برانگیخته از شور نوزامحمدکاظم بدرالدین در کوچه باغهای کهنسال زمین، آسمانیترین عاشقانههای یک جوان است که جاری است و در جسم خاموش شب، یاد دوبارهای از خورشیدِ مهرانگیز پیامبر است که روان. نگاه تقویمها پر از بهار میشود، دلاویز؛ و کتاب خاطرات دنیا، بوستانی میشود عطرافشان. گنجایش هستی از این بیش نیست و این همه از نام اوست در مدینه. به رنگ همیشه میآید تا گامهای جوان امّا جامانده را به خدا بکشاند و دستهای پر تحرّک امّا درمانده را به دامان سبزنیایش برساند. ... تا رعناییِ خویش را به پای برترین محبّت نهد و دور از خوشایندِ این سرا و ستایشهای پوچ، شکفتگی خویش را فدای والاترین عشق نماید. سر نهادن او به دُرّ واژههای پدر، ترسیم واقعی ادب و درس مهمّی از احترام است. او آمده تا به موازات همین سپاسگزاری، پا در رکاب پدر، فضای بسته شب را به مذلّت بیفکند، تا تشعشعی دلنواز وزیدن بگیرد. آمده تا ندای سبز عرفان را در شریانهای زیست بپراکند و رگههای شفاف قرآن را حتّی از سکوتش بشنویم. در این تفرجِ همه گیر و مراسم برانگیخته از شور نوزا، چه تبسّمهایِ شیرینی تعارف میشود! در این ناگهان پر از شادباش، چه خاکهای خشکی که بَر میدهند و همین طور میوههای کال ذهن است که به روشنیِ پر رنگ میرسد. او آمده تا نام سپیدش که از تمامیِ گیتی پیشی گرفته، نوید بر خاکی باشد که همه رقم سیاهه عصیان در آن انباشته شده. هنوز مفاخر «بنی هاشم»، نیکیها و مناقب و کردار زلال او را برمیشمرند. ایدههای جوان و نوین او، اندیشههای تازه و پر طراوتش، هماره زبانزد است. رخسارههای تابان، پاکْ نهادی و خوشخویی و منطق ارجمند او را به پیامبر عطوفت شبیه میدانند. این جاست که باید انگشت حیرت گزید از خورشیدهای تکثیر در پنجرههایِ رو به اشراق. باید شگفتزده شد با منظرهای از این دست که تا بینهایت زیبا میرود. ارزانی آینهها برق این نگاههای نرم و گرانسنگ و تقدیم لحظات انسان، وجد و سرور در این گلگشت مفرّح. در آغوش بارانمعصومه داوودآبادی حماسه از چشمهای تو آغاز میشود در روزی داغ و خونآلود. رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر زدی. امروز میآیی؛ عَلَم عشق بر دوشت، با نشانهای از آن سوی آسمان، و زمین با خندههای نخستینت، شکفتن آغاز میکند. در وجودت تکهای از بهشت جا مانده است؛ آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب میتراود. روشنای چهرهات با اُفقهای دور و درخشان نسبت دارد. ریشهات از مقدمترین رودخانه آب میخورد. نخلها، پیش قامتت کوچک مینمایند، ای بزرگِ دوست داشتنی! نامت از دهان زمین نمیافتد. آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید، همبازی کودکیات و عشق، همسفره همیشگی توست. قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان میخورند. پرندگان، چشم بر قانون رهاییات دوختهاند. میآیی و پنجه در پنجه کوه میافکنی و فرو میریزیاش. میآیی و از جای گامهای سپیدت، درختانی از آینه قد میکشند. بر اسب که مینشینی، بارانی از ستاره باریدن میگیرد. مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان میریزد. تو علی اکبری؛ علوی سیرت و محمّدی صورت. آئینت جوانمردیست. صدایت، لرزه بر اندام آنان میاندازد که نفسهای شیعه را بریده بریده میخواهند. در آغوش باران زاده شدهای و از سینه بهار، شیر نوشیدهای. از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب. کوهستانها، هوای پاک نفسهایت را به عاریت گرفتهاند. شاعرانهترین واژهها، شعر بلند حماسهات را سرودن نمیتوانند. محرم در محرم تصویر تابناک توست که بر صفحه خونرنگ عاشورا میدرخشد. لبهای ترک خوردهات، سالهاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است. صفحات آن ظهر سرخ را که ورق میزنم، ردّ نگاههای پر هیبت توست که بر جا میخکوبم میکند. تو اردیبهشت فصلهای جهانی. خاکستریترین روزها را خورشید کلامت به تپش وا میدارد. امروز میآیی و ما فانوسهای عاشقی در دست، میلاد خجستهات را نور میپاشیم. میآیی و چکاوکان روشنی، روز آمدنت را به ترانه مینشینند و رودهای زمین، بهار آمدنت را آواز