مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 63
بازدید دیروز : 88
کل بازدید : 782072
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

بوعلی سینا به عارف وارسته، ابوسعید ابی‏الخیر نامه‏ای نوشت و از او پرسید: چرا باید مردم به صورت جمعی خدا را عبادت کنند؟

ابوسعید پرسش بوعلی را ضمن مثالی چنین پاسخ داد:

"اگر چند چراغ در اتاقی روشن باشد با خاموش شدن یکی از آنها، اتاق هم‏چنان روشن خواهد بود. ولی اگر یک چراغ روشن باشد خاموشی چراغ همان و تاریک شدن اتاق همان.

انسان‏ها نیز همین گونه‏اند. گناه‏کاران همان چراغ‏های خاموشند که اگر تنها باشند شاید موفق به کسب موهبت‏های الهی نشوند، ولی اگر در میان جمع باشند چه بسا خداوند به برکت دیگران برکات خود را به آنها عطا کند."

 


داستان‏ها و پندها، ج 9، ص 55


  

پول

به طور کلی می‏توان گفت: پرداخت خمسِ اموال، دو نقش اساسی در زندگی مسلمان‏ها به ویژه شیعیان ایفا می‏کند:

1 - مادی (توزیع ثروت بر اساس عدالت اجتماعی)

2 - معنوی ( تهذیب نفس)

 

عدالت اقتصادی در پرتو بعثت پیامبران

قرآن کریم یکی از مهم‏ترین دلایل اجتماعی بعثت پیامبران را زمینه‏سازی برای اقامه قسط و گسترش مطلق عدالت توسط خود مردم می‏داند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛(1) ما پیامبران را با دلایل روشن و معجزات آشکار فرستادیم و کتاب و میزان حق و باطل را با آنان همراه ساختیم تا مردم (در پرتو تربیت دینی) به عدل و قسط قیام کنند». پس از آن بلافاصله می‏فرماید: «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس؛(2) و آهن را فرود آوردیم که در آن نیرویی شدید و سودهایی برای مردم است.»

گرچه در آهن منافع فراوانی نهفته است، منتها یادآوری آن در کنار بعثت رسولان و کتاب و میزان، بدان دلیل است که این فلز را می‏تواند به صورت شمشیر و تیر و نیزه در آورده و متمرّدان از خط عدالت و بر هم زنندگان نظم اجتماعی را تنبیه کند.

 

تعریف عدالت‏

عدالت به مفهوم اتمّ آن عبارت است از: اعطای حق هر صاحب حقی که شامل حق الله نیز می‏شود. امام سجاد (علیه‌السلام) فرمود: «حق الله الاکبر علیک ان تعبده و لا تشرک به شیئاً؛(3) بزرگ‏ترین حق خدا این است که او را پرستش کرده و احدی را شریک او قرار ندهی.»

گاهی عدالت به معنای قرار دادن هر چیزی در جای‏گاه و پایگاه مناسب خویش است؛ از انفاق و پرداخت حقوق مالی گرفته تا سخن گفتن به موقع و هر کسی را در مقام مناسب گذاشتن، و نیز توزیع و تولید ثروت به صورت مناسب و عادلانه.

 

مقبولیت عدالت‏

اصل عدالت و ضرورت آن، مقبول تمام مکتب‏ها و انسان‏هاست و همواره از بزرگ‏ترین آرمان‏های بشری و چالش‏های پیش روی جوامع بوده و هست. هر انسانی پیرو هر مکتب و مرامی که باشد، در صورتی که وجدان و فطرت عقلانی خود را از دست نداده باشد، اجرای عدالت را برای اداره جامعه ضروری می‏داند، چرا که افراد بشر به دلیل غریزه استخدام یا طبیعت اجتماعی زیستن و یا کثرت حوایج، نمی‏توانند انفرادی زندگی کنند، بلکه نیاز به قانون عادلانه و اجرای آن دارند. متأسفانه گسترش جوامع بشری و فقدان عدالت اجتماعی باعث گردیده که ظلم و تجاوز، گسترده شود و در هر عصری ثروت‏های کلان در دست گروهی معدود قرار گیرد و اکثریت جامعه در فقر و محرومیت به سر ببرند.

ایمان و عقیده است که پشتوانه و ضامن اجرای خمس است، زیرا اگر کسی به دروغ بگوید: خمس ندارم یا پرداخته‏ام، حکومت اسلامی در شرایط عادی حق تجسّس و تفحص ندارد، چرا که پرداخت خمس به ایمان و اعتقاد مردم بستگی دارد. به همین دلیل خطاب در این‏گونه احکام با مؤمنان و متقین است و کسانی که ایمان ندارند مخاطبان خمس نمی‏باشند.

سیستم اقتصادی در اسلام‏

باید توجه داشت که سیستم اقتصادی توزیع و تولید ثروت‏ها و پرداخت خمس و زکات و سایر مسائل مالی مانند کفارات، دیات و غیره نیز، رعایت عدل اجتماعی را در بعد اقتصادی روشن می‏سازد، زیرا بدون یک سیستم اقتصادی، قشر عظیمی گرفتار فقر و محرومیت می‏شوند. به همین دلیل مقصود ما از اقتصاد اسلامی، آن سیستمی است که به وسیله آن راه و رسمی که اسلام در تنظیم حیات اقتصادی دارد تجسّم و عینیّت پیدا می‏کند.

به عقیده دانشمندان بزرگ اسلامی همچون: علامه مطهری و شهید آیة الله صدر و بسیاری از عالمان روشن‏بین اهل سنّت، اسلام دارای یک نظام مالی و اقتصادی محکم بر پایه توحید است. استاد مطهری می‏نویسد: وقتی می‏گوییم اقتصاد اسلامی، منظورمان علم اقتصادی به شکل اقتصاد برنامه‏ای و دستوری است، نه اقتصاد علمی که مانند سایر علوم می‏باشد، چون در این صورت اقتصاد اسلامی یا مسیحی و یا مارکسیستی معنا ندارد؛ چنان‏که فیزیک یا شیمی اسلامی یا مسیحی نداریم.

 

مبانی فلسفی نظام اقتصادی (با رویکرد خمس)

پیش از آن‏که به مبانی فلسفی نظام اقتصادی اسلام بپردازیم نخست باید واژه فلسفه را بررسی کنیم، چرا که این واژه در علوم و معارف بشری، دو معنای کلی دارد: گاهی فلسفه به معنای دانش مخصوص و معروفی است که موضوع آن، وجود و هستی است؛ فلسفه در این معنا به مفهوم هستی‏شناسی است که به دو شاخه امور عامه و الهیات به معنی الاخص تقسیم می‏گردد.(4) و گاهی فلسفه عبارت است از تبیین علمی و عقلانی هر پدیده که در این معنا به فلسفه کاربردی اطلاق می‏شود. مراد نگارنده از فلسفه اقتصاد اسلامی و حکمت تشریع خمس، بدین مفهوم می‏باشد؛ یعنی پرسش‏ها و پاسخ‏های عقلانی درباره مسائل مالی که یکی از آنها مسئله خمس است.

 

پرداختن به موضوع خمس و فلسفه وجوب آن از دو جهت اهمیت دارد:

یکی این‏که، دین مبین اسلام به دلیل اهمیتی که برای معرفت و عقلانیت در تمام شئون زندگی قائل است باید دید حکمت وجوب پرداخت خمس اموال را چه می‏داند و یا چه می‏توان درباره آن گفت، چرا که اسلام برخی از احکام را با ذکر دلایل تشریع آن مطرح ساخته و درباره برخی از احکام به بیان حکمت آنها نپرداخته، بلکه پیروان خود را به کسب علم و معرفت بیشتر درباره فلسفه احکام دعوت کرده است.

جهت دوم این است که با گذشت زمان، فریضه خمس تحت تأثیر بعضی از عوامل اجتماعی و شبهات انحرافی قرار گرفته و کم‏رنگ شده است. باید علل کم‏رنگ شدن و راه‏های احیای این فریضه مالی را روشن سازیم تا بیشتر مورد توجه قرار گیرد، به ویژه در عصر ما که تعبّد را در سایه تعقّل می‏پذیرند و اذهان عمومی در برابر انواع شبهات، تخریب‏ها و تفسیرهای مختلف قرار دارد و انتخاب هر یک از آنها نیازمند دلیل معقول و مشروع می‏باشد.

قرآن کریم یکی از مهم‏ترین دلایل اجتماعی بعثت پیامبران را زمینه‏سازی برای اقامه قسط و گسترش مطلق عدالت توسط خود مردم می‏داند

علل تهاجم به خمس آل رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)

فریضه خمس به دلایل مختلف مورد تهاجم قرار گرفته و عملاً کم‏رنگ شده است. این فریضه واجب الهی نه تنها از ناحیه دشمنان، تخریب می‏شود، بلکه گاهی از ناحیه مقدس‏نماها و برخی از مرشد نمایان و شِبه روشن‏فکران دینی نیز در معرض حمله و هجمه قرار گرفته و می‏گیرد.

پس از انقلاب اسلامی برخی می‏گفتند که با پرداخت مالیات، دیگر خمس واجب نمی‏شود، در حالی که مالیات ربطی به خمس ندارد. برخی دیگر از کج‏اندیشان نیز معتقد بودند که خمس فقط باید به دست امام زمان (عج) برسد، از این‏رو پول‏ها را در زمین دفن می‏کردند تا امام عصر (عج) پس از ظهورش آنها را بردارد و مصرف کند. بالاخره، این فریضه واجب الهی در کشاکش ظن و گمان‏های هوس آلود برای برخی به صورت امر مبهم در آمده و حقیقت آن را در نیافته‏اند.

اما فقهای شیعه با استناد به کتاب و سنّت، دیدگاه روشنی در این باره دارند که در کتاب‏های مستقل به صورت مستدل و نیز در رساله‏های عملیه برای عموم آورده‏اند.

