مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 181
بازدید دیروز : 398
کل بازدید : 779226
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


جوان و دوستی با خدا

مسجد

دوستى خدا با جوانان

پروردگار عالمیان تمام بندگان خود را دوست مى‌دارد و نشانه‌هاى فراوانى از این دوستى پایدار در قرآن ‏مجید به چشم مى‌خورد قرآن با بیان این که خداوند محسنین (1) و توابین (2) و متطهرین (3) و متقین (4) و ‏صابرین (5) و متوکلین (6) و مقسطین (7) و مطهرین (8) را دوست مى‌دارد، این حقیقت را به خوبى روشن ‏کرده اما در عین حال نسبت به جوانان، به خاطر جایگاه خاصى که در نظام عالم هستى دارند دوستى و ‏علاقه دیگرى دارد.

خداوند متعال جوانان را به خاطر جوانى دوست داشته و احترام مى‌کند. محمد بن سلیمان از پدرش نقل ‏کرده که در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که ابوبصیر وارد شد، در حالى که نفس‌هاى عمیقى ‏مى‌کشید. همین که در جاى خود قرار گرفت، امام به او فرمود: علت این نفس بلند و عمقى که مى‌کشى ‏چیست؟

گفت : اى فرزند رسول خدا، سن من بالا رفته و استخوانهایم کوبیده گشته و مرگم فرا رسیده و این در ‏حالى است که نمى‌دانم سرنوشت آخرتم چگونه خواهد شد.

امام فرمود: اى ابا محمد تو نیز که چنین مى‌گویى؟

گفت : فدایت شوم، چرا چنین نگویم.

امام فرمود: اى ابامحمد، آیا نمى‌دانى که خداوند متعال جوانان شما را اکرام مى‌کند و از بزرگسالان شرم و ‏حیا مى‌کند؟

گفت : فدایت شوم، چگونه خدا جوانان را اکرام کرده و از بزرگسان و پیرمردان شرم مى‌کند؟

حضرت فرمود: خداوند جوانان را به احترام جوانى عذاب نخواهد کرد و از پیرمردان شرم نموده، آنها را ‏حسابرسى نمى‌کند.(9)

از این رو است که خداوند تمام پیامبران را در جوانى به پیامبرى برانگیخت (10) و به خاطر همین دوستى ‏است که تمام بهشتیان جوان (11) خواهند بود و قرآن در روز محشر به صورت جوانى نشان داده مى‌شود(12) ‏و به همین جهت است که اصحاب کهف با این که بزرگسال بودند، اما قرآن آنان را جوان خطاب کرد(13) و امام ‏زمان (عج) نیز در چهره یک جوان ظاهر مى‌گردد(14) و یارانش همه جوان هستند(15) و سرانجام ملک الموت ‏در چهره جوانى سفید روى خواهد آمد.(16)

آرى، این کمال بى انصافى است که جوان بداند خداوند متعال چه قدر او را دوست دارد به او مهر و محبت ‏مى‌ورزد، اما او با گناه در محضر خالق خود، راه دوستى متقابل را بر خود ببندد.‏

فروتنى در برابر خدا

یکى از بهترین و عارفانه‌ترین حالات بنده مخلص، حالت خدا ترسى و وحشت از روز قیامت است.

این حالت مراتب و جلوه‌هاى گوناگونى دارد، اما در انبیاى الهى و معصومین (علیهم السلام) داراى بیشترین ‏جلوه است؛ چرا که آنان در بالاترین مراتب خوف خدا قرار دارند دیگران نیز که در مراتب پایین‌ترى هستند، به ‏گوشه‌اى از این کمالات دست یافته‌اند در این میان دانشمندان و علما بیشتر از دیگران روحیه خدا ترسى ‏داشته‌اند.

قرآن کریم مى‌فرماید: انما یخشى الله من عباده العماء(17) از میان بندگان خدا فقط دانشمندان از او ‏مى‌ترسند.

حال باید پرسید: چرا فقط دانشمندان از خدا مى‌ترسند؟

علت آن است که هر چه معرفت و یقین انسان به خدا بیشتر شود، ترس او از پروردگار بیشتر خواهد شد.

