صدایش به آرامی بر گوش هایم نشست: «سلام! چطوری پسرم؟ چند وقته اینجایی؟» مانده بودم چه بگویم،مدتها بود اینچنین پدرانه مخاطب قرار نگرفته بودم. قبل از دستگیری و در آن روابط خشک تشکیلاتی، چنین کلمات و جملاتی را ناشی از خصلت های خرده بورژوایی می دانستند و تمایلاتی اینچنین را سخت نکوهش می کردند. همان روابط تشکیلاتی نیز باعث شده بود که در خانه و میان خانواده نیز رفتار چندان مناسبی نداشته باشم و فضای غیرمحبت آمیزی حاکم باشد.
هنوز به خاطر دارم، یعنی هیچگاه نمی توانم آن را از یاد ببرم، آن نگاه مهربان از پشت عینک که صدای آرام و گرمی همراهی اش می کرد. یک بعدازظهر زمستانی بود که آن پنجره کوچک آهنی باز شد و این بار به جای نگهبان همیشگی و جملات و سؤالاتی از قبیل: «آماده شو برای شعبه» یا «می خواهی حمام بروی؟» و یا «چه وسائلی احتیاج داری از فروشگاه بخری؟»، چهره ای غریبه در چارچوب آن پنجره کوچک ظاهر شد که عینک درشتی بر چشم زده بود ولی گویا از پشت آن عینک، نگاه آشنایی داشت. صدایش به آرامی بر گوش هایم نشست: «سلام! چطوری پسرم؟ چند وقته اینجایی؟» مانده بودم چه بگویم،مدتها بود اینچنین پدرانه مخاطب قرار نگرفته بودم. قبل از دستگیری و در آن روابط خشک تشکیلاتی، چنین کلمات و جملاتی را ناشی از خصلت های خرده بورژوایی می دانستند و تمایلاتی اینچنین را سخت نکوهش می کردند. همان روابط تشکیلاتی نیز باعث شده بود که در خانه و میان خانواده نیز رفتار چندان مناسبی نداشته باشم و فضای غیرمحبت آمیزی حاکم باشد. (شاید اساساً چنین روحیه متلاطم و بی عاطفه ای باعث می شد که بچه های سازمان بدان حد قسی القلب و سنگدل شوند که فجیع ترین جنایات تاریخ بشر را مرتکب گردند.)
به هرحال در مقابل آن صدای گرم و سرشار از محبت، سکوت کردم. او دوباره پرسید: «چیزی احتیاج نداری؟» همچنان سکوت کرده بودم و در واقع نمی دانستم چه بگویم. پس از لحظاتی خداحافظی کرد و پنجره کوچک آهنی سلول انفرادی بسته شد. همچنان تا لحظاتی چشمم بر آن دریچه مانده بود. پس از اینکه حدود دو ماه از دستگیریم می گذشت، این اولین دیدار من با حاج اسدالله لاجوردی بود که بچه های زندان اوین به اختصار وی را «حاج اسدالله» می خواندند. بیرون از زندان، بسیار در مورد او گفته و تبلیغ کرده بودند و چه تهمت ها و توهین های ناروایی که به وی نبستند. او را جلاد اوین لقب داده بودند! و سرکرده شکنجه گران!! اما وقتی چند ماه بعد در حسینیه زندان، این بار او را دیدم که دو زانو در کنارمان نشست و به احوالپرسی با بچه ها مشغول شد، همه آن تبلیغات و حرف ها و تهمت ها، به یکباره همچون دیواری شیشه ای شکست و فروریخت. حاج اسدالله با بچه های زندانی (که تا چندی پیش در بیرون در تیم های مسلح بر علیه نظام و انقلاب اسلامی می جنگیدند و در شرایطی که ارتش بعث عراق هزاران کیلومتر مربع از خاک میهن را در اشغال خود داشت، از پشت به مملکت و مردم خود خنجر می زدند) آنچنان گرم گرفته بود که گویی با بچه هایش حرف می زند. بعداً از زبان خودش شنیدم که وی به همه این بچه ها به چشم قربانی نگاه می کند و نه جنایتکار.