 

رعایت در مصرف خمس‏

مراجع و علمای بزرگوار در مصرف خمس بسیار دقت می‏کردند. نگارنده خود ناظر بودم که یکی از بازاری‏های تهران خمس کلانی برای امام راحل (قدّس سرّه) آورد. پس از پرداخت آن، عرض کرد: یک تومان از این پول را برای تبرّک برگردانید. امام فرمودند: این پول نه مال من است نه مال تو، من نمی‏توانم برگردانم. یکی از طلبه‏ها که نزدیک حضرت امام نشسته بود، یک تومان از جیبش در آورد و به امام داد. امام آن را گرفت و به بازاری داد.

هنگامی که امام (ره) در نجف تبعید بودند روزی شنیدند که یکی از بازاری‏ها می‏خواهد برای حاج احمد آقا جشن عروسی بگیرد، حضرت امام نامه‏ای نوشتند که مبادا از وجوهات مصرف کنید.

مرحوم آیة الله مدنی از هدایای مردم ارتزاق می‏کردند و حاضر نبودند وجوهات را در زندگی شخصی مصرف کنند.

به هر روی، بسیاری از مراجع عظام در حد بسیار اندک از سهم امام استفاده می‏کردند و دیگران را به احتیاط کامل دعوت می‏نمودند. در این‏باره، نمونه‏های فراوانی از پرهیز و احتیاط علما در مصرف خمس وجود دارد، ولی همین نمونه‏ها نشان می‏دهد که عالمان اسلامی به هیچ وجه خمس را برای خود نان‏دانی نکرده‏اند.

 

پیوستگی سیستم اقتصادی و اصول اعتقادی‏

مبانی فلسفی نظام اقتصادی در اسلام با جهان‏بینی و اصول اعتقادی، به هم مرتبط و پیوسته است. به همین دلیل شناخت سیستم اقتصادی مستلزم شناخت مبانی فکری و فلسفی است؛ به عبارت دیگر سیستم اقتصادی از عقاید، اخلاق و احکام اسلامی تفکیک‏ناپذیر می‏باشد، چون فروع دین از اصول دین نشأت پیدا کرده است و همین انسجام فروع و اصول و اخلاق و ایمان است که ضمانت اجرایی خمس و زکات را تأمین می‏کند؛ مثلاً قرآن در باب وجوب خمس اموال و لزوم پرداخت آن به صاحبان سهام (سهم امام و سهم سادات) می‏فرماید: «ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان؛(5) اگر به خدا و آن‏چه بر بنده‏اش (حضرت محمد) در روز جدایی (حق و باطل) نازل کرده ایمان و اعتقاد دارید، خمس مالتان را بپردازید.»

همان‏گونه که می‏بینید در این‏جا ایمان و عقیده را پشتوانه و ضامن اجرای خمس قلمداد نموده است، زیرا اگر کسی به دروغ بگوید: خمس ندارم یا پرداخته‏ام، حکومت اسلامی در شرایط عادی حق تجسّس و تفحص ندارد، چرا که پرداخت خمس به ایمان و اعتقاد مردم بستگی دارد. به همین دلیل خطاب در این‏گونه احکام با مؤمنان و متقین است و کسانی که ایمان ندارند مخاطبان خمس نمی‏باشند.

فریضه خمس به دلایل مختلف مورد تهاجم قرار گرفته و عملاً کم‏رنگ شده است. این فریضه واجب الهی نه تنها از ناحیه دشمنان، تخریب می‏شود، بلکه گاهی از ناحیه مقدس‏نماها و برخی از مرشد نمایان و شِبه روشن‏فکران دینی نیز در معرض حمله و هجمه قرار گرفته و می‏گیرد.

پرداخت خمس و زکات در رشد اخلاقی و تربیتی پرداخت کننده نقشی اساسی ایفا می‏کند. قرآن می‏فرماید: «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکیهم؛(6) از اموال آنها صدقات را بگیر که در پاک کردن و تزکیه و رشد معنوی آنها دخیل است، چرا که هر عبادتی ظاهری دارد و باطنی. اراده و نیت و انگیزه شخصی، باطن عبادت و فرایض مالی را ترسیم می‏کند.

پرداخت خمس اموال به قصد قربت، آثار تربیتی و برکات اقتصادی در پی دارد، اما از نظر تربیتی، انفاقِ خمس اموال به مثابه دل کندن و رهایی از وابستگی آدمی به جذاب‏ترین مظاهر دنیوی است. قرآن می‏فرماید: «و انّه لحب الخیر لشدید؛(7) انسان علاقه بسیاری به مال دارد». از این‏رو مشکل‏ترین دستورات اسلامی، احکام مالی است.

انفاق مال از اهدای جان کمتر نیست. بسا افرادی در راه حفظ مال و منال از جان گذشته‏اند. حرّیت و آزاد منشی از آن کسی است که از مال بگذرد و اصولاً اطاعت از خدا در انفاق مال، اثرات معنوی بسیار بزرگی دارد. قرآن با توجه به این حقیقت می‏فرماید: «لن تنال البرّ حتّی تنفقوا مما تحبّون؛(8) هرگز به مقام نیکوکاری نمی‏رسید، مگر این‏که از آن‏چه دوست دارید انفاق کنید.»

بی‏دلیل نیست که برخی از مفسّران جمله اول آیه «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکیّهم»(9) را به نجات از شرّ حبّ مال و بخل و حسادت، تفسیر کرده‏اند و کلمه «تزکّیهم» را رشد و ترقی معنوی و مادی دانسته‏اند؛ یعنی انسان با پرداخت خمس و یا زکات، از پلیدی‏های روحی و روانی پاک می‏شود و زمینه نزول برکات مادی و معنوی را فراهم می‏آورد.

بسیاری از مردم از ترس کمبود مال و فقر و ناداری، زکات و خمس نمی‏دهند، ولی اگر ایمان و توکل به خدا در کار باشد نباید از فقر و ناداری ترس و واهمه‏ای داشته باشند. از همه بالاتر این‏که آن‏چه موجب اهمیت و عنایت خداوند به این فریضه می‏شود همان تقوا، اخلاص، خوش‏حالی مستمندان و بندگان خدا و بستگان پیامبر است. خدا در قرآن می‏فرماید: «من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له؛(10) کیست که به خدا قرض نیکو بدهد تا خدا آن را به صورت افزون برگرداند.»

ذات اقدس الهی نیازی به استقراض از بندگانش ندارد، می‏خواهد بفرماید: کسی که به بنده‏ای قرض بدهد مثل این است که این احسان و هدیه را به خدا داده است؛ در صورتی که آن‏چه مورد توجه خدا واقع می‏شود اخلاص و تقوایی است که باعث این عمل گردیده است. قرآن درباره قربانی کردن می‏فرماید: «لن ینال الله لُحُومها و لا دماؤها و لکن یناله التقوی منکم؛(11) هرگز گوشت و خون قربانی شما به خدا نمی‏رسد، و لکن تقوای شما که باعث این عمل گردیده است به خدا می‏رسد.»

فقیر

در خمس هم همان قصد قربت و اخلاص است که مورد توجه ذات اقدس الهی قرار می‏گیرد، چون این نوع انفاق که با انگیزه پاک و نیت خالص و به قصد قربت انجام می‏شود به خدا می‏رسد، چرا که اگر ایمان و اخلاص و امید به ثواب و علاقه به قرب پروردگار نبود هرگز کسی محصول زحمات خود را پرداخت نمی‏کرد. جوان مسلمانی در جنگ با ایران صندوقچه جواهراتی پیدا کرده بود و مقرّر شد آن را به فرمانده تحویل دهد. وقتی فرمانده صندوقچه را باز کرد چشم حاضران خیره ماند. فرمانده گفت: این جوان شاید صندوقچه دیگری هم پیدا کرده باشد. جوان با ایمان رگ‏های گردنش متورّم شد و گفت: «لو لا تقوای لما جئت بک؛(12) اگر تقوا نبود همین صندوقچه را هم پیش تو نمی‏آوردم.»

آری، انسان با اهرم تقوا و اخلاص از تمام مواضع عبور می‏کند تا به خدا می‏رسد.

 

... آثار اجتماعی خمس‏

 


1) حدید (57) آیه 25.

2) همان.

3) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 618.

4) برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب علوم اسلامی (منطق و فلسفه) شهید مطهری مراجعه شود.

5) انفال (8) آیه 41.

6) توبه (9) آیه 103.

7) عادیات (100) آیه 8.

8) آل عمران (3) آیه 92.

9) توبه (9) آیه 103.

10) بقره (2) آیه 245 و حدید (57) آیه 11.

11) حج (22) آیه 37.

12) تاریخ طبری.

محمدباقر شریعتی سبزواری


  

امام علی

ما ادعا می کنیم که شیعه امام علی علیه السلام هستیم، شیعه علی که با اسم نمی شود برادر! آن کسی که وضوی علی را شرح داده است می گوید : علی بن ابیطالب آمد وضو بگیرد. تا دست به آب برد (آن استحباب اولی که انسان دستش را می شوید) گفت:

«بسم الله و بالله، اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین»

 بنام تو و به واسطه تو، خدایا مرا از توبه کاران قرار بده، مرا از پاکیزگان قرار بده.

توبه یعنی پاکیزه کردن خود. علی (ع) وقتی سراغ آب می رود، چون آب رمز طهارت است به یاد توبه می افتد. دستش را که تمیز می کند به یاد پاکیزه کردن روح خودش می افتد. به ما می گوید وقتی با این آب، با این طهور، با این ماده ای که خدا آنرا وسیله پاکیزگی قرار داده است  مواجه می شوی. وقتی سراغ این ماده می روی، چشمت به آن می افتد و دستت را با آن می شوئی و پاکیزه می کنی، بفهم که یک پاکیزگی دیگری هم هست و یک آب دیگری هم هست که آن پاکیزگی، پاکیزگی روح است و آن آب، آب توبه است.

