تفاوت بین زن ومرد
آنچه که در قرآن کریم راجع به تفاوت موجودات بیان شده این است که:
اولا، باید زندگى به احسن وجه اداره شود وثانیا، تا تسخیر متقابل بین موجودات محقق نشود و هماهنگى بین آحاد و طبقات متفاوت ایجاد نگردد، نظام به احسن وجه اداره نمىشود در سوره زخرف فرمود:
اهم یقسمون رحمت ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا ورحمت ربک خیر مما یجمعون (6)
آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند؟ ما معاش آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کردهایم، وبرخى از آنان را از نظر درجات، بالاتر از بعضى قرار دادهایم تا بعضى از آنها بعض دیگر را در خدمت گیرند. و رحمت پروردگارت از آنچه آنان مىاندوزند بهتر است.
فرمود: ما مردم را با استعدادهاى مختلف وشرایط گوناگون آفریدیم واگر همه در یک سطح از استعداد و یک سطح از قدرت بودند نظام هستى متلاشى مىشد، چون کارها گوناگون است وکارهاى گوناگون را باید استعدادهاى گوناگون به عهده بگیرد، لذا باید تفاوت باشد. اگر در این تفاوت کسى که مثلا در درجه پنجم استبیاید در درجه دهم وکسى که در درجه دهم استبیاید در درجه پنجم قرار بگیرد، باز این سؤال محفوظ است که تفاوت چرا؟ قهرا نمىشود اصل تفاوت را انکار کرد. اگر مهرهها هم تبدیل شود سؤال عوض نخواهد شد، چون تا زمانى که شؤون متفاوت وجود دارد قهرا استعدادهاى گوناگون لازم است ولازمه آن وجود افراد متفاوت است.
همانطورى که اختلاف طبقات، استعدادها، گرایشها وجذبها ودفعها، هیچکدام معیار فضیلت نیستند، بلکه همه و همه به عنوان ابزار کار، لازم است تا تسخیر متقابل و دو جانبه محقق بشود لیتخذ بعضهم بعضا سخریا اختلاف زن و مرد هماین چنین استیعنى اگر کسى استعداد برترى دارد این استعداد برتر، نشانه فضیلت معنوى وتقرب الى الله نیست. اگر بتواند از این استعداد برتر فایده بهتر ببرد وخالصانهتر کار کند به مرتبه بالاترى از تقوا مىرسد، واز این جهتبه کمال محض نزدیکتر خواهد بود ولى اگر از این استعداد برتر طرفى نبست وبه خداى سبحان تقرب نجست چه بسا این استعداد زائد براى او وبال باشد. پس استعدادها گرچه یک فضیلت ظاهرى است اما نشانه تقرب الى الله نیست.
بنابراین، تفاوتها براى آن است که گروهى، گروه دیگر را به صورت متقابل ودو جانبه تسخیر کنند واز یکدیگر بهرهمند شوند وهیچکسى حق ندارد افراد دیگرى را تحت تسخیر خود درآورد اما خودش مسخر نشود، کسى نمىتواند به دلیل داشتن قدرت وامکانات استعدادى یا غیر استعدادى، از دیگران تسخیر یک جانبه طلب کند بلکه باید تسخیر متقابل نباشد همان استهزاء کردن و منافع دیگران را به سود خود رایگان بردن است که قرآن آن را نهى کرده وآن را به عنوان ستم، تحریم ومحکوم کرده است.
بنابر این نظام آفرینش، استعدادهاى متقابل ومتخالف مىطلبد و این تفاوت که براى تسخیر دو جانبه ومتقابل صورت مىگیرد، جهتسیر به سوى کمال و تقرب الى الله است.
از شبهات دیگرى که در این موضوع طرح وبحث مىشود قیمومیت ومعناى آیه:
الرجال قوامون على النساءاست .
اولا: باید توجه نمود آنجا که زن در مقابل مرد ومرد در مقابل زن به عنوان دو صنف مطرح است، هرگز مرد قوام وقیم زن نیست و زن هم در تحت قیمومیت مرد نیست. بلکه قیمومیت مربوط به موردى است که زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن باشد.
