مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 68
کل بازدید : 771904
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


حاجى سبزوارى از حکما و فقها و عرفاى اسلامى بود، در حق آن بزرگ مرد الهى مى توان گفت: او از اولیاء الهى و انسانى خود ساخته و مردى بود که نظیرش در میان بزرگان اسلامى کم است.

من قسمتى از احوالات آن عارف عاشق را مستقیماً از نبیره حضرت او آقاى اسرارى که از علماى مهم سبزوارند به وقتى که در سبزوار براى تبلیغ رفته بودم و همانجا قسمت عمده اى از جلد اول عرفان را نوشتم در دو جلسه شنیدم که آن را براى عزیزان نقل مى کنم و قسمت هاى دیگر را از کتاب ریحانة الادب، تاریخ حکما و عرفا متأخر صدرالمتألهین و مقدمه مجموع رسائل حکیم بازگو مى کنم.

حاجى سبزوارى از حکما و فقها و عرفاى اسلامى بود، در حق آن بزرگ مرد الهى مى توان گفت: او از اولیاء الهى و انسانى خود ساخته و مردى بود که نظیرش در میان بزرگان اسلامى کم است.

حاجى در مبارزه با نفس از بزرگترین جهادگران دوره اسلامى است، آقاى اسرارى مى فرمودند: چون واجب الحج شد فرزند چهار ساله خود ملا محمد را نزد اقوام گذاشت و با همسر خود عازم حج شد.

در بازگشت از سفر حج همسر مهربانش از دنیا مى رود، حاجى به تنهائى از راه آب به بندرعباس مى آید و از آنجا وارد شهر کرمان مى شود.

از آنجا که لباس و عمامه اش همانند دهاتیهاى سبزوار بود، کسى آن چراغ فروزان را باور نمى کرد از رجال شایسته علمى و از اولیاءِ خداست. با وضعى که داشت وارد مدرسه معصومیه کرمان شد و از خادم آنجا درخواست حجره اى کرد که چند شبى را در آنجا بماند سپس به سبزوار حرکت کند .خادم عرضه داشت واقف این مدرسه، حجره ها را وقف بر طالبان علم نموده، و ماندن کاسب یا فرد معمولى در این مدرسه جایز نیست، مگر اینکه شما با من عهد کنى چند روزى که در اینجا هستى در امور نظافت مدرسه و طلاب به من کمک دهى!!

حاجى جواب مثبت مى دهد و براى تادیب نفس به کمک خادم جهت امور طلاب و نظافت مدرسه اقدام مى کند.

پس از چند سال دو طلبه کرمانى براى تکمیل تحصیل حکمت به سبزوار آمدند، چون وارد مدرسه شدند و حکیم سبزوارى را در محل درس حکمت دیدند بهت زده شدند که آه آن فریدى که سه سال در مدرسه به عنوان شاگرد خادم خدمت مى کرد این مرد بود، حاجى از تغییر چهره آن دو قضیه را یافت، آنان را خواست و وضع خود را در کرمان به عنوان امانت و سر اعلام کرد و راضى نشد آن دو نفر طلبه داستان کرمان را بازگو کنند!

حاجى در آن مدرسه قصد مى کند تا ریشه کن شدن هواى نفس به کار خادمى ادامه دهد، از این جهت عزم بر ماندن مى نماید.مدّتى که مى گذرد خادم از او مى پرسد عیال دارى مى گوید نه، مى پرسد اگر وسیله ازدواج برایت فراهم باشد ازدواج مى کنى، حاجى پاسخ مثبت مى دهد، خادم مدرسه مى گوید دخترى دارم اگر میل داشته باشى با او ازدواج کن، حاجى بدون چون و چرا با دختر خادم ازدواج مى کند، خدمت حاجى در آن مدرسه نزدیک به سه سال طول مى کشد!

در آن زمان عالم و پیشواى روحانى کرمان آقا سید جواد امام جمعه شیرازى بود.

این امام جمعه از دانشمندان و علماى جامع علوم عقلى و نقلى عصر خود به شمار مى رفت، که علاوه بر مقامات علمى و واجدیت مراتب معقول و منقول پیشوائى وارسته و روشن ضمیر و دانشمندى متقى و صاحب ورع بود.یک روز حاج سید جواد مشغول گفتن منظومه حکمت حاجى براى شاگردان بود، در حالى که حاجى در کار نظافت و جاروکشى مدرسه بود سید در حال درس به نکته اى مهم از مسائل عالى حکمت رسید، آنچنان که باید مسئله بیان نشد، پس از اتمام درس در حالى که سید به طرف منزل مى رفت حاجى در طریق منزل با بیانى وافى نکته را شرح داد، سید ابتدا اعتنائى نکرد ولى وقتى به منزل رفت و در آن نکته غور کرد، بیان حاجى را بهترین بیان دید خادم منزل را دنبال کمک خادم مدرسه فرستاد، ولى حاجى از ترس شناخته شدن با همسر کرمانیه از خادم مدرسه که پدرزنش بود خداحافظى کرده و رفته بود، پس از چند سال دو طلبه کرمانى براى تکمیل تحصیل حکمت به سبزوار آمدند، چون وارد مدرسه شدند و حکیم سبزوارى را در محل درس حکمت دیدند بهت زده شدند که آه آن فریدى که سه سال در مدرسه به عنوان شاگرد خادم خدمت مى کرد این مرد بود، حاجى از تغییر چهره آن دو قضیه را یافت، آنان را خواست و وضع خود را در کرمان به عنوان امانت و سر اعلام کرد و راضى نشد آن دو نفر طلبه داستان کرمان را بازگو کنند!






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