می گوید علی (ع) دستهایش را که شست، روی صورتش آب ریخت و گفت :

«اللهم بیض وجهی یوم تسود فیه الوجوه و لا تسود وجهی یوم تبیض فیه الوجوه»

صورت را دارد می شوید وبر حسب ظاهر نورانی می کند. خوب! وقتی که صورتش را با آب می شوید براق می شود ولی علی که به این قناعت نمی کند، اسلام هم به این قناعت نمی کند. این خوب است و باید هم باشد اما باید توأم با یک پاکیزگی دیگر، با یک نورانیت دیگر، با یک سفیدی چهره دیگر باشد.

فرمود: خدایا چهره مرا سفید گردان آنجا که چهره ها تیره وسیاه می شود (قیامت). خدایا! آنجا که چهره هائی سفید می شود چهره مرا سیاه مکن، مرا رو سفیدگردان. آنجا که افراد رو سیاه و یا ر و سفید می شوند، مرا رو سیاه مکن.

بعد روی دست راستش آب ریخت و گفت:

«اللهم اعطنی کتاب بیمینی و الخلد فی الجنان بیساری و حاسبنی حسابا یسرا»

پروردگارا! در قیامت نامه عمل مرا بدست راستم بده (چون نامه عمل سعادتمندها بدست راستشان داده می شود). خدایا! در آنجا از من آسان حساب بکش (به یاد حساب آخرت می افتد).

بعد روی دست چپش آب ریخت و گفت:

«اللهم لا تعطنی کتابی بشمالی و لا من وراء ظهری و لا تجعلها مغلولة الی عنقی و اعوذ بک من مقطعات النیران».

پروردگارا نامه عمل مرا بدست چپم مده و نیز آن را از پشت سر به من مده (نامه عمل عده ای را از پشت سر به آنها می‌دهند نه از پیش رو که آن هم رمزی دارد). خدایا! این دست مرا مغلول و غل شده در گردنم قرار مده. خدایا! از قطعات آتش جهنم به تو پناه می برم. می گوید، بعد دیدم مسح سر کشید و گفت:

«اللهم غشنی برحمتک و برکاتک»

خدایا! مرا به رحمت و برکات خودت غرق کن.

مسح پا را کشید و گفت:

«اللهم ثبت قدمی علی الصراط یوم تزل فیه الاقدام».

 خدایا! این دو پای مرا بر صراط ثابت بدار و ملغزان، آنروزی که قدمهامی لغزند.

«واجعل سعیی فیما یرضیک عنی».

خدایا عمل وسعی مرا، روش و حرکت مرا در راهی قرار بده که رضای تو در آن است.

وضوئی که اینقدر با خواست و خواهش و توجه توأم باشد، یکجور قبول می شود و وضوئی که ما می گیریم جور دیگر.

منبع:

مطهری، مرتضی، ‌آزادی معنوی، صفحه 133-132


  

مدینه

آیا پیام پیامبر صلی الله علیه و آله ویژه‌ی مردان است؟

و آیا زنان هم مخاطب پیام پیامبر صلی الله علیه و آله قرار می گیرند؟

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همچون همه انبیاء با دو هدف، هدایت مردم را آغاز و دنبال کرد:

1. آشنا ساختن مردم با معارف الهی.

2. کامل کردن عقاید و اخلاق جامعه.

یعنی تعلیم کتاب و حکمت از یک سو و تزکیه نفوس مردم از سوی دیگر؛ آن گونه که قرآن می فرماید: یعلّمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم.

 از این رو، می توان رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله را اینگونه بیان داشت که:

او برای تعلیم و تربیت و تزکیه آمد تا در بخش نظری جامعه را به علوم الهی و صحیح رهنمون سازد و در بخش عملی، مردم را به طهارت روح برساند. مخاطب چنین حرکت هدایت بخش، جان انسان خواهد بود نه بدن او. از این رو، زن و مرد هر دو همسان هم، مخاطب «پیام پیامبر» خواهند بود.

محور تعلیم و تعلّم جان آدمی است نه بدن و نه مجموع جان و بدن. آنکه عالم می شود، روح است و روح، نه مذکّر و نه مونّث است. پس، آنچه که به کمال آدمی باز می‌گردد؛ همچون: مسائل علمی، اعتقادی و اخلاقی، در آن میان مرد و زن تفاوتی نیست. امَا چون از مسائل اجرائی و تقسیم کار سخن به میان می آید، به دلیل خصوصیات طبیعی و بدنی هر یک، وظایف مشترک و مختص وجود دارد؛ لیکن تفاوت وظایف، نقشی در میزان تکامل آن دو نخواهد داشت.

زن همچون مرد، تکامل پذیر است و قرآن هر گاه از ارزشهای والای انسانی سخن می گوید، از «زنان» همسان مردان یاد می کند بدان حد که هر دو می توانند به مقامات انسانی و معنوی دست یابند. و مقاماتی همچون: اسلام، ایمان، طاعت، راستگویی، شکیبایی، خداترسی، روزه داری، خویشتن داری و یاد خدا، برای هر زنی قابل دست یابی است. طبیعی است که عمل صالح او نیز همچون مرد، پیامد و ره آوردی این دنیوی و اخروی خواهد داشت:

من عمل صالحاً من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیبة و لنجزینّهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون؛[1] هر مرد و زن که کاری نیکو انجام دهند، اگر ایمان آورده باشند، زندگی خوش و پاکیزه ای به او خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان.

با این مقدمه به طرح «پیام پیامبر به دختران مسلمان»، در چند محور ذیل می‌پردازیم:

بر دختر بودن خود ببالید.

وقتی باور غالب جامعه، «زن» را مایة عار می دانست و از «دختر» نفرت داشت و حتی آن را زنده به گور می ساخت؛ در چنین محیطی، «اسلام» جایگاه انسانی زن را احیاء کرده و او را ریحانه؛ یعنی شاخه گلی ظریف می نامد. یکی از ارمغان های زیبای پیامبر، شخصیت دادن به دختر و زن می باشد. بدان حد که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود :

ـ دختران، خجسته اند و دوست داشتنی.

ـ بهترین فرزندان شما، دخترانتان می‌باشند.

ـ از خوش قدمی زن، این است که نخستین فرزندش دختر باشد.

ـ دختر خوب، فرزندی است مهربان، مددکار، مونس، با برکت و دور کننده‌ی حسرت.

ـ کسی که دختر دارد، مشمول نصرت و مدد و برکت و آمرزش خدا خواهد بود.

چون به نبی خاتم بشارت دختر می دادند، می‌فرمود:

گلی است که خدا، روزیش می‌دهد و تامین او با خداست.

بر خود ببالید و از آن دسته دخترانی باشید که پیامبر دربارة ایشان فرمود:

چه خوب فرزندانی اند دختران محجوب!

از فرصت ها سود جویید.

فرصت جوانی، یک غنیمت زودگذر است. پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست. مصطفی فرمود: دنیا ساعتیست.

زندگی کوتاه‌تر از آن است که دست کم گرفته شود. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرمود :

در قیامت برای هر روز از ایام عمر بندگان، 24 پرونده به تعداد ساعت های شبانه روز، گشوده می شود؛

(بنده) پرونده‌ای را پر از روشنی و سرور می‌یابد و از دیدنش چنان شادی و فرح به وی دست می دهد که اگر بر دوزخیان تقسیم شود، احساس کردن رنج آتش را از آنان باز می دارد، و این ساعتی است که پروردگارش را در آن اطاعت کرده است.

سپس پرونده‌ای دیگر گشوده می‌شود و (بنده) آن را تاریک، بدبو و ترس آور می بیند و از مشاهده اش چنان بی تابی و ترس به وی دست می دهد که اگر بر بهشتیان تقسیم گردد، خوشی را از آنان باز ستاند، و این لحظه‌ای است که پروردگارش را در آن نافرمانی کرده است.

سپس پرونده‌ای دیگر برایش گشوده می‌شود و آن را تهی می‌بیند، نه چیزی در آن است که او را شادمان کند و نه چیزی که ناراحتش سازد، و این ساعتی است که خوابیده و یا به کارهای مباح دنیایی سرگرم بوده است؛ آنگاه به جهت از دست دادن این لحظه ها، احساس حسرت و تأسف به وی دست می دهد؛ چرا که می‌توانست آن را از نیکی‌های بی‌شمار پر سازد. و این سخن خداوند « آن(روز)، روز حسرت خوردن است.» بدین نکته اشاره دارد.

لحظات زندگی را جدّی بگیرید و فرصت جوانی را دریابید؛ «جوانی» یک نسیم رحمت است.آن گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود :

«انّ لربّکم فی‌ایام دهرکم نفحات ألا فتعرضوا لها؛ در ایام زندگیتان نسیم‌های رحمتی می‌‌ورزد مراقب باشید خود را در معرض آن قرار دهید.»

حیا را پاس دارید.

«حیا» سرچشمة همة زیبایی هاست و در فقدان حیا، هیچ کار زیبایی انجام نمی شود و هیچ کار زشتی ترک نمی شود. پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرمود:

«الاسلام عریان فلباسه الحیاء؛ اسلام، عریان است و حیا، لباس آن است.»

حیا همان دگرگونی حال و انکسار و دوری گزینی از کار زشت است؛ به خصوص آنکه انسان احساس کند که ناظری او را می‌بیند. و آگاهی و نظارت خداوند، عامل برانگیختن حیا است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

«فاستحیوا الیوم أن یطَّلع الله علی شیء من أمرکم؛ شرم کنید امروز از اینکه خداوند از تمام امور شما، مطلع است.»

بزرگترین سرمایة دختر و زن مسلمان «حیا» است که ثمره ی آن، مهار شهوت و تضمین عفّت او خواهد بود.

درنگ در نوع برخورد موسی علیه السلام  با دختر شعیب علیه السلام و شیوه راه رفتن این دختر که با حیا آمیخته بود، نیز برای شما الهام بخش است.

پوشش مناسب را انتخاب کنید.

پیامبر اسلام بر پوشش زن در مقابل نامحرم و دوری از جلوه گری و خود نمایی اصرار می ورزید و قرآن، همپای توصیه به مردان در دوری از چشم چرانی و رعایت پوشش بدن از نامحرم، به زنان نیز توصیه می کند که دیدگان خود را فرو خوابانند و عفّت پیشه کنند. به دو آیة ذیل دقت کنید:

1. «ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: پوشش های بلند (جلباب) خود را بر خویش فرو افکنند».