او با اقتدا به امام و رهبرش، خیل جوانان و نوجوانان ساده دل و ناآگاهی که فریب مجاهدین خلق را خورده و در باتلاق نفاق آنها دست و پا می زدند، قربانیانی می دانست که نیاز به کمک و یاری دارند. از همین رو بود که زندان اوین را به واقع، برای رهایی این قربانیان از حصارهای تشکیلاتی و دستیابی به واقعیات و حقایق به آموزشگاهی بدل ساخت. این در شرایطی بود که مجاهدین خلق، مهیب ترین تروریسم تاریخ معاصر را به راه انداخته بودند و هر روز تعدادی از مردم را به جوخه های تروریستی خود می سپردند. اما حاج اسدالله برای انتقام، آموزشگاه شهید کچویی را در قلب زندان اوین به وجود نیاورده بود. او تنها طریق سر به راه کردن گمراهان گروهک های ضد انقلاب را با تأسی به پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصوم(ع)، محبت و مهربانی می دانست. از همین رو بود که در بهترین ساختمان زندان اوین (که در زمان رژیم شاه، مجتمع اداری و محل اقامت رؤسای زندان بود) سالن های آموزشگاه را قرار داد. کتابخانه نسبتا بزرگی برای استفاده زندانیان تاسیس کرد، آنها را از تلویزیون و شبکه داخلی زندان و تازه ترین روزنامه ها و اخبار بهره مند ساخت، برای فراگیری کار و حرفه و احتمالا باری از دوش خانواده برداشتن (که اغلب بچه های گروهک ها، هیچگاه در زمان به اصطلاح مبارزه و خدمت به تروریست ها حتی فکرش را هم نمی کردند) کارگاههای متعددی بوجود آورد و با بودجه محدودی که در اختیار داشت و ترغیب برخی دوستانش به کمک مالی، دستگاهها و وسائل فنی این کارگاهها مانند چرخ های خیاطی و دوزندگی و کفش دوزی، ماشین های نجاری و چوب بری و مکانیکی و کشاورزی و... را خرید و در اختیار زندانیان علاقمند قرار داد تا هم حرفه ای بیاموزند، هم به کاری مشغول شوند و هم با حقوق و حق الزحمه ای که دریافت می کنند، احیاناً بتوانند به خانواده هایشان، کمک مالی بکنند. او برای زندانیانی که تمایل داشتند، کلاس های آموزشی مختلفی بوجود آورد، زمینه های کارهای تحقیقی و هنری و ورزشی و... آنان را فراهم کرد.
برای نخستین بار درون زندان اوین، استخری را برای استفاده همه زندانیان ساخت (نکته جالب اینکه برخی از خاطره نگاران فراری به خارج کشور که دورانی را در زندان اوین گذرانده و انواع و اقسام افتراها و تهمت ها را به زندانبانان خود نسبت داده اند هم نتوانسته اند این خدمات شهید لاجوردی را نادیده بگیرند و در هر صورت به گوشه ای از آنها اعتراف کرده اند که همین می تواند گواهی دیگر بر عظمت کاری باشد که شهید لاجوردی در زندان ها انجام داد).
حاج اسدالله به همین اقدامات داخل محیط زندان بسنده نکرد و برای اینکه زندانیان (که در دوران به اصطلاح آزادی، به هنگامی که در دام گروهکهای تروریست و درون حصار تشکیلاتی آنها قرار داشتند، هم از توده های مردم دور افتاده بودند) با فضای مردمی جامعه آشنا شوند، در دوره های مختلف و گروه بندی های گوناگون، آنها را به گردش های سیاحتی و زیارتی، بازدیدهای فرهنگی و علمی و حتی دیدار از جبهه های جنگ برد. شاید در باور خیلی ها نشیند که در سخت ترین زمان تهاجم تروریستی مجاهدین خلق به انقلاب و مظاهر آن، دادستان این انقلاب و رئیس زندان اوین، زندانیان را برای گردش و تفریح به اطراف سد لتیان ببرد، برای تماشای نمایشگاه بین المللی و نمازجمعه و برنامه های دیگر اقدام نماید و خودش در تمام این فعالیت ها همراهشان باشد. شاید خیلی از زندانیانی که در سالهای 61 تا 64 در زندان اوین بوده اند، به خاطر داشته باشند بسیاری از اوقات وقتی از کارگاه به سالن ها باز می گشتند، یا در مراسم خاص، همه بر سر سفره دسته جمعی غذا می خوردند و یا ملاقات های حضوری با خانواده خود داشتند، حاج اسدالله را همواره در حال کمک می دیدند که از هیچ نوع کاری ابا نداشت، دیگ ها و ظرف ها را می شست، جارو می کرد، با بچه ها در برنامه های ورزشی شان همراه می شد، با خانواده ها و والدین بچه ها گرم صحبت می گردید و... چنانچه بعداً پدر و مادرها متوجه می شدند که ساعتها با شهید لاجوردی هم سفره و همراه بوده اند.
این توجهات و دقت های حاج اسدالله، از این بابت بود که خود سالهایی بسیار سخت را در زندان ها و سیاهچال های رژیم شاه گذرانده بود. او که 9 سال از 14 سال پس از تبعید حضرت امام(ره) را در همان زندان ها طی کرد، بنا به اسناد ساواک، دید چشم چپ خود را از دست داد، دچار درد شدید کمر و زخم معده گردید و ناراحتی های بسیاری را در اثر شکنجه های قرون وسطایی مزدوران شاه تحمل کرد. نکته قابل ذکر اینکه آخرین محکومیت شهید لاجوردی در سال 1353 که حکم 18 ساله زندان را برایش داشت، در اصل به دلیل حفظ اسرار یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود، اگر چه شهید لاجوردی زودتر از بسیاری از مبارزین به نفاقشان پی برده بود و به شدت در زندان رژیم ستمشاهی با حاکمیت آنان مبارزه می کرد، به نوعی که شدیدترین بایکوت ها را از سوی همین افراد در زندان تحمل کرد، اما بنا بر مردانگی و فتوتی که در خونش بود، در مقابل سنگین ترین شکنجه ها مقاومت کرد و نامی از آن عضو مجاهدین خلق نبرد.
