این فاطمه کوچک سخن بگو که قلبش می‌رود که آتش بگیرد.

یا اخی قلبلک الشفیق علینا   ماله قد قسا و صار صلیبا

برادرم دلت که همیشه با ما مهربان بود چه شد که یکباره سخت و نامهربان گردید.

یا اخی لو تری علیا لدی الاسر   مع الیتم لا یطیق وجوبا

برادرم کاش علی را در این یتیمی و اسارت می‌دیدی که چگونه از انجام واجبات نیز عاجز مانده است.

کلما ارجعوه بالضرب نادا   ک بذل یغیض دمعا سکوبا

و هر بار که به ضرب تازیانه‌ای دردش را افزون می‌کنند، خفیف و بغض آلوده و اشکریزان فقط تو را صدا می‌کند.

یا اخی ضمه الیک و قربه   و سکن فؤ اده المرعوبا

برادرم در آغوش خودت بگیر و پناهش ده و قلب وحشت‌زده‌اش را آرام کن

ما اذل الیتیم حین ینادی   بابیه و لا یراه مجیبا

چه دشوار و ذلت بار است برای یتیم که پدر را بخواند و پاسخگویی نبیند.

2- سوره زمر، شروع آیه 42

آفتاب در حجاب؛ پرتو چهاردهم، سید مهدی شجاعی

 


  

اخلاص؛ زمینه ساز تقرب؛

آگاه باش که حرکت در مسیر وصال پروردگار همت می‌طلبد و اخلاص، همتی عظیم برای اینکه توان رفتن بیابی و اخلاص، برای اینکه راه را درست بروی و به بیراهه منحرف نشوی که خداوند محب مخلصین است و یاری می‌کند آنها را.

 

از منظر قرآن

« فَادعُوا اللهَ مُخلِصینَ لَهُ الدّینَ وَ لَو کَرِهَ المُشرِکون ؛

(تنها) خدا را بخوانید و دین خود را برای او خالص کنید، هر چند کافران ناخشنود باشند. (غافر/14)

 

دیدگاه اهل بیت (علیهم السلام)

امام علی علیه السلام:

«الاخلاص اعلی الایمان: اخلاص، برترین مقام ایمان است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله:

« بالاخلاص تتفاضل مراتب المومنین: با اخلاص است که درجات مومنان تفاوت می‌کند.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله:

« اخلص قلبک یکفک القلیل من العمل: دلت را خالص کن که در آن صورت عمل اندک هم تو را بس خواهد بود.»

امام صادق علیه السلام:

عمل خالص آن است که نخواهی کسی جز خداوند بزرگ، تو را به خاطر آن عمل بستاید،

«من کان لله کان الله له» کسی که صد در صد برای خدا کار کنند، خدا هم برای او خواهد بود.

نگاه بزرگان

 

حکایت اول

مسجدی می‌ساختند. بهلول سر رسید، پنهانی سنگی تهیه کرد که بر روی آن نوشته شده بود: «مسجد بهلول» و سنگ را شبانه بر سر در مسجد نصب کرد.

سازندگان مسجد روز بعد آمدند و ناراحت شدند. بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند، که چرا زحمات دیگران را به نام خودت تمام کرده‌ای!

بهلول گفت: مگر شما مسجد را برای خدا نساخته‌اید، اگر مردم هم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته‌ام، خدا که اشتباه نمی‌کند!

 

حکایت دوم

محدث قمی می‌گوید: وقتی کتاب منازل‌الاخرة را تالیف و چاپ کردم، به قم آمدم. شیخ عبدالرزاق مسئله‌گو، آن را هر روز می‌خواند. پدرم روزی به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! کاش مثل این مسئله‌گو می‌شدی و می‌توانستی این کتاب را که او برای ما می‌خواند، بخوانی. چند بار خواستم بگویم که آن کتاب از آثار و تالیفات من است؛ اما خودداری کردم و فقط گفتم: دعا بفرمایید خداوند، توفیق مرحمت فرماید.