ترس از خدا اگر چه علل گوناگونى دارد، اما موثرترین آنها، به یاد آوردن عظمت پروردگار و وعده‌هاى تخلف ‏ناپذیر او و به خاطر آوردن عظمت روز قیامت است که تمام این حالات، انسان را به ترس از خدا و روز قیامت ‏وا‌مى‌دارد.

در دوران جوانى که دورانى حساس و پرفراز و نشیب است و جوان قادر است همه چیز را در خود بیازماید، ‏این مساله کاملا آشکار است؛ چرا که جوان ممکن است با آزاد گذاردن نفس اماره و طغیانگر و پیروى از ‏وسوسه‌هاى شیطان، خود را از قید همه چیز رها کرده، به حیوانى درنده و خون آشام تبدیل شود و ممکن ‏است با مهار کردن آن، خود را به بالاترین مراتب کمال انسانیت و عالى ترین مراحل معرفت برساند.‏

خدا ترسى، بهترین راه سازندگى

جوانان مى‌توانند با صفاى دل و فکر و اندیشه بیش تر که در عظمت خدا و جهان آخرت دارند، نه تنها بر ‏مشکلات زندگى پیروز شوند، بلکه بر بیمارى‌هاى روحى از قبیل پوچى، بى هدفى، دین‌گریزى و گرایش به ‏مفاسد اجتماعى و اخلاقى چیره گردند و گاهى همین حالات عرفانى، آن چنان آن ها را متحول مى‌کرد که ‏نه تنها مورد تشویق و تقدیر پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) قرار مى‌گرفتند؛ بلکه ‏یادشان نیز در تاریخ جاوید مانده است.‏

اینک توجه شما را به نمونه هایى از این بیدارى جلب مى‌کنیم:

 

‏1. اسحاق بن عمار گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که روزى پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از ‏نماز صبح، در مسجد چشمش به جوانى افتاد که از شدت بى خوابى پیوسته سر خود را بالا و پایین مى‌برد ‏او که رنگش زرد گشته و اندامش لاغر و چشمانش فرو رفته و پوست بدنش به استخوانش ‍ چسبیده بود، ‏در مقابل پپامبر قرار گرفت.

حضرت به او فرمود، اى حارث، چگونه صبح کردى؟

گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، صبح کردم در حالى که به یقین رسیده‌ام.

پیامبر که از سخنش شگفت زده شده بود فرمود: بدان که براى هر یقینى حقیقتى است، پس نشانه ‏حقیقت یقین تو چیست؟

گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، همو است که اندوهگینم کرده و شبم را به بیدارى کشانده... ‏به همین جهت از دنیا و آن چه در آن هست بیزار گشتم گویا مى‌بینم عرش پروردگارم براى حسابرسى ‏برقرار شده و تمام بندگان براى این جهت زنده شده اند و من در میان آنان هستم و همچنین مى‌بینم که ‏اهل بهشت از نعمت‌هاى بهشتى بهره مى‌برند و با یکدیگر در جایگاه خود آشنا مى‌شوند و مى‌بینم که ‏جهنمیان در جهنم گرفتار عذابند و به شدت نعره مى‌زنند. هم اکنون صداى گرفتن آتش را مى‌شنوم که در ‏گوش ‍ من طنین انداز است.

پیامبر (صلى الله علیه وآله) با شنیدن این سخنان از این جوان فرمود این بنده‌اى است که خداوند قلب او را ‏به نور ایمان روشن فرموده است. سپس ‍ فرمود اى جوان چه آرزویى در دل دارى؟

جوان گفت: دعا کن که در کنار تو شهید بشوم.