نگارنده پس از سال 64 و انتقال به زندان گوهردشت، دیگر خبری از حاج اسدالله نداشتم، شنیدم که از دادستانی انقلاب و ریاست زندان اوین کنار رفته است. پس از آزادی در سال 68، در حالی که سرگشته و سرگردان بعد از سالهای طولانی به جامعه بازگشته بودم و نمی دانستم چه باید بکنم و چه کاری انجام دهم، در شرایطی که به دلیل سوءسابقه هم در هیچ اداره و مؤسسه ای پذیرفته نمی شدم، شنیدم که شهید لاجوردی رئیس سازمان زندان ها است و اداره ای در همین سازمان به نام «مراقبت پس از خروج» برای کمک به زندانیان آزاد شده بوجود آورده است .از طریق یکی از دوستان زمان زندان، به دفترش مراجعه کردم، نیازی برای وقت گرفتن و نوبت ایستادن نبود، او همان حاج اسدالله بود، با همان محبت و مهربانی آن روزی که از آن پنجره کوچک آهنی نگاه کرد، حرف هایم را شنید و نامه ای را برایم نوشت و امضاء کرد که توانستم بخشی از تحقیقاتم را در یکی از مؤسسات دولتی به چاپ برسانم و همین ماجرا زمینه ای شد تا راه و کار آینده ام را تشخیص دهم.
تصور نمی کردم که او پس از زندان هم، زندانیان سابقش را از یاد نبرد و برای سر به راه ماندنشان، از هیچ تلاشی فروگذار ننماید.
شنیدم پس از کناره گیری از مسئولیت های دولتی، مثل همه زندگی اش، بریده از تمام تعلقات دنیوی و همچون همیشه ساده و بی تکلف با دوچرخه اش به مغازه ای که از سالهای پیش از انقلاب واقع در بازار در اختیار داشت، می رفت که در یکی از همین روزها هدف منافقین تروریستی که همواره بزرگترین ضربه ها را از ایمان و مقاومت و اتکال به خدا و هوشمندی و در عین حال سادگی و عدم تکلف شهید لاجوردی خورده بودند، قرار گرفت و به آرزویش رسید که همواره شهادت را برای پایان زندگی اش از خدا می خواست و حقیقتاً که مردن برای شخصیت بزرگی چون لاجوردی خیلی کوچک بود.
ایام عاشورا بود. من کلاس پنجم بودم و بسیار علاقه و تقید داشتم که در مراسم دهه محرم شرکت کنم . در آنجا با خلوص قلب از خانم ، فاطمه زهرا (س) درخواست کردم که مرا عاقبت به خیر کند و همیشه این احساس را دارم که خانم پاسخ مرا دادند و مرا برای پسرشان انتخاب کردند.
اقوام حاج آقا که در همسایگی خانم عموی من بودند،گفته بودند که ما برای پسرمان دنبال همسری می گردیم و خانم عمویم مرا معرفی کرده بودند. بعد که فهمیدند کلاس پنجم ابتدایی هستم، گفته بودند که این عروس کوچک است و پدرم گفتند دخترم کوچک است و صدمه می خورد و خلاصه مخالفت کردند .یکی دوهفته از این موضوع گذشت و یک روز صبح پدرم از خواب بیدار شدندو به مادرم گفتند : "من فکر می کنم در این ماجرا اشتباه کرده ام.
دیشب خواب دیدم که در حسینیه ارشاد جمعیتی از علما هستند و فردی نورانی روی منبر نشسته اند که من صورتشان را از شدت نور نمی بینم ،ولی پاهایشان را می دیدم . ایشان اشاره کردند که بیا جلو. من رفتم جلو و آن آقا دست آقای لاجوردی را گرفتند و گذاشتند در دست من و گفتند از امروز به بعد نسل من با تو یکی شد.
"الحمدالله رب العالمین ،هرچند با سختی های فراوانی روبرو بودیم ، ولی همیشه شاد بودم و هرگز نشد که خدای ناکرده در دلم احساس کنم که دارم رنج می برم و ازهر کسی هم که درباره من و زندگیم چنین قضاوتی داشت که دارم رنج می برم ،دیگر دلم نمی خواست با او معاشرت کنم. احساس می کردم خداوندبه من هدیه ای داده و باید قدرش را بدانم وشکر کنم.
می دانستم ، اما به روی خود نمی آوردم.احساس می کنم واقعاً خدا کمک می کرد. خیلی صبر می کردم . زهره خانم را هشت ماهه باردار بودم. از حمام برمی گشتم که دیدم دورتادور منزل ، محاصره است . شاید سیزده چهارده سال بیشتر نداشتم . همین طور متعجب بودم .حاج صادق امانی دامادمان بودند و به خاطر ایشان منزل را محاصره کرده بودند. ما هم که در منزل اعلامیه های امام و بریده های روزنامه ها را داشتیم. با دیدن ماموران خیلی پریشان بودم و یک ختم انعام نذر کردم وگفتم ،"یا باب الحوائج! من می خواهم که لاجوردی به هنگام زایمان فرزندمان ، در کنارم باشد.
" شب جمعه بود که حاج آقا ساعت 11شب از زندان کمیته مشترک ،با سری متورم و در حالی که معلوم بود حسابی شکنجه شده اند، آمدند. جمعه هفته بعد ، زهره خانم به دنیا آمد و ده روز بعد باز خانه را محاصره کردند و حاج آقا را بردند. خانه ما دائماً محاصره می شد و دائماً حاج آقا را می گرفتند و می بردند ، ولی من ته دلم شاد بود ، چون می دانستم هدف ایشان چیست .