ثانیا: قوام بودن در این مقام نیز نشانه کمال وتقرب الى الله نیست، همچنانکه در وزارتخانهها، مجامع، جامعهها، افرادى هستند که قوام دیگرى یعنى مدیر، مسؤول وکارگزار ومانند آن هستند اما این مدیریت، فخر معنوى نیستبلکه یک مسؤولیت اجرایى وتقسیم کار است و ممکن است کسى که ریاست آن مؤسسه را به عهده ندارد خالصانهتر از قیم کار بکند و ارزش کار او بیشتر ولایش خدا مقربتر باشد. قوام بودن مربوط به مدیریت اجرایى است، زیرا که قرآن مىفرماید:
الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض وبما انفقوا من اموالهم (7)
توانایى مرد در مسائل اجتماعى وشم اقتصادى وتلاش و کوشش براى تحصیل مال وتامین نیازمندىهاى منزل واداره زندگى بیشتر است. وچون مسؤول تامین هزینه، مرد استسرپرستى داخله منزل هم با مرد است اما این چنین نیست که از این سرپرستى بخواهد مزیتى به دست آورد وبگوید من چون سرپرستم پس افضل هستم بلکه این یک کار اجرایى است، وظیفه است نه فضیلت، روح قیوم وقوام بودن وظیفه است قران کریم به زن نمىگوید تو در فرمان مرد هستى، بلکه به مرد مىگوید تو سرپرستى زن ومنزل را به عهدهدارى. اگر این آیه به صورت تبیین وظیفه تلقى شود نه اعطاى مزیت، آنگاه روشن مىشود که:«الرجال قوامون على النساء» به معناى: «یا ایها الرجال کونوا قوامین» یعنى اى مردها شما به امر خانواده قیام کنید همانطورى که براى مسائل قضایى مىفرماید:
کونوا قوامین بالقسط شهداء لله (8)
جمله «الرجال قوامون على النساء» گرچه جمله خبریه است ولى روحش انشا استیعنى اى مردها شما قوام منزل باشید، سرپرست منزل باشید، کارها را در بیرون انجام دهید، اداره زندگى را در منزل به عهده بگیرید، زیرا آسایش وآرامش زندگى مرد، در خانه است. این که آیه شریفه مىفرماید:
ومن آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها (9)
وآنچه در تعبیرات روایى آمده است «لیاوی الیها» براى تبیین همین تعبیر قرآنى است «الرجال قوامون على النساء» به این معنا نیست که زن اسیر مرد است ومرد قوام قیم وفرمانروا است ومىتواند به دلخواه خود عمل کند. هرگز این تکلیف نیامده فتواى یک جانبه بدهد وبه مرد بگوید تو فرمانروا هستى و هرچه مىخواهى بکن، اسلام این دو حکم الزامى را در کنار هم ذکر مىکند از یک سو به زن در مقابل شوهر دستور تمکین مىدهد واز سوى دیگر به مرد در مقابل زن دستور کارپردازى وسرپرستى مىدهد، واین هردو، بیان وظیفه وجریان امور خانواده است و هیچ یک نه معیار فضیلت است و نه موجب نقص.
در نتیجه، اولا، «الرجال قوامون على النساء» مربوط به زن در مقابل شوهر است نه زن در مقابل مرد. ثانیا، این قیمومیت معیار فضیلت نیستبلکه وظیفه است. ثالثا، قیم بودن زن ومرد در محور اصول خانواده است. گاهى زن قیم مرد است و گاهى مرد قیم زن. و در اصول خانوادگى بسیارى از مسائل عوض مىشود. اطاعت فرزند چه پسر وچه دختر از ساحت مقدس پدر و مادر واجب است، و اگر فرزند کارى بکند که پدر یا مادر برنجد عاق پدر ومادر مىشود وعقوق والدین حرام است. بنابراین اگر مادر فرزند را از کارى نهى کرد وگفت: این کار مایه آزردگى من مىشود. در اینجا اطاعت مادر واجب است وپسر نمىتواند بگوید که من چون در رتبه اجتهادى به سر مىبرم یا مهندس وطبیب شدهام، دیگر تحت فرمان مادر نیستم و در حقیقت در چنین مواردى زن بر مرد قیم است، مادر بر پسر قیم است گرچه پسر مجتهد ویا متخصص باشد. در مسائلى که مربوط به داخل خانواده است زن وشوهر، مادر وفرزند و پدر وفرزند یک سلسله حقوق متقابلى دارند. ورابعا، همانگونه که در آغاز فصل گذشت این قیمومیت طبق شرایط ضمن عقد قابل تحدید و یا واگذارى است.
