بر خلاف شایعهاى که راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مىگویند که ادعاى نبوت کردهاى و علت زندان رفتنت همین است؟ گفت: حاشا که من چنین ادعایى کرده باشم، جریان من از این قرار است:
من در شام در محلى که گویند: رأس مبارک امام حسین را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصى نزد من آمدن و به من گفت: برخیز برویم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بودیم که دیدم در مسجد کوفه هستم، فرمود: این جا را مىشناسى؟ گفتم: آرى، مسجد کوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بیرون آمدیم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه دیدم که در مسجد مدینه هستیم .
به رسول خدا (ص) سلام کرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتیم ناگاه دیدم که در مکه هستیم، کعبه را طواف کرد، من هم طواف کردم، 6بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بودیم که دیدم در جاى خودم که در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم که خدایا او کى بود و این چه کار؟! یک سال از این جریان گذشت که دیدم باز همان شخص آمد، من از دیدن او شاد شدم، مرا دعوت کرد که با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به کوفه و مدینه و مکه برد و به شام برگردانید.
و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مىدهم به آن خدایى که بر این کار قدرت داده بگو تو کیستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم: (قلت سألتک بالحق الذى أَقدرک على ما رایتُ منک إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من این جریان را به دوستان و آشنایان خبر دادم، قضیه منتشر گردید تا به گوش محمد بن عبدالملک زیات 7 رسید، او فرمان داد مرا به زنجیر کشیده به این جا آوردند و این ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جریان تو را به محمد بن عبدالملک زیات برسانم؟ گفت: برسان .
من نامهاى به محمد بن عبدالملک وزیر اعظم معتصم عباسى نوشته، جریان او را باز گفتم، وزیر در زیر نامه من نوشته بود: احتیاج به خلاص کردن ما نیست، به آن کس که تو را از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و باز به شام برگردانید و همه را در یک شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد کند.
على بن خالد گوید: من از دیدن جواب نامه، از نجات او مأیوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم دیدم مأموران زندان همه غرق در حیرتند و بى خود به این طرف و آن طرف مىدوند، گفتم: جریان چیست؟!
گفتند: آن زندانى در زنجیر و مدعى نبوت، از دیشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نیست به آسمان و یا به زیر زمین رفته و یا مرغان هوا او را ربودهاند؛ على بن خالد، زیدى مذهب بود، از دیدن این ماجرا معتقد به امامت گردید و اعتقادش خوب شد. ارشاد مفید: ص 305، مرحوم کلینى آنرا در کافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل کرده است، مجلسى رضوان الله علیه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مىکند و مىگوید: آنرا شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولویه از کلینى نقل کردهاند.
امام فرمود: من او را نمىشناسم،گفتم: فدایت شوم، او همانطور است که گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفید است، امام (ع) کاغذ به دست گرفت و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل کرد، از حکومت فقط کار نیک براى تو مىماند، به برادرانت نیکى کن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد کرد.
آن مرد گوید: چون وارد سجستان شدم، به حسین بن خالد که والى آن جا بود خبر داده بودند که از جانب امام صلوات الله علیه نامهاى براى او مىآورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانید نامه را به او دادم، گرفت و بوسید و آن را بر دو چشم خویش گذاشت.
گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیات بدهکارم، آن را از دیوان محو کرد و گفت: تا بر سر کار هستم دیگر مالیات مده، بعد گفت: خانوادهات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان کردند، تا او زنده بود دیگر مالیات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مىکرد.
یا على! تو را امتحان کردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام به امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم نظیر تو را ندیدهام امیدوارم راست گفته باشم. خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مىخواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع کند، رحمتى بر تو عنایت فرماید که بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى که او شنونده دعاست. .4 ناگفته نماند: على بن مهزیار اهوازى از امام رضا (ع) حدیث نقل کرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وکالت داشت و نیز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقیعاتى از آن حضرت صادر شد که مقام و عظمت او را در نزد شیعه روشن کرد، او در روایت، موثق بود و کتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).
هر که از عموهایت از تو احسانى خواست کمتر از پنجاه دینار نده، بیشتر از آن به اختیار توست، هر که از عمههایت چیزى از تو خواست کمتر از بیست و پنج دینار نده، زیادى به اختیار توست، من مىخواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق کن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. 2
1- موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم بعوض شما و پدرتان طواف کنم، ولى مىگویند از طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف کن، این کار جایز است .
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم که از جانب شما و پدرتان طواف کنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف کردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل کردم؟ امام فرمود: آن چیست ؟
گفتم: یک روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف کردم، در روز دوم از طرف امیرالمؤمنین (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسین، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اینها آنان هستند که به ولایتشان عقیده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى که خداوند از بندگان غیر آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف کردم وگاهى نکردم، فرمود: این کار را زیاد کن، این انشاء الله أفضل اعمالى است که مىکنى.
در میان خانواده امام رضا(ع)و در محافل شیعه از حضرت امامجواد(ع)به عنوان مولودى پرخیر و برکتیاد مىشود; چنان کهصنعانى مىگوید: روزى در محضر امام رضا(ع)بودم. فرزندش ابوجعفررا که خردسال بود. آوردند. امام فرمود: این مولودى است کهبراى شیعیان ما با برکتتر از او زاده نشده است.
شاید چنین تصور شود که امام جواد(ع)ازامامان قبلى براىشیعیان بابرکتتر بوده است. این مطلب قابل قبول نیست. بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قراین نشان مىدهد. تولد حضرتجواد(ع)در شرایطى صورت گرفت که خیر و رکتخاصى براى شیعیان بهارمغان آورد. عصر امام رضا(ع)مشکلات خاص خود را داشت و حضرترضا(ع)در معرفى امام بعدى با مسایلى رو به رو گردید که در عصرامامان قبل سابقه نداشت. از یک سو، پس از شهادت امامکاظم(ع)گروهى که به «واقفیه» معروف شدند. بر اساسانگیزههاى مادى، امامت امام رضا(ع)را منکر شدند و از سوى دیگر،امام رضا(ع)تا حدود چهل و هفتسالگى داراى فرزند پسر نشد. چوناحادیث رسیده از پیامبر(ص)حاکى بود که امامان دوازده نفرند ونه نفر آنان از نسل امام حسین(ع)خواهند بود، فقدان فرزند براىامام رضا(ع)هم امامتخود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسشرو به رو مىساخت. واقفیان نیز این موضوع را دستاویز قرار داده،امامت امام رضا(ع) را انکار مىکردند. اعتراض حسین بن قیاماىواسطى به امام هشتم(ع)در این باره و پاسخ آن حضرت، بر درستىاین سخن گواهى مىدهد. ابن قیاما که از سران واقفیه بود. درنامهاى امام رضا(ع)را عقیم خواند و نوشت: چگونه ممکن است امامباشى در صورتى که فرزند ندارى؟ امام در پاسخ فرمود: از کجامىدانى من داراى فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بیش از چندروز نمىگذرد که خداوند پسرى به من عطا مىفرماید و این پسر، حقرا از باطل جدا مىکند.