هر وقت می آمدند می گفتم و می خندیدم وشاد بودم و حاج آقا می گفتند ،"همیشه صدای خنده های تو توی گوشم هست و در زندان به من روحیه می دهد ."بچه ها را هم که می خواستم ببرم برای ملاقات ، اسم زندان را نمی آوردم و می گفتم ،" داریم می رویم باغ پدرجان." به آنجا که می رسیدیم ، بچه ها سنگ برمی داشتند و به در و دیوار زندان می زدند. می گفتم چرا اینطور می کنید؟" می گفتند ،" می خواهیم درو دیوار زندان خراب شود و بیایند بیرون."ته دلم محکم و روشن بود که انقلاب می شود ، ولی البته نه به این زودی . می گفتم نوه نتیجه هایمان انقلاب را می بینند.
من فکر می کنم دعا خیلی در زندگی من تاثیر داشت و بسیار به من آرامش می داد. یک شب خواب دیدم در حرم حضرت رضا (ع) هستم و یک آقای نورانی بلند بالایی یک چادر زیبا را به من دادند و گفتند،" این چادر مال شماست."من توی خواب عقب چادرم می گشتم و ایشان اصرار داشتند که این چادر مال توست . بالاخره چادر را گرفتم و تازه متوجه شدم که این شخصیت بزرگوار ، خود حضرت رضا (ع) هستند. عرض کردم ، " آقا !شوهر مرا خیلی زندان می برند . من تا کی باید منتظر آمدن ایشان بمانم ؟" آقا فرمودند ، "می آید و دیگر بر نمی گردد.
محبتی را که به خانواده داشتند ، خوب بلد بودند بروز بدهند . گاهی موقعی که در آشپزخانه ظرف می شستم ویا کار می کردم، می آمدند و اظهار شرمساری می کردند از اینکه من به قول ایشان این قدر برای بچه ها و برای ایشان زحمت می کشم .یا مثلاً اگر منزل مادرم بودم و یک ربع یا یک ساعت دیرتر از ایشان وارد منزل می شدم ، ایشان می گفتند،"مادر جانم را هزار سال است که ندیده ام." به من می گفتند مادر جان . هیچ وقت نمی گفتند چرا دیر آمدی ؟ با آن تعبیر شیرین " دلم برای مادر جانم تنگ شده " با من صحبت می کردند . اهل این نبودند که بخواهند تظاهر کنند ، محبتشان را خیلی بروز می دادند.
حاج آقا خیلی مقاوم بودند . من همه چیز را توی دلم می ریختم و بروز نمی دادم . گاهی بی اختیار می گفتند، "خانم ! من دیشب دو ساعت بیشتر نخوابیده ام. " از بی مهرو محبتی کسانی که تصورش را نمی کردند خیلی فشار روی ذهنشان بود .در این گونه مواقع به شدت کار می کردند. هیچ وقت هم درباره این چیزها با کسی صحبت نمی کردند. من یک وقتهایی به بچه ها می گفتم که پدرجان خیلی تحت فشار هستند .مدتی بود که می گفتند ، "جدم بیشتر از 63 سال عمر نکردند من چرا باید بمانم؟"
یک شب خوابی دیدم و زنگ زدم به عالیه خانم ، همسر شهید مطهری که سکته کرده بودند و گوشی را بر نمی داشتند. آن روز استثنائاً گوشی را برداشتند . به ایشان گفتم ،"خواب دیدم آمده ام منزل شما و آقای مطهری روی صندلی و افراد خانواده دور ایشان روی زمین نشسته اند. شما گفتید اگر سئوالی داری از ایشان بپرس ." اول خجالت کشیدم ، ولی بعد من هم رفتم نشستم کنار بقیه و سئوالاتی را پرسیدم. ناگهان متوجه شدم که دیگر آقای مطهری را نمی بینم .
می خواستم از خانم مطهری خداحافظی کنم و برگردم خانه که دیدم کیفم کنار دستم نیست ،گفتم ،"یک مقدار پول بدهید تا من برگردم منزل و برای شما بفرستم ."ایشان یک هزار تومانی به من دادند و بعد گفتند "بیا منزل را به تو نشان بدهم ." رفتیم به اتاق اول و دیدم که آقای مطهری در لباس احرام ، آرام خوابیده اند .بعد نگاه کردم دیدم آقای لاجوردی هم چند متر آن طرف تر توی لباس احرام خوابیده اند. گفتم ،"خانم مطهری ! من دیگر به پول نیازی ندارم. خیالم از آقای لاجوردی راحت شد که پیش آقای مطهری است".
دو هفته مانده بود. این خواب را که برایشان تعریف کردم ، ایشان هیچ چیز نگفتند و فقط اشک روی گونه هایشان راه گرفت . دو سه روز مانده به شهادت هم گفتند ،" خانم بگویید همه بچه ها بیایند که دیدار آخر را هم داشته باشیم." من گفتم ، "حاج آقا !این حرفها را نزنید ."گفتند بگویید بیایند".
به اعتقاد من به خاطر ایمان و تقوایشان بود که خداوند نیروی تشخیص خارق العاده ای را به ایشان داده بود. ایشان سریع و دقیق متوجه این امور می شدند. من همیشه از این تیزهوشی حیرت می کردم ، ولی همانطور که عرض کردم این حاصل تقوا و خداترسی ایشان بود . بسیار متواضع بودند. بصیرت بی نظیر پدر ،حاصل تقوا بود...
