مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 94
بازدید دیروز : 85
کل بازدید : 782265
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

خدای فوق العاده من

یک قلب، یک اتاق، چند تا کتاب، یک عالمه شماره تلفن، یک دوست صمیمی، چند تا نامه یادگاری، دو تا راز (یکی کوچک و یکی بزرگ)، یک گلدان، سه تا آواز، یک دفترچه یادداشت های شخصی و یک خدا. این دارایی من است.

من آدم ثروتمندی نیستم. یک بار خواب دیدم توی یک جزیره زندگی می کنم و تمام آن جزیره برای من است. خواب خوبی بود، چون آن جزیره سفید بود و همه چیز داشت. اما من توی آن جزیره تنها بودم. برای همین از خواب بیدار شدم و به زندگی واقعی برگشتم. توی زندگی واقعی، ما یک تخت دو طبقه داریم که من باید طبقه بالا بخوابم و تخت پایینی مال برادرم است. دیروز نوشته روی یک دیوار را برای خودم خواندم. نوشته بود هر چیز که نزد خداوند است برای همیشه باقی می ماند. این طور شد که به دارایی هایم فکر کردم.

من آدم ثروتمندی نیستم، اما از فکر این که هر چیز که پیش من است از بین برود، دلم گرفت. بعد پیش خودم حساب کردم که از دست دادن چه چیزی مرا بیشتر از همه غمگین می کند: دوستانم؟ خاطراتم؟ یادگاری هایم یا آینده ام؟!

خدای فوق العاده من
دیدم آنچه مرا غمگین می کند از دست دادن نیست، چون من هیچ چیز را از دست نمی دهم. هر چیزی که از من گرفته می شود می رود توی حساب خدا و برای همیشه باقی می ماند. خودم هم یک روز می روم. خودم هم برای همیشه باقی می مانم.

 من از فکر این که باقی می مانم خوشحالم. از فکر این که تمام نمی شوم خوشحالم. از این که جاودانه ام خوشحالم و فکر می کنم اگر من جاودانه باشم، پس تمام حس های خوبم هم جاودانه خواهد بود. دوست داشتن هایم جاودانه می شود. آوازهایی که با شادی خوانده ام جاودانه می شود و من هیچ دوستی را از دست نخواهم داد.

اگر قرار است یک روز بدی ها و خودخواهی ها و ناراحتی هایم از زندگی حذف شود، اگر من بابت ندانم کاری ها و اشتباه هایم بخشیده شوم و یا جریمه بعضی از آنها را بدهم. پس آنچه که از زندگی من باقی می ماند خوبی است. حتی اگر شده آن خوبی فقط یک «مهربانی» یک «سیب»، یک «آواز» باشد! مهم نیست.

مهم این است که من به سمتی می روم که در آن چیزی جز نور و روشنی باقی نخواهد ماند!

من آدم ثروتمندی هستم! با این حساب، من آدم ثروتمندی هستم که می توانم چیزی مثل «جاودانگی» را با خودم داشته باشم. خب، معلوم است که کتاب هایم پودر می شوند، گردنبندم از بین می رود، نامه های یادگاری ام خاکستر می شوند، شماره تلفن دوست هایم عوض می شوند. معلوم است همین چیزهای کمی هم که دارم از من گرفته می شوند،

خدای فوق العاده من

...اما عشق ها و رؤیاها و فکرهای خوبی که داشته ام چی؟ حس فوق العاده ای که از دانه کردن انار توی شب یلدا داشته ام؟ وقتی مادرم را بوسیده ام؟ وقتی به ماه نگاه کرده ام؟ وقتی خدا را صدا کرده ام؟ و وقتی با شادی جیغ کشیده ام؟ آیا این ها مرا ثروتمند نکرده است؟ آیا اینها دارایی های حقیقی من نیستند که یک روز به خاطر داشتنشان افتخار می کنم؟ آیا من از این که زندگی ام پر است از تیله های رنگی، کلم های بنفش، هویج های نارنجی شاداب، خنده های بلند، یک مادر زیادی مهربان، یک پدر سختگیر عجیب بامزه، یک دوست قهرقهرو، یک بازیگر محبوب، یک راز بزرگ و یک راز کوچک، یک خورشید که هیچ وقت زیر قولش نمی زند و هر روز صبح متولد می شود، و روزهایی که هنوز وقت دارم در آنها مهربان تر باشم، نباید آن قدر شاد باشم که احساس خوشبختی کنم؟!

من یک خدای فوق العاده دارم که قول داده است همه چیز پیش او تا همیشه بماند و همین برای من کافی است.

منبع:ویژه نامه دوچرخه


  

دوست من سلام

 

شما اگر مرد هستید، زنان را چگونه می‌شناسید و به آنان چگونه می‌نگرید؟

اگر زن هستید، آیا خود را شناخته‌اید؟

به نظر شما فرق زنها با مردها در چیست؟

آیا زنان هنر و توان خاصی دارند که فقط مخصوص آنان باشد؟

اصلا زن چگونه موجودی است؟

 

برای پاسخ این سوالها و هزاران پرسشِ از این دست، شما را مهمان مجموعه‌ای به نام ریحانه‌ی آفرینش

می‌کنم که از کتاب «زن در آینه جلال و جمال»؛ نوشته دانشمند بزرگ، آیت الله جوادی آملی دستچین گردیده است.

مشورت

 

آیا با زنان نباید مشورت کرد؟

لازم به ذکر است که احکام و اوصاف "زن" از دو دیدگاه قابل مطالعه و بر دو قسم است:

قسم اول: راجع به اصل زن بودن او است که هیچ گونه تفاوتی در طی قرون و اعصار در آنها رخ نمی‌دهد. مانند لزوم حجاب و عفاف و صدها حکم عبادی و غیر عبادی، که مخصوص زن است و هرگز دگرگون نخواهد شد. و بین افراد زن هم هیچ فرقی در آن جهت مشترک زنان نیست.