 

حکایت سوم

یک وقت برای تکامل معنوی و تهذیب روح از امام [خمینی (ره)] راهنمایی خواستم که با یک جمله کوتاه آنچه را باید، فرمود و انگشت روی نقطه اصلی نهاد و فرمود: «سعی کنید در اخلاص عمل»

 

آثار اخلاص

از آنجا که اخلاص، گرانبها‌ترین گوهری است که در خزانه قلب و روح انسان پیدا می‌شود، آثار فوق‌العاده مهمی نیز دارد که به آن اشاره می‌شود:

1- چشم بصیرت انسان نورانی می‌شود.

2- پیروزی در کارها؛ با اخلاص در نیت، به باطن کارها اهمیت بیشتری داده می‌شود و به همین دلیل، پیروزی در کار تضمین خواهد شد.

3- برخورداری از حکمت و دانش؛ اخلاص در عمل، باعث سرازیر شدن چشمه‌های حکمت و دانش به سوی انسان می‌شود.

 

ریا کاری

نقطه مقابل اخلاص «ربا» است، آن را عاملی برای بطلان اعمال و نشانه‌ای از نشانه‌های منافقان و نوعی شرک به خدا معرفی کرده‌اند.

ریاکاری یکی از ابزارهای مهم شیطان برای گمراه ساختن انسان‌هاست.

نشانه‌های ریاکاران

ریاکار چهار علامت دارد:

1- اگر تنها باشد، اعمال خود را با کسالت انجام می‌دهد.

2- اگر در میان مردم باشد، با نشاط انجام می‌دهد.

3- هر گاه او را مدح و ثنا گویند، بر عملش می‌افزاید.

4- هر گاه ثنا نگویند از آن می‌کاهد.

                                                                                                                            

منبع :

طباطبایی، سید محمد هادی،  کتابچه شهر قرآنی، شماره10،  با اندکی تصرف، سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران


  

خودکشی

(واستعینوا بالصبر و الصلوة ...) سوره مبارکه بقره/ آیات شریف 445 و 153

 

قدمت "خودکشی" به اندازه قدمت خود انسان است. در سراسر تاریخ مکتوب بشر، به اقدام انسان برای از میان بردن خود اشاره شده است که از آن جمله می توان به داستان خودکشی "آژاکس" در ایلیاد هومر اشاره کرد. (1) 

تقریباً هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که اقدام به خودکشی در آن به وقوع نپیوندد. توجه کنید که "اقدام به خودکشی" با "خودکشی موفق" تا حدودی متفاوت است، به عنوان مثال ثابت شده است که خودکشی های جدی و مصمم که معمولاً از روش های جدی و خشونت آمیز(مثل پرت کردن خود از ساختمان های مرتفع، حلق آویز کردن، بریدن رگ یا استفاده از گلوله و ...) صورت می گیرد، عمدتاً در مردها و در سنین بالا و با موفقیت به وقوع می پییوندد.

در عوض "اقدام به خودکشی" به شیوه تهدید آمیز یا نمایشی و با استفاده از روش های کم خطرتر مثل مصرف دارو، بیشتر در خانم ها و در سنین جوانی شایع است و کمتر به موفقیت می انجامد. هر چند که در موارد تهدید و اقدام نمایشی به خودکشی نیز باید مسئله را کاملاً جدی گرفت، چرا که 70 تا 80 درصد کسانی که خودکشی موفق می کنند، قبلاً نیت خود را با کسی در میان گذاشته اند که البته مورد توجه قرار نگرفته است. (2)  

در هر صورت آن چه که برای ما مهم است، دلایل اقدام به خودکشی یا خودکشی موفق است که عمدتاً به سه گروه تقسیم می شوند: 

1- زمینه هایی روانی 

2- زمینه های اجتماعی

3- بحران های شخصی و اتفاقاتی که ایجاد فشار روانی می کنند. (3)

درباره زمینه روانی، یک بررسی آماری در آمریکا پیرامون خودکشی نشان داده است که: 72 درصد خودکشی های موفق به علت بیماری افسردگی، 13 درصد به علت اعتیاد به مصرف الکل، 8 درصد به علت سایر بیماری های روانی و 7 درصد بدون هیچ زمینه قبلی یا بیماری روانی خاص به وقوع پیوسته اند. بررسی های مشابه وجود اختلالات شخصیت توأم با اعتیاد به الکل یا مواد مخدر را در اقدام کنندگان به خودکشی و کسانی که موفق به خودکشی می شوند نشان می دهد.