خطر دیگرى که در این مقطع حساس شیعیان را تهدید مىکرد، قدرتگرفتن مذهب «معتزله» بود. مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونقگام نهاده بود و حکومت وقت نیز از آنان پشتیبانى مىکرد. معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مىکردند. آنچه عقلشان صریحا تایید مىکرد، مىپذیرفتند و بقیه را انکارمىکردند. چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالى با عقلظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، پرسشهاى دشوار و پیچیدهاى مطرحمىکردند تا به پندار خود آن حضرت را در میدان رقابت علمى شکستدهند. البته امام جواد(ع)با پاسخهاى قاطع از این مناظرههاسربلند برون آمده، هرگونه تردید در مورد امامتخود را از بینبرد و اصل امامت را تثبیت کرد. به همین خاطر، در زمان امامهادى(ع)این موضوع مشکلى ایجاد نکرد; زیرا براى همه روشن شدهبود که در برخوردارى از این منصب الهى، خردسالى تاثیرى ندارد.
امام جواد(ع)با دو خلیفه نیرنگباز عباسى یعنى مامون و معتصممعاصر بود. به گواهى متون تاریخى مامون مکارترین و منافقترینخلفاى عباسى است. او کسى است که براى کسب پیروزى نهایى و قطعى بر اندیشه شیعه،بسیار کوشید. هدف نهائى مامون از تشکیل مجالس مناظره با امامان شیعه،شکست آنان و در نهایتسقوط مذهب تشیع بود. او ىخواستبراىهمیشه ستاره تشیع خاموش گردد و بزرگترین منبع و مصدر مشکلات وخطراتى که مامون و دیگر حاکمان غاصب و ستمگر را تهدید مىکرد،از میان برداشته شود. مامون به حمیدبن مهران - که در خواستمناظره با امام رضا(ع)کردهبود.- گفت: نزد من هیچ چیز از کاهشمنزلت وى محبوب تر نیست.
او همچنین به سلیمان مروزى گفت: به خاطر شناختى که از قدرتعلمىات دارم، تو را به مباحثه با او(امام رضا(ع» مىفرستم وهدفى ندارم جز این که او را فقط در یک مورد محکوم کنى.
در چنین عصرى امام جواد(ع)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحرافها، کجروىها، مسامحهها، توهینها و دیگر حیلهها و مکرهاىخلفاى باطل ایستاد و از حقانیت دین دفاع کرد. این مقالهنمونههایى از قاطعیت و صلابت امام جواد(ع)در برابر دستگاه ستم وتزویر بنىعباس را گرد آورده است.
همه امامان شیعه در برابر ستمى که در باره حضرت زهرا(س)انجامشد، حساس بودند و به مناسبتهاى مختلف خشم خود را از این قضیهابراز مىکردند. زکریابن آدم مىگوید: خدمتحضرت رضا(ع)نشستهبودم که امام جواد(ع)را پیش او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال کمتر بود. حضرت جواد(ع)دستهایش را بر زمین نهاد، سرش را به طرف آسمانبلند کرد و در فکرى عمیق فرو رفت. امام رضا(ع)فرمود: جانمفدایت چرا در فکرى؟ امام جواد(ع) فرمود: به آنچه در باره مادرمزهرا(س)انجام شد، مىاندیشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است کهاگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تکه تکه کنم وریشهشان را برکنم. در این هنگام، امام رضا(ع)او را در آغوشکشید، میان دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت، بهراستى که تو لایق امامتشیعه هستى.
شایعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(ع)که ساخته واقفیه بودتا آنجا پیش رفت که به حد افترا رسید و گفتند: چون رنگ چهرهامام جواد(ع)گندمگون است، فرزند امام رضا(ع)نیست و براى این کهثابتشود او فرزند امام رضا(ع)استباید او را نزد قیافهشناسهاببریم. بدین ترتیب، باگستاخى، امام جواد(ع)را که در آن وقتحدود دو سال داشت. نزد قیافهشناسها بردند. آنان به محض دیدنامام به سجده افتادند و خطاب به کسانى که امام را آورده بودند،گفتند: واى برشما! چگونه این کوکب درخشان و نور منیر را برامثال ما عرضه مىکنید؟! به خدا قسم، او از نسلى پاک و پاکیزه واز اصلاب طاهر و مطهر است. او از ذریه علىبن ابىطالب(ع)و رسولالله(ص)است. او را ببرید و بر این کار خود استغفار کنید. دراین هنگام، امام جواد(ع)با فصاحتى بىنظیر فرمود: ستایش مخصوصکسى است که ما را از نور خودش و با دستخودش خلق کرد و از میانخلقش ما را برگزید و امین خود قرار داد. اى مردم! من محمدفرزند رضا و او فرزند کاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زین العابدین و او فرزند حسین شهید و او فرزند علىابنابىطالب: است. من پسر فاطمه(س)و محمد(ص) هستم. آیا در نسب چونمنى شک کرده، بر من و پدرم افترا مىبندید و مرا به قیافهشناسان عرضه مىکنید؟! به خدا قسم، من هم نسب شما و هم نسبقیافه شناسها را از خود شما و آنها بهتر مىدانم. من ظاهر وباطن همه را مىدانم و نیز مىدانم چه آیندهاى درانتظار شما وآنها است. این علمى است که از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمینبه مارسیده است. وقتى این خبر به امام رضا(ع)رسید، فرمود: مانند این قضیه در زمان رسول خدا(ص)نیز تکرار شد. وقتى ماریهقبطیه حضرت ابراهیم را به دنیا آورد، عدهاى به او تهمت زدند وگفتند: این پسر به رسول الله شبیه نیست. در نهایت پیامبراکرم(ص)حضرت على(ع)را مامور پىگیرى قضیه کرده، فتنهسازان رارسوا ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نیامرزد. وقتى آن دو از پیامبر(ص) تقاضاى استغفار کردند، آیه 80 سورهتوبه نازل شد:(و ان تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم
آنگاه امام رضا(ع)ادامه داد: سپاس خداى را که در من و پسرماسوهاى مانند پیامبر و پسرش قرار داد.