قسم دوم: ناظر به کیفیت تربیت و نحوه محیط پرورش آن است که اگر در پرتو تعلیم صحیح و تربیت وزین پرورش یابند، بیاندیشند، تعقل و تدبر داشته باشند تمایزی از این جهت با مردها ندارند و اگر گاهی تفاوت یافت شود، همانند تمایزی است که بین خود مردها مشهود است. مثلا اگر زنان مستعد به حوزه‌ها و دانشگاههای علمی راه یابند و همانند طلاب و دانشجویان مرد به فراگیری علوم و معارف الهی بپردازند و از لحاظ جهان بینی و انسان شناسی و دنیا شناسی و آخرت شناسی و سایر مسائل اسلامی، در دروس مشترک بین محصلین حوزه آگاهی کامل یابند و نحوه تعلیم و تبلیغ دینی آنان چون رجال مذهبی باشد، چه این که گروهی فعلا به برکت انقلاب اسلامی این چنین‌اند،

هوشمندی و نبوغ برخی از زنان سابقه دیرین داشته و سبقت آنان در موعظه پذیری نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد

آیا باز هم می‌توان گفت روایاتی که در نکوهش زنان آمده و احادیثی که در پرهیز از مشورت با آنها وارد شده و ادله‌ای که در نارسایی عقول آنان رسیده اطلاق دارد؟ و هیچ گونه انصرافی نسبت به زنان دانشمند و محققان از این صنف ندارد؟ و همچون قسم اول، موضوع همه آن ادله ذات زن از حیث زن بودن است؟ مثلا گفته‌های حضرت علی علیه السلام؛ درباره‌ی عقول زنان که فرمود:

«یا اشباه الرجال و لا رجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال (1) ای مرد گونه‌های نامرد، با آرزوهای کودکانه! و اندیشه زنان پرده نشین!.

ایاک و مشورة النسأ فان رایهن الی افن و عزمهن الی وهن... (2) بپرهیز از مشورت با زنان، که رای آنان ناقص و تصمیم آنان سست است.»

هیچ گونه انصرافی از زنان محقق و دانشمند ندارد؟

و آیا می‌توان گفت که عقل آنان در بخش عقل نظری، چون زنند و تنها به خاطر مونث بودن آنها همتای عقل کودکان می‌باشد، و اراده و تصمیم و عزم آنها در بخش عقل عملی سست و ناپایدار است. و یا آن که این تعبیرها به لحاظ غلبه خارجی است که منشأ آن، دور نگه داشتن این صنف گرانقدر از تعلیم و محروم نگه داشتن این گروه توانمند از تربیت صحیح است، که اگر شرایط درست برای فراگیری آنها در صحنه تعلیم و تربیت فراهم شود حتما غلبه بر عکس ‍ خواهد شد و یا لااقل غلبه‌ای در کار نیست تا منشأ نکوهش گردد.

عده‌ای از زنان در حالی اسلام آورده بودند که شوهران آنها کافر بوده‌اند مانند دختر ولید بن مُغیره که همسر صفوان بن اُمیه بود و قبل از شوهرش  مسلمانان شد و نیز‌ام حکیم دختر حارث بن هشام که شوهرش عکرمة بن ابی جهل بود، پیش از همسرش اسلام آورد.

هوشمندی و نبوغ برخی از زنان سابقه دیرین داشته و سبقت آنان در موعظه پذیری نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد. وقتی اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیت دامنه دار حجاز جلوه کرد، تشخیص ‍ حقانیت آن از نظر عقل نظری محتاج به هوشمندی والا، و پذیرش آن از جهت عقل عملی نیازمند به عزمی فولادین بوده است تا هر گونه خطر را تحمل نماید لذا کسی که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان می‌شد از برجستگی خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضائل او به شمار می‌رفت. چون تنها سَبق (تقدم) زمانی یا مکانی نبوده است که معیار ارزش جوهری نباشد بلکه سبق رتبی و مکانتی (جایگاهی) بود که مدار ارج گوهر ذات خواهد بود. چنانکه سبق اسلام حضرت علی علیه السلام از فضائل رسمی آن حضرت به شمار می‌رود. از این رهگذر می‌توان به هوشمندی و نبوغ زنانی پی برد که قبل از همسران خود دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده اند. در حالی که مردان فراوانی نه تنها از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقانیت آن تردید داشتند بلکه برای اطفأ نور آن سعی بلیغ می‌نمودند گرچه طرفی نمی‌بستند.

مالک بن انس (179-95ه.ق ) چنین نقل می‌کند که عده‌ای از زنان در حالی اسلام آورده بودند که شوهران آنها کافر بوده‌اند مانند دختر ولید بن مُغیره که همسر صفوان بن اُمیه بود و قبل از شوهرش  مسلمانان شد و نیز‌ام حکیم دختر حارث بن هشام که شوهرش عکرمة بن ابی جهل بود، پیش از همسرش اسلام آورد. (3)


1- نهج البلاغه، خطبه 27.

2- نهج البلاغه، نامه 31.

3- موطا، کتاب نکاح، ص 371-370.

زن در آینه جلال و جمال؛ آیت الله جوادی آملی


  

ابوالفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبیّین خود آورده است: روش و اخلاق امام موسى کاظم علیه السلام چنین بود که اگر کسى پشت سر حضرتش حرفى زشتى مى‌زد و بدگوئى مى‌کرد، امام اظهار ناراحتى نمى‌کرد، بلکه هدیه‌اى برایش مى‌فرستاد.

همچنین مورّخین در کتاب‌هاى مختلفى آورده‌اند، مردی از نواده‌های عمر بن خطاب، در مدینه با امام کاظم (علیه‌السلام) دشمنی می‌کرد و هر وقت به او می‌رسید، با کمال گستاخی به علی (علیه‌السلام) و خاندان رسالت ناسزا می‌گفت، و بدزبانی می‌کرد.

روزی بعضی از یاران، به آن حضرت، عرض کردند:  "به ما اجازه بده تا این مرد تبهکار و بدزبان را بکشیم ".

امام کاظم (علیه‌السلام) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه‌ای نمی‌دهم، مبادا دست به این کار بزنید، این فکر را از سرتان بیرون نمائید. تا اینکه از آنها پرسید: آن مرد (نوه عمر) اکنون کجاست؟

گفتند: در مزرعه‌ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد.

امام کاظم (علیه‌السلام) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال وارد به کشت و زرع او شد.

مرد فریاد زد:  "کشت و زرع ما را پامال نکن ".