اما از جمله زمینه های اجتماعی مؤثر در خودکشی، انزوای اجتماعی (ناشی از پیری، بازنشستگی، تغییر منزل و گسستن پیوند از خانواده و ...) است؛ به عنوان مثال آسیب پذیرترین گروه، مردان پیری شناخته شده اند که بازنشستگی از کار، تقلیل روابط اجتماعی و کم شدن یا از دست دادن درآمد در آنها باعث ایجاد احساس از دست دادن موقعیت در جامعه و فقدان هدف در زندگی فردی شده است که ممکن است منجر به احساس بی ارزشی و افسردگی گردد و در نهایت به خودکشی منجر شود.

در میان بحران های شخصی (سومین گروه) نیز فشارهای روانی ناشی از داغدیدگی، فشار مالی و قانونی و وجود بیماری در خانواده حائز اهمیت بیشتری شناخته شده اند. (4) 

با مرور کلی و گذرایی که بر عوامل ایجاد خودکشی انجام دادیم، نقش "نماز" در تخفیف یا از بین بردن کامل هر یک از عوامل قابل بررسی است. درباره تأثیر ایمان و "نماز" بر زمینه های روانی، می توانیم به تأثیر عمده نماز در زدودن افسردگی و ایجاد امید و انگیزه زندگی در افراد اشاره نمود و این غیر از عوامل درونی و ناقل های عصبی شیمیایی ضد افسردگی است که توسط نماز فعال می شود و ما در" تاثیر نماز بر کاهش افسردگی" از این مجموعه مقالات بدان اشاره نموده ایم.

به علاوه واضح است که نمازگزار واقعی با "می و افیون" (که عوامل محرک دیگری در تحریک به خودکشی هستند)، میانه ای ندارد. در مورد تاثیر نماز بر رفع اختلالات شخصیت نیز در آینده طی چند نکته سخن خواهیم گفت.

در زمینه های اجتماعی از جمله انزوای سالخوردگان نیز تأثیر نماز نمود بارزی دارد، دیدگاه معنوی و آخرت گرای نمازگزار سبب می شود که به دوران پیری خویش، به عنوان فرصتی برای تجدیید میثاق با پروردگار خویش و توبه و رهایی از گناهان بنگرد و درست به همین دلیل است که پای ثابت مسجد های ما را پیران و خردمندان تشکیل می دهند.

گو این که جامعه اسلامی و نمازگزار روابط توأم با احترام و ارزش را با این گروه افراد به واسطه سابقه اسلامی شان از ضروریات می داند.

اما در بعد بحران های شخصی، مثلا در مورد داغدیدگی، باز هم دیدگاه معادنگر و تکرار "مالک یوم الدین" توسط نمازگزار او را به طور کلی، حتی از فکر خودکشی نیز دور می سازد، چرا که دیدگاه معادنگر نمازگزار، سخن مولای متقیان جهان حضرت علی (ع) را به یاد می آورد که فرمودند: "گمان کنید این شخصی که مرده است، به مسافرتی دور و دراز رفته است و اگر روزی او از سفر باز نگردد، شما برای دیدارش به همان سفر دور و دراز خواهید رفت."

به این ترتیب واکنش نشان دادن در مقابل داغدیدگی و سایر بحران های شخصی، آن هم به شکل خودکشی در مورد مسلمان نمازگزار به کلی بعید به نظر می رسد. به خصوص که "صبر و صلوة" قدرتمندترین دستاویزهای انسان در بحران های زندگی به حساب می آیند.

به قول رهبر عظیم الشان انقلاب:

"انسان در هر شرایطی به نماز محتاج است و در عرصه های خطر محتاج تر".