پس از آن که مامون دخترش را به امام جواد(ع)تزویج کرد، درمجلسى که مامون و بسیارى دیگر از جمله فقهاى دربارى مانندیحیىابناکثم حضور داشتند، یحیى به امام عرض کرد: روایتشدهجبرئیل حضور پیامبر(ص)رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلاممىرساند و مىگوید: من از ابوبکر راضىام; از او بپرس آیا او هماز من راضى است؟ البته علامه امینى در جلد پنجم کتاب الغدیراین حدیث را دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاد دانستهاست. امام فرمود: کسى که این خبر را نقل مىکند باید خبر دیگرىکه پیامبر اسلام(ص)در حجهالوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «کسانى که بر من دروغ مىبندند، بسیار شدهاند وبعد از من نیز بسیار خواهند بود. هرکس به عمد بر من دروغ بندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به کتاب خدا وسنت من عرضه کنید. آنچه با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه مخالفکتاب خدا و سنتبود، رها کنید» . این روایتبا کتاب خداسازگارى ندارد; زیرا خدا فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مىدانیم در دلش چه مىگذرد و ما ازرگ گردن به او نزدیکتریم» . آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر برخدا پوشیده بود تا آن را از پیامبر(ص)بپرسد؟
یحیى گفت: روایتشده که ابوبکر وعمر در زمین مانند جبرئیل ومیکائیل در آسمانند. حضرت فرمود: دراین حدیث نیز باید دقتشود،چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب خدایند، هرگز گناهى ازآنان سرنزده است و لحظهاى از دایره اطاعتخدا خارج نشدهاند;ولى ابوبکر و عمر مشرک بودهاند. البته آنها پس از ظهور اسلاممسلمان شدهاند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستىسپرى کردند. بنابراین، محال استخدا آن دو را به جبرئیل ومیکائیل تشبیه کند.
یحیى روایت دیگرى مطرح کرد که ابوبکر و عمر دو سرور پیراناهلبهشتند. امام فرمود: این روایت نیز از جعلیات بنىامیه است ودرست نیست; زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان وجودندارد. این حدیث را بنىامیه در مقابل حدیثى از پیامبر(ص)درمورد امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) که فرمود: «حسن وحسین دو سرور جوانان بهشتشمرده مىشوند.» جعل کردهاند.
یحیى گفت: روایتشده که پیامبر(ص)فرمود: اگر من به پیامبرىمبعوث نمىشدم، حتما عمر مبعوث مىشد. امام فرمود: کتاب خدا ازاین حدیث راستتر است; زیرا فرموده است: «اى پیامبر! به خاطربیاور هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم. » از این آیهصریحا برمىآید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است. در اینصورت، چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند. علاوه بر این،هیچ یک از پیامبران به قدر یک چشم برهم زدن به خدا شرکنورزیدهاند. چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث مىکند که بیشترعمر خود را با شرک سپرى کرده است; و نیز پیامبر فرمود: «من درحالى پیامبر شدم که آدم بین روح و جسد قرار داشت.»
مامون هنگام تزویج دخترش، مجلسى ترتیب داد و از مطرب وآوازخوانى به نام (مخارق) دعوت کرد تا امام را بیازارد. مخارقبه مامون گفت: اگر ابوجعفر کمترین علاقهاى به امور دنیوى داشتهباشد، مقصود تو را تامین مىکنم. پس در برابر امام جواد(ع)نشستو با صداى بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانى کرد. امام بهاو و اطرافیانش هیچ توجه نکرد. بعد از مدتى سکوت سربرداشت و بهمخارق فرمود: از خدا بترس اى ریش دراز! در این لحظه، ناگهانعود و بربط از دست وى افتاد و دستش فلجشد. وقتى مامون سببفلجشدن دست را از او پرسید، گفت: زمانى که ابوجعفر(ع)فریادبرکشید، چنان هراسان شدم که هرگز به حالت عادى باز نمىگردم.
زرقان محدث مىگوید: روزى ابنابى داوود را دیدم درحالى که بهشدت افسرده و غمگین بود، از مجلس معتصم باز مىگشت. علت را جویاشدم، گفت: امروز آرزو کردم کاش بیستسال پیش مرده بودم. پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر جواد در مجلسمعتصم برسرم آمد. شخصى به سرقت اعتراف کرد و از معتصم خواست تابا اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها راگردآورد. امام جواد را نیز دعوت کرد و از ما در مورد قطع دستدزد و حدود آن پرسید. من گفتم: باید از مچ دست قطع شود، بهدلیل آیه تیمم که مىگوید: (فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم.
گروهى از فقها در این نظر با من موافق و عدهاى دیگر مخالفتکردند و گفتند: باید از آرنج قطع شود، به دلیل آیه وضو کهمىگوید:(فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق
آنگاه معتصم رو به محمد بن على(ع)کرد و پرسید: نظر شما دراین مساله چیست؟
امام فرمود: اینهادر اشتباهند. فقط باید انگشتان دزد قطعشود، به دلیل این که پیامبر(ص)فرمود: «سجده بر هفت عضو بدنتحقق مىپذیرد: صورت، دوکف دست، دوسرزانو، دوانگشتبزرگ پا. بنابراین، اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى اونمىماند تا سجده کند. خداوند مىفرماید:(وان المساجد لله)یعنىاعضاى هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه براى خداست، قطعنمىشود. مععصم نیز جواب امام را پذیرفت و دستور داد انگشتاندزد را قطع کردند. در این لحظه من(ابن ابىداوود)از شدت ناراحتىآرزوى مرگ کردم.
در زمان معتصم برخى از راههاى مواصلاتى، بویژه راه خانه خدا،نا امن شده بود و عدهاى راهزن نزدیک شهر خانقین براى کاروانهامزاحمت ایجاد مىکردند. خلیفه به حاکم محل دستور داد تا راهزنانرا دستگیر و مجازات کند. حاکم آنان را دستگیر کرد و منتظر ابلاغحکم از سوى خلیفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواستحکم کرد. آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله ویسعون فىالارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف اوینفوا منالارض)استناد کردند و گفتند: هرکدام ازاین مجازاتها اجرا شود، حاکم اختیار دارد. امام جواد(ع)فرمود: این فتوا غلط است و در این زمینه باید بیشتر دقت کرد; زیرا اینافراد یا فقط راه را ناامن کرده، کسى را نکشتهاند و مال کسى رانبردهاند، در این صورت فقط زندانى مىشوند و این همان تبعیداست; ولى اگر هم راهها را نا امن کردهاند و هم کسى را کشتهاند;باید به قتل برسند، و اگر علاوه بر این دو مورد، اموال را نیزغارت کردهاند، باید دست و پاى آنان به صورت عکس قطع گردد و سپسبه دار آویخته شوند.