چگونه می توان اطمینان داشت که تمامی حدیث ها و آیات قرآنی مورد تحریف واقع نشده است ؟
راه های تحصیل محبت به ایمه ( ع ) چیست ؟
پاسخ : در حجاب مانند بسیاری از تکالیف دیگر، حدواجب و مستحب وجود دارد .حد واجب آن پوشاندن اعضای بدن غیر از وجه و کفین ( دست ها تا مچ و گردی صورت ) است . علاوه براین پوشش باید به گونه ای باشد که پستی و بلندی های بدن را نمایان نسازد و موجب جلب نظر و تحریک نگردد .به طور کلی فلسفه حجاب نوعی اعلام و هشدار دورباش در برابر نامحرم است ، تابدین وسیله حرمت زن و عفت و سلامت معنوی جامعه تضمین شود.از این رو هر چه پوشش زن متین تر و با وقار بیشتر باشد بهتر است . باتوجه به این مساله روشن می شود که حجاب برتر هم در حد پوشش وهم کیفیت آن و هم از نظر رنگ مهم است . افزون بر آن وقار رفتاری زن نیز در این رابطه بسیار موثر و مفید است . اکنون به خوبی روشن است که چادر زن با طریق پوشش متین و به ویژه با رنگ مشکی و سلوک موقرانه زن قوی ترین اعلام دورباش و تامین کننده حقیقی فلسفه حجاب می باشد .حد مستحب آن هر شکلی است که این پوشش به سبک متین تر و سنگین تری رعایت گردد .
بهترین راه عقلی برای رسیدن به اخلاص و از بین بردن ریا چیست ؟
امام علی علیهالسلام : نفس و مسائل آن در کلام علی علیهالسلام |
شماره صفحه در مجله: 23 |
پدیدآورنده:سیدصادق سیدنژاد، |
خلاصه: |
کلمات کلیدی: |
، |
اهمیّت تهذیب نفسنفس آدمی بستری است که عقل و شهوت در آن به مبارزه میپردازد و پیروزی هر یک از آنها سرنوشت نهایی انسان را تعیین میکند. اگر غلبه با عقل باشد سعادت، و اگر شهوت پیروز شود شقاوت اخروی در انتظار اوست. تهذیب که عبارت است از پاکسازی نفس از تمام بدیها و آلودگیهای اخلاقی، بهترین شیوهای است که انسان از طریق آن میتواند زمینه پیروزی عقل را فراهم ساخته، مانع غلبه هواهای نفسانی بر آن شود و آنگاه بهدنبال پیروزی عقل زمینه برای نیل به فضایل انسانی و کمالات اخلاقی مهیا میشود. بنابراین تنها کسانی موفق به درک کمالات واقعی خواهند شد که از تهذیب نفس غافل نباشند. حضرت علی علیهالسلام در این باره میفرمایند: «به غیر از صاحبان تهذیب نفس، کسی به قلههای بلند غایات و کمالات واقعی نخواهد رسید». اشتغال به تهذیب نفسدر زندگی، خودسازی و پرورش نفس مهمترین وظیفه انسان به حساب میآید؛ زیرا سعادت دنیا و آخرت وی به این امر بستگی دارد. از دیدگاه قرآن کریم بزرگترین هدف انبیای الهی تهذیب و تزکیه نفوس افراد بشر است؛ یعنی پیامبران الهی مبعوث شدهاند تا نفوس انسانها را از رذایل اخلاقی و صفات حیوانی پاک ساخته، فضایل و مکارم اخلاقی را در آن پرورش دهند. بر این اساس میتوان گفت در بین تمام کارهایی که انسان در حیات دنیوی به آنها میپردازد، هیچ کاری به اندازه تهذیب نفس مهمّ و مفید نیست. علی علیهالسلام در اشاره به این حقیقت میفرمایند: «به پاکسازی و تهذیب نفس مشغول شدن و آن را از صفات و خویهای ناپسند پاککردن صالحترین کار است». تهذیب، ملاک برتری انسانهر مکتبی با توجّه به نوع نگرشی که به انسان و جهان دارد، معیارهای مخصوصی برای ارزیابی افراد به دست میدهد. برخلاف انواع مکاتب ساخته و پرداخته دست بشر که اغلب فضائل و کمالات افراد را در برخوردهای مادی خلاصه میکنند، در مکتب الهی اسلام ملاک ارزشمندی انسان تقوا و آراستگی به فضایل و صفات اخلاقی و برخورداری از کمالات معنوی است. از این رو حضرت علی علیهالسلام در روایتی میفرمایند: «بافضیلتترین مردم کسی است که نفس خود را تهذیب کند». راه تهذیب نفسبدون تردید انجام دادن هر کاری و تحقّق هر هدفی راه خاصّی دارد که بدون توجّه به آن نمیتوان به موفّقیت لازم دست یافت. لذا موفقترین افراد کسانی هستند که قبل از اقدام به هر کاری مقدّمات تحقّق آن را بررسی میکنند و پس از شناسایی کامل تمام راههایی که نیل به هدف مورد نظر را میسّر میسازد، بهترین راه و مناسبترین شیوه را بر میگزینند. تهذیب نفس نیز راه و روش مخصوصی