نویسنده : دکتر مجید ملک محمدی

پی نوشت:

(1) روانپزشکی لینفوردـ رئیس: مقاله اختلال های خلقی ـ ترجمه دکتر لون داویدیان، ص 254

(2) همان منبع ص 257

(3) همان منبع ص 258

(4) همان منبع  258


  

ازدواج یکی از مهمترین حوادثی است که  در زندگی هر انسان رخ می دهد. نظر به اهمیت ازدواج و تشکیل خانواده و تاثیرآن در تداوم و استحکام خانواده، تربیت فرزندان، داشتن زندگی سالم توأم با رضایت و خوشبختی و احساس موفقیت ، ضرورت دارد دختران و پسران هنگام ازدواج از خدمات مشاوره ای مناسبی بهره مند شوند و از این طریق با اهداف ، وظایف و حقوق یکدیگر به خوبی آشنا شوند.

امروزه دختران و پسران جوان در آستانه ازدواج با بهره گیری از خدمات مشاوره ازدواج، می توانند با گامهای راسخ تر و آرامش و اطمینان بیشتری در راه پرپیچ و خم ازدواج  و تشکیل خانواده گام نهند و در نهایت در این امر مهم موفق باشند.

متأسفانه در جامعه ی ما ، در برخی موارد دختران و پسران بدون مطالعه و آگاهی کافی با برخورداری از احساس و ذوق ، منهای دقت در ابعاد گوناگون اخلاقی ، جسمی و روانی با یکدیگر ازدواج می کنند. پس از ازدواج نیز به دلیل عدم آگاهی، به این مشکلات دامن می زنند.

نکاتی چند جهت انتخاب همسر

1) نسبت به کل ماجرا واقع بین باشید. تابع احساسات نگردید و به شکل منطقی جوانب کار را بسنجید. در تداوم یک ازدواج ، دوست داشتن و عشق اگر چه شرط لازم است ولی کافی نیست. پس به سایر مسائل مهم نیز بپردازید. رؤیایی نیندیشید.

2) درباره دلیل تمایل طرف مقابل به ازدواج با خودتان تحقیق کنید. اگر این تمایل بنا به مصالحی از قبیل پول و ثروت، شهرت، خروج از کشور و غیره است از آن صرفنظر کنید.

3) شریک احتمالی زندگی خود را بشناسید.در چارچوب آنچه در دین و فرهنگ مجاز می باشد، قبل از تصمیم گیری برای ازدواج ، شریک احتمالی زندگی خود را بیشتر بشناسید. این شناخت یا به واسطه رفت و آمد و پرسش های مستقیم حاصل می گردد و یا از طریق دیگر آشنایان. توجه داشته باشید دوستان فرد ، گاه برخی حقایق را پنهان می کنند. پس شاید بهتر باشد در بعضی مواقع به طور غیر مستقیم به پاسخ  برسید . در مجموع شما بایستی در مورد خلق و خو، افکار، عقاید، خواسته ها، عادات، دیدگاه ها، حساسیت ها، نوع برخوردها، توانایی های ارتباطی و... شناخت پیدا کنید.

طرز برخورد فرد را در موقعیت های بحرانی و در برابر مادیات بشناسید.

4) اعتقادات و باورهای مذهبی طرف مقابل را جویا شوید.عقاید و باورهای همسر احتمالی خود را در مورد آئین و مذهب جویا شوید و ببینید که آیا با برداشت شما از دین سازگار است یا خیر. چرا که اگر نقطه نظرات این فرد برای شما قابل قبول نباشد احتمال وقوع مشکلات شدیدی پیش بینی می شود. مگر آنکه در این زمینه انعطاف پذیرباشید و بتوانید خود را در چارچوب نظرات او قرار داده و شیوه زندگی او را بپذیرید. پس به طرف مقابل اجازه دهید به طور وضوح برداشت خود را از مذهب بگوید و انتظارات خود را در مورد شما به عنوان همسر، بیان نماید.

5) برخوردهای همسراحتمالی خود را در موقعیت های مختلف بررسی کنید. هر چه بیشتر در شرایط متفاوت و متعددی همسر احتمالی خود را ملاقات کرده و مورد مشاهده قرار دهید، نشانه های بیشتری از طرز برخورد او با مردم و در موقعیت های مختلف خواهید یافت.

