زمانى که حضرت رسول اکرم (ص) درب حجله را بست و به زنان فرمود: به منزلهاى خودتان بروید، و کسى اینجا نماند.
تمام زنها متفرق شدند.
وقتى پیغمبر خواست خارج شود دید یکى از زنها باقى مانده است. پرسید کیستى مگر نگفتم باید همه خارج شوید؟.
عرض کرد: من اسماء هستم. شما فرمودید خارج شوید، اما من در این جهت معذورم. زیرا هنگام رحلت خدیجه در خدمتش بودم، دیدم گریه مىکند. عرض کردم: آیا شما هم گریه مىکنید؟ با اینکه بهترین زنان جهان و همسر رسول خدا هستى و بتو وعدهى بهشت داده است. فرمود: گریهى من از این جهت است که مىدانم هر دخترى شب زفاف محتاج به زنى است که محرم اسرارش باشد و حوائجش را برطرف سازد. من از دنیا مىروم ولى مىترسم فاطمهام در شب زفاف محرم راز و کمک حالى نداشته باشد. در آنوقت من به خدیجه گفتم. اگر تا شب زفاف فاطمه (علیهاالسلام) زنده ماندم قول مىدهم که نزدش بمانم و برایش مادرى کنم. وقتى پیغمبر نام خدیجه را شنید بىاختیار اشکش جارى شد و فرمود: ترا به خدا براى همین جهت ماندهاى! عرض کرد: آرى. پیغمبر فرمود: پس به وعدهات عمل کن.(1)
1 ـ بنابر بعضى روایات، در روز چهارم که پیغمبر به خانه فاطمه تشریف برد اسماء را ملاقات نمود. در هر صورت داستان اسماء را بسیارى از تاریخنگاران نوشتهاند و آن را به اسماء بنت عمیس نسبت دادهاند. ولى اگر اصل داستان صحت داشته باشد، دربارهى اسماء بنت عمیس صحیح نیست. زیرا اسماء بنت عمیس همسر جعفر بن ابىطالب بوده. و جعفر یکى از کسانى است که به اتفاق همسرش به حبشه هجرت نمود و بعد از جنگ خیبر مراجعت کرد. بنابراین مسلماً در شب زفاف فاطمه در مدینه نبوده است. پس آن زن یا اسماء بنت یزید بن سکن انصارى بوده یا سلمى بنت عمیس خواهر اسماء و زن حمزه بن عبدالمطلب بوده است. به هر حال، چنانکه صاحب کشفالغمه مىنویسد در نقل این داستان براى روات اشتباهى رخ داده است.
| |