اگر کسى معیار فضیلت را در مسائل مالى و پست ومقام خلاصه کند باید در اصل تفکر وارزیابى خود تجدید نظر کند. آن نظامى که مسائل را از محور طبیعت وماده مى نگرد کسى را که داراى میز بزرگتر، سمتبرتر وحقوق ومزایاى بیشترى است افضل مىداند، اما اسلام به این گونه امور بهایى نمىدهد ومىگوید: عظمت انسان به جان آدم است وچیزى که جداى از جان آدم است فقط ابزار اجرایى است. پس بنابراین اگر کسى فقط از مزایاى خارج از جان برخوردار باشد، جان او متکامل نشده است زیرا چیزى که مایه کمال جان استباید مزایاى روحى باشد که غذاى روح است و غذاى روح را معارف وعلوم واخلاق ومزایاى فاضله تشکیل مىدهد و در این جهتبین زن و مرد امتیازى نیست، آنچه مورد تفاوت است، مایه امتیاز نیست وآنجا که مایه امتیاز است، باعث تفاوت نیست.
قرآن درباره عظمتحقوقى واجتماعى زن مىفرماید:
یا ایها الذین امنوا لایحل لکم ان ترثوا النساء کرها ولاتعضلوهن لتذهبوا ببعض ما اتیتموهن الا ان یاتین بفاحشة مبینة وعاشروهن بالمعروف فان کرهتموهن فعسى ان تکرهوا شیئا ویجعل الله فیه خیرا کثیرا (10)
مسائل مربوط به حقوق زن بخشى مربوط به ارث وبخشى مربوط به نکاح وتعدد زوجات ومهریه ومانند آن است، اینگونه مسائل را عده زیادى از جمله، مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر شریف المیزان بیان کردهاند ومتاخرین هم با رهنمودهاى آن بزرگ مفسر جهان اسلام، کتابهایى نوشتهاند.
اما در بخش مسائل اجتماعى، قرآن مىفرماید: با زنها معاشرت نیک داشته باشید و زن را چون مرد در مجامع خود راه دهید واگر خوشآیندتان نیست که آنها در مجامع شما شرکت کنند، این کار ناخوشایند را تحمل کنید چرا که ممکن استخیر فراوانى در این کار باشد وشما ندانید «وعاشروهن بالمعروف» این معاشرت گرچه در زمینه امور خانوادگى است اما اختصاصى به آن ندارد زیرا ملاک آن در مسائل اجتماعى نیز وجود دارد. گاهى تعصب جاهلى یا رواج فرهنگ ناصواب یا تعصب خام ومانند آن، به مرد اینچنین تلقین مىکند که تو نمىتوانى با زن در یک مؤسسه همکارى کنى یا زن در جامعه نمىتواند حضور فعال داشته باشد.
قرآن کریم در این زمینه مىفرماید: اینگونه از تعصبات ورسومات جاهلى را که فرهنگ باطل استبزدایید «وعاشروهن بالمعروف وان کرهتموهن» اگر خوش نمىدارید که زنان مانند مردان سمتى داشته باشند و در جامعه وصحنه سیاست وصحنه درمان وپزشکى و صحنه فرهنگ وتدریس حضور داشته باشند، این امر را تحمل کنید شاید خیر فراوانى در این کار باشد وشما نمىدانید.
چیزى را که عقل به رسمیت مىشناسد وپیش وحى وصاحب شریعتبه رسمیتشناخته شده، معروف است، وچیزى را که عقل و دین به رسمیت نمىشناسد، منکر وناشناخته است، قرآن مىفرماید: با صنف زن طورى رفتار کنید که عقل وشرع آن را به رسمیت مىشناسد. این قشر عظیم را منزوى نکرده وبا آنها بد رفتارى نکنید.
سپس مىفرماید: «وان کرهتموهن» اگر نمىپسندید که زنها از حیات اجتماعى صحیح وسالمى برخوردار باشند بدانید که این کراهتتان نارواست، در آیه: «فعسى ان تکرهوا شیئا ویجعل الله فیه خیرا کثیرا» این جمله آخر از تعبیرى که در آیه جهاد آمده مهمتر است، چون جهاد و دفاع امرى موقتى است، ولذا مىفرماید:
«وعسى ان تکرهوا شیئا وهو خیر لکم وعسى ان تحبوا شیئا وهو شر لکم» اما حضور زن در صحنه، هر روز وهمیشگى است وهمین حیات اجتماعى زن است که مىتواند در مساله فرهنگ وتربیت وجهاد ودفاع سهم مؤثرى را ایفا کند.
