حاج خانم علویه اى که براى زیارت حضرت زینب سلام اللّه علیها و حضرت رقیه علیهاالسلام به شام مشرّف شده بود مى گفت : محل راءس الشهداء علیهم السلام براى من حالت خاص روحى داشت ، همیشه آنجا مى رفتم و زیارت مى خواندم و با حال خوشى گریه مى کردم ، روزى در موقع زیارت حال خاصّى پیدا کردم ودریچه اى از عالم دیگر براى من گشوده شد، در آن حال که بیدار بودم مثل خواب دیدن این منظره و واقعه را دیدم ، عدّه اى زن بودند که مادرم نیز در میان آنها بود و از من تشکر مى کرد که براى من زیارت و دعا مى خوانى ، در این اثناء زن چهار شانه ، بلند قامتى تشریف آوردند، زنها خدمت ایشان حاجت خود را عرض مى کردند و من هم حاجت خود را عرض کردم ، و سپس گفتم : ما مجلس روضه خوانى داریم و در آن زیارت عاشورا مى خوانیم ، چرا شما شرکت نمى کنید؟
فرمودند: من مى آیم و شرکت هم مى کنم به آن نشانى و دلیل که پسر خاله شما با عیالش یک جعبه شیرینى آوردند در مجلس شما و براى رفع مشکل منزل شان نذر کردند در مجلس زیارت عاشوراى شما شرکت کنند، مشکل آنها به واسطه خواندن زیارت عاشورا رفع شد و منزل جدید را ساختند و در آن نشستند، امّا بعد دیگر در جلسه زیارت عاشورا شرکت نکردند...
حضرت حاج آقاى ابطحى فرمودند: من صاحب نذر را مى شناختم ، جریان را به او گفتم ، رنگش تغییر کرد و به گریه افتاده همسرش را صدا کرد و گفت : بشنو از کجا خبر مى دهند و با تاءسف و حزن گفت مطلب دقیق همین است که گفتید، چه کنم مشکلات زندگى نگذاشته به نذر خود وفا کنم .