سید احمد فهرى مترجم رساله لقاءالله درباره غیبتى که در حضور مرحوم حاج میرزا جواد آقا شده مىنویسد: از یکى از دوستان شنیدم که گفت: در مجلس مؤلف بزرگوار، مرحوم حاجى میرزا جواد ملکى - قدس الله نفسه - یکى از حضار غیبتى کرده بود. آن بزرگوار خیلى ناراحتشده و خطاب به غیبت کننده فرموده بود:
چهل روز مرا به زحمت انداختى!
آرى صفاى باطن و نورانیت وجود ایشان به حدى بود که با کوچکترین عمل ناشایست، غبار دورى از یاد خدا را بر وجود خویش حس مىکرد. جام باده هستى مرحوم ملکى به عبادت عشق مىورزید و از یاد خدا و همدمى با آن لذت فراوان مىبرد. او در هر سال سه ماه پى درپى روزه مىگرفت و روزه رجب و شعبان را به رمضان متصل مىکرد.
وى در قنوت نمازهاى نافله، این بیت عارف شیراز را از عمق جان زمزمه مىکرد:
ما را زجام باده هستى خراب کن
زانپیشتر که عالمفانى شود خراب
مرحوم آیةالله حاج شیخ محمدرضا طبسىرحمه الله از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج میرزا جواد آقا، خاطره روزى از روزهاى درس آن استاد فرزانه را این گونه بیان مىکند: دو ساعتبه غروب بود که ایشان براى تدریس درس اخلاق به مدرسه فیضیه تشریف آوردند، در بحث آن روز این آیه قرآن مطرح شد:
«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة... ».
بعد از آن این جمله را فرمود: از دنیا نرفتم و در وادى السلام نجف با چشمان خودم دیدم که ارواح مؤمنین دور هم حلقه زدهاند.
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى انسان وارسته و عاشقى بود، که دهها سال پس از وفات استادش مرحوم ملکى تبریزىقدس سره در دورى وى اشک غم مىریخت و مىگفت: روزى استادم مرحوم حاج میرزا جواد آقا مرا خواست، در تنهایى دستورهایى داد و فرمود: این کارها را بکن.
آن وقت ایام جوانى بود و کثرت خواب و سهلانگارى و غفلت. دستورهاى ایشان را جدى نگرفتم و مسامحه کردم. چندى بعد نزد ایشان رفتم، مشغول موعظه بودند. پس از صحبتهاى خود با افراد مصافحه کرد و بعد از مصافحه با من، در گوشم گفت: چرا کوتاهى و مسامحه مىکنى؟!
در عین تنگدستى در عیش کوش و مستىکاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را
شبها کى بیدار مىشوى؟!
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى داستان دیگرى از برخورد استاد عزیز خود را این گونه نقل مىکند:
«یک روز صبح زود به طرف حرم کریمه اهل بیتحضرت معصومه - سلامالله علیها - در حرکتبودم. چون پشت در صحن رسیدم دیدم هنوز در را باز نکردهاند. ناگاه جناب حاج میرزا جواد آقا را دیدم که پشت در ایستاده و مثل من انتظار ورود به حرم را مىکشد. چون نگاهش به من افتاد مرا صدا زد و فرمود: بگو ببینم، شبها کى از خواب بلند مىشوى؟ گفتم: من بیدار نمىشوم، اگر هم گاهى بیدار شوم نیم ساعتیا یک ربع مانده به اذان صبح است.
فرمود:نه،در تابستانیک ساعتو در زمستاندو تا سه ساعت زودتر باید بلند شوى و مشغول تهجد گردى. حال اگر بلند شدى چه مىکنى؟
گفتم: دعا و قرآن مىخوانم.
فرمود: چه دعایى؟
گفتم: دعاهاى خمسة عشر.
من دقت کردم دیدم همچون طبیبى دلسوز که در پى مداواى مریض بدحال خود است، سؤالاتى از شبهاى من، راز و نیازها و دعاهاى من مىکند تا ریشهیابى کرده، علت توقف روحى و رکود معنوى من را بفهمد. در این لحظه از نام دعایى که مىخوانم، سؤال کرد:
کدام یک از دعاهاى خمسةعشر را مىخوانى؟
گفتم: علاقهام به «مناجات محبین» است; اما پدر و مادرم مانع مىشوند که خیلى زود بیدار شوم. آنها از سر دلسوزى معتقدند اگر زیاد بیدار بمانم ضعیف و لاغر مىشوم.
فرمود: هر طور صلاح مىدانى آنها را راضى کن. به پدر و مادرت بگو الان عدهاى هستند که در مجلس انس حقند، شما راضى مىشوید من از این توفیق و آن مجلس بازبمانم؟!
... و سرانجام راهنمایىها، دستورها و دلسوزىهاى آن پدر مهربان و استاد گرانقدر و ربانى کار عدهاى را بدانجا رساند که وقتى از آنها سؤال مىکردم چه مىبینید، گروهى مىگفتند: دیشب فرشتهاى مرا براى خواندن نماز شب بیدار کرد و دستهاى جواب مىدادند: من بهشت را دیدم و...» .گویا مرحوم حاج میزا جواد آقا همیشه این شعر را زمزمه مىکرد:
سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مىکرد
بى دلى در همه احوال خدا با او بود
او نمىدیدش و از دور خدایا مىکرد