2. «به زنان مؤمن بگو: دیدگان خود را فرو خوابانند و عفّت پیشه ساخته، دامن خود ر از بیگانگان بپوشانند و زیور خویش را جز برای شوهران و سایر محارم، آشکار نکنند مگر آنچه پیدا است، و روسری‌های (خُمُر) خویش را به گریبان ها اندازند تا سر و گردن و سینه و گوش‌ها پوشیده باشد، و پاهایشان را به زمین نکوبند تا آنچه از زینت پنهان می‌کنند، معلوم شود».

دربارة این دو آیه، به چند نکته توجه کنید:

الف) جلباب، پوششی چادر مانند، گشاد و پارچه‌ای است و با روسری کوچک و خمار متفاوت است. جلباب همچون مقنعه ها و روسری های بزرگ، سر و همه بدن را می‌پوشانیده است.

و خداوند در آیة نخست با بیان «جلباب»، به پوشاندن سر و گردن و بدن زنان اشاره دارد.

ب) خُمُر، جمع خِمار و به معنای روسری و سر پوش است و خداوند در آیة دوم از دختران و زنان مؤمن خواسته است که به وسیله خمار، سینه و گریبان (جَیب) خود را بپوشانند. مرحوم طبرسی دربارة این آیه می‌نویسد : زنان مدینه،اطراف روسری‌های خود را به پشت سر می‌انداختند و سینه، گردن و گوش‌های آنان آشکار می‌شد. بر اساس این آیة، موظف شدند اطراف روسری خود را به گریبان‌ها بیندازند تا این مواضع نیز مستور باشد.

ابن عباس نیز دربارة تفسیر این آیه می‌گوید : یعنی زن، مو، سینه، دور گردن و زیر گلوی خود را بپوشاند.

ج) قرآن در پاسخ به ضرورت پوشش نیز چنین می فرماید که:

ذلک أدنی أن یعرفن فلا یؤذَین؛ بدین وسیله شناخته می شوند (که دارای اصالت خانوادگی اند) پس با آزار و تعقیب (هوسرانان) رو به رو نمی‌شوند.

د) پیامبر به اسماء فرمود :« اسماء! وقتی زن بالغ شد، شایسته نیست که (در برابر نامحرم) جز صورت و دست‌هایش دیده شوند».

ه) پوشش اسلامی به معنای زندانی کردن و قرار دادن شما پشت پرده و در نتیجه، عدم مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی نیست بلکه «پوشش» بدان معناست که شما به عنوان دختر و زنان مومن در معاشرت با مردان، بدن خود را بپوشانید و به جلوه گری و خودنمایی نپردازید و مشارکتتان در فعالیت ها، بر اصول انسانی و اسلامی استوار باشد.

و. بسیاری از جامعه شناسان، حجاب زن را مقتضای طبیعی جامعة بشری معرفی کرده‌اند. مونتسکیو می نویسد:

«قوانین طبیعت حکم می کند زن خوددار باشد؛ زیرا مرد، با تهوّر آفریده شده است و زن، نیروی خودداری بیشتری دارد. بنابراین، تضادّ بین آنها را می توان با «حجاب» از بین برد و بر اساس همین اصل، تمام ملل جهان معتقدند که زنان باید حیا و حجاب داشته باشند».

 

پی نوشت:

نحل/16

منبع:

مجله کوثر، زمستان 1385، شماره 68


  

دیروز عکسی از حرم ویران عسگریین دیدم.تنها چیزی که از این مکان مقدس باقیمانده بود یک گلدسته است.همینطور که داشتم به گلدسته نگاه می کردم از گوشه چشمش قطره اشکی را دیدم.من نگاه عمیقی به گلدسته کردم و از اون پرسیدم:چرا ؟چی شد؟چرا اینجا؟ناگهان بغض گلدسته ترکید و گفت:چرا؟این که سوال ندارد.تو داستان جد این بزرگواران را می دونی؟گفتم :داستان جدشان؟گلدسته پاسخ داد:بله .جدشان.در سال 61 هجری قمری در همین مکان همین مردم جدش را شهید کردند.سرش را از قفا بریدند.او را با لب تشنه درجلوی چشم خانواده اش به شهادت رساندند.دخترش را تازیانه زدند.گوشواره از گوشش کشیدند.حتی به فرزند 6 ماه هاش هم رحم نکردند و گلوی او را با تیر سه شعبه دریدند.دستهای برادرش را بریدند.چشمانش را تیر زدند و فرقش را شکافدند.بله جدش امام حسین (ع) را با بی رحمی شهید کردند و دل دختر و خواهرش را خون کردند.گفتم :چرا؟گلدسته گفت:برای اینکه او می خواست با ریختن خون خود درخت اسلام و دین جدش حضرت محمد(ص) را آبیاری کند.او شهید شد تا ما باشیم.او سختی دید تا ما راحت زندگی کنیم.دخترش را مسخره کردند تا ما عزت داشته باشیم.بله او و خانواده اش فدا شدند تا ما با عزت و سربلندی زندگی کنیم .تا ما ستم نبینیم.تا به ما ظلم نشود.تا ما از حقمان دفاع کنیم.تا دین ما پایدار باشد و ما به ان ببالیم.چرا که دین ما دین عزت افتخار عشق مردانگی مروت ایثار و محبت  است. من در حالی که به حرفهای گلدسته گوش می دادم.پرسیدم:خوب پس چرا با حرمین این بزرگواران که جدشان اینگونه برای مردم عالم فداکاری کرد این کار را کردند؟چرا حرمشان را ویران کردند؟گلدسته پاسخ داد:خوب معلوم است چون این بزرگواران و پدران و جدشان و فرزندانشان همگی هدفشان یکی بود.حفظ اسلام.حفظ عزت.حفظ ایمان.مقابله با ظلم.مقابله با ستم.مقابله با ظالم.مقابله با فساد.مقابله با تبعیض.خوب طبیعی است که ظالمان ستمگران فاسدان زورگویان غاصبان و بیگانگان نمی خواهند که اینگونه باشد.نمی خواهند دین اسلام ماندگار باشد.نمی خواهند هر کشور و قومی استقلال داشته باشد و خودش حق تصمیم گیری را داشته باشد.می خواهند بر همه جای دنیا غلبه داشته باشند.می خواهند تمام دنیا با تمام حقوق و امکانات آن مال آنها باشد.آنها چشم ندارند اسلام را ببینند.برای همین به خشم آمده اند.چون دیده اند که نتوانسته اند با تهدید تحقیر تحریم و... اسلام را از پای درآورند.برای همین آنقدر بی عقلانه و احمقانه و ظالمانه تصمیم می گیرند که بازتاب آن ویرانی حرم امامان و رهبران ما می شود.آنها دیگر بریده اند.دیگر نمی توانند کاری بکنند برای همین دست به تخریب زده اند.جالب است که فکر می کنند با تخریب ساختمان حرم عزیزان ما یاد اعتقاد ایمان عشق ما هم تخریب می شود ولی غافل از اینکه نمی دانند که هر جا را که خراب کنندو هرچه را که ویران کنند عشق و اعتقاد ما را نمی توانند خراب کنند.نمی توانند در دل ما بمب گذارند.نمی توانند ایمان مارا منفجر کنند.چرا که ما مرمی هستیم که از کودکی نام حسین و پدر و مادر و جدش و فرزندانش را بر زبان داریم.از کودکی با دستورات آنها تعلیم می بینیم و از کودکی عشق آنها در دل ما جوانه می زند.باشه ای انسانهای شرور و غاصب برای رسیدن به هدف خودتان برای رسیدن به دنیای مادی خودتان تخریب کنید.بمب گذاری کنید و ویران کنید .اماکن مقدس ما را به خاک وخون بکشید.


من در حالی که اشک می ریختم گفتم:پس چه کسی جواب این زورگویان را می دهد؟گلدسته گفت:مگه نمی دونی که ما خدایی داریم؟مگه نمی دونی که ما صاحبی داریم؟مگه نمی دونی امامی داریم که گرچه اکنون در غیبت ظاهری است ولی پیش ماست.در همه حال به ما کمک می کند.فقط کافی است صدایش بزنیم:با اباصالح یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی.آن وقت است که او سراغ دل شکسته ما می آید و درمانمان می کند.همان امامی که سرداب او را ویران کردند.واقعا نمی ترسند چگونه می خواهند جوابگو باشند؟چگونه می خواهند پاسخ دهند؟نه به امامان عزیز نه به ما هیچ صدمه ای نرسید فقط خودشان را نابود کردند.فقط گناهان خودشان را بیشتر کردند.فقط خودشان در گمراهی و ضلالت عمیق و کثیفشان بیشتر فرو رفتند.چرا که ما نه تنها ایمانمان ضعیف نشد بلکه اعتقادمان هم محکمتر شد.چرا که فهمیدیم اسلام و پیشوایان و امامان و مردم آن آنقدر مظلوم و پاک و مهربان هستند که بیگانگان و کافران حرم عزیزانشان را به خاک و خون می کشند باز آنها هیچ نمی گویند و فقط دعا می کنند:اللهم عجل لولیک الفرج


التماس دعا


برای شادی شهدا اموات گذشتگان و امام خمینی(ره) صلوات



  

 علامه حلی، از رجال برجسته و علمای بزرگوار شیعه، کسی است که درباره اش نوشته اند: « در حالی که کودک بود، به درجه اجتهاد رسید و مردم منتظر بودند که به تکلیف برسد تا از او تقلید نمایند.»