دارد که بدون توجّه به آن نمیتوان به این هدف بزرگ نائل آمد. در مجموعه روایات علی علیهالسلام در زمینه چگونگی تهذیب نفس به توصیههای زیادی برمیخوریم؛ از جمله آنحضرت به تمام علاقهمندان به تهذیب نفس چنین سفارش میکنند: «نفسهای خودتان را از آلودگی لذتها و عوارض و تبعات خواستهای نفسانی پاکیزه سازید». زمینه بهرهمندی از نیروی اندیشهبهرهمندی از هر یک از استعدادهایی که خداوند در وجود آدمی قرار داده است در اوضاع و احوال خاصّی امکانپذیر است. اگر زمینههای داخلی و خارجی برای به فعلیّت رسیدن این توانمندیها فراهم نشود، انسان از این موهبتهای الهی آنچنان که باید نمیتواند استفاده کند؛ به عنوان مثال برای بهرهبرداری کامل از نیروی اندیشه که مهمترین سرمایه انسان در زندگی محسوب میشود، شروط و مقدّمات فراوانی لازم است که مهمترین شرط آن حفظ سلامت و تهذیب نفس از آلودگیهاست. علی علیهالسلام در این باره میفرمایند: «هرکه نفس خود را تهذیب نکند، از عقل و نیروی تفکر بهرهمند نمیشود». ویژگیهای عارف واقعیدر هر جامعهای برای شناخت اصناف مختلف مردم از یکدیگر با توجّه به دیدگاههای فکری و اعتقادی رایج ملاکهای ویژهای وجود دارد. در جامعه اسلامی هم برای هر یک از اقشار مردم اوصاف و معیارهای ویژهای با توجّه به ارزشهای مکتبی ذکر شده است. علی علیهالسلام برای انسانهای برخوردار از معرفت مشخّصات و ویژگیهایی ذکر میکنند که از جمله آنها اهتمام به تهذیب نفس است. آنحضرت در این باره میفرمایند: «عارف کسی است که اولاً نفس خود را بشناسد و آن را از قید و بندهای هوای نفس آزاد سازد، ثانیا نفس را از هر آنچه که او را از خدا دور میکند و در نهایت موجبات نابودی او را فراهم میسازد، دور کند». فایده تهذیب نفسدر رهنمودهای اولیای الهی مهمترین عامل کمال حقیقی انسان تهذیب نفس ذکر شده است و هر یک از آن بزرگواران با تعابیر و توصیفات خاصی به تبیین این امر پرداختهاند. در سخنان امام علی علیهالسلام در این باره به مطالب زیادی بر میخوریم که در هر یک از آنها به صورتی به این واقعیت اشاره شده است؛ از جمله آن حضرت به همه انسانها توصیه میکنند: «نفسهایتان را از شهوات و آلودگیِ خواستهای نفسانی پاک کنید تا پلّههای بلند مراتب والای منزلت انسانی را دریابید». منزلت جهاد کننده با نفسدر فرهنگ اسلامی برای تشخیص ارزش و منزلت هر یک از افراد ملاکهای ویژهای وجود دارد؛ از جمله گاهی از طریق نوع عملکرد و انتخاب مسیر نهایی زندگی میتوان به مقام و منزلت معنوی آنها پی برد. بر این اساس منزلت کسانی که شهادت در راه خدا را بر میگزینند بسیار والا محسوب میشود؛ چرا که کمتر کسی میتواند به آن مرتبه از کمال دست یابد. با این همه، چون مبارزه با خواستهای نفسانی از جمله مسؤلیتهای بسیار مهمی است که زمینه تقرّب به خدا و دوری از رذایل اخلاقی را فراهم میسازد، امام علی علیهالسلام درباره آن میفرمایند: «کسی که برای اطاعت از خدا و مبارزه با گناهانش به جهاد و مبارزه با نفس بپردازد، در پیشگاه خداوند سبحان همانند انسان نیکوکاری که به افتخار شهادت نائل آمده است، محسوب میشود». جایگاه و پاداش پیکارکننده با نفسخداوند متعال برای کسی که با رذایل اخلاقی و هواهای نفسانی به مبارزه برخیزد پاداش زیادی قرار داده و وعده فرموده است که چنین کسی را به مراتب والای کمال و منزلت بلند انسانهای شایسته برساند. از این حقیقت در روایات با تعابیر مختلفی یاد شده است. علی علیهالسلام میفرمایند: «کسی که با [خواهشهای] نفس خود به جهاد بپردازد و بر خشم و غضب خویش پیروز شود و طاعت و عبادت پروردگار عالم را به جای آورد، خداوند سبحان برای او پاداش روزهداری را که همواره در حال نماز و عبادت باشد میبخشد و او را به جایگاه والای مرزداران شکیبای مرزهای کشور اسلامی میرساند». راه جهاد با نفستحقّق مبارزه با رذایل نفسانی و جهاد با نفس اماره نیز همانند سایر اهداف مهم زندگی راههایی دارد که عدم توجّه به آنها نه تنها مانع نیل