مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 43
کل بازدید : 771603
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


غیبت و زحمت چهل روزه

سید احمد فهرى مترجم رساله لقاءالله درباره غیبتى که در حضور مرحوم حاج میرزا جواد آقا شده مى‏نویسد: از یکى از دوستان شنیدم که گفت: در مجلس مؤلف بزرگوار، مرحوم حاجى میرزا جواد ملکى - قدس الله نفسه - یکى از حضار غیبتى کرده بود. آن بزرگوار خیلى ناراحت‏شده و خطاب به غیبت کننده فرموده بود:

چهل روز مرا به زحمت انداختى!

آرى صفاى باطن و نورانیت وجود ایشان به حدى بود که با کوچک‏ترین عمل ناشایست، غبار دورى از یاد خدا را بر وجود خویش حس مى‏کرد. جام باده هستى مرحوم ملکى به عبادت عشق مى‏ورزید و از یاد خدا و همدمى با آن لذت فراوان مى‏برد. او در هر سال سه ماه پى درپى روزه مى‏گرفت و روزه رجب و شعبان را به رمضان متصل مى‏کرد.

وى در قنوت نمازهاى نافله، این بیت عارف شیراز را از عمق جان زمزمه مى‏کرد:

ما را زجام باده هستى خراب کن

زان‏پیشتر که عالم‏فانى شود خراب

مرحوم آیة‏الله حاج شیخ محمدرضا طبسى‏رحمه الله از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج میرزا جواد آقا، خاطره روزى از روزهاى درس آن استاد فرزانه را این گونه بیان مى‏کند: دو ساعت‏به غروب بود که ایشان براى تدریس درس اخلاق به مدرسه فیضیه تشریف آوردند، در بحث آن روز این آیه قرآن مطرح شد:

«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة...  ».

بعد از آن این جمله را فرمود: از دنیا نرفتم و در وادى السلام نجف با چشمان خودم دیدم که ارواح مؤمنین دور هم حلقه زده‏اند.

چرا کوتاهى مى‏کنى؟!

مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى انسان وارسته و عاشقى بود، که ده‏ها سال پس از وفات استادش مرحوم ملکى تبریزى‏قدس سره در دورى وى اشک غم مى‏ریخت و مى‏گفت: روزى استادم مرحوم حاج میرزا جواد آقا مرا خواست، در تنهایى دستورهایى داد و فرمود: این کارها را بکن.

آن وقت ایام جوانى بود و کثرت خواب و سهل‏انگارى و غفلت. دستورهاى ایشان را جدى نگرفتم و مسامحه کردم. چندى بعد نزد ایشان رفتم، مشغول موعظه بودند. پس از صحبت‏هاى خود با افراد مصافحه کرد و بعد از مصافحه با من، در گوشم گفت: چرا کوتاهى و مسامحه مى‏کنى؟!

در عین تنگدستى در عیش کوش و مستى‏کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را

شب‏ها کى بیدار مى‏شوى؟!

مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى داستان دیگرى از برخورد استاد عزیز خود را این گونه نقل مى‏کند:

«یک روز صبح زود به طرف حرم کریمه اهل بیت‏حضرت معصومه - سلام‏الله علیها - در حرکت‏بودم. چون پشت در صحن رسیدم دیدم هنوز در را باز نکرده‏اند. ناگاه جناب حاج میرزا جواد آقا را دیدم که پشت در ایستاده و مثل من انتظار ورود به حرم را مى‏کشد. چون نگاهش به من افتاد مرا صدا زد و فرمود: بگو ببینم، شب‏ها کى از خواب بلند مى‏شوى؟ گفتم: من بیدار نمى‏شوم، اگر هم گاهى بیدار شوم نیم ساعت‏یا یک ربع مانده به اذان صبح است.

فرمود:نه،در تابستان‏یک ساعت‏و در زمستان‏دو تا سه ساعت زودتر باید بلند شوى و مشغول تهجد گردى. حال اگر بلند شدى چه مى‏کنى؟

گفتم: دعا و قرآن مى‏خوانم.

فرمود: چه دعایى؟

گفتم: دعاهاى خمسة عشر.

من دقت کردم دیدم همچون طبیبى دلسوز که در پى مداواى مریض بدحال خود است، سؤالاتى از شب‏هاى من، راز و نیازها و دعاهاى من مى‏کند تا ریشه‏یابى کرده، علت توقف روحى و رکود معنوى من را بفهمد. در این لحظه از نام دعایى که مى‏خوانم، سؤال کرد:

کدام یک از دعاهاى خمسة‏عشر را مى‏خوانى؟

گفتم: علاقه‏ام به «مناجات محبین‏» است; اما پدر و مادرم مانع مى‏شوند که خیلى زود بیدار شوم. آنها از سر دلسوزى معتقدند اگر زیاد بیدار بمانم ضعیف و لاغر مى‏شوم.

فرمود: هر طور صلاح مى‏دانى آنها را راضى کن. به پدر و مادرت بگو الان عده‏اى هستند که در مجلس انس حقند، شما راضى مى‏شوید من از این توفیق و آن مجلس بازبمانم؟!

... و سرانجام راهنمایى‏ها، دستورها و دلسوزى‏هاى آن پدر مهربان و استاد گرانقدر و ربانى کار عده‏اى را بدان‏جا رساند که وقتى از آنها سؤال مى‏کردم چه مى‏بینید، گروهى مى‏گفتند: دیشب فرشته‏اى مرا براى خواندن نماز شب بیدار کرد و دسته‏اى جواب مى‏دادند: من بهشت را دیدم و...»  .گویا مرحوم حاج میزا جواد آقا همیشه این شعر را زمزمه مى‏کرد:

سال‏ها دل طلب جام جم از ما مى‏کرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مى‏کرد

بى دلى در همه احوال خدا با او بود

او نمى‏دیدش و از دور خدایا مى‏کرد






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