علامه حلی، هر هفته از حله با پای پیاده به سوی کربلا راه می افتاد تا فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام  را در شب جمعه درک نماید. آن بزرگوار، طی سفری از حله به کربلا، به محضر نورانی امام عصرعجل الله تعلی فرجه می رسند، اما، حضرت را نمی شناسند. در طول مسیر، عصا از دست علامه به زمین می افتد. امام زمان ارواحنا فداء خم می شوند، عصای علامه را برمی دارند و به دست ایشان می دهند. در همین هنگام سوالی در ذهن علامه القا می شود و از محضر امام علیه السلام می پرسد:

-  آیا در این عصر و زمان که غیبت کبراست، می توان حضرت صاحب الامر عجل الله تعای فرجه را دید یا نه؟

حضرت در پاسخ علامه می فرمایند:

- چگونه صاحب الزمان را نمی توان دید و حال آن که دست او هم اکنون در دست توست؟!

به محض این که علامه این پاسخ را می شنود، بی اختیار خود را به زمین می اندازد تا پای مبارک حضرت را ببوسد که در این هنگام از کثرت شوق مدهوش می شود.

 

منبع:

تنکابنی، قصص العلما، ص 355.


  

سکته قلبی و مغزی

"سکته قلبی" شایع ترین علت مرگ و میر در ایالات متحده آمریکا و سایر ممالک صنعتی است. (1) این شیوع بالا در کشور ما نیز صدق می کند.

به علاوه سکته مغزی که به عللی تقریبا مشابه سکته قلبی ایجاد می شود، نیز عامل مهمی در مرگ و بروز ضایعات متعدد روانی و جسمی، در ممالک مختلف به حساب می آید.

هر چند که عوامل متعدد و گوناگونی، به عنوان علل ایجاد کننده" سکته " شناسایی شده اند، اما در این میان تاثیر روان بر ایجاد هر کدام از آن علل، منجر به این شده است که امروزه سکته ها را به عنوان قسمتی از اختلالات روانی تنی (بیماری هایی که بر اثر تاثیر روان بر جسم ایجاد می شوند) بشناسیم.

مطالعات" فلاندر زانبار" در سال 1936 و مطالعات تکمیلی پزشکان دیگر در سال های بعد تا کنون، این فرضیه را مسلم کرده است که بین نوع شخصیت افراد و بروز سکته قلبی و مغزی در آنها رابطه تنگاتنگی وجود دارد.

به علاوه این نکته مشخص است که استرس های مداوم و طولانی با ایجاد شرایط خاص، در رگ های خون دهنده به قلب و مغز، زمینه را برای بروز سکته در این اعضاء مساعد می سازد. در این باره، بسیاری از مؤلفین گزارش داده اند که در موارد بسیار زیادی، فشارهای شدید حرفه ای، نگرانی های خانوادگی یا مالی، افسردگی و خستگی قبل از بروز سکته ی قلبی وجود داشته است.

این مولفین نشان داده اند که سطح کلسترول در خون افرادی که تحت فشار فکری هستند، بالا می رود و احتمال تشکیل لخته های خونی در رگ های قلب را که منجر به بروز سکته می شود، افزایش می دهد.

متخصصین دیگر نیز یکی از مهم ترین عوامل منجر به سکته مغزی را، تنش های هیجانی که در پاسخ به گرفتاری ها، کشمکش های روانی و استرس ها به وجود می آید، ذکر نموده اند. (2) 

بر این اساس حتی برای درمان مبتلایان به سکته که جان سالم به در می برند، علاوه بر درمان های طبی مختلف، استفاده از داروهای روان پزشکی و حتی روان درمانی و رفتار درمانی نیز، توصیه می شود. (3)

توجه به این نکته مهم است که هر عاملی که سبب تخفیف استرس ها و ایجاد امنیت روانی در شخص گردد و هر عاملی که بتواند در برقرار کردن شخصیت متعادل در افراد موثر واقع شود، می تواند تاثیر چشمگیری بر کاهش میزان سکته های قلبی و مغزی بگذارد. " نماز" با ایجاد ثبات در شخصیت و ایمنی بخشی در مقابل استرس ها، خطر ابتلا به سکته های مغزی و قلبی را به شدت کاهش می دهد.

ما در مطالب مختلف این مجموعه نوشتار، از احساس امنیت روانی، که بر اثر نماز برای انسان حاصل می گردد و نقش حفاظتی که نماز در مقابل اضطراب ها و استرس های حاد و مزمن زندگی ایفا می کند، سخن گفته ایم و خواهیم گفت. به علاوه طی مطالب بعدی راجع به تاثیر نماز بر اختلالات شخصیت و نحوه ای که نماز از آن طریق شخصیتی باثبات و متعادل ایجاد می کند، به بحث مختصری خواهیم پرداخت.

با توجه به مجموعه مباحث مذکور و با توجه به این که دانستیم در بروز سکته های قلبی و مغزی، علاوه بر نوع شخصیت افراد، استرس های حاد و مزمن زندگی نیز نقش موثری دارند، می توانیم به این نکته درخشان دست یابیم که" نماز" با ایجاد ثبات در شخصیت و ایمنی بخشی در مقابل استرس ها، خطر ابتلا به سکته های مغزی و قلبی را به شدت کاهش می دهد.

پی نوشت ها:

(1) ترجمه مبانی طب سیسیل ـ بیماری های قلب و عروق

(2) روان پزشکی لینفورد ـ ترجمه زیر نظر دکتر عظیم وهاب زاده . صفحه 173

(3) ترجمه سیناپس روان پزشکی کاپلان ـ سادوک ـ جلد 3  صفحه 203

دکتر مجید ملک محمدی


  

پندهایی از امام رضا

1- دیگران به کار نیک او امیدوار باشند.

2- مردم از شرش در امان باشند.

3- زمانیکه برای کسی کاری انجام می¬دهد آن کار را اندک ببیند.

4- زمانیکه کسی برای او کار کوچکی انجام می دهد آن کار را ارزشمند بداند.

5- از برآوردن نیاز دیگران خسته نشود.

6- همیشه به دنبال کسب دانش باشد.

7- در راه خدا فقر را بیشتر از غنا بپذیرد.

8- در راه خدا خواری ظاهری را بر عزت نزد دشمنان خدا بیشتر دوست داشته باشد.

9- از شهرت لذت نبرد.

پندهایی از امام رضا

10- دیگران را از خودش بهتر و پرهیزگارتر نزد خدا بداند.

امام رضا علیه السلام در مورد برترین بندگان خدا اینگونه فرموده اند:

 1- اگر کار نیکی در حق ایشان شد خوشرو باشند.

2- اگر در حق او بدی کردند طلب مغفرت کند.

3- اگر نعمتی به آنها رسید سپاسگزار و شاکر باشد.

4- اگر دچار مصیبتی شدند شکیبایی پیشه کند و از صابرین باشد.

5- و در زمان خشمگین شدن استغفار کند.

که اگر چنین بود، عظمت پیدا می کند و خوش نام می گردد و بر مردم زمانه¬اش سروری می کند.

 

 

 
برگرفته از کتاب زندگانی دوازده امام .ترجمه آقای مقدسی

  

من و خواهر دوقلوی من که یک سال قبل براثر تصادف فوت کرد.خیلی به هم وابسته بودیم.او یک مهندس کامپیوتر بسیار عالی بود.او پشتکارخوبی داشت.با آن همه تلاش و فعالیتی که داشت هیچ کس فکر نمی کرد بهار عمرش اینقدر زود خزان شود.وقتی ما مجلس ختمی می رفتیم یا  مجلس ختم مادربزرگ بود یا مادربزرگ یا پدربزرگ آشنایانمان.تا حالا طعم مرگ را برای جوان نچشیده بودیم.دست بر قضا چه کنیم که قرعه به نام خود خواهر جوانم افتاد .من غیر از او دیگه خواهر و برادری نداشتم.دوست دارم براتون از خاطرات خودم و او بگویم.من و خواهرم هر دو در از یک دانشگاه در رشته مهندسی کامپیوتر  فارغ التحصیل شدیم.البته او خیلی بهتر از من بود.او در درس و کارش خیلی موفق بود.یک برنامه نویس حرفه ای و یک طراح سایت حرفه ای بود.بهترین دوران من و او در دانشگاه بود.من و خواهرم در سالهای اول دانشگاه کمی بی حجاب بودیم ولی نمازمان را می خواندیم و کارهای واجب دین را انجام می دادیم.ولی نسبت به حجاب و طرز لباس پوشیدمان بی اهمیت بودیم.تا اینکه روزی من و خواهرم و یکی از دوستانمون داشتیم در راهروی دانشگاه قدم می زدیم که روی برد دفتر نهاد مقام معظم رهبری مطلبی را تحت عنوان (چرا چادر) را دیدیم.کنجکاو شدیم و وارد دفتر شدیم تا با مسئول مربوطه در مورد این موضوع بحث کنیم و حتی مخالفت کنیم!خانمی که بسیار مهربان بود با دلایل بسیار منطقی برای ما شرح داد که حجاب یعنی چی ؟برای چه باید حجاب داشته باشیم و حتی چرا بهتر است چادر بپوشیم.من و خواهرم و دوستم به هم نگاهی کردیم و حتی من یادم است که به هم اشاره کردیم و مقنعه مان را جلو کشیدیم و حتی آروم آرایشمون رو هم کمرنگ کردیم.او گفت که حجاب یعنی مصونیت نه محدودیت.چرا ما دختران باید خودمان را آرایش کنیم تا جلب توجه کنیم.تا بعضی از آقایونی که چشمان ناپاک دارند ما را نگاه کنند.چرا باید کلی از وقت با ارزش خودمان را که می شود صرف کارهای دیگر کرد به زینت کردن خود اختصاص دهیم.مگر ما دختران کمبود شخصیت داریم که می خواهیم با آرایش یا بدحجابی جلب توجه کنیم.مطمئن باشید حتی برای ازدواج آقایون خانمهایی را می پسندند که آفتاب مهتاب ندیده باشند.چرا ما از ارزشهایمان فاصله گرفتیم.چرا ما الگوهای عزیزمان را چون خانم حضرت فاطمه(س) و حضرت زینب (س) را فراموش کردیم.ما چگونه می خواهیم جوابگو باشیم.چرا از یاد شهدا غافل شدیم.چرا هدف آنها را که حفظ حرمت و حیای ناموس بود فراموش کردیم.چرا با بدحجابی فساد را در جامعه رواج می دهیم .چگونه ما مسئول اینهمه گناه باشیم؟و ....