ابوالسمهرى و ابن ابىالزرقا داراى اندیشههاى باطل بودند، ولىآن را آشکار نمىساختند. آنها خود را به امام و یاران امامنزدیک کرده، از این موقعیتسوء استفاده مىکردند. اسحاق انبارىمىگوید: روزى امام جواد(ع)به من فرمود: ابوالسمهرى و ابن ابىالزرقا گمان مىکنند مبلغ ما هستند، شاهدباشید من از آنان بیزارم; زیرا آنان فتنهگرو ملعونند. اىاسحاق! مرا از شرآنان راحت کن. گفتم: فدایتشوم. آیا کشتن آنانجایز است؟ فرمود: آنان فتنه مىکنند و گناه آن را به من ودوستانم نسبت مىدهند. قتل آنان واجب است. اگر مىخواهى ازشرآنان خلاص شوى، آشکارا آنان را نکش; زیرا در این صورت بایدپیش داوران ستم پیشه شاهد بیاورى و در نهایت تو را خواهند کشت. من نمىخواهم به خاطر دو فاسد، مومنى از بین برود. این کار راپنهانى انجام بده. محمدبن عیسى مىگوید: بعد از این قضیه، دیدماسحاق همیشه منتظر فرصتى است تا این دو را به سزاى اعمالشانبرساند.
یکى از خطراتى که همیشه بزرگان و رهبران یک مذهب یا کشور راتهدید مىکند، وجود اطرافیان ناصالح است که به خاطر اغراضانحرافى، مادى یا اعتقادى پیرامون بزرگان را گرفته، بین آنان ومردم فاصله ایجاد مىکنند و معمولا راههاى ارتباطى آنان را بامردم قطع مىکنند. اگر بزرگان مواظب این گونه افراد نباشند، چهبسا زیانهاى جبران ناپذیرى به بار خواهد آمدکه جبران آن مشکلاست. در زمان امام جواد(ع)نیز این گونه افراد با سوء استفاده ازکمى سن امام، به خیال خود فکر مىکردند مىتوانند بر امور اماممسلط شوند و هر طور که خواستند، عمل کنند. امام این خطر رااحساس کرد و بىهیچ اغماضى آنان را طرد کرد. ابوالعمر، جعفر بنواقد و هاشم بن ابىهاشم در شمار این افراد جاى داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت کند; زیرا به اسم ما ازمردم اخاذى مىکنند و ما را وسیله دنیاى خود قرار دادهاند.
کسانى مىتوانند در امور دینى اظهار نظر کنند که در این کارخبره باشند. اگر سیره معصومان: را ملاحظه کنیم، احادیثبسیارىدر نهى از فتواى بدون علم و اظهار نظرهاى کممایه در امور دینىمىیابیم. بعد از شهادت امام رضا(ع)، وضعیتشیعیان مقدارىمتزلزل گردید; به حدى که برخى از بزرگان مانند یونس بنعبدالرحمان نیز دچار لغزش شدند. در تاریخ آمده است: عدهاى ازبزرگان شیعه مانند ریان بن صلت، صفوان بن یحیى، یونس بنعبدالرحمان و دیگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(ع) به گریه و زارى پرداختند. یونسبه آنان گفت: از گریه دستبردارید. براى امر امامت چارهاىبیندیشید و ببینید تا این کودک(امام جواد(ع» بزرگ شود، چه کسىعهدهدار امامتشیعه گردد و ما مسایل خود را از چه کسى بپرسیم. در این هنگام، ریان بن صلتبرخاست و گلوى یونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقیدهات در مورد امامت استوار نیستى; زیرا اگرامر امامت از جانب خدا باشد، فرقى بین طفل یک روزه و پیرمردصدساله نیست. سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شیعه براى انجاممراسم حج و دیدار با امام جواد(ع)عازم مدینه شدند. آنها هنگامورود به مدینه به خانه امام صادق(ع) که در آن هنگام خالى ازسکنه بود. رفتند. بعد از مدتى عموى امام جواد(ع)(عبدالله بنموسى)وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصى بلند شد و گفت: عبداللهپسر رسول خدااست و هرکس پرسشى دارد، از او بپرسد. او مىخواستزمینه جانشینى عبدالله بن موسى را به جاى امام رضا(ع) فراهمسازد. چند نفر از حاضران مسایلى را پرسیدند، ولى عبداللهپاسخهاى نادرست داد. شیعیان غمگین و ناراحتشدند و تصمیمگرفتند. مدینه را ترک کنند. در این هنگام، امام جواد(ع) واردشد، به پرسشهاى شیعیان پاسخهاى درست و قانع کننده داد و خطاببه عمویش فرمود: عمو! از خدا بترس; چرا با این که در میان امت داناتر از تووجود دارد، اظهار نظر مىکنى؟ در قیامت چه جوابى خواهى داشت؟
نماز جماعتیکى از میدانهاى بزرگ نمایش قدرت و اتحادمسلمانان است که بر اقامه آن تاکید فراوان گردیده است. درنماز جماعتیکى از مسایل بسیار مهم، شرایط امام جماعت است. امام جماعتباید از نظر فکرى و عقیدتى سالم باشد. امامجواد(ع)در این زمینه خطاب به شیعیان فرمود: به کسى که در موردخداوند قایل به تجسیم است و اعتقاداتش درست نیست، زکات ندهید وپشتسرش نماز نخوانید. و نیز فرمود: پشتسر کسى که به دینشاطمینان ندارید و نیز درباره ولایت و دوستى او باما مشکوکهستید، نماز نخوانید. ونیز فرمود: به گروه واقفیه اقتدا نکنید.
على بن مهزیار، وکیل امام، مىگوید: در سال 220 از نظراقتصادى فشار زیادى به شیعیان وارد گردید و حکومت اموال بسیارىاز آنان را به عنوان مالیات مصادره کرد. در آن سال، من نامهاىبه امام نوشتم و این مشکلات را بیان کردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شماستم کرده است و شیعیان تحت فشار قرار دارند،امسال من خمس را فقط در طلا و نقرهاى که سال بر آن گذشتهاست. واجب کردم. دیگر وسایل زندگى مانند حیوانات، ظروف،سودسالیانه، باغها و کالاها خمس ندارد. این تخفیف از ناحیه منبه شیعیان است تا فشار دستگاه حاکم آنان را مستاصل نکند.
12- افراط و تفریط، ممنوع
خطر انحراف فکرى همیشه جوامع را تهدید مىکند. گروهى در بارهمسایل اعتقادى راه افراط پیش مىگیرند و عدهاى راه تفریط.
