على علیهالسلام مىدانست که پیغمبر دخترش را به عنوان ازدواج نمىفروشد، متاع ناپایدار دنیا در پیش رسول خدا (ص) آن ارزش و اعتبار را ندارد که جانشین فضل و کرامت شود.
رسول خدا (ص) نماینده خدا است و از طرفى در پیشگاه خداوند تعالى سرمایه امتیاز و فضیلت فقط تقوى و دانش است و فرستاده خدا هرگز غیر از آنچه را که خدا دوست دارد نمىخواهد و به آن اعتبار نمىدهد.
على پیغمبر خدا را بیش از هرکس مىشناسد که روح او آسمانى و ملکوتى است هرگز گرفتار قید و بند مادیات زودگذر نشده و نمىشود اما لازم است در این عقیده از دیگران نیز گواهى و اعتراف بگیرد لازم است آنها که در امر ازدواج رقیب او هستند و به غرور مال و دارایى خود از فاطمه (س) خواستگارى کردهاند اقرار کنند که درهم و دینار، ملاک فضیلت نیست. ملاک، تقوى است که آنها فاقد آن مىباشند این اعتراف، بر آنها حجتى بزرگ بوده باشد. حجتى بزرگ براى روزهایى که در پیش خواهد بود.
آنها که به آن حضرت گفته بودند که شما در مورد خواستگارى دختر پیامبر (ص) قدم به جلو بگذارید، در دنباله سخنان خود گفتند اى على! تو از ما بهتر مىدانى که رسول خدا (ص) در بند مال و متاع دنیا نیست آنچه در نظرش گرانبها است در تو وجود دارد او جز به تقوى و دانش به چیزى اهمیت نمىدهد على علیهالسلام که در مزرعهاى مشغول آبیارى درختان بود از کار دست کشید و شتر خود را به خانه آورد و سر و صورت خود را شستشو داد و به خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شد و درب خانه آن حضرت را کوبید، رسول خدا (ص) به امسلمه فرمود ببین کیست درب خانه را مىکوبد؟ امسلمه پرسید کیست؟
بانگى دلنشین شنیده شد که باز کنید منم.
این صدا از هر چیز خوشتر براى پیامبر (ص) بود فرمود: باز کن اى امسلمه زودتر این، آن کس است که خدا و رسولش دوستدار او هستند.
امسلمه عرض کرد: کیست او یا رسولاللَّه که این چنینش بلند مىستایى؟
فرمود: اى امسلمه آرام باش او مردى است که در حوادیث سخت و بزرگ هرگز ناتوان و زبون نمىشود و اظهار ضعف و سستى نمىکند او برادر و پسر عموى من، محبوبترین خلق خدا در نزد من است امسلمه با شتاب رفت و در را گشود على علیهالسلام وارد شد و سلام کرد و به اذن رسول خدا (ص) نشست اما سر بزیر انداخت.
رسول خدا (ص) فرمود: پسر عموى عزیز، گویا به حاجتى آمده است و از حیاء اظهار نمىکند ولى دوست دارم که آشکارا هر چه هست بگوید قصه چیست؟
على علیهالسلام که گویى منتظر صحبتى بود عرض کرد: آرى یا رسولاللَّه مرا حاجتى است که از على علیهالسلام شرم دارم ولى کرامت رسول خدا (ص) و محبت خاصى که به من دارد اجازه مىدهد که آشکارا بگویم.
اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، تو همان بزرگوارى هستى که مرا در کودکى از پدر و مادرم گرفتى، و مرا از غذاى خود پروراندى، به آداب خود مؤدبم فرمودى؟ تو براى من از پدر و مادر مهربانتر و خوبتر بودى، امروز اندوخته دنیا و آخرت من نیز تو هستى، دوست دارم همانطور که خداوند بازوى مرا به وجود تو نیرومند کرد، از برکت تو مرا به همسرى نیکو نیز برساند، من به این امید به سوى حضرتت شتافتهام زیرا دخترى را که من خواستار او هستم در خانه صاحب اختیار من زندگى مىکند.
رسول خدا (ص) از خوشحالى چهرهاش شکفته و متبسم گشت، آرى على جان چنین است که مىگویى ولى براى این کار چه تهیه کردهاى؟
یا رسولاللَّه بر آنچه مالک آن هستم شما داناتر هستید و شما خوب مىدانید که جز یک زره و شمشیر و شتر آبکش چیزى از متاع دنیا برنگرفتهام.
رسول خدا (ص) فرمود: بسیار خوب من امشب با فاطمه (س) در این مورد صحبت مىکنم امید است فردا تو را آنچنان که دوست دارى ملاقات نمایم.
همواره به حکم قرآن پاکان نصیب پاکان هستند
الطیبات للطیبین والطیبین للطیبات.
زنان پاک طینت مخصوص مردان پاکنهاد و مردان پاک براى زنان پاکسرشت ذخیره شدهاند.
در برخى از کتب اینگونه آوردهاند.
برخى از صحابه از امیرالمؤمنین على علیهالسلام خواستند که چرا به خواستگارى حضرت زهرا علیهاسلام نمىروید؟ ایشان در جواب فرمودند که من چیزى ندارم گفتند پیغمبر (ص) از شما چیزى نمىخواهد و پس از آن على علیهالسلام به خانه پیغمبر (ص) رفت و از شرم و حیا نتوانست چیزى بگوید و منظور خود را به عرض برساند بدون نتیجه برگشت روز دوم به محضر رسول خدا (ص) شرفیاب شد. باز هم عرق شرم بر پیشانى مبارکش نشست و بدون نتیجه برگشت ولى روز سوم که به حضور سرور کاینات رسید پیغمبر (ص) خودش فرمود: یا على آیا حاجتى دارى؟ عرض کرد آرى. رسول خدا بلافاصله فرمود بگو گمانم به خواستگارى زهرا آمدهاى! عرض کرد آرى، یا رسولاللَّه در این موقع جبرئیل نازل شد و گفت یا محمد خداوند سبحان امر فرموده است که فاطمه را به ازدواج على مرتضى درآورى. (1)
1 ـ چهارده معصوم/ 257 نقل از ینابیعالموده قندوزى باب 55
| |