ما گفتیم:خوب آقایون نگاه نکنند چرا ما خودمان را بپوشایم ؟چرا آنها چشمانشان را درویش نکنند ؟خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد.ما به خاطر کسی آرایش نمی کنیم ما به خاطر دل خودمان آرایش می کنیم.مگر بد است که آدم زیبا بشه؟حجاب باعث می شود جلوی دست و پای ما را بگیرد.تازه اگر ما بخواهیم دیگران مسخره می کنند .حتی در آشنایان و فامیل ما کسی خیلی با حجاب نیست.البته چرا پیرزن ها! مگر رقص چه اشکالی دارد.مگر گوش کردن موسیقی شاد چه اشکالی دارد؟چرا همیشه باید غمگین باشیم؟

آن استاد نازنین با آرامش پاسخ داد:درست است خدا زیبایی را دوست دارد ولی بهتر نیست انسان زیبایی های خودش را در مقابل محارمش عرضه کند.من نمی گویم آرایش نکنید چرا بهترین لباسها بهترین و مدترین آرایش ها را در جلوی محارم مخصوصا همسر آینده تان بپوشید.مطمئن باشید لذت آن بیشتر است تنا اینکه برای مردهای غریبه خود را زینت کنید.آیا می دانی اگر مردی شما را ببیند و لذت ببردو لی خانمش اینگونه نباشد.این مرد در منزل به بهانه های مختلف خانمش را اذیت می کند و بهانه تراشی می کند .چرا که می بیند خانمش اینگونه آرایش نمی کند و شاید هم همیشه بوی پیاز داغ بدهد.درست است خانمها باید در خانه به شوهرانشان برسند و همیشه مرتب و آرایش کرده باشندولی شاید خانمی بیچاره مریض باشد یا شاید وقت نداشته باشد یا شاید بلد نباشد اینگونه لباس بپوشد و آرایش کند.می دانید آن مرد که  بیرون از منزل خانمهای مختلف با لباسهای مختلف و آرایشهای متفاوت و دیدنی را مشاهده کرده و بوی عطرها گران قیمت و شهوت انگیز را استشمام کرده و قتی وارد خانه می شود و می بیند خانمش اینگونه نیشت و اگر به صورت غیر مستقیم  بهانه جویی کرد و خانمش را اذیت کند به ازای هر ناله آن خانم یک آتش بر ما فرود می آید. مطمئن باشید خیلی زندگی ها به دلیل این مسائل از هم پاشیده است.قبول کنید بعضی ها بی ظرفیت هستند.همه که یکجور نیستند .آیا شما روز قیامت می توانید پاسخگو باشید یا خیر.

درست است انسان باید شاد باشد ولی چگونه؟موسیقی های غنا و مطربی غیر از یک شادی با استرس و شادی بیخود و لحظه ای سودی ندارد.بگذارید یک فرمول کلی به شما بگویم.هر کاری که شما را از خدا دور کرد گناه است .از این به بعد در کارهایتان بیندیشید اگر برای غیر خدا بود انجام ندهید.

با این سخنان همه ما به فکر فرو رفتیم شاید باز هم صددرصد قبول نکردیم تا اینکه روزها همچنان می گذشت و ما هر روز چند ساعتی مزاحم این استاد عزیز می شدیم و پرسش مطرح می کردیم و ایشان جواب می داد.حتی مسائل شرعی و مسائل سیاسی مسائل اعتقادی و ...

یک سال طول کشید.بعد از یک سال و چند ماه آروم آروم تغییرات حتی ظاهری در من و خواهرم و دوستم ایجاد شد.تا اینکه بعد از چند ماه دیگه ما آدمهای سابق نبودیم.از دوستان قبلیمان کمی فاصله گرفته بودیم ولی باز با آنها در ارتباط بودیم و حتی آنها را هم تشویق می کردیم که اعتقادشان را محکم کنند.من و خواهرم شدیم عضو فعال دفتر نهاد مقام معظم رهبری.در یک سال چهار مرتبه به زیارت امام رضا(ع) مشرف شدیم.چه معجزاتی که در این سفرها ندیدیم .باور کنید اینقدر نشانه دیدیم که دیگه برای تغییر کردن و با ایمان شدنمان کافی بود.به سفر سوریه رفتیم.یادم هست که در حرم مطهر و زیبای خانم حضرت رقیه(س) در حالی که من و خواهرم دستمان به ضریح خانم بود مداحی روضه مصیبلت آن خانم را می خواند و چقدر ما گریه کردیم.یادم هست در اون لحظه خواهرم گفت:واقعا چه سعادتی داریم که درحالی که دستمان را در ضریح گره کردیم داریم برا ی مصیبت خانم گریه می کنیم.چیزی بالاتر از این دیگه نمی خواهیم.اون موقع حس می کردیم به اوج رسیدیم و دیگه هیچی از خدا نمی خواهیم.یادم هست وقتی که از طرف دانشگاه به اردوی جنوب رفتیم و قتی با بچه ها قرار گذاشتیم هر کس یک نشانه پیدا کرد به بقیه بگوید.من و خواهرم در حالی که در شلمچه از روی پلی می گذشتیم در مرداب زیر پایمان بوی بسیار مطبوعی را استشمام کردیم که حتی مسئول آن قسمت خودش از این بو متعجب شده بود.دیگه من و خواهرم شده بودیم مسئول هیات خادم الحسین(ع) دانشگاه.من و خواهرم اکثر شبهای جمعه در دعاهای کمیل شرکت می کردیم و در ایام محرم و شهادت ائمه حتما در مراسم روضه و عزادای شرکت می کدیم.یه رنوی سفید کهنه داشتیم که همیشه همه مراسمها با اون می رفتیم و تا دیر وقت در مراسم بودیم و وقتی برمی گشتیم مامانم اول بعد از یه کمی غرغر شاممونون را می آورد و بعد می خوابیدیم.یادمه یاد گرفته بودیم هر روز صبح دعای عهد و زیارت عاشورا را بخونیم و همیشه بعد از نمازمون سلام بعد از نماز را بدهیم و منتظر جواب ائمه باشیم.یادمه اردوی جمکران را که از شب تا صبح با خواهرم در حیاط مسجد قدم زدیم و از گذشته و حال گفتیم .یادمه خواهرم همیشه در مسابقات زیارت عاشورا اول می شد و من مثل همیشه دوم و...

تا اینکه درسمون تموم شد و من ازدواج کردم و کمی از خواهرم دور شدم.در مدت این دو سال که فارغ التحصیل شده بودیم خواهرم به خاطر پشتکار و علاقه شدیدش به درس و کار بسیار مشغله داشت.او سایتهای بسیار عالی طراحی می کرد در دانشگاه تدریس می کرد برنامه نویس خوبی بود زبانش در حد عالی بود و ... قرار شد در ماه خرداد برای ادامه تحصیل به مالزی رود.با دانشگاه صحبت کرده بود گفتند بعد از اتمام درست عضو هیات علمی دانشگاه خواهی شد.من خیلی بی تابی می کردم.می گفتم تورو خدا نرو خیلی دلم برات تنگ می شه.خواهرم می گفت:قول می دهم یک یال ونیمه درسم را بخونم و زود برگردم .حتی هر سه ماه سه ماه به دیدنتون می آم.تا اینکه در یک روز غمگین و نفرت انگیز اسفند ماه سال 1385 درست یک هفته قبل از عید در حالی که می خواست به سر کارش برود تصادف کرد و منو تنها گذاشت.

از اون روز حدودآ یک سال می گذره.دیگه نه خواهری هست نه همدلی نه همراهی

خیلی دلم براش تنگ شده .اکثر مواقع خوابشو می بینم.مطمئنم که جایش تو بهشته ولی ...

من خیلی تنها شدم.موقعی که خواهر عزیزم را داخل قبر می گذاشتم اصلا باور نمی شد فکر می کردم خواب می بینم.فقط در اون لحظه یه چیزی یادم افتاد.گفتم خدایا به حرمت اشکهایی که خواهرم در هنگام روضه و عزاداریهای حسینت ریخت امشب کمکش کن.گفتم یا امام رضا به حرمت اون زیارتهای با صفایی که نصیبش کردی به دادش برس.گفتم یا خانم حضرت رقیه (س) یا خانم حضرت زینب(س) بازدید خواهرم را پس بده.گفتم یا امام زمان به حق دعای عهد و زیارت آل یاسینت خواهرم را کمک کن.گفتم یا حضرت فاطمه تورا به پهلوی شکسته ات به پهلوی شکسته و دست و پای شکسته خواهرم رحم کن و امشب کمکش کن. گفتم یا امام خمینی یادته در سالروز ارتحالت به مرقدت آمدیم و با اینکه هواخیلی گرم بود به خاطر ولایت و رهبری ساعتها سرپا ایستادیم و افتخار می کردیم که ولایتی هستیم.گفتم یا شهدا سلامی که خواهرم هنگام خداحافظی به شما داد پاسخ گویید.گفتم خدایا به حرمت نوکرای حسینت این نوکر را هم کمک کن.دستمال سبز رنگی که در تمام مکانهای مقدس که با خواهرم رفته بودیم متبرک کرده بودیم در روی کفنش گذاشتم . قرآن سبز رنگی که هدیه دفتر نهاد مقام معظم رهبری بود و در همه جا مخصوصا حرم امام رضا(ع) متبرک شده بود را روی کفنش گذاشتم.زیارت عاشورا و دعای معراج را هم در کنار قرآن گذاشتم و موقعی که خاک می ریختند به جسم زیبای خواهرم که بی حرکت افتاده بود نگاه کردم و گفتم اوف بر این دنیای بی وفا.دیگه دنیا برام ارزشی نداره.آروم آروم بعذ از تلقین سنگ لحد را گذاشتن و خاک ریختند و دیگر تمام.دیگر از آن دختر زیبا و دلسوز و مهربان اثری نبود.فقط مداح بعد از نوحه گفت که حلالش کنید که ناگهان همه دوستانمان دانشجویانش همکارانش همه افراد فامیل و آشنایان همسایه ها  استادانمان و ... فریاد زدند و ناله کردند و گریه کردند و آه کشیدن.حالا دیگه غیر از یک نام نیک که سالومه دختری بود مومن پاک خانم زیبا فعال باهوش دیگه چیزی باقی نمانده.حالا دیگه کارم شده روزهای پنج شنبه می رم پیشش و باهاش دردو دل می کنم.براش از بی وفایی زمون میگم .از دلتنگی ها از غصه ها از گر یه های مامان و بابا از دلتنگی همسرم که مثل برادرش بود.از اینکه بعد از اون دیگه هیچی نمی خوام فقط می خوام منو هم زودتر ببره پیش خودش.