پیامبر بزرگوار اسلام(ص)هنگام رحلت، میزان و ملاک عقیده صحیحرا معرفى فرمود و کتاب و عترت را ملاک مصونیت از انحراف شمرد. متاسفانه در بین مسلمانان و شیعیان همیشه عدهاى گرفتار افراطو دستهاى درگیر تفریط بودند. محمدبن سنان از کسانى است که درمحبت اهلبیت: زیاده روى مىکرد. به همین جهتبرخى از علماىرجال، او را به غلو متهم مىکنند. او مىگوید: روزى خدمت امامجواد(ع)نشسته بودم و مسایلى ازجمله اختلافات شیعیان را مطرحمىکردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هرچیز نورمحمد(ص)و على(ع)و فاطمه(س)را خلق کرد; سپس اشیا و موجودات دیگررا آفریده، طاعت اهلبیت: را برآنان واجب کرد وامور آنها را دراختیار اهلبیت: قرار داد. بنابراین، فقط اهلبیت: حق دارند چیزىرا حلال و چیزى را حرام کنند و حلال و حرام آنان نیز به ارادهخداوند و با اجازه او است. اى محمد! دین همین است. کسانى کهجلوتر بروند، انحراف و کج رفتهاند و کسانى که عقب بمانند،پایمال و ضایع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهى اهلبیت: است و تو نیز باید همین راهرا طى کنى.
هشتمین امام معصوم(ع) در انتظار پسر و شیعیان در تب و تابرویت جمال جواد الائمه(ع) بودند. حدود چهل و هفتمین بهار عمرامام رضا(ع) سپرى مىشد اما هنوز فرزندى کاشانه پر فروغش رافروزان نساخته بود. از طرفى حضرت مورد طعنه دشمنان و زخم زبانآنها قرار داشت که گاه بوسیله نامه نیز آن حضرت را مورد آزارقرار مىدادند که نمونه آن را مىتوان در مکتوب «حسین ابنقیاما» مشاهده کرد. او که از سران «واقفیه» بود در نامهاىبه امام رضا(ع) مىنویسد: چگونه ممکن است امام باشى در صورتىکه فرزندى ندارى و امام(ع) پاسخ او را چنین نگاشت که از کجامىدانى که من فرزندى نخواهم داشت چند روزى طول نخواهد کشید کهخداوند به من پسرى عنایتخواهد کرد که حق را از باطل جدامىکند. تا اینکه طبق پیش بینى امام (ع) در رمضان سال 195 هجرىو به نقل از ابن عیاش در دهم رجب آن سال ستاره امام جواد(ع)متجلى شد و مادرش «سبیکه» را که از خاندان «ماریه قبطیه»همسر پیامبر(ص) بود و به فرموده امام رضا(ع) آفرینشى پاکیزه ومنزه داشت. مرتبت و مقامى والاتر بخشید.
ولادت امام جواد(ع) تمامى شایعات مربوط به امام رضا(ع) راپایان بخشید و دلهره و اضطراب را از میان شیعیان زدود. بدینجهت، که امام در حق فرزندش فرمود: این مولودى است که براىشیعیان ما «در این زمان» با برکتتر از او زاده نشده است.
مولودى که حدود شانزده سال رهبرى و امامتشیعیان را عهده دارشدو در این راستا آثارى شگفت از خویش به یادگار گذارد و مکتبعلمى، اجتماعى شیعه را جلوه خاص بخشید.
شهادت آن بزرگوار پایانى استبر تلاشهاى چشمگیر و پر فروغشتلاشهایى که خلفاى بنى عباس و دشمنانش را آنچنان غافلگیر نمودکه نتوانستند آن حضرت را تحمل نمایند و بدین جهت در صدد شهادتآن حضرت بر آمدند و این نوشتار نگاهى استبه عوامل و موجباتشهادت آن حضرت که در این زمینه به بررسى سه عامل مىپردازیم:
مىدانیم که یکى از القاب آن حضرت «تقى» است و این به خاطرهجلوه و ظهور خاصى است که تقواى الهى آن امام همام در اجتماعآن روز نموده و جهانى از پاکى و عفاف و تقوا را فرا راهدیدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومین بر خور دار از صفتتقوا و عصمت الهى هستند چنانکه همه «صادق» راستگو و«کاظم» فرو برنده خشم و «زین العابدین» زیباترین روحپرستنده» هستند.
اما فرهنگ القاب معصومین ریشهاى اجتماعى وبرخاسته از عنایت الهى دارد که لقب «تقى» نیز از این مقولهاست نگاهى به شرایط اجتماعى آن بزرگوار و وضعیت درباریان مارا بدین نکته رهنمون مىکند که دشمن تلاشى پیگیر داشت تا بهگمان خود آن حضرت را با عیاشیها و فساد دربار براى یک بارهمکه شده است آلوده کند و در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان وطرفدارانش که او را به خاطر پاکى و طهارت الهىاش مى ستودندساقط کند و حتى مامون براى کشاندن آن حضرت به بزم درباردخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در این جهت دستورلازم را نیز صادر کرد. اما راه بجایى نبرد و پاکى و تقواىامامتبر اندیشه باطل مامونى پیروز گشت و نورانیتى مضاعفیافت. این بار کافى است روایت ذیل را مرور کنیم.
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» از محمد بن ریان نقل مىکند کهمامون درباره امام محمد تقى(ع) به هر نیرنگى دست زد شایدبتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنیا نماید و به فسق و لهواو را متمایل کند به نتیجهاى نرسید تا زمانى که خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد کنیزک اززیباترین کنیزکان را بگمارند تا زمانیکه امام جواد(ع) براىحضور در مجلس دامادى وارد مىشود با جامهاى جواهر نشان از اواستقبال کنند کنیزان به آن دستور العمل رفتار کردند ولى حضرتتوجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق» که آوازهخوان بود و بربط نواز و ریشى دراز داشت. مامون او را طلبید واز او خواست که تلاش خود را جهت متمایل نمودن امام به امورمزبور بکار گیرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(ع) کمترینعلاقهاى به دنیا داشته باشد من به تنهایى مقصود تو را تامینمىکنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند کرد بگونهاىکه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع کرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنین کرد ولى دید حضرت جواد(ع) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هیچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو بهآن مرد کرد و فرمود، «اتق الله یاذاالعثنون» از خدا پروا کناى ریش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از کارافتاد تا آن که بمرد. مامون از او پرسید تو را چه شد؟ گفت:وقتى که ابو جعفر(ع) فریاد برکشید آن چنان هراسیدم که هرگز بهحالت اول باز نخواهم گشت.