کسانى که نتوانستهاند با زنان جامعه معاشرت معروف داشته باشند واز عواطف آنان طرفى بسته واز احساسات و رقت قلب آنان مدد بگیرند، آنان به نام آزادى زن خود را مسخر غرایز نموده، بدون این که مسخر عواطف بشوند. ولى اسلام، زن ومرد را از قید هوى وشهوت آزاد کرده وجامعه را مسخر عواطف کرده است لذا جامعه عاطفى بنا کرده، ورافت ورحمت در جامعهه اسلامى قرار داده است. این که دیده مىشود در بعضى جوامع، هیچ عاطفهاى نیست وگاهى بیش از دویست ونود نفر بین آسمان وزمین به وسیله همین ابرقدرتهاى غرب مىسوزند وبه دریا ریخته مىشوند ویا دیده مىشود مناطقى نظیر حلبچه ومانند آن را با بدترین وضع بابمبهاى شیمیایى مسموم مىکنند و زن و مرد را یکجا از بین مىبرند، با این که ظاهرا طرفدار آزادى زن بوده ومدعى آن هستند که زن را به صحنه آوردهاند، براى آن است که مسخر غریزه وطبیعت زن شدهاند نه مسخر عاطفه او، یعنى آن هنر وفضیلت وجمالى که خدا به نام عاطفه، رحم ورقت، به زن داده از آن محرومند وآنچه را که خدا به طبیعت زن داده آن را بر خود مسلط کردهاند.
آنچه را که ذات قدس اله به فطرت و روح زن داده به عنوان یک فضیلتبه او عطا کرده، ولى دنیاى مادى، زن را در معرض نمایش غرایز آورده و بر درندگى جامعه افزوده است. روایتى که مىفرماید:
«المراة عقرب» (11)
ناظر به چیزى است که جهان غرب به ان مبتلا شده، اما روایتى که امیرالمؤمنینسلام الله علیه به فرزندش مىفرماید:
«فان المراة ریحانة ولیستبقهرمانة» (12)
همان است که جامعه اسلامى به آن فضیلت، متکامل است. زنگرایى مثل آن است که انسان بخواهد از نیش عقرب بهرهاى ببرد، شاید یک لذتى در نیش زدن او باشد، اما سم را هم به همراه دارد، دین مىگوید: زن ریحان وگل است وشما مردها معطر باشید واین قدر بابوهاى متعفن، شامهتان را بد عادت نکنید، زنها به عطر ریحان معطرند وبه شما عاطفه مىدهند، لذا خشونتى که در جنگهاى غیر اسلامى هست در جهاد اسلامى وجود ندارد وآن درنده خویى که دیگران دارند در میان مسلمین مشاهده نمىشود با این که مسلمین، زنها را به حجاب دعوت مىکنند، اما از عاطفه زن به عنوان یک محور تربیتى استفاده مىکنند. اسلام زن را در سایه حجاب و سایر فضایل به صحنه مىآورد تا معلم عاطفه، رقت، درمان، لطف، صفا، وفا، ومانند آن شود و دنیاى کنونى، حجاب را از زن گرفته تا زن به عنوان لعبه به بازار بیاید وغریزه را تامین کند. زن وقتى با سرمایه غریزه به جامعه آمد دیگر معلم عاطفه نیست، فرمان شهوت مىدهد نه دستور گذشت، وشهوت جز کورى و کرى چیزى به همراه ندارد، لذا اسلام اصرار دارد که زن در جامعه بیاید ولى با حجاب بیاید، یعنى بیاید که درس عفت وعاطفه بدهد نه این که درس شهوت وغریزه بیاموزد.
سر این که جهان غرب در خصوص این امر نیز فرهنگ منحط غلطى دارد - و متاسفانه برخى افراد که از فرهنگ غنى وقوى اسلام بىاطلاعند، گوش به تبلیغات سوء آنان مىدهند این است که انسان شناسى آنها همانند جهانبینى آنهاست. وبه عبارت دیگر انسانشناسى آنها فرع بر جهانبینى آنان است، جهانبینى آنها در حد:
ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت ونحیى وما یهلکنا الا الدهر (13)
کافران گفتند که زندگى ما همین نشئه دنیا ومرگ وحیات طبیعت نیست وجز دهر کسى ما را نمىمیراند.