میخوانند. آینه عشقسید علیاصغر موسوی هنوز میآید نوای کربلاییات از عمق میدان، ای آفتاب غروب کرده در ظهر عاشورا! هنوز میآید غریو فریادت از بلندای آسمان؛ فریادی که دژخیمان کوفی را به مبارزه میخواست و نهیبش، رشته جانشان را از هم میگسیخت. هنوز میآید عطر حضورت، از حوالی خیمههایی که آکنده از نگاه سکینه علیهاالسلام بود. امروز، روز ولادت توست، مولای جوانمرد! روزی که خداوند خواست تا چهرهات آیینه جمال نبوی صلیاللهعلیهوآله بشود. روزی که خداوند خواست تا از تبسم نگاهت، آفتاب بر شوق آید. روزی که خداوند خواست تا نبیره علی علیهالسلام ، سیرتی همچون او داشته باشد. روزی که خداوند خواست مشام مدینه از عطر حضورت آکنده گردد. امروز، روز توست؛ روز تولّدی شیرین که طعم نبوت و ولایت را توأمان دارد. غوغایی در دل آل الله است. عطر صلوات، شش جهت آسمان و زمین را فرا گرفته است. امروز، سروش آسمان، تهنیت گوی مولودی است که روزی همت بلندش، او را از ناسوت خاک به لاهوتستان افلاک خواهد برد. او نام بشکوهش را بر تارک عرش جای خواهد زد. ... و روزی ورق برمیگردد و کربلا رقم میخورد. تصویر در تصویر، کوفیان و غلتیدنشان در خاک مذلّت! شمشیر به شمشیر، دست یداللهیِ تو بود و یادآوری حماسه ذوالفقار! جلوهزار هستی در شگفت نقشی بود که تو ایفا میکردی؛ نقشی بدیع که ایمان و حماسه را به هم پیوند میداد؛ همانگونه که قامت دلآرایت، زیبایی نبوت و ولایت را به تماشا گذاشته بود. علی جان، جوانمرد مولای جوان! میدان کربلا چه بیفروغ میشد، اگر به میدان نمیآمدی! هنوز هم وقتی خورشید به آسمان کربلا میرسد، درنگ میکند و به یاد فروغ چهرهات، اشک حسرت میریزد. چهرهای که عاشقانه، سرخی خون، در شفق نگاهش نشست و افلاک را سوگوار تبسّمهای دلنشیناش کرد. امروز، روز ولادت توست. تویی که عشق از یادآوری نامت به خود میبالد و آسمان، شکوه تو را هماره با عطر صلوات، میستاید. مبارک باد بر عاشقان کوی حضرت دوست «جل جلاله» حضور عاشقی که زندگی را شرمنده ایثار خود کرد و بیمهابا: «نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد». شور عاشقانهخدیجه پنجی بوی خوش نسیمی دلنواز از دور دست میآید. شاید محمّد صلیاللهعلیهوآله است که در هیبت «علی اکبر» از دامان لیلا بر میخیزد و دنیا را به شوق وا میدارد. ذرّات خاک، بوی خوش قدمهایت را به سماع در آمدند، آنگاه که پلکهای کوچکت، دنیا را بر هم زد! مردانگی از همین نگاه آغاز میشود. تو پلک میگشایی تا روزها و شبها بهانهای داشته باشند برای آمد و رفت. غیرت «علی علیهالسلام »، در رگهایت میدود و رحمت «محمد صلیاللهعلیهوآله » در رفتارت. عشق و عقل در تو به هم رسیدهاند. کودک دلبند حسین علیهالسلام ، خدا میخواست تا دنیا دوباره محمد صلیاللهعلیهوآله را به تماشا بنشیند در رفتار و گفتار تو. پلک گشودی و آفتاب از نگاه روشنت، طلوع کرد. هر تکان گاهوارهات، قلب زمان را میلرزاند؛ که تو یک قدم به کربلا نزدیکتر میشوی. از دامان لیلا، چون واقعهای بزرگ بر میخیزی و دنیا را، به شوری عاشقانه فرا میخوانی. کربلا، دیری است قدمهایت را به انتظار نشسته است. تکیه بر گامهای استواری و غیرت تو دارند، ستونهای خیام عشق. علی جان، ای مؤذّن اذان سرخ شهادت در گستره ظهری شورانگیز! تو عشق را تفسیر کردی؛ آن لحظه که قدم بر میدان نبرد نهادی. شنیدهام هیچ کس تیغی از غلاف بیرون نکشید. گمان کردند رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به میدان آمد؛ مگر نه این که تو شبیهترین فرد به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بودی؟ صدایت، خاک را بارور کرد. صدایت، در کنگره افلاک پیچید؛ «انا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب» و این یعنی عشق؛ یعنی اصالت. صدای گامهای عشق است که در هفت آسمان پیچید! قنداقهای از نور، در آغوش حسین علیهالسلام است. و حسین علیهالسلام ، مشتاق دیدار جدّ بزرگوارش، محمد در چهره زیبای کودک! میلاد تلاقی دو نور در یک آینه، تکثیر دو اقیانوس، حضرت «علی اکبر علیهالسلام »، مبارک! یک شنبه 27 شهریور 1384 13 شعبان 1426 2005.Sep.18 |