روایت فوق بیانگر عمق توطئه مامونجهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(ع) مىباشد که عصمت الهىامام جواد(ع) نقشههاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همینراستا سخن دیگرى که از «ابن ابى داود» نقل شده است که درجمع اطرافیان خود گفت:
خلیفه به این فکر افتاده است که ابوجعفر(ع) را براى شیعیان وپیروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زناننمودار کند. نظر شما در این باره چیست؟ آنها مىگویند اینکاردلیل شیعیان و حجت آنرا از بین خواهد برد اما فردى از میانآنانمىگوید جاسوسهایى از میان شیعیان برایم این چنین خبرآوردهاند که شیعیان مىگویند در هر زمان باید حجتى الهى باشد وهرگاه حکومت متعرض فردى که چنین مقامى نزد آنان دارد بشود خودبهترین دلیل ستبر اینکه او حجتخداست. پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خلیفه منتقل مىکند دراین هنگام خلیفه اینچنین اظهار نظر مىکند که «امروز در باره اینها هیچ چاره وحیلهاى وجود ندارد. ابوجعفر را اذیت نکنید. پس از نومیدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوههاى پاکى و تقواى امامبود که دشمن تصمیم به شهادت امام(ع) را مىگیرد زیرا که هر روزشخصیت امام فروغى فروزانفتر به خویش مىگیرد و دلهاى مشتاقپاکى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى خویش جذب مىکند.
و امام (ع)خود بى رغبتى و ناراحتى خویش را از وضعیت دربار و همراهى آناناظهار مىداشت. «حسین مکارى» مىگوید: در بغداد بر ابوجعفر(ع)وارد شدم و در نزد خلیفه بانهایت جلالت مىزیست. با خود گفتم کهحضرت جواد(ع) با این موقعیت که در اینجا دارد دیگر به مدینهبرنخواهد گشت. چون این خیال در خاطر من گذشت دیدم امام سرش راپایین انداخت و پس از اندکى سربلند کرد در حالىکه رنگ مبارکشزرد شده بود، فرمود: «اى حسین نان جو با نمک نیمکوب در حرمرسولخدا(ص) نزد من بهتر است از آنچه که مشاهده مىکنى.
دومین عامل شهادت امام جواد(ع) را مىتوان حضور قوى و کار آمدحضرت در صحنههاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زیرا کهاین امر ناتوانى خلیفه را در مقابل امام جواد(ع) که بسیارىخلافت را حق آنان مىدانستند به نمایش مىگذاشت. و ضعف بنیه علمىدانشمندان دربارى را هر چه بیشتر آشکار مىساخت که از میانمباحثات متعدد حضرت یکى از آنها را برگزیده و نقل مىکنیم.
«زرقان» که با «ابن ابى داود» دوستى و صمیمیت داشت مىگویدیک روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى که بهشدت افسرده و غمگین بود علت را جویا شدم گفت: امروز آرزو کردمکه کاش بیستسال پیش مرده بودم پرسیدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچهاز ابوجعفر «امام جواد(ع») در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم:
جریان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه«معتصم» خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفههمه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(ع») را نیزفراخواند و از ما پرسید دست دزد از کجا باید قطع شود؟ منگفتم: از مچ دست. گفت: دلیل آن چیست؟ گفتم: چون منظور از دستدر آیه تیمم «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم»،صورت و دستهایتانرا مسح کنید» تا مچ دست است. گروهى از فقها در این مطلب بامن موافق بودند و مىگفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود ولىگروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دلیلآن را پرسید گفتند: منظور از دست در آیه شریفه وضوء:
«فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق» صورتها و دستهایتانرا تا آرنجبشویید. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابنعلى امام جواد(ع) کرد و پرسید: نظر شما در این مساله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار کرد و قسمداد که باید نظرتان را بگویید. محمد بن على (ع) گفت: چون قسمدادى نظرم را مىگویم. اینها در اشتباهاند. زیرا فقط انگشتاندزد باید قطع شود و بقیه دستباید باقى بماند. معتصم گفت: بهچه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحققمىپذیرد. بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود دستىبراى او نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد و نیز خداى متعالمىفرماید: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجدهگاهها از آن خداست. پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید. ابنابى داود مىگوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید دستور دادانگشتان دزد را قطع کنند و من همانجا آرزوى مرگ کردم. پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مىگوید: به معتصمگفتم خیر خواهى براى امیرالمومنین بر من واجب است و من در اینجهتسخنى مىگویم که مىدانم با آن به آتش جهنم مىافتم. معتصمگفت آن سخن چیست؟ گفتم:
چگونه امیرالمومنین براى امرى از امور دینى که اتفاق افتادهاستبه خاطر گفته مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مىکنند او از امیرالمومنین شایستهتر به مقام اوست، تمامىسخنان آن علماء و فقها را رها کرده و به حکم آن مرد حکم کرد؟
پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر این خیرخواهیتبه تو پاداش نیک عطا کند و پس از آن بودکه تصمیم به شهادت امام (ع) گرفت.
حسین بن على مشهور به شهید فخ نواده حضرت مجتبى(ع) در زمانیکى از خلفاى بنى عباس به نام هادى عباسى قیام کرد. یاد و ناماو سندى بر محکومیتبنى عباس تلقى مىشد و حماسه نهضتهاى شیعىعلیه خلفاى عباسى را در خاطرهها تجدید مینمود.
در حمایت ازاین شهید انقلابى روایتى نیز از امام جواد(ع) مىخوانیم: «پساز فاجعه کربلا هیچ فاجعهاى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبودهاست.» یکى از نویسندگان در حکمت نقش انگشترى امام جواد(ع)«نعمالقادر الله» مىنویسد: بعد از آن که «مامون» همهانقلابها را سرکوب نموده و تمامى صداها را خفه کرد. طبیعى بودکه مامون و عباسیان و یارانشان احساس کنند که به نهایتآروزیشان رسیده و به ارزشمندترین آرمانهایشان که عبارت بود ازمحکم ساختن پایههاى حکومت و سلطنتشان به طورى که دیگر هیچنیرویى توان ایستادن در برابر جبروت و سرکشى آنان نداشته اشددستیافتهاند ولى مىبینیم که بعد از این همه، نقش انگشترىامام جواد(ع) در برابر تمامى تصورات آنان قد علم مىکند وتمامى مظاهر و سرکشى و ستم آنان را محکوم مىکند آن نقش اینجمله است «نعم القادرالله» چه نیکو توانمندى استخدا.
و در این راستاست که معتصم پس از این که از مردم بیعتبراىخود گرفت جویاى حال امام جواد(ع) شد و دستور داد که امامجواد(ع) و همسرش ام الفضل را به بغداد فرا خوانند. زیرا کهحضور و نام و یاد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگى و عزتایمان است و جلوه امامت و وصایتش مهر باطلى استبر خلافتهاىباطل بنى عباس.
درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه(ع) آن هنگام که بامیلادش جلوه زیباى مبارکترین مولود را رقم زد و آن هنگام که باقامت زیباى امامتخویش قیامتى از شکوه و جلال و عظمت الهى رامتجلى ساخت و آن زمان که در آخر ذى قعده سال 220 هجرى دیده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرین خویش تجلى بخشآیات جهاد و شهادت گشت.
1 در یکى از روزها که حضرت جوادالائمّه علیه السلام وارد شهر مدینه منوّره گردید، هنگام غذا در حضور جمعى از دوستان سفره طعام پهن کردند.
حضرت پس از آن که غذا را تناول نمود، دست هاى خود را شست و سپس دست هاى خود را پیش از آن که با حوله خشک نماید، بر سر و صورت خویش کشید و این دعا را خواند:
(اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِمَّنْ لا یَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ).
2 یکى از دوستان و اصحاب حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام به نام ابوالحسن ، معمّر بن خلاّد حکایت کند:
روزى در خدمت آن حضرت بودم ، به من فرمود: اى معمّر! بر اشتر خود سوار شو.
عرض کردم : کجا برویم ؟
فرمود: پیشنهادى که داده شد انجام بده و سؤ ال نکن ، پس من سوار شدم ؛ و چون مقدارى از راه را پیمودیم به بیابانى رسیدیم که کنار آن یک درّه و تپّه اى وجود داشت .
حضرت فرمود: همین جا بِایست و حرکت نکن تا من بازگردم و سپس حضرت رفت و پس از لحظاتى بازگشت .
عرض کردم : فدایت شوم ، کجا بودى ؟
امام علیه السلام فرمود: هم اینک به خراسان رفتم و پدرم ، حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام را که مسموم و شهید شده بود، دفن کردم و اکنون بازگشتم .
3 محمّد بن حمّاد مروزى حکایت کند:
روزى حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام در ضمن نامه اى به پدرم ، احمد چنین مرقوم فرمود:
ژهر موجود مخلوقى در این جهان ، یک روزى وفات خواهد یافت ولى در این باره ظلمى بر کسى نخواهد شد و ما اهل بیت رسالت در این دنیا پراکنده خواهیم شد؛ و در شهرهاى مختلف هجرت خواهیم نمود.
و سپس در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس عاشق و دلباخته هر که باشد، چنانچه در مسیر او قدم بردارد و با او همگام باشد، همانا در روز محشر با او محشور مى گردد.
و به راستى که قیامت منزل گاه اءبدى و همیشگى تمامى افراد خواهد بود.
4 عمران بن محمّد اشعرى قمّى حکایت کند:
روزى نزد حضرت جوادالائمّه ، امام محمّد تقى علیه السلام شرفیاب شدم ؛ و پس از آن که مسائل خود را مطرح کردم و جواب گرفتم ، عرضه داشتم :
اى مولا و سرورم ! امّالحسن به شما سلام رساند و نیز درخواست یکى از پیراهن هاى تبرّک شده شما را نموده است تا به جاى کفن از آن استفاده نماید؟
امام جواد علیه السلام فرمود: او از پیراهن من ، بى نیاز شده است .
چون از نزد حضرت خارج شدم ، متحیّر بودم که معناى کلام امام علیه السلام چیست ؟
تا آن که پس از چند روزى متوجّه شدم ، امّالحسن سیزده یا چهارده روز قبل از سخن امام علیه السلام فوت کرده است .
5 یکى از اصحاب امام محمّد تقى علیه السلام گوید:
روزى در خدمت آن حضرت بودم ، که سفره غذا پهن کردند؛ و غذا خوردیم .
پس از آن که سفره را جمع کردند، یکى از افراد مشغول جمع کردن غذاهاى ریخته شده در اطراف سفره ، گردید.
امام جواد علیه السلام فرمود: چنانچه در بیابان سفره انداختید، آنچه غذا در اطراف سفره ریخته شود - به هر اندازه اى که باشد - رها کنید - تا مورد استفاده جانوران قرار گیرد -.
ولى اگر در منزل ، در اطراف ظرف غذا و یا در اطراف سفره ، طعامى ریخته شود، تمام آنچه را که ریخته شده است ، به هر مقدارى که باشد، جمع نمائید - که مبادا زیر دست و پا، نسبت به آن ها بى احترامى شود -.
مرحوم قطب الدّین راوندى رضوان اللّه تعالى علیه به نقل از ابوهاشم جعفرى حکایت نماید:
روزى شخصى به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام وارد شد و اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! پدرم سکته کرده و مرده است و داراى اموال و جواهراتى بسیار مى باشد، که من از محلّ آن ها بى اطّلاع هستم .
و من داراى عائله اى بسیار سنگین هستم ، که از تاءمین زندگى آن ها عاجز و ناتوان مى باشم .
و سپس اظهار داشت : به هر حال من یکى از دوستان و علاقه مندان به شما هستم ، تقاضامندم به فریاد من برسى و مرا از این مشکل نجات دهى .
امام جواد علیه السلام در پاسخ به تقاضاى او فرمود: پس از آن که نماز عشاى خود را خواندى ، بر محمّد و اهل بیتش علیهم السلام ، صلوات بفرست .
پس از آن ، پدرت را در عالم خواب خواهى دید؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه مى نماید.
آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالَم خواب دید، به او گفت : پسرم ! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محلّ پنهان کرده ام ، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام برسان .
هنگامى که آن شخص از خواب بیدار گشت ، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حرکت کرد.
و چون به آن جا رسید، پس از اندکى جستجو اموال را پیدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد علیه السلام آورد و جریان را براى حضرت بازگو کرد.
و سپس گفت : شکر و سپاس خداوند متعال را، که شما آل محمّد علیهم السلام را این چنین گرامى داشت ؛ و از شما را از بین خلایق برگزید، تا مردم را از مشکلات و گرفتارى ها نجات بخشید
یکى از اصحاب حضرت جوادالائمّه علیه السلام ، به نام ابوهاشم ، داوود بن قاسم جعفرى حکایت کند:
زمانى که امام محمّد جواد علیه السلام در شهر بغداد ساکن بود، روزى به منزل ایشان وارد شدم و در مقابل حضرت نشستم ، لحظه اى بعد از آن یاسر خادم آمد و حضرت به او خوش آمد گفت و او را در کنار خویش نشانید.
بعد از آن یاسر خادم عرضه داشت : یاابن رسول اللّه ! بانو امّ جعفر از شما اجازه مى طلبد تا به حضور شما و همسرت ، امّ الفضل بیاید.
و حضرت اجازه فرمود، در این لحظه با خود گفتم : اکنون که وقت ملاقات نیست ، براى چه امّ جعفر مى خواهد به ملاقات حضرت جواد علیه السلام بیاید؟!
