سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 75
بازدید دیروز : 47
کل بازدید : 764382
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


 

ماجرای هتک حرمت به حضرت زهرا (س) توسط خلیفه دوم ماجرای هتک حرمت به حضرت زهرا (س) توسط خلیفه دوم علامه مجلسى عهدنامه‏اى از خلیفه دوم براى معاویه در بحارالانوار آورده که ماجراى خود را با زهرا علیهاالسلام در آن حکایت کرده است. (1)
از جمله در آن آمده: «به خانه على آمدم تا مگر او را به زبانى بیرون کشم. کنیزک فضّه که به او گفتملى بگو براى بیعت با ابوبکر بیرون آید که مسلمانان بر خلافت او اجماع کرده‏اند; گفت: امیرالمؤمنین مشغول است. گفتم: این را فراموش کن و به او بگو بیرون آید و الّا داخل مى‏شویم و او را به اکراه بیرون مى‏آوریم.
فاطمه بیرون آمد. پشت در ایستاد و گفت: این گمراهان دروغگو; چه مى‏گویید؟ و چه مى‏خواهید؟ گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه مى‏خواهى؟! گفتم پسر عمویت را چه شده که تو را براى پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟
گفت: اى شقى! طغیان تو مرا بیرون آورد و حجت را بر تو تمام کرد...
گفتم: این اباطیل و افسانه‏هاى زنانه را از سرت بیرون کن و به على بگو بیرون بیاید.
گفت مورد احترام ما نیستى، عمر! مرا از حزب شیطان مى‏ترسانى؟ در حالى که حزب شیطان بس ضعیف است.
گفتم: اگر على نیاید، هیزم مى‏آورم و خانه را به روى ساکنانش آتش مى‏زنم، و آنان را به آتش مى‏کشم یا على را براى بیعت مى‏بریم. تازیانه قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن ولید گفتم: تو با مردان هیزم فراهم کنید. خودم خانه را آتش مى‏زنم.
فاطمه گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امیرالمؤمنین. فاطمه دستهاى خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز کردن در بازدارد خواستم در را باز کنم. نتوانستم. پس با تازیانه به دستهایش زدم چنانکه دردش گرفت و من صداى ناله و گریه‏اش را مى‏شنیدم. نزدیک بود که نرم شوم و از دم در بازگردم، اما کینه‏هاى على و حرص او به خون دلیران عرب را به یاد آوردم... پس لگدى به در زدم که فاطمه شکمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فریاد زد که گمان کردم که فریادش مدینه را زیر و رو کرد شنیدم که گفت: پدر! یا رسول‏اللَّه! اینگونه با حبیبه و دخترت رفتار مى‏شود؟ آه: فضّه! مرا بگیر که به خدا قسم جنین داخل شکمم کشته شد. و شنیدم که او را درد زایمان گرفته است. او به دیوار تکیه داده بود. در را به داخل راندم و داخل شدم. به گونه‏اى در مقابلم ایستاد که جلوى دیدم را گرفت. از روى مقنعه چنان به گونه‏اش سیلى زدم که گوشواره‏اش کنده شد و روى زمین افتاد. على بیرون آمد. چون احساس کردم که مى‏آید، به سرعت بیرون دویدم و به خالد و قنفذ و کسانى که با آن دو بودند، گفتم: از خطر بزرگى نجات پیدا کردم».
در روایت دیگرى آمده: «جنایت بزرگى مرتکب شدم و اینک بر خودم ایمن نیستم. این على است که از خانه بیرون آمده. همه با هم طاقت او را نداریم. على بیرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آن را باز کند و از آنچه به او رسیده بود، از خداى بزرگ استغاثه کند. على، پیراهنش را روى فاطمه انداخت و به او گفت: دختر رسول خدا! خداوند پدرت را براى جهانیان رحمت فرستاده است، پس تو نیز، اى سرور زنان! براى این خلق نگون‏بخت رحمت باش نه عذاب. درد زایمانش سخت شد. وارد خانه شد و جنینى را سقط کرد که على او را محسن نامید.
جمعیتى زیاد فراهم کردم نه براى مقابله با على بلکه قلبم به آنان محکم شود. آمدم و او را که در محاصره قرار داشت، از خانه‏اش بیرون آوردم... ابوبکر مى‏گفت: واى بر تو عمر! چه کارى بود که با فاطمه کردى؟!». (2)

  1 ـ بحارالانوار، ج 30، صص 293- 295; الهدایةالکبرى، ص 417.
2 ـ بحارالانوار، ج 39، صص 41- 42; معانى‏الاخبار، صص 205- 207.





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