سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 83
کل بازدید : 774351
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


ابوالفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبیّین خود آورده است: روش و اخلاق امام موسى کاظم علیه السلام چنین بود که اگر کسى پشت سر حضرتش حرفى زشتى مى‌زد و بدگوئى مى‌کرد، امام اظهار ناراحتى نمى‌کرد، بلکه هدیه‌اى برایش مى‌فرستاد.

همچنین مورّخین در کتاب‌هاى مختلفى آورده‌اند، مردی از نواده‌های عمر بن خطاب، در مدینه با امام کاظم (علیه‌السلام) دشمنی می‌کرد و هر وقت به او می‌رسید، با کمال گستاخی به علی (علیه‌السلام) و خاندان رسالت ناسزا می‌گفت، و بدزبانی می‌کرد.

روزی بعضی از یاران، به آن حضرت، عرض کردند:  "به ما اجازه بده تا این مرد تبهکار و بدزبان را بکشیم ".

امام کاظم (علیه‌السلام) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه‌ای نمی‌دهم، مبادا دست به این کار بزنید، این فکر را از سرتان بیرون نمائید. تا اینکه از آنها پرسید: آن مرد (نوه عمر) اکنون کجاست؟

گفتند: در مزرعه‌ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد.

امام کاظم (علیه‌السلام) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال وارد به کشت و زرع او شد.

مرد فریاد زد:  "کشت و زرع ما را پامال نکن ".

حضرت همچنان سواره پیش رفت، تا اینکه به آن مرد رسید و خسته نباشید به او گفت: و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید، و فرمود: "چه مبلغ خرج این کشت و زرع کرده ای؟"

او گفت: صد دینار

امام کاظم فرمودن چقدر امید داری که از آن بدست آوری؟

او گفت: علم غیب ندارم

حضرت فرمود: من می‌گویم چقدر امید و آرزوی داری که عایدت گردد.

گفت: امیداورم 200 دینار به من رسد.

امام کاظم کیسه‌ای درآورد که محتوی 300 دینار بود و فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری به تو برساند.

آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام گردید که همانجا به عذرخواهی پرداخت، و عاجزانه تقاضا کرد که تقصیر و بدزبانی او را عفو کند.

امام کاظم (ع) در حالی که لبخند بر لب داشت، بازگشت.

مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم به مسجد آمد، از قضا آن مرد نیز در مسجد بود، و با دیدن امام برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: "اللهُ اَعلمُ حَیثُ یَجعلَ رِسالَتَه،خدا آگاه‌تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد".

دوستان آن حضرت، وقتی که دیدند آن مرد کاملا عوض شده، نزد او آمدند و علتش را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای، قبلا بدزبانی می‌کردی، ولی اکنون امام (علیه‌السلام) را می‌ستایی؟

او گفت: همین است که اکنون گفتم، آنگاه برای امام (علیه‌السلام) دعا کرد، و سؤالاتی ازامام (علیه‌السلام) پرسید و پاسخش را شنید.

امام (علیه‌السلام) برخاست و به خانه خود بازگشت، هنگام بازگشت به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را می‌طلبیدند فرمودند: "این همان شخص ‍ است، کدامیک از این دو راه بهتر بود، آنچه شما می‌خواستید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقداری پول که کارش را سامان دهد، اوضاعش سامان دادم، و از شر او آسوده شدم.


اعلام الوری، ص 296/ اعیان الشّیعه، ج 2، ص 7/ بحارالانوار، ج 48، ص 102، ح 7/ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 319/ دلائل الامامة، ص 311 / کشف الغمّة، ج 2، ص 288.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