به کمالات اصیل انسانی میشود، بلکه در روند تهذیب نفس اختلال ایجاد میکند. برای اینکه مبارزه با خواهشهای نفسانی به صورت مناسب انجام گیرد، ضرورت دارد که به رهنمودهای موجود در روایات اهلبیت علیهالسلام ـ که آگاهترین انسانها به مسائل نفس هستند ـ به طور کامل عمل شود. از جمله توصیههای علی علیهالسلام در زمینه مبارزه با نفس این است که: «با نفست در راه اطاعت از خدا همانند مبارزه دشمن با دشمن و غلبه ضد بر ضد تلاش کن. همانا قویترین مردم کسی است که بر نفس خودش غلبه کند». شرط بندگی کامل خدااطاعت کامل از دستورهای الهی که تأمین کننده سعادت واقعی انسان است، مقدّمات و شروطی دارد که از جمله آنها توبه از گناهان، مخالفت با هواهای نفسانی و مبارزه پیوسته با رذایل اخلاقی است. علی علیهالسلام با توجّه به نقش مهمی که توبه و مبارزه دائم با خواهشهای نفسانی در خوشبختی ابدی انسان دارد، در یکی از رهنمودهای روشنگر خود میفرمایند: «با خواستهای نفس [اماره] مبارزه کرده، از گناهان و تقصیرات به موقع توبه کن تا به برکت این دو به فرمانبرداری از دستورهای خداوند متعال موفق شوی». راه دست یابی به بهشتآرزوی همه انسانهای معتقد به مبدا و معاد آن است که اعمال و رفتارهای آنها در دنیا به گونهای باشد که علاوه بر تأمین سعادت دنیوی، در عالم آخرت نیز زمینه ورود به بهشت و جوار رحمت الهی را فراهم سازد. چنین افرادی همواره تلاش میکنند که در درجه اوّل به اموری که نیل به این هدف ارزشمند را برای آنها میسر میسازد علم پیدا کنند. آن گاه تمام توان و امکاناتی را که در اختیار دارند در راه تحصیل آن به کار گیرند تا به بهشت جاودان الهی که محل تحقّق کامل کمالات واقعی انسان و تقرّب به پروردگار عالم است راه یابند. حضرت علی علیهالسلام در این باره میفرمایند: «به بهشت راه نمییابد مگر کسی که با نفس خود به جهاد بپردازد و بهای بهشت جهاد با نفس است...». راه نیل به مقام رضای الهیبر اساس مضمون برخی از آیات قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهالسلام سعادتمندترین افراد کسانی هستند که در طول زندگی آن گونه عمل میکنند که نتیجه اعمالشان رضایت خداوند را برای آنها به ارمغان میآورد. در پاسخ به این پرسش که کدامیک از رفتار و کردارهای آدمی زمینه تحصیل رضای خدا را فراهم میسازد، مطالب زیادی با توجّه به مجموعه تعالیم اسلامی بیان شده است. حضرت علی علیهالسلام در این باره میفرمایند: «اگر به جهاد با نفس مشغول شدی رضایت خدا را به دست آوردهای». ارزش جهاد آگاهانه با نفساز مجموعه فعالیتهای آدمی تنها آن بخش در تحقّق کامل اهداف مؤثر واقع میشود که از روی آگاهی و به منظور محقق ساختن هدفی مشخص انجام گیرد. در زمینه مبارزه با هواهای نفسانی نیز هر فردی که علاقهمند به سعادت واقعی خویش است، کموبیش با توجّه به توانی که دارد تلاش میکند، ولی از آنجا که در خیلی از موارد این کوششها از روی آگاهی به ضرورتهای مبارزه با نفس انجام نمیگیرد، چنان که باید نتیجه خوبی در پی ندارند و حتی در مواردی همین امور، خود باعث پدید آمدن برخی مشکلات اخلاقی میشوند. در فرهنگ اسلامی علیرغم تأکیدی که بر اصل مبارزه با نفس اماره شده، هرگز از این واقعیت هم غفلت نشده است که آن جهادی ارزشمندتر است که از روی آگاهی انجام گیرد. علی علیهالسلام در این باره میفرمایند: «آگاهانه جهادکردن با نفس نشانه خردمندی است». ارتباط جهاد نفس با تقواتقوا حالت روحی ارزشمندی است که بر اثر حفظ نفس از آلودهشدن به گناه و رذایل اخلاقی و کوشش در رعایت حدود الهی پدید میآید و انسان را از بندگی هوا و هوس رها میسازد و به او روشنبینی و توانایی غلبه به مشکلات و خروج از سختیها را به ارمغان میآورد. همانطور که مجموعه احکام و مقررات دینی و ترک گناهان زمینه ایجاد تقوا را در وجود انسان ممکن میسازد، جهاد با خواهشهای نفسانی علاوه بر کمک به تحقّق تقوا آن را هرچه بیشتر در وجود آدمی تقویت کرده، به کمال میرساند. علی علیهالسلام در این باره به صورت رهنمودی مهم میفرمایند: «هرکه با نفس به مبارزه و جهاد بپردازد، پرهیزگاری را کامل کرده است». |