است، وچون جهان را در نشئه طبیعتخلاصه مىکنند، واز ماوراى طبیعتسهمى ندارند، انسان را نیز در قلمرو طبیعتخلاصه مىکنند وصرفا تن شناسند نه انسان شناس.
دیدگاه آنان در انسان شناسى، این است که تمام حقیقت انسان را بدن وتن آدمى تشکیل مىدهد وچون مىبیند بدن انسان به دو شکل است، یا به صورت زن است ویا به صورت مرد، لذا گمان مىکنند که زن ومرد باهم تفاوت دارند، همانطورى که بدنهایشان متفاوت است.
کسى که به انسانشناسى از دیدگاه جهان شناسى مادى مىنگرد، هرگز در جهان سیر عمودى ندارد ونمىداند که مبدا ومنتهاى سیر زندگى انسان چیستبلکه همواره سیر افقى دارد، همانگونه که اخترشناسى، دریاشناسى، گیاهشناسى، جانورشناسى، زمینشناسى، معدنشناسى و... اینها، مادى است، انسان شناسى اینان نیز ماده است. او براى انسان مقامى برتر از آنچه که در نشئه طبیعت است، قائل نیست، ومسائلى از قبیل فرشته، ملک و وحى براى او مفهوم ندارد.
انسان موحد جهان را از دید خدا مىنگرد، لذا همانگونه که نقص وشر را نسبىمىداند، ترجیح و تقدیم را هم نسبى مىشمارد. چنانچه اگر یک موحد، شرى را در عالم ببیند، هرگز آن را به حساب هندسه مهندسى عالم نمىگذارد، بلکه آن را به فقدان وعدم بر مىگرداندچرا که معتقد است مبدا پیدایش نظام جز خیر محض نیست، قهرا نظام را هم به نحو احسن مشاهده مىکند واگر تفاوتها وتفاضلهایى بین انسانها مشاهده مىنماید آن را هم از دید مهندسى مىنگرد، یعنى با اصول ارزیابى مىکند که طبق آن اصول معلوم مىشود بین زن ومرد امتیازى نیست.
نه زندگى همهاش عطر است ونه همه زندگى آهن وچدن است، هم کارهاى محکم لازم است وهم کارهاى ظریف. این که آیا گل بهتر استیا اهن به راحتى قابل لااسخگویى نیست، زیرا گل فضائلى دارد، وآهن نیز ارزشهاى فراوانى دارد. کارهاى محکم را آهن، وامور ظریف هنرى، دقیق وعاطفى را گل به عهده دارد واساسا وجود و ثمر آهن بدون گل، وهمچنین، وجود گل نیز بدون آهن شدنى نیست.
اگر اصول ارزشى اسلام ونظر قرآن کریم روشن شود ومحور بحث نیز معین گردد قهرا بسیارى از سؤالات وشبهات حذف مىشود، ولى آنها که اسلام را با مبانى آن نشناختهاند این مسائل اجرایى براى آنها خیلى مهم جلوه مىکند وبه عنوان یک عقده یا نقد علمى یا اعتراض ومعارضه مطرح مىکنند که چرا، زن نمىتواند فلان کار اجرایى را بپذیرد.
بنابراین ما دو راه حل داریم، یک راه براى معتقدان به دین وراه دیگر، به عنوان پاسخگویى به سؤالات دیگران، یعنى در مرحله اول، باید این موضوع براى خود ما حل شود که سؤالاتى مانند این که چرا زن نمىتواند متصدى بسیارى از امور اجرایى شود؟ قابل طرح نیست. توضیح این مطلب مستلزم دو نکته است، وآن این که:
اولا: بسیارى از کارهاى اجرایى شرعا براى زن جایز ورواست.
ثانیا: امور اجرایى مقام نیست، زیرا اگر امور اجرایى ارزش بودند و واجب بود که انسان این کار اجرایى را بپذیردبه عنوان یک کمال ونه براى حفظ نظام علماى بزرگوار ما از آن چشم نمىپوشیدند وبلکه براى کسب آن تلاش مىکردند.
پىنوشتها:
1- کهف، 49.
2- فصلت، 46.
3- آل عمران، 18.
4- اعراف، 29.
5- حدید، 25.
6- زخرف،32.
7- نساء،34.
8- نساء، 135.
9- روم، 21.
10- نساء، 19.
11- نهج البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 58.
12- نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه31.
جاثیه، 24.