حضرت همچنان سواره پیش رفت، تا اینکه به آن مرد رسید و خسته نباشید به او گفت: و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید، و فرمود: "چه مبلغ خرج این کشت و زرع کرده ای؟"

او گفت: صد دینار

امام کاظم فرمودن چقدر امید داری که از آن بدست آوری؟

او گفت: علم غیب ندارم

حضرت فرمود: من می‌گویم چقدر امید و آرزوی داری که عایدت گردد.

گفت: امیداورم 200 دینار به من رسد.

امام کاظم کیسه‌ای درآورد که محتوی 300 دینار بود و فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری به تو برساند.

آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام گردید که همانجا به عذرخواهی پرداخت، و عاجزانه تقاضا کرد که تقصیر و بدزبانی او را عفو کند.

امام کاظم (ع) در حالی که لبخند بر لب داشت، بازگشت.

مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم به مسجد آمد، از قضا آن مرد نیز در مسجد بود، و با دیدن امام برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: "اللهُ اَعلمُ حَیثُ یَجعلَ رِسالَتَه،خدا آگاه‌تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد".

دوستان آن حضرت، وقتی که دیدند آن مرد کاملا عوض شده، نزد او آمدند و علتش را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای، قبلا بدزبانی می‌کردی، ولی اکنون امام (علیه‌السلام) را می‌ستایی؟

او گفت: همین است که اکنون گفتم، آنگاه برای امام (علیه‌السلام) دعا کرد، و سؤالاتی ازامام (علیه‌السلام) پرسید و پاسخش را شنید.

امام (علیه‌السلام) برخاست و به خانه خود بازگشت، هنگام بازگشت به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را می‌طلبیدند فرمودند: "این همان شخص ‍ است، کدامیک از این دو راه بهتر بود، آنچه شما می‌خواستید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقداری پول که کارش را سامان دهد، اوضاعش سامان دادم، و از شر او آسوده شدم.


اعلام الوری، ص 296/ اعیان الشّیعه، ج 2، ص 7/ بحارالانوار، ج 48، ص 102، ح 7/ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 319/ دلائل الامامة، ص 311 / کشف الغمّة، ج 2، ص 288.


  

آیا حواست هست که با چه کسی همکاری؟

حضرت امام موسی کاظم علیه‏السلام اگر احساس می‏کرد کسانی که به نظام حکومتی داخل می‏شوند، نمی‏توانند به نفع اهل حق و شیعیان عمل نمایند، آنان را از همکاری با طاغوت نهی کرده، از عواقب وخیم آن برحذر می‏داشت.

زیاد بن ابی سلمه از یاران امام کاظم علیه‏السلام بود، ولی بدون اطلاع آن حضرت در دستگاه خلافت عباسی مشغول به کار شده بود.

او روزی به محضر امام هفتم علیه‏السلام آمد. حضرت از او پرسید: ای زیاد! آیا تو در امور دولتی اشتغال داری؟ گفت: بلی. امام فرمود: چرا با حکومت ستمگران همکاری می‏کنی و به شغل آزاد نمی‏پردازی؟

زیاد گفت: سرورم! مخارج من زیاد است؛ چرا که من فردی اجتماعی هستم و خانه‏ام پر رفت و آمد است و افراد تحت تکفل دارم و هیچ‏گونه پشتوانه اقتصادی هم ندارم. درآمد من منحصر به همین شغل دولتی است.

امام کاظم علیه‏السلام فرمود: ای زیاد! اگر از کوه بلندی سقوط کنم و بدنم قطعه قطعه شود، در نزد من بهتر است از اینکه با ستمگران همراهی و همکاری نمایم، مگر اینکه غصه‏ای را از دل مؤمنی برطرف نموده، یا مؤمن گرفتاری را نجات داده، یا مؤمن بدهکاری را از زیر بار بدهی رها سازم.(1)

هر کس بقای ستمگران را دوست داشته باشد، از آنان محسوب می‏شود و هر کس از آنان محسوب شود، داخل آتش [جهنم ] خواهد شد

صفوان بن مهران جمّال یکی دیگر از دوستان امام موسی بن جعفر علیهما السلام می‏باشد. او شترهای زیادی داشت و آنان را در اختیار کاروانهای تجارتی و زیارتی قرار داده و از اجاره آنان امرار معاش می‏کرد.

او می‏گوید: روزی امام هفتم علیه‏السلام را زیارت کردم. امام به من فرمود: صفوان تمام کارها و رفتار تو مورد پسند ماست، جز یک عمل تو!

گفتم: فدایت شوم کدام عمل؟

فرمود: شترانت را به این مرد ستمگر [هارون] کرایه داده‏ای.

عرض کردم: به خدا سوگند! من آن را برای فسق و فجور و شکار و لهو کرایه نداده‏ام، بلکه برای زیارت بیت الله اجاره داده‏ام. من هیچ گونه علاقه‏ای به آن مرد ندارم و غلامان خود را به همراه کاروان زیارتی هارون فرستاده‏ام تا به غیر از عمل حج در کار دیگری به کار گرفته نشوند.

امام فرمود: ای صفوان! آیا کرایه تو هنوز به عهده آنان هست یا پرداخته‏اند؟ گفتم: نه، هنوز کرایه نگرفته‏ام.

فرمود: صفوان! آیا دوست داری که هارون و یارانش تا زمانی که کرایه‏ات را نپرداخته‏اند، زنده بمانند تا برگشته و بدهی تو را بپردازند؟ گفتم: بلی.

امام کاظم فرمود: «فَمَنْ أَحَبَّ بَقأهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ کانَ مِنْهُمْ کانَ وَرَدَ النّار؛(2) هر کس بقای ستمگران را دوست داشته باشد، از آنان محسوب می‏شود و هر کس از آنان محسوب شود، داخل آتش [جهنم ] خواهد شد.»