دوستان عزیزم تا یکی از نزدیکان عزیز رو از دست ندیم نمی فهیم مرگ یعنی چی؟گناه یعنی چی؟روز قیامت یعنی چی؟ثواب و کار خیر یعنی چی؟نمی فهمیم تنها چیزی که به دردمون می خوره اعمال نیک و خیره.تو رو خدا بیایید دیگه گناه نکنیم زندگی ارزش نداره بیایید حجابمون را رعایت کنیم.بیایید دیگه دروغ نگییم.تهمت نزنیم.مسخره نکنیم.چرا که حق الناس هزار بار مهمتر از حق الله است.بیایید در جمع کردن کار خیر و ثواب حرص بزنیم.نه اینکه هر روز بر گناهانمان افزوده شود.چرا که من همیشه فکر می کنم اگر سه چهار سال پیش خواهرم فوت کرده بود بارش سنگین بود ولی بعد از اینکه توبه کرد و مومن واقعی شد فوت کرد.خدا را شکر.اون الان توی بهشت داره واسه خودش حال می کنه و به ما می خنده می گه بابا اگر در دنیا سختی بکشی (سختی رعایت حجاب و دروغ نگفتن و حق مردم را پس دادن و البته سختی که با لذت همراه است)در دنیای آخرت آسوده هست .عزیزان بیایید همگی کمی فکر کنیم.شاید فردا نوبت ما باشد که برویم.شاید وقتی برای جبران گناهانمان نداشته باشیم.بیایید عبرت بگیریم و دیگه خودمون را توجیه نکنیم که آدم باید دلش پاک باشه و ظاهر مهم نیست.خیلی وقت داریم وقتی پیر شدیم مومن می شیم و...

جمعه سالگرد خواهر عزیزمه.در روز شهادت پیامبر اکرم (ص) و امام حسن (ع) و امام رضا (ع) برای خواهر من هم دعا کنید.

یادمان باشد در عزاداریها و دعاهایمان اموات را فراموش نکنیم .به یاد شهدا امام شهدا اموات و گذشتگانمان هم باشیم.برای شادی آنها صلوات


  
امام رضا علیه السلام

مرحوم علامه مجلسی می‎نویسد: علمای ما و علمای عامه درباره این که امام رضا علیه السلام با اجل خود از دنیا رفته، یا این که او را با سم شهید کرده‎اند و بنا بر قول اخیر آیا مامون این جنایت را مرتکب شده یا کس دیگر، اختلاف نموده‎اند و در میان شیعیان مشهور این است که امام رضا علیه السلام در اثر سمی که مامون به او داده، شهید شده است، تنها مرحوم سید علی بن طاوس و همچنین اربلی در کشف الغمة، این نسبت را انکار کرده‎اند.(1)

بعضی این قول را به شیخ مفید نیز نسبت داده‎اند ولی ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد چنین است که او نیز قائل به مسمومیت امام بوده است، زیرا او نوشته:

... تا این که رای مامون را درباره آن حضرت دگرگون ساختند و تصمیم به کشتن آن بزرگوار گرفت و چنان شد که روزی آن حضرت با مامون طعامی خوردند و حضرت از آن طعام بیمار شد و مامون نیز خود را به تمارض زد.

سپس مفید در تفصیل این جریان غم انگیز آورده است که: محمد بن علی بن حمزه از منصور بن بشیر از عبدالله بن بشیر روایت کرده که گفت:

مامون به من دستور داد ناخن‎های خود را بلند کنم و این کار را برای خود عادی نمایم و برای کسی درازی ناخن خود را نشان ندهم، من نیز چنان کردم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه به تمر هندی بود و به من گفت: این را به دو دست خود بمال، و من چنان کردم سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد و پیش حضرت رضا علیه السلام رفته، گفت:

حال شما چگونه است؟

فرمود: امید بهبودی دارم.

مامون گفت: من نیز بحمدالله امروز بهترم و کسی از پرستاران و غلامان به خدمت تو آمده‎اند؟

حضرت فرمود: نه.

مامون خشمناک شد و به غلامان فریاد زد که چرا به آن حضرت رسیدگی نکرده‎اند.

سپس گفت: هم اکنون آب انار بگیر و بخور که برای رفع این بیماری چاره‎ای جز خوردن آن نیست.

برادر عبدالله بن بشیر گوید: پس به من گفت: انار برای ما بیاور، و من اناری چند حاضر کردم، مامون گفت با دست خود آن را فشار بده و من فشردم مامون آب آن را با دست خود به امام رضا علیه السلام خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از آن، دو روز بیشتر زنده نماند که از دنیا رفت.

مرحوم مفید در ادامه گزارش خود از اباصلت هروی روایت کرده که گفت:

پس از آن که مامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بیرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت به من فرمود:

ای اباصلت اینان کار خود را کردند و زبانش به ذکر خدا گویا بود.

باز مرحوم مفید در روایت دیگر از محمد بن جهم نقل کرده که گفت:

حضرت رضا علیه السلام انگور را زیاد دوست می‎داشت، پس قدری انگور برای آن حضرت تهیه کردند، و در دانه‎های آن چند روز سوزن‎های زهرآلود زدند، سپس آن سوزن‎ها را کشیده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند حضرت به همان بیماری که پیش از این گفته شد، مبتلا بود، از آن انگور زهرآلود میل فرمود و سبب شهادتش گردید و گویند: این نوع زهر دادن بسیار ماهرانه و دقیق است.(2)

امام رضا علیه السلام

غرض، شیعیان به طور کلی این نظر را تایید کرده‎اند، مگر مرحوم اربلی در کشف الغمه که خود را با ابن طاووس هم عقیده دانسته است و اتفاق شیعه را بر این مطلب، می‎توان بهترین دلیل بر شهادت امام رضا علیه السلام دانست زیرا آنان به احوال امامان خود از دیگران داناتر بودند و دلیلی هم برای تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.

گرچه عده زیادی از تاریخ‎نویسان اهل تسنن نیز این جنایت را به مامون نسبت داده‎اند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتاب‎های آنها می‎خواندند ولی در این باره احتیاج به نوشته‎های آنها نیست زیرا روایات در این زمینه از طریق اهل‎بیت آن قدر زیاد است که دیگر نیازی به گفته‎های آنها در خود احساس نمی‎کنند، به خصوص این که می‎بینند عده زیادی از آنها از طریق انصاف خارج شده و به تاریخ و نسل آینده خیانت کرده‎اند!

علاوه بر آنچه گذشت، رویداد شهادت امام رضا علیه السلام سال‎ها قبل از وقوع آن به وسیله خود امام و اجداد پاکش پیش‎بینی شده بود این روایات را می‎توان به سه دسته تقسیم کرد:

1- آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر یا ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده، حاکی از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است، در این باره چند روایت وارد شده که از آن جمله:

مرحوم صدوق به سند خود از نعمان بن سعد روایت کرده که گفت: امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه‎السلام فرمود:

سَیُقتَلُ رَجُلٌ مِن وُلِدی بِاَرض خُراسان بِالسَّمَّ ظُلماً اِسمُهُ اِسمِی وَ اِسمٌ اَبیهِ اِسمٌ اِبن عمران مُوسی اِلا فَمَن زارَةٌ فِی غُربَتهِ غَفَراللهُ ذُنوبَهٌ ما تقدّم منها و ما تَاَخَّر و لو کانَت مثل عَدَدِ النُّجومِ و قطر الامطار وَ وَرَقِ الاشجار.(3)

به زودی مردی از فرزندان من در سرزمین خراسان از روی ستم و جور به زهر کشته می‎شود، اسم او اسم من، و اسم پدرش اسم موسی بن عمران است بدانید هر کس او را در غربتش زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می‎آمرزد و لو این که به تعداد ستارگان و قطرات باران و برگ درختان باشد.

مرحوم سید هاشم بحرانی در مدینه المعاجز می‎نویسد:

از سلیمان بن حفص مروزی روایت شده که گفت: از موسی بن جعفر علیه السلام شنیدم که می‎فرمود:

ان ابنی علیّاً مَقتُولٌ بالسّمٌ مَدفُونٌ اِلی جَنبِ هارُون بِطُوس مَن زارَةٌ کَمَن زارَ رَسُول الله(4)؛ پسرم علی را با سم مظلومانه به قتل می‎رسانند و او در جنب قبر هارون در طوس مدفون می‎شود، کسی که او را زیارت کند مانند کسی است که رسول خدا را زیارت نموده است.

2- آن دسته از روایات که از خود امام رضا علیه السلام نقل شده که از شهادت خود به دست مامون و از دفنش در طوس کنار قبر هارون خبر داده است، از جمله:

اباصلت هروی گفت: شنیدم از امام رضا علیه السلام که می‎فرمود:

به خدا نیست از ما ائمه احدی، مگر این که کشته یا شهید می‎شود.

عرض شد: ای فرزند رسول خدا، پس ترا چه کسی به قتل می‎رساند؟

فرمود: بدترین مخلوق خدا در زمان خودم مرا به زهر می‎کشد، و سپس در یک خانه تباه شده در دیار غربت دفن می‎کنند. آگاه باشید هر کس مرا در غربتم زیارت کند خداوند به او اجر صدهزار شهید و صدهزار صدیق و صدهزار حج و عمره کننده و صدهزار جهادگر می‎نویسد و در زمره ما محشور می‎گردد و در بالاترین درجات بهشت رفیق ما قرار داده می‎شود.(5)

این قبیل روایات بسیار است و گاهی امام این پیشگویی را حتی نزد مامون نیز می‎کرده است.