در همین افکار غوطه ور بودم و خواستم که از محضر حضرت خارج شوم ، که ناگاه امام علیه السلام به من فرمود: اى ابوهاشم ! بنشین تا قضیّه برایت روشن گردد و متوجّه شوى که امّ جعفر براى چه به ملاقات ما مى آید.
وقتى امّ جعفر نزد حضرت آمد، در کنارى با هم خلوت کردند و من متوجّه صحبت هاى آن ها نمى شدم ؛ تا آن که بعد از گذشت ساعتى ، امّ جعفر اظهار داشت : اى سرورم ! من علاقه مند هستم شما را با همسرت ، امّالفضل کنار هم ببینم .
حضرت فرمود: تو خود نزد او برو، من نیز خواهم آمد.
پس از لحظه اى که امّ جعفر رفت ، نیز حضرت وارد اندرون شد و چون لحظاتى گذشت ، امام علیه السلام سریع مراجعت نمود و این آیه شریفه قرآن را تلاوت نمود: فلمّا راءینه اءکبرنه (35).
یعنى ؛ چون زنان ، یوسف را مشاهده کردند، او را بزرگ و با عظمت دانستند.
آن گاه به دنبال حضرت ، امّ جعفر نیز خارج گردید و گفت :
اى سرورم ! چرا جلوس نفرمودى ؟!
چه حادثه اى پیش آمد، که سریع بازگشتى ؟!
امام علیه السلام در پاسخ فرمود: جریانى اتّفاق افتاد که صحیح نیست من آن را برایت بیان کنم .
برگرد نزد امّالفضل و از خودش سؤ ال کن ، او تو را در جریان قرار مى دهد که هنگام ورود من به اطاق چه حادثه اى رخ داد؛ و چون از اسرار مخصوص زنان است ، باید خودش مطرح نماید.
هنگامى که امّ جعفر نزد امّالفضل آمد و جویاى وضعیّت شد، امّالفضل در پاسخ گفت : من باید در حقّ پدرم نفرین کنم ، که مرا به شخصى ساحر شوهر داده است .
امّ جعفر گوید: من امّالفضل را موعظه و ارشاد کردم و او را از چنین افکار و سخنان بیهوده بر حذر داشتم ؛ و گفتم : حقیقت جریان را برایم بازگو کن ، که واقعیّت اءمر چه بوده است ؟
امّالفضل گفت : هنگامى که ابوجعفر علیه السلام نزد من آمد، ناگهان عادت زنانگى - حیض - بر من عارض شد؛ و در حال جمع و جور کردن خود شدم که شوهرم خارج گشت .
امّ جعفر دو مرتبه نزد حضرت جواد علیه السلام آمد و گفت :
اى سرورم ! شما علم غیب مى دانید؟
امام علیه السلام فرمود: خیر، امّ جعفر گفت : پس چگونه دریافتى که او در چنین حالتى قرار گرفته ، که در آن لحظه کسى غیر از خداوند و شخص امّالفضل از این موضوع خبر نداشت ؟!
حضرت فرمود: علوم ما از سرچشمه علم بى منتهاى خداوند متعال مى باشد؛ و اگر چیزى بدانیم از طرف خداوند مى باشد.
امّ جعفر گفت : آیا بر شما وحى نازل مى شود؟
حضرت فرمود: خیر، بلکه فضل و لطف خداوند متعال بیش از آنچه تو فکر مى کنى ، بر ما وارد مى شود؛ و آنچه هم اینک مشاهده کردى ، یکى از موارد جزئى و ناچیز است
محمّد بن ریّان - که یکى از علاقه مندان به ائمّه اطهار علیهم السلام است - حکایت کند:
ماءمون - خلیفه عبّاسى - در طىّ حکومت خویش ، نیرنگ و حیله هاى بسیارى به کار گرفت تا شاید بتواند امام محمّد تقى علیه السلام را در جامعه بدنام و تضعیف کند.
ولیکن او هرگز به هدف شوم خود دست نیافت ، به این جهت نیرنگ و حیله اى دیگر در پیش گرفت .
روزى به ماءمورین خود دستور داد تا امام جواد علیه السلام را احضار نمایند؛ و از طرفى دیگر نیز دویست کنیز زیبا را دستور داد تا خود را آرایش کردند و به دست هر یک ظرفى از جواهرات داد، که هنگام نشستن حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام در جایگاه مخصوص خود، بیایند و حضرت را متوجّه خود سازند.
وقتى مجلس مهیّا شد و زن ها با آن شیوه و شکل خاصّ وارد شدند، حضرت کوچک ترین توجّهى به آن ها نکرد.
چند روزى بعد از آن ، ماءمون شخصى به نام مخارق - که نوازنده و خواننده و به عبارت دیگر دلقک بود و ریش بسیار بلندى داشت - را به حضور خود فرا خواند.
هنگامى که مخارق نزد ماءمون قرار گرفت او را مخاطب قرار داد و گفت : اى خلیفه ! هر مشکلى را که در رابطه با مسائل دنیوى داشته باشى ، حلّ خواهم کرد.
و سپس آمد و در مقابل امام محمّد جواد علیه السلام نشست و ناگهان نعره اى کشید، که تمام اهل منزل اطراف او جمع شدند و او مشغول نوازندگى و ساز و آواز شد.
آن مجلس ساعتى به همین منوال سپرى گشت ؛ و حضرت بدون کم ترین توجّهى سر مبارک خویش را پائین انداخته بود و کوچک ترین نگاه و اعتنائى به آن ها نمى کرد.
پس نگاهى غضبناک به آن دلقک نوازنده نمود و سپس با آواى بلند او را مخاطب قرار داد و فرمود:
(اتّق اللّه یا ذالعثنون ) از خدا بترس ؛ و تقواى الهى را رعایت نما.
ناگهان وسیله موسیقى که در دست مخارق بود از دستش بر زمین افتاد و هر دو دستش نیز خشک شد؛ و دیگر قادر به حرکت دادن دست هایش نبود.
و با همین حالت شرمندگى از آن مجلس ، و از حضور افراد خارج گشت ؛ و به همین شکل - فلج و بیچاره - باقى ماند تا به هلاکت رسید و از دنیا رفت .
و چون ماءمون علّت آن را از خود مخارق ، جویا شد، که چگونه به چنین بلائى گرفتار شد؟
مخارق در جواب ماءمون گفت : آن هنگامى که ابوجعفر، محمّد جواد علیه السلام فریادى بر من زد، ناگهان چنان لرزه اى بر اندام من افتاد که دیگر چیزى نفهمیدم ؛ و در همان لحظه ، دست هایم از حرکت باز ایستاد؛ و در چنین حالتى قرار گرفتم