1- الکافی، ج5، ص110

2- معجم رجال الحدیث، ج10، ص133


  

بازم می خوام براتون دردو دل کنم.بازم می خوام از خاطرات خودم و خواهر دوقلوی خودم که چند ماه پیش ناگهانی بر اثر تصادفی دلخراش منو تنها گذاشت براتون بگم.من و خواهرم هر دو در رشته مهندسی کامپیوتر و در یک دانشگاه با هم درس می خوندیم.قبلا گفتم که من و خواهرم بر اثر یک اتفاق مسیر زندگیمون عوض شد .یعنی از مسیر انحراف برگشتیم به راه مستقیم.قبل از اینکه مسیر درست زندگیمونو پیدا کنیم در همون سال اول دانشگاه اعلام کردند که ثبت نام عمره دانشجویی است.من و خواهرم بدون اینکه تصمیم به رفتن حج داشته باشیم ثبت نام کردیم.روز قرعه کشی فرا رسید.قرار بود بین چندین هزار دانشجو قرعه کشی بشه تا  اسامی کسانی که طلبیده شده بودند اعلام شود.خلاصه قرعه کشی انجام شد و من و خواهرم هر دو با هم طلبیده شدیم.توی دانشگاه معروف شده بودیم که دوقلوها هر دوشون با هم اسسمشون در قرعه کشی اعلام شده.همه به ما تبریک می گفتند.ما که این جریان برامون غیر منتظره بود گفتیم بد نیست که به این سفر بریم هم زیارته هم سیاحت.خلاصه توی فامیل و آشنا به هر کی که گفتیم ما چنین تصمیمی داریم گفتند:ای بابا !حالا خیلی جوونید.حالا موقع مکه رفتن شما نیست.بابا و مامانتون نرفتند زشت شما جلوتر از اونا حاجی بشید.یکی می گفت :اگه میرید مکه وقتی برگشتید همه یه جور دیگه نگاتون می کنن باید دیگه خیلی از کارها رو نکنید خیلی سخته به نظر من که الان زوده.اینقدر گفتند و گفتند که مارو پشیمون کردند.گذشت تا اینکه ما راه درست زندگیمون توی همون دوران دانشگاه با صحبتهای یه استاد عزیز پیدا کردیم و اصطلاحآ آدم شدیم.حالا دیگه برای رفتن به سفرهای زیارتی دست و پا میشکستیم.در طول یک سال 4 بار به زیارت امام رضا(ع) رفتیم.چند بار زیارت حضرت معصومه(س).چند بار زیارت مسجد مقدس جمکران.در هفته چند بار به زیارت امامزاده ها و زیارت شهدا در فکه و... تا اینکه کربلا باز شد و ما اینبار سریع ثبت نام کردیم.تمام کارهای لازمه را انجام دادیم حتی ویزا هم گرفتیم و قرار بود یک هفته دیگه عازم کربلا شیم که  جریان ناامنی عراق پیش آمد و کربلا بسته شد.اینبار با کلی گریه  و ناراحتی از اینکه امام حسین(ع) مارا نطلبید منتظر شدیم.خلاصه به طور اتفاقی تصمیم گرفتیم بریم زیارت خانم حضرت رقیه(س).یک هفته بیشتر طول نکشید که ما آماده سفر شدیم و به راه افتادیم.باورمون نمی شد که ما طلبیده شدیم .از وقتی سوار ماشی شدیم یک احساس عجیبی داشتیم.توی راه خیلی سخت بود.دو روز تمام در ماشین بودیم به طوری که پاهایمون ورم کرد.ولی خیلی لذت داشت .با خودمون می گفتیم خوبه الان می فهمیم اسرای کربلا چگونه پاهایشان ورم کرد؟چگونه پاهایشان آبله زد؟چگونه پاهای نازنینشان را بر روی زمین داغ می گذاشتند و کیلومترها پیاده بدون آب و غذا با دلی پر از مصیبت عازم دیارشان شدند.تا اینکه به سوریه رسیدیم.به محض ورود غم سنگینی روی سینه مان نشست.غربت و اندوه  گریه واشک خون و آتش را حس می کردیم.هنوز صدای خطبه پسر خورشید به گوش می رسید.هنوز صدای خطبه خواهر خورشید به گوش می رسید خطبه ای که چنان لرزه ای بر دل مردم انداخت که همانجا اظهار ندامت کردند و طلب عفو کردند.خطبه ای که چنان کوبنده بود که کاخ سبز یزید را ویران کرد.خطبه ای که چنان غرا و شیوا بود که همه پنداشتند گویی پدرش علی (ع)خطبه می گوید.خطبه ای که چنان دردناک بود که هنوز با شنیدن آن می گرییم.خطبه ای که باعث شد راه برادر ادامه پیدا کند.خون برادر پایمال نشود و هدف برادر گم نشود.آری هنوز صدای زینب(س) از کاخ سبز به ظاهر سبز یزید شنیده می شد .هنوز صدای خنده یزید که جلوی چشمان خواهر به لبهای تشنه و خون الود برادر  چوب خیزران می زد  شنیده می شد.هنوز داغی دل آتش گرفته و جگر سوخته خواهر حس می شد.هنوز صدای ناله و درد ودل دختر با سر بابا به گوش می رسید.هنوز صدای خنده های تمسخر آمیز بچه ها از بی بابایی دختر سه ساله به گوش می رسید.هنوز صدای خداحافظی خواهر با امانت برادر شنیده می شد.هنوز پرستاری زینب(س) از زنها و کودکان مجسم بود.هنوز صدای نماز شب نشسته زینب(س) شنیده می شد.

بله ما رسیده بودیم به شهر غم و اندوه.شهر خاطره و بی وفایی.شهر گریه و آتش.