3- آن دسته از روایات که به تشریح چگونگی مسموم ساختن امام پرداخته‎اند، روایاتی که به این مضمون وارد شده نیز بسیارند که برخی از آنها نیز از خود امام نقل گردیده اند و در میان این روایات، روایت اباصلت درباره مسموم شدن امام و چگونگی غسل و کفن و روایت هرثمة بن اعین در این باره قابل توجه است.(6)

بنا به تحقیق یکی از نویسندگان معاصر این روایات به یکی از این افراد: ابوالصلت عبدالسلام هروی، هرثمة بن اعین، علی بن حسین کاتب، ریّان بن شبیب، محمد بن جهم و عبدالله بن بشیر منتهی می‎شود.

پس با توجه به این روایات برای یک فرد شیعه، شکی در این که امام رضا علیه السلام به دست مامون به وسیله سم به شهادت رسیده باقی نمی‎ماند. به خصوص این که قرائن و شواهد زیادی این موضوع را تایید می‎کنند از جمله:

با مراجعه به کتب تاریخی استفاده می‎شود که شهادت امام رضا علیه السلام به دست مامون حتی در زمان مامون نیز امری معروف و بر سر زبان‎ها بود. به طوری که مامون خود از مردم گلایه می‎کرد که چرا او را عامل مسموم کردن امام می‎پندارند! چنانکه گویند:

امام رضا علیه السلام

هنگام شهادت امام رضا علیه السلام مردم اجتماع کرده و پیوسته می‎گفتند که این مرد (یعنی مامون) وی را شهید کرده است در این باره آن قدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر عموی امام را به طرف آنها بفرستد و برای متفرق کردن آنها بگوید که امام امروز برای احتراز از آشوب از منزل خارج نمی‎شود.(7)

ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام کاظم علیه السلام را آن دانسته که وی مامون را متهم به قتل برادرش می‎نمود.(8)

طبق نقل برخی از منابع تاریخی یکی دیگر از برادران امام رضا علیه السلام به نام احمد بن موسی (معروف به شاهچراغ) چون از حیله مامون آگاه شد همراه سه هزار تن - و به روایتی دوازده هزار - از بغداد قیام کرد، عامل مامون در شیراز به نام قتلغ خان به امر مامون با او به مقابله برخاست و پس از کشمکش‎هایی هم او و هم برادرش محمد عابد و یارانشان را به شهادت رسانید.(9)

در آن ایام برادر دیگر امام رضا علیه السلام به نام هارون بن موسی همراه با بیست و دو تن از علویان به سوی خراسان آمد، بزرگ این قافله خواهر امام رضا علیه السلام حضرت فاطمه معصومه(علیهاالسلام) بود.(10) مامون ماموران خود را دستور داد تا بر قافله آنها بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده ساختند. هارون نیز در این نبرد جراحت برداشت ولی سپس او را در حالی که بر سر سفره غذا نشسته بود، غافلگیر کرده به قتل رساندند.(11)

حتی طبق بعضی نقل‎ها به حضرت معصومه نیز در ساوه زهر دادند که پس از چند روزی او هم به شهادت رسید.(12)

به علاوه در دواوین شعرای آن زمان، اشعاری به چشم می‎خورد که به این مطلب تصریح دارد از جمله این بیت از ابوفراس:

باؤوا بقتل الرضا من بعد بیعته                         و أبصروا بغضه من رشدهم و عموا(13)

دعیل خزاعی گوید:

أری بنی امیه معذورین ان قتلوا                       ولا اری لبنی العباس من عذر(14)

پس با توجه به این وقایع در می‎یابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امری شایع میان مردم بوده است.

خلاصه مرحوم مفید در ادامه ماجرا می‎نویسد:

چون حضرت رضا علیه السلام به شهادت رسید مامون یک شبانه روز خبر فوت آن حضرت را پنهان کرد، سپس کسانی نزد محمد بن جعفر (عموی آن حضرت) و گروهی از خانواده و دودمان ابیطالب که در خراسان بودند فرستاد، و چون حاضر شدند خبر درگذشت آن حضرت را به ایشان داد و گریست و بسیار برای فوت آن حضرت بی‎تابی کرده گفت:

ای برادر، بر من دشوار است تو را در این حال ببینم من آرزو داشتم که پیش از تو بمیرم (و تو جای من باشی) ولی خدا نخواست، سپس دستور داد آن حضرت را غسل داده کفن و حنوط کنند و خود جنازه را برداشته به همین جائی که اکنون حضرت مدفون است، آورد و به خاک سپرد و آنجا خانه حمید بن قحطبه بود در دهی از شهر طوس که نام آن سناباد و نزدیکی نوقان است، و در همانجا قبر هارون الرشید بود، و قبر حضرت رضا علیه السلام پیش روی هارون و در طرف قبله او قرار گرفته است.(15)

چون خبر شهادت امام رضا علیه السلام در شهر طوس و در میان سپاهیان انتشار یافت، دوستان و علاقمندان آن حضرت به در خانه مامون هجوم آوردند، و ازدحام جمعیت به حدی بود که مامون را خوف فرا گرفت. با این که مامون خبر فوت امام را یک شبانه روز پنهان کرده بود مسلماً در این یک روز مشغول طرح نقشه‎ای بود که از ازدحام مردم جلوگیری نماید. ولی پس از اعلان خبر، اوضاع را طوری دید که تشییع جنازه را باز هم به تاخیر انداخت، و برای آرام کردن مردم از محمد بن جعفر عموی امام استفاده کرد، و به او دستور داد در میان جمعیت حاضر شده و اعلان کند که تشییع جنازه به تاخیر افتاده و مردم متفرق شوند، این بود که محمد بن جعفر علیه السلام خود را به مردم نشان داد و گفت:

ای مردم متفرق شوید زیرا جنازه ابوالحسن علیه السلام امروز تشییع نمی‎شود، مردم به حرف او گوش داده از اطراف اقامتگاه امام پراکنده شدند سپس پیکر امام را شبانه غسل داده و دفن کردند.(16)

امام رضا علیه السلام

ولی طبق نقل دیگر، صبح بعد مامون از روی مکر و حیله و برای پرده‎پوشی و تبرئه خود لباس عزا به تن کرد و با سر و پای برهنه حاضر شد و جنازه را حرکت دادند و مامون عقب جنازه در بین آن جمعیت زیاد با صدای بلند گریه می‎کرد و به سر و صورت خود می‎زد و فریاد می‎کرد و می‎گفت:

ای پسر عم ای کاش من پیش از تو مرده بودم و این روز را نمی‎دیدم، و تو جانشین من بودی.

وی دستور داد که جنازه را به قبّه هارونیه ببرند و کنار قبر پدرش هارون دفن کنند، ولی طبق دستور مامون نشد و به آنچه که خود امام رضا علیه السلام فرموده بود، عمل شد و در بالای سر هارون به آن کیفیت که در اخبار و کتب تاریخ وارد شده، دفن نمودند.(17)

آری مامون مزور و مکار که هدفی جز تحکیم موقعیت خود نداشت، برای پیشبرد هدف خود از هر وسیله ممکن استفاده می‎کرد یک روز مصلحت خود را در این می‎دید که فضل بن سهل وزیر اعظم و امام رضا علیه‎السلام را ولیعهد خود گرداند، ولی همین که احساس کرد وجود آنها برای حکومت او خطری محسوب می‎شوند، به قتل هر دو تای آنها تصمیم گرفت، همین که فضل را کشت برای آرام کردن مردم از وجود امام استفاده کرد و ازدحام مردم را به وسیله آن حضرت پراکنده ساخت.

و نیز هنگامی که امام رضا علیه السلام را مخفیانه مسموم کرد، جمعیت زیادی به در خانه او هجوم آوردند و این بار برای آرام کردن مردم و متفرق کردن آنها از وجود محمد بن جعفر عموی امام، استفاده نمود، گویا مامون محمد بن جعفر را برای چنان روزی در کنار خود نگه داشته بود، همین که توانست به وسیله او غائله را بخواباند، دیگر محمد بن جعفر برای او فایده‎ای نداشت، و لذا به فاصله کوتاهی او نیز در سرخس به علت نامعلومی درگذشت و در همانجا مدفون گشت و اکنوت تربت او مشهد عظیمی است.(18)

بدین ترتیب مامون تمام موانع را از سر راه خود به بغداد برداشت و فاتحانه به پایتخت وارد شد اکنون کسانی را که بغداد را به وحشت می‎انداخت کشته است. بغداد نیز به پاس این خدمت، جنایت برادرکشی وی را بخشید. 

پی‎نوشت‎ها:

1- بحارالانوار، ج 49، ص 311 .

2- ارشاد، ج6، ص 295 .

3- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 9- 358 .

4- مدینه المعاجز بنا به نقل مرحوم سحاب در کتاب زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام، ج 2، ص 153.

5- امالی الصدوق، ص 63- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 256.

6- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 200 به بعد .

7- مسند الامام الرضا علیه السلام، ج1، ص130- عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج 49، ص 300.

8- تاریخ ابن خلدون، ج3، ص 115 .

9- قیام سادات علوی، ص 169- بحار ج8، ص 308- حیاة الامام موسی بن جعفر علیه السلام، ج2، ص 413- الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 427 .

10- قیام سادات علوی، ص 168- الحیاة السیاسیة، ص 427 .

11- جامع الانساب، ص 56- قیام سادات علوی، ص 161 .

12- قیام سادات علوی ص 168- الحیاة السیاسیة، ص 427 .

13- مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 346- بحار، ج 49، ص 314 .

14- تاریخ قم، ص 200- بحار، ج49، ص 318 .

15- ارشاد، ص 296 .

16- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج49، ص 300 .

17- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص 18 و 19- بحار، ج 49، ص 304 .

 

منبع:

مکتب اسلام، شماره 1، داود الهامی .


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