6) خواسته ها و انتظارات یکدیگر را مورد مطالعه قرار دهید.شما باید بدانید همسر آینده شما چه انتظاراتی از خودش و شما دارد. شما باید در مورد مسائل مهم زندگی به توافق برسید. به طور مثال شما باید بدانید:

- در چه شهر یا کشوری زندگی مشترک خود را آغاز خواهید کرد.

- زندگی خود را با خانواده همسر آغازخواهید کرد یا به طور مستقل.

- زمان بچه دار شدنتان حدوداً چه مدت پس از ازدواج خواهد بود.

- نظر همسر احتمالی شما در مورد شغل و فعالیت های خارج از منزل چیست.

- نظر همسراحتمالی شما در مورد رابطه ها و معاشرت خانوادگی و دوستانه چیست.

و ...

7) درباره خانواده ی فرد مورد نظر تحقیق کنید.آنها  را بیشتر بشناسید. با فرهنگ و باورهای آنها آشنا شوید . رابطه فرد مذکور را با والدین ، خواهران و برادرانش جویا شوید. بررسی کنید که تعهد وی در قبال این افراد چگونه است و در آینده چه تعهداتی نسبت به آنها دارد و تأثیر این موضوع بر زندگی شما چگونه خواهد بود . نسبت به احساس خانواده در مورد این ازدواج واقف باشید.

8) با خود واقعی تان مشورت کنید. به ندای درونی خود گوش فرا دهید. از خود بپرسید آیا این فرد همان کسی است که واقعاً به دنبالش بوده ام . آیا می خواهم که این مرد یا زن، پدر و مادر فرزند من باشد. اگر پاسخ صریحی ندارید دوباره بر روی موضوع تمرکز کنید وسعی کنید پاسخی قاطع برای آن بیابید چرا که ازدواج یکی از بزرگترین و مهمترین مسائل زندگی شما است و آینده فرزندان شما را تحت الشعاع قرار می دهد.

9) دلایل متناسبی برای ازدواجتان پیدا کنید و خود تصمیم گیرنده نهایی باشید. هرگز تحت فشار برای ازدواج متقاعد نشوید. تنها خوب بودن احساسات اطرافیان درمورد طرف مقابل کافی نیست، قلب و منطق شما نیز باید دراین کار رضایت دهد. ضمن احترام به تجربه و عقاید اطرافیان ، به ویژه والدین و حفظ آداب و رسوم فرهنگی و مذهبی ، تسلیم فشارهای اطرافیان نشوید.

10) نسبت به سلامت جسمانی و روانی طرف مقابل اطمینان حاصل کنید .به خاطر بسپارید که سلامت جسمانی و روانی و عدم گرایش به مواد مخدر یکی از فاکتورهای مهم درانتخاب همسر است. بنابر این پیش از تصمیم گیری درباره ی  ازدواج ، در مورد نکات مذکور اطمینان حاصل کنید. مسلماً شریکی وابسته به مواد مخدر و یا دارای بیماری خاص جسمانی، آینده مبهمی را رقم می زند.

11) توجه داشته باشید که با شریک احتمالی زندگی خود درمواردی مانند طبقه اجتماعی، سن، میزان تحصیلات و توانایی های هوشی تناسب داشته باشید. این موارد را جدی بگیرید.

12) عجله نکنید. با توجه به این که بسیاری از ازدواج ها به دلیل دستپاچگی و عجله کردن در تصمیم گیری درنهایت به شکست منتهی می شود ، در تصمیم خود  برای قبول یک ازدواج عجله نداشته باشید. حتماً در مورد فردی که می خواهید عمری را با وی سپری کنید، تحقیق کنید. به شناخت برسید و وقت بگذارید . صرفاً به دلیل ناامید شدن از ازدواج تن به یک ازدواج نامناسب ندهید و خود را به فهرست قربانیان ازدواج اضافه نکنید.

13) از خداوند کمک و راهنمایی بگیرید. با ایمان و توکل به خدا از او بخواهید تا درانتخاب صحیح شریک زندگی ، شما را یاری کرده و مسیر مناسبی را پیش رویتان قرار دهد. چنانچه پس از مطالعه نکات مذکور هنوز در تصمیم گیری خود دچار تردید هستید ، می توانید به مشاورین حاضر در مراکز مشاوره رجوع کرده و با آنها مشورت نمائید.


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