ابتدا به زیارت حرم خانم حضرت زینب (س) رفتیم.باورتون نمی شه عظمت و با شکوهی و اقتدار را به محض ورود میدیدی.با دیدن حرم یاد فداکاریها و سخنرانیها و رشادتهای خانم افتادیم.در حرم نوای محلآ محلا شنیده می شد.صدای غریب مادر حسین(ع) .صدای یا ابوالفضل(ع).صدای علی اکبر(ع).صدای گریه علی اصغر(ع).صدای گریه حضرت سکینه (س).هنوز به گوش می رسید.بعد از زیارت و خواندن نماز و زیارتنامه با خانم دردو دل کردیم .گفتیم خانم جان شما را به جان دختر سه ساله برادر عزیزت ما رو ببخش این دنیا و آخرت دست ما را هم بگیر.خانم جان این دنیا ما به زیارتتون آمدیم اون دنیا بازدید ما را پس بده.فردا صبح آن روز که روز جمعه بود ما راهی حرم خانم حضرت رقیه(س) شدیم.ماشین کاروان ما را تا نزدیکی حرم یعنی قبل از بازار شام پیاده کرد و گفت داخل بازار ماشین نمی تونه حرکت کنه.ما منظورشو نفهمیدیم.وقتی وارد بازار شدیم تازه دیدیم که منظورش چی بوده.کوچه های باریک و تنگ شام به زور جایی برای راه رفتن دو سه نفر بود.وقتی در مسیر حرکت به سوی حرم بودیم به هم گفتیم چگونه اسرا را از این راه عبور دادند.حالا می فهمیدیم که چقدر فاصله پشت بام ها از مسیر کاروان کم بود.چقدر فاصله سنگهایی که از پشتا بام به سوی اسرا پرتاب میشد کوتاه بود.چقدر  فاصله نگاه نامردان و ناپاکان به اسرا کم بود.چقدر مسیر ناهموار .چقدر ...

وارد حرم شدیم .بخدا به محض ورود وقتی چشمها به ضریح کوچک و زیبای خانم افتاد بی اختیار فریاد زدیم یا حسین (ع)

وقتی بر ضریح خانم بوسه می زدیم می گفتیم قربان لبهای تشنه ات یا رقیه جان.وقتی دستها را در ضریح گره می کردیم می گفتیم فدای دستهای کوچکت یا رقیه(س).وقتی پا در سنگفرشهای حرم می گذاشتیم می گفتیم فدای پاهای آبله زده ات یا خانم.وقتی وضو می گرفتیم می گفتیم فدای وضوی شما خانم که با خون وضو گرفتی.زیبایی عروسکهایی که در دست بچه ها بود و برای تقدیم به خانم آورده بودند بی اختیار ما را یاد خنده های حقیرانه بچه های شام می کرد که می گفتند تو یتیمی !در حرم صدای مداح شنیده می شد که روضه خانم حضرت رقیه(س) رو می خواند.یادمه خواهرم گفت: باورم نمیشه که دست در ضریح حضرت رقیه(س) گره کرده باشم و در مصیبت خانم سر بر ضریح گریه کنم.همون لحظه به خانم گفتیم :یا حضرت رقیه(س) شما را به رگهای بریده پدر عزیزت  قسمت می دهیم که  شب اول قبر بازدید ما را پس بده و به فریادمون برس.موقع جان دادن سرمون را بر دامان پر خون شما بگذاریم و با ذکر یا حسین(ع) جان بدیم.بله گذشت تا امسال یک هفته قبل از عید یک روز بعد از روز اربعین حسینی خواهرم بر اثر سانحه تصادف درگذشت.یک ماه دیگه اولین سالگرد خواهرمه.خیلی دلم گرفته .امروز که روز شهادت خانم حضرت رقیه(س) از صبح دائم در فکر اون سفر زیارتی هستم.در فکر اینکه آیا خانم درخواست مارا اجابت کردند.آیا موقع جان دادن خواهرم در حالی که تنهای تنها بود خانم سر شکافته خواهرم را در دامانشان گذاشتند تا خواهرم حسین گویان جان دهد؟آیا شب اول قبر در حالی که هیچ کس حتی من که عاشق خواهرم بودم اونو در قبرستان سرد و وحشتناک تنها گذاشتم خانم به کمک خواهرم آمد؟آیا الان که روز شهادت خانم است آیا امام حسین(ع) به خواهرم سر می زنند ؟

قطعا که وعده ائمه و حبیبان خدای ارحم الراحمین درست است و ان شاء الله در آخرت شفاعت همه دوستان و زائران و مومنان را می کنند.

در این ایام سوگواری ملتمسانه برای آمرزش همه رفتگان مخصوصآ خواهر من حقیر التماس دعا دارم.


  

زیارت اوّل حضرت رقیّه(علیها السلام)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

اَلسَّلامُ عَلى آدَمَ صِفْوَةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى نُوح نَبِیِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى اِبْراهیمَ خَلیِل اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى مُوسى کَلیِم اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى عیسى رُوحِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَیْرَ خَلْقِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صَفِیَّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللهِخاتَمَ النَّبِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یـا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ عَلِیَّ بْنَ اَبی طـالِب وَصِیَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ سَیِّدَةَ نِسـاءِ اْلعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُما یا سِبْطَیْ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ وَسَیِّدَیْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِیَّ بْنَ اْلحُسَیْنِ سَیِّدَ الْعابِدینَ وَقُرَّةَ عَیْنِ النّاظِرینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیّ باقِرَ الْعِلْمِ بَعْدَ النَّبِیِّ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد الصّادِقَ الْبـارَّ الاَْمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَر الطّاهِرَ الطُّهْرَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا اْلمُرْتَضى، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیّ التَّقِیَّ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّد النَّقِیَّ النّاصِحَ الأَْمینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِیّ، اَلسَّلامُ عَلَى الْوَصِیِّ مِنْ بَعْدِهِ، اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلى نُورِکَ وَسِراجِکَ وَوَلِیِّ وَلِیِّکَ، وَوَصِیِّ وَصِیِّکَ، وَحُجَّتِکَ عَلى خَلْقِکَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ وَلِیِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ، الَسَّلامُ عَلَیْکِ یـا رُقَیَّةَُ بِنْتَ اْلحُسَیْنِ الشَّهیدِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، الَسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصَّغیرَةُ الشَّهیدَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَقْهُورَةُ الْمَظْلُومَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْفاضِلَةُ الْرَّشیدَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْجَلیلَةُ الْجَمیلَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْبَعیدَةُ عَنِ الأَْوْطانِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الأَْسیرَةُ فِى الْبُلْدانِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَوْلاتی وَابْنَةَ مَوْلایَ، وَسَیِّدَتی وَابْنَةَ سَیِّدی وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، فَلَعَنَ اللهُ مَنْ جَحَدَکِ، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکِ، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ ضَرَبَکِ، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ لَمْ یَعْرِفْ حَقَّکِ، وَلَعَنَ اللهُ اَعْداءَ آلِ مُحَمَّد،
مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، مِنَ الأَْوَّلینَ وَالاْخِرینَ، وَضاعَفَ عَلَیْهِمُ الْعَذابَ الأَْلیمَ، اَتَیْتُکِ یا مَوْلاتی وَابْنَةَ مَوْلایَ، قاصِداً وافِداً عارِفاً بِحَقِّکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ فِى الْجَنَّةِ، وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ، وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ، وَسَقانا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِب صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ، اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنا فیکُمُ السّرُوُرَ وَالْفَرَجَ،
وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ، اَتَقَرَّبُ اِلىَ اللهِ بِحُبِّکُمْ، وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ، وَالتَّسْلیمِ اِلَى اللهِ، راضِیاً بِهِ غَیْرَ مُنْکِر وَلا مُسْتَکْبِر، وَعَلى یَقینِ مـا اَتى بِهِ مُحَمَّدٌ، وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدى، اَللّهُمَّ وَرِضاکَ وَالدّارَ الاْخِرَةَ یا رُقَیَّةُ اشْفَعی لی فِى الْجَنَّةِ، فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لى بِالسَّعادَةِ، فَلا تَسْلُبْ مِّنى ما اَنَا فیهِ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ، اَللّهُمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ، وَبِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ، وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ، وَسَّلَمَ تَسْلیماً یـا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