اعمال شب آخر ماه شعبان
- خواندن دعاى زیر:
امام صادق (علیه السلام) در شب آخر شعبان و شب اول ماه مبارک رمضان این دعا را مىخواند:
اَللّهُمَّ اِنَّ هذَا الشَّهْرَ الْمُبارَکَ الَّذى اُنْزِلَ فیهِ الْقُرآنُ وَجُعِلَ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقانِ قَدْ حَضَرَ فَسَلِّمْنا فیهِ وَسَلِّمْهُ لَنا وَتَسَلَّمْهُ مِنَّا فى یُسْرٍ مِنْکَ وَعافِیَةٍ یا مَنْ اَخَذَ الْقَلیلَ وَشَکَرَ الْکَثیرَ اِقْبَلْ مِنِّى الْیَسیرَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ اَنْ تَجْعَلَ لى اِلى کُلِّ خَیْرٍ سَبیلاً وَمِنْ کُلِّ ما لا تُحِبُّ مانِعاً یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ یا مَنْ عَفا عَنّى وَعَمّا خَلَوْتُ بِهِ مِنَ السَّیِّئاتِ یا مَنْ لَمْ یُؤاخِذْنى بِارْتِکابِ الْمَعاصى عَفْوَکَ عَفْوَکَ عَفْوَکَ یاکَریمُ اِلهى وَعَظْتَنىفَلَمْ اَتَّعِظْ وَزَجَرْتَنى عَنْ مَحارِمِکَ فلَمْ اَنْزَجِرْ فَما عُذْرى فَاعْفُ عَنّى یا کَریمُ عَفْوَکَ عَفْوَکَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَالْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسابِ عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبدِکَ فَلْیَحْسُنِ التَّجاوُزُ مِنْ عِنْدِکَ یااَهْلَ التَّقْوى وَیا اَهْلَ الْمَغْفِرَةِ عَفْوَکَ عَفْوَکَ اَللّهُمَّ اِنّى عَبْدُکَ بْنُ عَبْدِکَ بْنُ اَمَتِکَ ضَعیْفٌ فَقیرٌ اِلى رَحْمَتِکَ وَاَنْتَ مُنْزِلُ الْغِنى والْبَرَکَةِ عَلَى الْعِبادِ قاهِرٌ مُقْتَدِرٌ اَحْصَیْتَ اَعمالَهُمْ وَقَسَمْتَ اَرْزاقَهُمْ وَجَعَلْتَهُمْ مُخْتَلِفَةً اَلْسِنَتُهُمْ وَاَلْوانُهُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ وَلایَعْلَمُ الْعِبادُ عِلْمَکَ وَلا یَقْدِرُ الْعِبادُ قَدْرَکَ وَکُلُّنا فَقیرٌ اِلى رَحْمَتِکَ فَلا تَصْرِفْ عَنّى وَجْهَکَ وَاجْعَلْنى مِنْ صالِحى خَلْقِکَ فِى الْعَمَلِ وَالْأَمَلِ وَالْقَضآءِ وَالْقَدَرِ اَللّهُمَّ اَبْقِنى خَیْرَ الْبَقآءِ وَاَفْنِنى خَیْرَ الْفَنآءِ عَلى مُوالاةِ اَوْلِیآئِکَ وَمُعاداةِ اَعْدآئِکَ والرَّغْبَةِ اِلَیْکَ والرَّهْبَةِ مِنْکَ وَالْخُشُوعِ وَالْوَفاءِ وَالتَّسْلیمِ لَکَ وَالتَّصْدیقِ بِکِتابِکَ وَاتِّباعِ سُنَّةِ رَسُولِکَ اَللّهُمَّ ما کانَ فى قَلْبى مِنْ شَکٍّ اَوْ رَیْبَةٍ اَوْ جُحُودٍ اَوْ قُنُوطٍ اَوْ فَرَحٍ اَوْ بَذَخٍ اَوْ بَطَرٍ اَوْ خُیَلاءَ اَوْ رِیآءٍ اَوْ سُمْعَةٍ اَوْ شِقاقٍ اَوْ نِفاقٍ اَوْ کُفْرٍ اَوْ فُسُوقٍ اَوْ عِصْیانٍ اَوْ عَظَمَةٍ اَوْ شَىءٍ لا تُحِبُّ فَاَسْئَلُکَ یا رَبِّ اَنْ تُبَدِّلَنى مَکانَهُ ایماناً بِوَعْدِکَ وَوَفآءً بِعَهْدِکَ وَرِضاً بِقَضآئِکَ وَزُهْداً فِى الدُّنْیا وَرَغْبَةً فیما عِنْدَکَ وَاَثَرَةً وَطُمَاْنینَةً وَتَوْبَةً نَصُوحاً اَسْئَلُکَ ذلِکَ یا رَبَّ الْعالَمینَ اِلهى اَنْتَ مِنْ حِلْمِکَ تُعْصى وَمِنْ کَرَمِکَ وَجُودِکَ تُطاعُ فَکَانَّکَ لَمْ تُعْصَ وَاَ نَا وَمَنْ لَمْ یَعْصِکَ سُکَّانُ اَرْضِکَ فَکُنْ عَلَیْنا بِالْفَضْلِ جَواداً وَبِالْخَیْرِ عَوَّاداً یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ صَلوةً دآئِمَةً لا تُحْصى وَلا تُعَدُّ وَلا یَقْدِرُ قَدْرَها غَیْرُکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ
اعمال آخر ماه شعبان
- سه روز روزهدارى در آخر شعبان
از امام رضا (ع) روایت شده است، هر کس سه روز آخر شعبان را روزه بگیرد و به ماه رمضان متصل کند. خداوند برایش روزه دارى دو ماه را مىنویسد.
از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است: که هر کس سه روزِ آخر شعبان را روزه بدارد و آن را به ماه رمضان متّصل کند، از گناهان، همانند لَحظه ولادت، پاک مىشود.