پیامبر برایش دعا فرمود و چیزى نگذشت که در یکى از جنگ ها به شهادت رسید...(18)‏

‏2. روزى سلمان فارسى در شهر کوفه از بازار آهنگران گذر مى‌کرد، نگاهش ‍ به جوانى افتاد که نقش بر ‏زمین شده و از هوش رفته است و مردم اطراف او را گرفته‌اند تا چشمشان به سلمان فارسى افتاد، گفتند: ‏اى ابا عبدالله این جوان بیمارى صرع گرفته، اگر ممکن است چیزى در گوشش بخوان، تا به هوش آید ‏سلمان نزد آن جوان آمد، تا او چشمش به سلمان افتاد، از جاى برخاست و گفت: اى اباعبدالله، آن چه این ‏مردم درباره من مى‌گویند درست نیست، چرا که من لحظاتى پیش، از کنار همین آهنگران مى‌گذشتم و ‏دیدم که آنان با پتک‌هاى آهنین مشغول کوبیدن هستند که ناگهان به یاد پروردگار افتادم که مى‌فرماید: و ‏لهم مقامع من حدید(19) از ترس عذاب و عقاب خداوند بى اختیار عقل و هوش از سرم رفت.

سلمان چون چنین دید، به آن جوان علاقه‌مند شد و او را برادر دینى برگزید و همچنان با او بود تا آن که آن ‏جوان بیمار شد سلمان فارسى به عیادتش ‍ رفت، اما او را در حال جان کندن یافت. سلمان ملک الموت را ‏خطاب کرده فرموده: اى فرشته مرگ با برادرم ارفاق کن.

پاسخ شنید که اى ابا عبدالله، من نسبت به هر مومنى ارفاق خواهم کرد.(20)‏

‏3. عبایة بن ربعى گوید: جوانى از انصار بود که گاهى نزد عبدالله بن عباس ‍ مى‌رفت و بسیار مورد احترام ‏وى بود.

به او گفته شد: چرا به این جوان این گونه احترام مى‌کنى، در حالى که او جوان شایسته‌اى نیست و شبها ‏به گورستان رفته، نبش قبر مى‌کند.

عبدالله گفت: هرگاه چنین چیزى از او دیدید مرا خبر کنید.

در یکى از شبها که آن جوان به سوى قبرستان رفته بود و در بین قبرها قدم مى‌زد ابن عباس را خبر کردند.

عبدالله به قبرستان رفت تا از نزدیک شاهد ماجرا باشد؛ از این رو خود را در گوشه‌اى پنهان ساخت و از دور ‏نظاره گر او شد.

جوان داخل قبرى شد که از پیش براى خود آماده کرده بود و در آن خوابید و با صداى بلند فریاد زد: واى بر ‏من و تنهایى من داخل قبر؛ واى بر من اگر زمین از زیر من به سخن درآید و بگوید: چرا به این جا آمدى، من ‏کینه تو را داشتم در حالى که بر پشتم بودى، پس چه بدتر حال که به درونم آمدى؛ واى به حال من اگر ‏بنگرم که انبیاء و فرشتگان در روز قیامت همه صف بسته باشند؛ چه کسى از عدل تو مرا نجات مى‌دهد و ‏چه کسى مرا از مظلومین رهایى مى‌بخشد و چه کسى مرا از آتش جهنم پناه مى‌دهد از کسى نافرمانى ‏کردم که سزاوار نبود کسى به نافرمانى او بپردازد؛ پیوسته با خداى خود عهد و پیمان بستم اما او هرگز ‏نشانه‌اى از صدق و وفا به عهد و پیمان در من ندید.

این جملات را پشت سر هم تکرار مى‌کرد و مى‌گریست و وقتى که مناجات او به پایان رسید از قبر بیرون ‏آمد.

ابن عباس نزدیک رفت و دست به گردن جوان انداخته، گفت: چه خوب نبش قبر مى‌کنى و چه زیبا گناهان را ‏بیرون مى‌آورى و از خداى خود طلب بخشش مى‌کنى.(21)‏

چند نکته آموزنده

‏1. از گفت و گوى پیامبر (صلى الله علیه وآله) و حارث این نکته به دست مى‌آید که گاهى جوانان در دوران ‏جوانى زنگار قلب خود را کنار زده آن را جلا میدهند و جلا دادن قلب، یعنى این که دل نورانیت خاصى ‏مى‌یابد که تمام حجاب ها از مقابل او کنار مى‌رود و آن چه را که شنیده، گویا به چشم خود مى‌بیند که ‏همین معنا را یقین مى‌نامند دلى که به نور ایمان روشن شد، زندگى در این دنیا براى او دیگر چندان ارزشى ‏ندارد جوانى که به یقین رسیده، دیگر فریفته دنیا نمى‌شود؛ به سراغ گناه و کارهاى زشت نمى‌رود جوانى ‏که نعمت‌هاى بهشتى را مى‌بیند نعمتهاى دنیوى هرگز در چشمش ‍ جلوه نمى‌کند؛ از این روى او در انتظار ‏عبور از این دنیا است بدین جهت مى‌بینیم که در پاسخ پیامبر (صلى الله علیه وآله) که از او پرسیده بود: ‏چه آرزویى در دل دارى گفته بود فقط شهادت آن هم در رکاب تو.‏