زیارت دوم حضرت رقیة(علیها السلام)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْکُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ، صَلَّى اللهُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ، فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَکِ وَمَاْواکِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِکِ وَاَجْدادِکِ، الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، وَعَلَى الْمَلائِکَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.


  

پژوهشی در دیدگاه‏های تاریخی در مورد حضرت رقیه (علیهاالسلام)

در بعضی کتاب‏های تاریخی، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) آمده، ولی در بسیاری از آن‏ها نامی از ایشان برده نشده است. این احتمال وجود دارد که تشابه اسمی میان فرزندان امام حسین (علیه‏السلام)، سبب پیش آمدن این مسأله شده باشد. هم چنان که بعضی از کتاب‏ها به این مسأله اذعان دارند و بنابر نقل آن‏ها، حضرت رقیه (علیهاالسلام) همان فاطمه صغری (علیهاالسلام) است. در چگونگی درگذشت ایشان نیز اختلاف نظر وجود دارد که در این جا به این دو مسأله خواهیم پرداخت.

طرح بحث

برای روشن شدن این مطلب، بحث را با طرح یک پرسش بنیادین و بسیار مشهور آغاز می‏کنیم که: آیا نبودن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسین (علیه‏السلام) در کتاب‏های معتبری چون ارشاد مفید، اعلام الوری، کشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ دلالت دارد؟

 


  

مکارم

عزیزان من!

در این عمر کوتاه خود تلخ و شور زندگى را آزمودم و فراز و نشیب هایش را دیدم، و عزت و ذلّت و فقر و غنا، و سختى و راحتى آن را تجربه نمودم، سرانجام با تمام وجود، این حقیقت قرآنى را لمس کردم که «و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغُرور»، آرى دنیا متاع غرور و فریب است و بیش از آنچه فکر مى کنیم توخالى و بى محتواست و به گفته شاعر:

زندگى نقطه مرموزى نیست

غیر تبدیل شب و روزى نیست

تلخ و شورى که به نام عمر است

راستى آش دهن سوزى نیست!

تنها عقیده به حیات جاویدان در سراى دیگر است که به زندگى این جهان مفهوم مى بخشد و اگر آن نبود زندگى این دنیا نه مفهومى داشت، نه هدفى!

من در تمام عمر خود چیز باارزشى نیافتم جز آنچه به جنبه هاى معنوى و ارزش هاى انسانى منتهى مى شود، همه ارزش هاى مادى سراب بود، انسان ها در خوابند، نقش ها نقش بر آبند، و انسان در زندگى دائماً در رنج و تب و تاب است.

کودکان دیروز، جوانان امروزند، و جوانان امروز، پیران فردا، و پیران، فردا در بستر خاک آرمیده اند، چنان که گوئى هرگز نبوده اند!

هرگاه از کنار خانه بعضى از بزرگان علما و یا رجال و شخصیّت هاى مهم دیروز که مى گذرم به خاطرم مى آید روزى در این خانه چه رفت و آمدهائى بود، چه هیاهوئى و غوغائى، و چه چشم هائى به آن خانه دوخته شده بود; ولى امروز گرد و غبار فراموشى روى آن پاشیده شده و خاموش و بى سر و صدا.

گاه به یاد کلام هشداردهنده مولى على علیه السلام در نهج البلاغه مى افتم که فرمود:

«فَکَأَنَّهُمْ لَمْ یَکُونُوا لِلدُّنْیا عُمّاراً وَ کَاَنَّ الاْخِرَةَ لَمْ تَزَلْ لَهُمْ داراً; گوئى هرگز اهل این دنیا نبودند و سراى آخرت همیشه خانه آنها بوده است!».

دوستانى را با قامت هاى خمیده مى بینم که بر عصا تکیه زده، چند قدمى را طى مى کنند، و مى ایستند تا نفسى تازه کنند و چند گام دیگر بپیمایند، ناگهان دوران جوانى آنها در نظرم مجسّم مى شود، چه قامت کشیده اى داشتند؟ چه شور و نشاطى؟ چه جنب و جوشى؟ چه خنده هاى مستانه اى و چه قهقهه هااى؟ ولى امروز گرد و غبار اندوه بر تمام چهره آنها نشسته، و چنان افسرده اند که گوئى «از کوى شادمانى هرگز گذر نکرده اند!».

اینجاست که مفهوم کلام بیدارگر الهى «وَ مَا هذِهِ الحَیوةُ الدُّنْیا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ» را با تمام وجود خود احساس مى کنم و مطمئن مى شوم دیگران هم به سن من برسند اگر کمى دقّت کنند درمى یابند.

با این حال این همه سر و دست شکستن براى مال و مقام، جاه و جلال براى چیست؟ و این گردآورى ها براى کیست؟ و این همه غفلت از کجا ناشى مى شود؟

مخصوصاً در جهان کنونى که دگرگونى ها شتاب بیشترى به خود گرفته و تحوّلات، شدید شده است.

خانواده هایى را مى شناسم که دیروز، همه دور هم جمع بودند و براى خود عالمى داشتند، امروز همه پراکنده شده اند، یکى در آمریکا زندگى مى کند، دیگرى در اروپا، دیگرى در جاى دیگر و پدر و مادر سالخورده در خانه، غریب و تنها مانده اند، و گاهى ماه ها مى گذرد که نه خبرى از فرزندان خود دارند و نه فرزندان از آن ها. به یاد کلام پر نور امام مى افتم.«إنَّ شَیْئاً هذا آخِرُهُ لَحَقیقٌ اَنْ یُزْهَدَ فى اَوَّلِه; چیزى که پایانش این است سزاوار است در آغاز آن حرص و ولعى نباشد!»

گاه به زیارت اموات مخصوصاً محلّى که مقبره علما و فضلا است رفته ام و دیده ام، اى عجب! گروه زیادى از دوستان و اَحِبّاى قدیم، امروز اینجا آرمیده اند، عکس هاى آنها کاملاً آشناست در اعماق تاریخ گذشته فرو مى روم، نکند من هم در میان آنها هستم و خیال مى کنم زنده ام و به یاد گفته آن شاعر باصفا مى افتم:

هر که باشى و به هر جا برسى                                                   آخرین منزل هستى این است! (1)

 منبع : سایت اطلاع رسانی دفتر آیة الله مکارم شیرازی


  
کلمه رقیّه ، در اصل از ارتقاء به معنى صعود به طرف بالا و ترقّى است .
این نام قبل از اسلام نیز وجود داشته ، مثلا نام یکى از دختران هاشم جد دوم پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) رقیّه بوده است ، که عمه پدر رسول خدا رقیّه مى شود.
نخستین کسى که در اسلام ، این نام را داشت ، یکى از دختران رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از حضرت خدیجه است . پس از آن ، یکى از دختران امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز رقیه نام داشت ، که به همسرى حضرت مسلم بن عقیل درآمد.در میان دختران امامان دیگر نیز چند نفر این نام را داشتند، از جمله یکى از دختران امام حسن مجتبى و دو نفر از دختران امام موسى کاظم که به رقیّه و رقیّة صغرى خوانده مى شدند.
اکثر محدّثان دو دختر به نامهاى سکینه و فاطمه براى امام حسین ذکر کرده اند؛ اما علّامه ابن شهر آشوب ، و محمّدبن جریر طبرى شیعى ، سه دختر به نامهاى سکینه ، فاطمه و زینب را براى آن حضرت برشمرده اند.
در میان محدّثان قدیم ، تنها على بن عیسى اربلى ـ صاحب کتاب کشف الغمّه (که این کتاب را در سال 687 هـ.ق تألیف کرده است ) ـ به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین شش پسر و چهار دختر داشت ؛ ولى او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهاى زینب ، سکینه و فاطمه را نام مى برد و از چهارمى ذکرى به میان نمى آورد. احتمال دارد که چهارمین دختر، همین رقیّه بوده باشد.
علامه حائرى در کتاب معالى السبطین مى نویسد: بعضى مانند محمّدبن طلحة شافعى ودیگران از علماى اهل تسنّن و شیعه مى نویسند: امام حسین داراى ده فرزند، شش پسر و چهار دختر بوده است . سپس مى نویسد: دختران او عبارتند از: سکینه ، فاطمه صغرى ، فاطمه کبرى ، و رقیّه (علیهن السلام .)
آنگاه در ادامه مى افزاید: رقیّه (علیها السلام) پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش (شاه زنان) دختر یزدجرد بود(یعنى حضرت رقیّه خواهر تنى امام سجّاد بود).

پاسخ به یک سؤ ال
مى پرسند: آیا نبودن نام حضرت رقیّه در میان فرزندان امام حسین (علیه السلام) در کتابها و متون قدیم - مانند: ارشاد مفید، اعلام الورى ، کشف الغمّه و دلائل الامامه طبرى - بر نبودن چنین دخترى براى امام حسین (علیه السلام) دلالت ندارد؟
پاسخ : با توجّه به مطالب زیر، پاسخ این سؤ ال روشن مى شود:
1. در آن عصر، به دلیل اندک بودن امکانات نگارش از یک سو، تعدّد فرزندان امامان از سوى دیگر، و سانسور و اختناق حکومت بنى اُمیّه که سیره نویسان را در کنترل خود داشتند و بالا خره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه امور و جزئیات تاریخ زندگى امامان موجب شده که بسیارى از ماجراهاى زندگى آنان در پشت پرده خفا باقى بماند، بنابراین ذکرنکردن آنها دلیل بر نبود آنها نخواهد شد.
2. گاهى بر اثر همنام بودن ، وجود نام رقیّه در یک خاندان موجب اشتباه در تاریخ شده و همین مطلب ، امر را بر تاریخ نویسان اندک آن عصر، با امکانات محدودى که داشتند، مشکل مى نموده است .
3. گاهى بعضى از دختران دو نام داشتند، مثلاً طبق قرائنى که خاطرنشان مى شود به احتمال قوى همین حضرت رقیّه را فاطمه صغیره مى خواندند، و شاید همین موضوع ، باعث غفلت از نام اصلى او شده باشد.
4. چنانکه قبلاً ذکر شد و بعد از این نیز بیان مى شود، بعضى از علماى بزرگ از قدما، از حضرت رقیّه به عنوان دختر امام حسین یاد کرده اند و شهادت جانسوز او را در خرابه شام شرح داده اند. پس باید نتیجه گرفت که باید کتابها و دلایلى در دسترس آنها بوده باشد که بر اساس آن ، از حضرت رقیّه سخن به میان آورده اند؛ کتابهایى که در دسترس دیگران نبوده است ، و در دسترس ما نیز نیست .
بنابراین ذکر نشدن نام حضرت رقیّه در کتب حدیث قدیم هرگز دلیل نبودن چنین دخترى براى امام حسین (علیه السلام) نخواهد بود، چنانکه عدم ثبت بسیارى از جزئیات ماجراى عاشورا و حوادث کربلا و پس از کربلا در مورد اسیران ، در کتابهاى مربوطه ، دلیل آن نمى شود که بیش از آنچه درباره کربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته است .