‏2. نکته دوم این که چگونه مى‌شود انسان از حادثه اى که مى‌بیند، ناگهان نورى در دل او بتابد و واقعیات را ‏آن چنان که هست ببیند و از دیدن پتکى که آهنگر براى کوبیدن آهن به کار مى‌برد، روز قیامت در مقابل ‏چشمانش ‍ مجسم مى‌شود و به یاد فرشتگانى که در دستشان چنین گرزهایى هست که بر سر ‏انسان‌هاى عصیانگر مى‌کوبند، مى‌افتد و این نکته اى است بسیار مهم که از ماجراى دوم بدست مى‌آید.‏

‏3. سومین نکته‌اى که از ماجراى‌هاى گذشته به دست مى‌آید این که آن جوان حسابگرى را از خود آغاز ‏کرده بود، پیش از آن که دیگران به حساب او برسند او در برخى شب ها به اقامت گاه اجبارى آینده‌اش ‏مى‌رفت و به عمران و آبادى آن مى‌پرداخت او از نافرمانى‌ها و پیمان شکنى هایش در آن خانه تنگ و تاریک ‏و وحشتناک پرده برداشته و در برابر گناهان خود از خدا طلب عفو و بخشش مى‌کرد آرى همین محاسبه ‏است که انسان را از عمکردهاى ناشایست و گناهان نابخشودنى باز مى‌دارد و در نتیجه، یک بازنگرى در ‏گذشته‌هاى خود خواهد داشت و همین است معناى فرمایش ‍ پیامبر بزرگ اسلام (صلى الله علیه وآله) که ‏فرمود: حاسِبوا اَنفُسَکُم قَبلَ اَن تُحاسِبوا(22) حساب خویشتن را دریابید پیش از آن که به حسابتان برسند.

شاید برخى از جوانان چنین فکر کنند که این حالات با زندگى طبیعى و عادى یک انسان منافات دارد؛ چرا که ‏با چنین کارى جوانان به انزوا و گوشه نشینى دعوت مى‌شوند.

پاسخ آن است که این تصورى بیش نیست؛ چرا که هدف، تجدید نظر در گذشته است و از این به خود ‏آمدن، توجه جوان به خدا و روز قیامت و سختى آن روزها بیشتر مى‌شود، نه این که از او خواسته شود تا ‏همانند آنان چنین کارهایى انجام دهند؛ زیرا در آن روز تشخیص برخى براى بیدارى خود آن چنان بوده و امروز ‏براى بیدارى، راه‌هاى دیگرى نیز وجود دارد که مى‌باید از آن ها استفاده شود.‏

نکته دوم آن که آیا اشکالى دارد که گاهى انسان سرى به محل اسکان دائمى خویش زده، از آن جا عبرت ‏بگیرد تا فشار گناه در او شکسته شود؟ آیا معصومین (علیهم السلام) ما را سفارش ننموده‌اند که گاهى ‏سراغ اهل قبور برویم تا ضمن زوده شدن غم و غصه از خانه‌هاى تنگ و تاریک و وحشتناک، درس عبرت ‏بیاموزیم و آیا رفتن به چنین مکان هایى با زندگى منافات دارد در حالى که انسان را به فکر آینده و تلاش ‏براى آن جهت وامى دارد.‏

سوم آن که هیچ گاه پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) از کسى نخواسته‌اند تا ‏دست از تلاش و زندگى برداشته، از زن و فرزند فاصله بگیرد و یا در حال انزوا و گوشه نشینى و رهبانیت به ‏سر برد بلکه ضمن رد چنین رفتارى همگان را به تلاش و کوشش براى زندگى شرافتمندانه دعوت کرده‌اند ‏البته با در نظر گرفتن فراز و نشیب‌هاى زندگى از همگان به ویژه جوانان خواسته اند تا براى فائق آمدن بر ‏مشکلات و دشوارى‌هاى زندگى، پیوسته خدا را در نظر بگیرند و او را در همه حال حاضر و ناظر بر اعمال و ‏افعال و کارهاى خود بدانند و در اثر این توجه به خداى بزرگ، براى زندگى بهتر، کمتر خود را به گناه آلوده ‏سازند.