پدر حضرت رقیّه
پدر بزرگوار حضرت رقیّه (علیها السلام) امام عظیم ، حسین بن على معروفتر از آن است که نیاز به توصیف و معرّفى داشته باشد.

مادر حضرت رقیه علیه السلام
مادر حضرت رقیه علیه السلام ، مطابق بعضى از نقلها (ام اسحاق) نام داشت که قبلاً همسر امام حسن (علیه السلام) بود، و آن حضرت در وصیت خود به برادرش امام حسین (علیه السلام) سفارش کرد که با ام اسحاق ازدواج کند و فضایل بسیارى را براى آن بانو بر شمرد.
و به نقلى ، مادر رقیه (علیها السلام) (ام جعفر قضاعیه) بوده است ولى دلیل مستندى در این باره ، در دسترس نیست .
شیخ مفید در کتاب ارشاد ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسین معرفى مى کند.

سن حضرت رقیه (علیه السلام)
سن مبارک حضرت رقیه (علیها السلام) هنگام شهادت ، طبق پاره اى از روایتها سه سال ، و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بود. برخى نیز پنج سال و هفت سال نقل کرده اند.
در کتاب وقایع الشهور و الایام آمده است که ، دختر کوچک امام حسین (علیه السلام) در روز پنجم ماه صفر سال 61 هـ.ق وفات کرد، چنانکه همین مطلب در کتاب ریاض القدس نیز نقل شده است .

فصل دوم : رقیه (علیها السلام) در عاشورا
در بعضى روایات آمده است : حضرت سکینه (علیها السلام) در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (که به احتمال قوى همان رقیه (علیها السلام) باشد گفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود .
امام حسین ( علیه السلام ) با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه (علیها السلام) صدا زد: بابا! مانعت نمى شوم . صبر کن تا ترا ببینم امام حسین (علیه السلام) او را در آغوش گرفت و لبهاى خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد که :
العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم آنگاه امام حسین (علیه السلام) برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت : یا ابه این تمضى عنا؟
بابا جان کجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟ امام (علیه السلام) یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد.


  

امام علی

ما ادعا می کنیم که شیعه امام علی علیه السلام هستیم، شیعه علی که با اسم نمی شود برادر! آن کسی که وضوی علی را شرح داده است می گوید : علی بن ابیطالب آمد وضو بگیرد. تا دست به آب برد (آن استحباب اولی که انسان دستش را می شوید) گفت:

«بسم الله و بالله، اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین»

 بنام تو و به واسطه تو، خدایا مرا از توبه کاران قرار بده، مرا از پاکیزگان قرار بده.

توبه یعنی پاکیزه کردن خود. علی (ع) وقتی سراغ آب می رود، چون آب رمز طهارت است به یاد توبه می افتد. دستش را که تمیز می کند به یاد پاکیزه کردن روح خودش می افتد. به ما می گوید وقتی با این آب، با این طهور، با این ماده ای که خدا آنرا وسیله پاکیزگی قرار داده است  مواجه می شوی. وقتی سراغ این ماده می روی، چشمت به آن می افتد و دستت را با آن می شوئی و پاکیزه می کنی، بفهم که یک پاکیزگی دیگری هم هست و یک آب دیگری هم هست که آن پاکیزگی، پاکیزگی روح است و آن آب، آب توبه است.

می گوید علی (ع) دستهایش را که شست، روی صورتش آب ریخت و گفت :

«اللهم بیض وجهی یوم تسود فیه الوجوه و لا تسود وجهی یوم تبیض فیه الوجوه»

صورت را دارد می شوید وبر حسب ظاهر نورانی می کند. خوب! وقتی که صورتش را با آب می شوید براق می شود ولی علی که به این قناعت نمی کند، اسلام هم به این قناعت نمی کند. این خوب است و باید هم باشد اما باید توأم با یک پاکیزگی دیگر، با یک نورانیت دیگر، با یک سفیدی چهره دیگر باشد.

فرمود: خدایا چهره مرا سفید گردان آنجا که چهره ها تیره وسیاه می شود (قیامت). خدایا! آنجا که چهره هائی سفید می شود چهره مرا سیاه مکن، مرا رو سفیدگردان. آنجا که افراد رو سیاه و یا ر و سفید می شوند، مرا رو سیاه مکن.

بعد روی دست راستش آب ریخت و گفت:

«اللهم اعطنی کتاب بیمینی و الخلد فی الجنان بیساری و حاسبنی حسابا یسرا»

پروردگارا! در قیامت نامه عمل مرا بدست راستم بده (چون نامه عمل سعادتمندها بدست راستشان داده می شود). خدایا! در آنجا از من آسان حساب بکش (به یاد حساب آخرت می افتد).

بعد روی دست چپش آب ریخت و گفت:

«اللهم لا تعطنی کتابی بشمالی و لا من وراء ظهری و لا تجعلها مغلولة الی عنقی و اعوذ بک من مقطعات النیران».

پروردگارا نامه عمل مرا بدست چپم مده و نیز آن را از پشت سر به من مده (نامه عمل عده ای را از پشت سر به آنها می‌دهند نه از پیش رو که آن هم رمزی دارد). خدایا! این دست مرا مغلول و غل شده در گردنم قرار مده. خدایا! از قطعات آتش جهنم به تو پناه می برم. می گوید، بعد دیدم مسح سر کشید و گفت:

«اللهم غشنی برحمتک و برکاتک»

خدایا! مرا به رحمت و برکات خودت غرق کن.

مسح پا را کشید و گفت:

«اللهم ثبت قدمی علی الصراط یوم تزل فیه الاقدام».

 خدایا! این دو پای مرا بر صراط ثابت بدار و ملغزان، آنروزی که قدمهامی لغزند.

«واجعل سعیی فیما یرضیک عنی».

خدایا عمل وسعی مرا، روش و حرکت مرا در راهی قرار بده که رضای تو در آن است.

وضوئی که اینقدر با خواست و خواهش و توجه توأم باشد، یکجور قبول می شود و وضوئی که ما می گیریم جور دیگر.

 سایت تبیان


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