ضمنا این را بدانند که در سایه رعایت قوانین الهى، مى‌توان به زندگى بهترى دست یافت، زیرا چه بسیار ‏جوانانى بوده و هستند که با فاصله گرفتن از این حقیقت روشن، خود را در دام بدترین انسان ها انداخته و ‏گرفتار کرده‌اند و چه بسیار جوانانى که بر اثر نداشتن ترس از خدا و روز قیامت، زندگى شان به یأس و ‏ناامیدى مبدل گشته است.‏

چه کنیم تا چنین باشیم؟

‏1. طبق سفارش معصومین (علیهم السلام) جوانان قرآن را با تدبیر بیشترى بخوانند اگر به آیات قیامت و ‏بهشت و جهنم و عذاب الهى رسیدند درنگى کرده در آن آیه بیشتر بیندیشند.

 

‏2. حالات پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) را در حال نماز، به ویژه به مناجات آنان با ‏پروردگار خویش، بیشتر مطالعه کنند با توجه به مضامین بسیار عالى دعاى کمیل، خواندن این دعا، هر ‏لحظه انسان را به خدا نزدیکتر مى‌کند.

 

‏3. به هشدارهاى معصومین (علیهم السلام) که در قالب پند و اندرز و نصیحت آمده بیشتر توجه داشته ‏باشیم امام صادق (علیه السلام) به اسحاق بن عمار که ظاهرا در آن روزها جوان بوده، چنین سفارش ‏مى‌کند: یا اسحاق، خِف اللهَ کََأنَّکَ تَراهُ، فَاِن شَکَکتَ فِى أنَّهُ یَراکَ فَقَد کَفرتَ وَ اِن تَیقَّنتَ أَنَّهُ یَراکَ ثُم بَرَزتَ لَهُ ‏بالمَعصِیةِ فَقَد جَعلتَهُ فِى حَد اَهوَنِ الناظِرینَ اِلیکَ (23) اى اسحاق از خدا به گونه‌اى بترس که گویا او را ‏مى‌بینى. پس اگر شک داشته باشى که او تو را مى‌بیند بدان که کافر گشته‌اى، و اگر یقین داشته باشى ‏که او تو را مى‌بیند و در عین حال با گناه و نافرمانى‌ات در برابرش قرارگیرى، بدان که پروردگار را در حد ‏کوچکترین بینندگان خویش ‍ به شمار آورده‌اى.‏


‏1- سوره بقره، آیه 195.

‏2- سوره بقره، آیه 222

‏3- سوره بقره، آیه 222.

‏4- سوره آل عمران، آیه 167

‏5- سوره آل عمران، آیه 146

‏6- سوره آل عمران، آیه 159.

‏7- سوره مائده آیه 42

‏8- سوره توبه، آیه 108

‏9- کافى، ج 8، ص 34

‏10- میزان الحکمة، ج 4: ص 3020، کنز العمال، ج 11، ص 475

‏11- بحارالانوار، ج 43، ص 292.

‏12- کافى، ج 3، ص 603

‏13- کافى، ج 8، ص 395

‏14- بحارالانوار، ج 52، ص 287 و ج 44، ص 19

‏15- بحارالانوار، ج 52، ص 344.

‏16- کافى، ج 8، ص 392

‏17- سوره فاطر، آیه 28

‏18- مشکاة الانوار، ص 14؛ کافى؛ ج 2، ص 53

‏19- سوره حج، آیه 21

‏20- بحارالانوار، ج 22، ص 385

‏21- امالى شیخ صدوق، ص 294

‏22- محاسبة النفس، ص 13

‏23- معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 51‏

جوان از منظر معصومان؛ محمد جواد مروجى طبسى





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